من از قبل به شما می گویم که وسیله نقلیه شخصی من دارای تاج هایی از زنگ زدگی روی چاه های چرخ عقب است و فضای داخلی آن به طور مبهم بوی پوک سگ می دهد. این یک مزدا 2006 3 است که 150,244 مایل در آن مسافت دارد و من را به اندازه کافی در دنیای ساده ام می چرخاند، اما مطمئناً هرگز آن را جزو سرفصل ها نمی دانستم - تا زمانی که به کوبا رفتم، تجربه ای که احساسات من را در مورد چندین پدیده آمریکایی تنظیم کرد.
من سفر را رزرو کرده بودم زیرا می خواستم از این زمان آمریکایی خارج شوم. کوبا یک مقصد اصلی برای فرار به نظر می رسید: جزیره ای نزدیک و در عین حال منزوی که در آن فرهنگ بدون ... خوب، ما توسعه یافته بود. اما پس از اینکه پرواز یونایتد 1502 در فرودگاهی به زمین نشست که در آن سبزی سرسبز بر حلقه حلقه زنجیر آویزان شده بود و یک سدان زنگ زده همسرم فلچر و من را در مرکز پر از زباله هاوانا انداخت، فهمیدم که کوبا آنقدرها هم نیست. مکانی عالی برای گم شدن، به عنوان مکانی برای یافتن.
چرا کشورهای ثروتمند ثروتمند هستند؟ اسکندر از روی صندلی جلوی فورد فیرلین صورتی-تخم مرغی 1955 از ما پرسید. نگاهی به راه ما در آینه دید عقب انداخت که زیر آن تابلوی تاکسی زرد رنگ بزرگی روی داشبورد صورتی براق قرار داشت. لحن او به ما گوشزد می کرد که سؤال او شعاری است، بنابراین ما صبورانه منتظر پاسخ بودیم. او گفت: «آنها چیزی را از جای دیگری می مکند. و به همین دلیل است که کوبا فقیر است. ما هرگز از هیچ کس چیزی نمی خوریم.»
آنچه در مورد تاریخ کوبا می دانستیم این موضوع را تایید می کرد، بنابراین من و فلچر سر تکان دادیم.
اسکندر با صدای بلند در مورد ایالات متحده تعجب کرد تحریم - مسدود کردن، همانطور که در اینجا نامیده می شود. چگونه واشنگتن هنوز از کوبا می ترسد؟ او به مناظر، عمدتاً پوشش گیاهی که توسط فروشندهای تنها در کنار جاده که گاه به گاه طناب سیر یا مشتی سیب زمینی میفروخت، نقطهگذاری میکرد، اشاره کرد. او گفت: «ما اینجا چیزی نداریم.
"میدونی رویای کوبا چیه؟" او ادامه داد. "داشتن ماشین."
ما در واقع این را نمی دانستیم. و در حالی که خود اسکندر ظاهراً با این معیار خوب عمل می کرد، بیشتر کشورش اینطور نیست. کوبا است معروف برای اتومبیل های آمریکایی عتیقه خود، یک جاذبه مورد علاقه برای گردشگران است. اما برای کوباییها، این وسایل نقلیه باستانی - که تنها قطعات اصلی آنها بدنههای فولادیشان است، که به هم جوش داده شده و بارها رنگآمیزی شدهاند - تنها شاهدی بر کمبود فراگیر جزیرهشان هستند. مطمئناً ماشین، اتوبوس، موتور سیکلت، یا موتور اسکوتر، برای همه افرادی که آنها را می خواهند، کافی نیست. این واقعیتی بود که من شخصاً در دومین روز حضورم در کشور، زمانی که فلچر و من قصد خرید بلیط اتوبوس از پایتخت را داشتیم، با آن آشنا شدم. همه چیز، ما کشف کرده بودیم، رزرو شده بود. همه چيز! و ایستگاههای اتوبوس با مردمی که سعی میکردند بلیطها را به دست بیاورند، شلوغ شد.
داشتم یاد می گرفتم که کوبا بسیار پیچیده تر از آن چیزی است که از سمت شمال تنگه فلوریدا به نظر می رسد. در ایالات متحده، ما معمولاً از سال 1959 فقط در مورد کوبا صحبت می کنیم فیدل کاسترو به قدرت رسید، علناً امپریالیسم ایالات متحده را کنار گذاشت، مقاصد کمونیستی خود را اعلام کرد و با اتحاد جماهیر شوروی همکاری کرد. واشنگتن ابتدا با تحریمی که اکنون بیش از نیم قرن قدمت دارد و بعداً با چندین تلاش برای سرنگونی یا به سادگی پاسخ داد. ترور کاسترو بدون تاس در از بین بردن یا کشتن رهبر (با وجود سیا سیگارهای مسموم و صدفهای دریایی در حال انفجار)، اما تحریم، که تجارت با کوبا را ممنوع میکرد و سفر آمریکاییها را غیرقانونی میکرد - و مطمئناً کوباییهای بیگناه را بیش از هر مقام دولتی آسیب میرساند - همچنان پابرجا مانده است. در سال 2016، پرزیدنت اوباما آرام برخی از قوانین آن به طوری که آمریکایی ها اکنون می توانند بازدید قانونی، مشروط به محدودیت های خاصی؛ رئیسجمهور جدید ما میتواند این آزادی را به یک هوس لغو کند.
اما بخش دیگری از داستان کوبا وجود دارد، بخشی که در آن شرکتهای آمریکایی به سرعت از ویرانیهای به جا مانده از جنگ طولانی کوبا برای استقلال از اسپانیا، خرید زمین و تصرف بخش عمدهای از صنعت پرسود شکر جزیره در پایان قرن بیستم سرمایهگذاری کردند. . شرکت یونایتد فروت، بیشتر برای ایجاد ماندگاری معروف است خسارت در آمریکای مرکزی و جنوبی نسبت به دریای کارائیب، یک قند تایتانیک تولید شد عمل در کوبا، و همان کار را در آنجا مانند سایر کشورهای آمریکای لاتین انجام داد: ثروت استخراج کرد و آن را به حساب های بانکی آمریکا منتقل کرد. زمانی که کاسترو با طرح هایی برای سرنگونی دیکتاتور مورد حمایت ایالات متحده، فولخنسیو باتیستا، وارد صحنه شد، تا حدی به این دلیل موفق بود که تاریخ تلخ استثمار آمریکا به محبوبیت انقلاب او کمک کرد. در ایالات متحده، ما به طور کلی حذف این قسمت از داستان
و هنگامی که به آن تصویر کاملتر نگاه کردید، مطمئناً به نظر میرسد که کاسترو هنگام پیروز شدن در روز سال نوی 1959، عدالت را در کنار خود داشت، اگرچه همه چیز به زودی رشد کرد. بغرنج برای مردم کوبا درست است که کاسترو برخی از دستاوردهای واقعی اجتماعی مانند سیستم مراقبت بهداشتی ملی و سواد تقریباً همگانی را سازماندهی میکند، اما او همچنین اجرا کردن مخالفان سیاسی او و بستن ایستگاه های رادیویی و تلویزیونی که تحت کنترل دولت نبودند. در طول دهه های بعدی، تعداد زیادی از مردم بودند زندانی برای جنایات سیاسی و غیره گرسنه به دلیل کمبود مواد غذایی اولیه در رژیم کمونیستی. وقتی اتحاد جماهیر شوروی، شریک تجاری حیاتی این کشور کوچک (با توجه به تحریم ایالات متحده) از هم پاشید، اوضاع به ویژه پیچیده شد. میلیون ها کوبایی به ایالات متحده و جاهای دیگر گریختند. مانند بسیاری از مبارزات دیگر در تاریخ بشر، آنچه به عنوان قیام علیه یک ستمگر آغاز شده بود، به شکل جدیدی از ظلم تبدیل شد. و با وجود تحریم و اقدامات گذشته، ایالات متحده، ستمگر سابق، برای بسیاری از کوبایی ها به نوعی ناجی تبدیل شد.
در صندلی عقب فورد 1955 الکساندر، گشتی در آن زدیم خلیج خوک ها، همان نقطه ای که هزاران تبعیدی کوبایی آموزش دیده توسط سیا در سال 1961 با امیدهای شکست خورده برای سرنگونی کاسترو زیر پوشش تاریکی فرود آمدند و بمب افکن های آمریکایی B-26 (که به طرز حیله گرانه ای شبیه هواپیماهای نیروی هوایی کوبا رنگ آمیزی شده بودند) به دستور از بالای سرشان پرواز کردند. مقاماتی در واشنگتن که به روی کار آمدن یک دولت طرفدار آمریکا امیدوار بودند. انگیزه واشنگتن برای کمک به مردم کوبا، به طور طبیعی، نبود، بلکه بیشتر این بود که این جزیره کارائیب را به اسباب بازی آمریکایی تبدیل کند که برای مدت طولانی بود.
امروز، در اطراف همان خلیج، رشتهای از شهرهای ساحلی آرام وجود دارد که میتوانید از گاری اسبکشی میوه بخرید - نه به این دلیل که گاریهای اسبکشی عجیب و جذاب هستند، بلکه به این دلیل که میوهفروش نمیتوانست دستش را به یک گاری بیاورد. ماشین.
دو ماشین در دالاس
کوباییها به طور معمول در مورد این موضوع صحبت نمیکنند، اما وجود داشت 7,900 بر اساس گزارش دیده بان حقوق بشر، گزارش هایی مبنی بر بازداشت خودسرانه شهروندان کوبایی توسط دولت آنها تنها در هشت ماه در سال 2016. افراد بازداشت شده مرتباً به فعالیت های «ضد انقلابی» یا ضد حکومتی متهم می شوند. این است مشترک تمرین برای کتک زدن و نگهداری زندانیان برای روزها بدون دسترسی به تلفن یا وسایل ارتباطی دیگر. در عین حال، دولت کنترل تمام رسانه های تحریم شده را حفظ می کند و دسترسی به سایر رسانه ها را مسدود می کند، بنابراین اطلاعات کمیاب است. روزنامه نگاران مستقل به طور معمول زندانی می شوند.
همانطور که معلوم است، فقط چند روز قبل از اینکه من در کوبا فرود آمدم، یک روزنامه نگار بود بازداشت شد در حالی که در مسیر عازم هاوانا بود، او قصد داشت مراسمی را پوشش دهد که در آن مخالفان سیاسی به یک دیپلمات اروگوئه ای که علیه دولت کوبا صحبت کرده بود، جایزه اهدا می کردند. این روزنامهنگار که قبلاً مجلهای را تأسیس کرده بود که به شرایط زندگی در کوبا انتقاد میکرد، به «تشویق تبلیغات دشمن» متهم شد. او هرگز برای پوشش مراسم به هاوانا نرسید، اما این واقعاً اهمیتی نداشت، زیرا دیپلمات اروگوئهای برای ورود به این کشور روادید نداشت و کل ماجرا باید لغو میشد.
من هنوز تازه با چنین حقایقی آشنا می شدم که سدرو را دیدم که فلچر و من یک گشت کوتاه پیاده روی در مرکز هاوانای معطر فاضلاب داشت. ما به سرعت شروع به گپ زدن کردیم و خیلی زود گفتگوی ما به زندگی شخصی او منحرف شد، از جمله اینکه هر دو فرزندش کوبا را به دنبال فرصتی در جای دیگری ترک کرده بودند. پسر بزرگتر او به کاستاریکا رفته بود و سپس به شمال سفر کرد تا سرانجام از مرز ایالات متحده عبور کرد. اکنون، پسر و همسرش در دالاس زندگی می کنند، جایی که آنها صاحب دو ماشین هستند. سدرو در مورد خودروها تاکید کرد. بنابراین آنها در نهایت رویای کوبا را زندگی می کردند - در شمال تگزاس.
سدرو در بحث درباره سیاست کوبا بسیار ظریفتر بود. در حال رقصیدن حول سوالات من در مورد زندگی اینجا، بالاخره سرش را تکان داد و گفت: «این همه سال یک رئیس جمهور؟ یک نفر نمی تواند این کار را انجام دهد. و در اینجا رئیس جمهور ارتش را نیز کنترل می کند.» او در حال شلیک پانتومیم بود.
یک روز بعدازظهر در هاوانا، در حالی که در امتداد تفرجگاهی که از پایتخت تا ساحل امتداد داشت، قدم میزدم، از کنار گروهی از پلیس با دو چوپان آلمانی پوزهدار رد شدم. با دوشیدن عصمت خارجی ام، به سراغشان رفتم و پرسیدم: سگ ها برای چیست؟ من فکر کردم که ممکن است آنها خیلی آماده نباشند، بنابراین یک پاسخ احتمالی ارائه کردم: "دارو؟"
یکی از افسران که زنی بود، سری تکان داد. سپس افسری که در کنار او بود اشاره ای کرد که قبلاً چندین بار دیده بودم: دست راست روی مچ دست چپ بسته شد. من کاملاً مطمئن نبودم که در این زمینه چه معنایی دارد، اما غیرممکن به نظر نمی رسید که این سرنوشت خارجی های فضول باشد، بنابراین سری تکان دادم، لبخند زدم و به راه خود ادامه دادم.
در پلازا ویجا، در توریستی ترین محله هاوانا، با بچه ای به نام الکس آشنا شدم که به عنوان پیشخدمت پاپیونی در یک کافه روباز کار می کند. ما ابتدا به زبان اسپانیایی صحبت کردیم، اما وقتی من لنگ زدم، او به انگلیسی بی عیب و نقص تغییر کرد و توضیح داد که با تماشای فیلم های قدیمی آمریکایی این زبان را به خودش یاد داده است. شما می توانید با او تماس بگیرید که یک خود شروع کننده است. او به من گفت که در نوادا خانواده دارد، اما وقتی از او پرسیدم که آیا قصد مهاجرت دارد یا خیر، سرش را با تاسف تکان داد. او گفت که باید به کار ادامه دهد تا خانواده اش را در اینجا تامین کند. اما اگر می توانست، ادامه می داد، به آمریکا می رفت و به کالج می رفت.
هرچند سفرم کوتاه بود، اما با کوبایی های زیادی مثل الکس آشنا شدم. و هر یک از داستان های آنها یادآور کشش ابرقدرتی به سمت شمال بود که اقتصاد آن هنوز آهنربایی برای بقیه کره زمین است. علیرغم سیاست اسفناک آمریکا در گذشته و حال، ایالات متحده همچنان با وعده چیزی بهتر می درخشید.
برخورد به جاده با مزدا3
از خلیج خوکها با یک تاکسی مشترک از طریق Cienfuegos، شهری در مرکز کوبا، و سپس به سمت جنوب دوباره به سمت ساحل رفتیم و با سرعت از طریق زمینهای پارک ژوراسیک مانند DeSoto در سال 1948 عبور کردیم، زیرا باد موهایم را میوزید. ما در یک جنگل مرطوب در یک منطقه کوهستانی پیاده روی کردیم و یک پریری واربلر را دیدیم، یک پرنده آوازخوان زرد که هزاران مایل مهاجرت می کند تا در شمال شرقی ایالات متحده لانه کند، اغلب در درختان بیرون از خانه من.
زمانی که تنها یک روز به پرواز ما به ایالات متحده باقی مانده بود، سوار تاکسی مشترک دیگری، یک پژو 1990 شدیم که در آن فلچر سوار تفنگ ساچمه ای شد و من با یک زوج فرانسوی روی صندلی عقب باریک نشستیم. در راه رفتن به هاوانا، به زودی با راننده، جیمنو (که نام اصلی او نیز نیست)، که به نظر می رسید در اوایل سی سالگی اش باشد، صحبت کردیم. او به ما گفت این ماشین او نبود. در عوض، او برای شرکتی کار می کند که بادام زمینی به او دستمزد می دهد تا 14 ساعت در روز را صرف رفت و آمد گردشگران بین ساحل و پایتخت کند.
مدتی در سکوت حرکت کردیم. بعد چیزی گفت که من از هیچ کس دیگری نشنیده بودم. او اظهار داشت که شاید زمانی پس از مرگ رائول کاسترو 85 ساله، رئیس جمهور کشور، انتخاباتی واقعی در کوبا برگزار شود.
"آیا فکر می کنید این اتفاق در طول زندگی شما می افتد؟" من پرسیدم.
او گفت: "نمی دانم."
از زمان آغاز سلطنت فیدل از 58 سال پیش، مردم کوبا حرف معناداری در مورد آینده کشور خود نداشته اند. در همین مدت، ایالات متحده 12 رئیس جمهور مختلف را انتخاب کرده است.
من به اینجا آمده بودم زیرا می خواستم از جدیدترین روسای جمهور و این دوران ترسناک در ایالات متحده فرار کنم. در انتخاب کوبا، من از آزادی توریستی کوچکی استفاده کرده بودم که ممکن است به زودی آن را از دست بدهیم، بسته به اینکه رهبر جدید ما چگونه از قدرت قابل توجه و البته نه بی حد و حصر خود استفاده کند. اما معلوم شد که من از هیچ چیز فرار نکرده بودم، تا حدی به این دلیل که در دنیای کنونی ما از مشکلات پیچیده و به هم پیوسته، دنیایی که در آن نقل و انتقالات گسترده جمعیت در حال تبدیل شدن به امری عادی و در حالی که میلیون ها نفر به معنای واقعی کلمه در حال عبور از مرزها در حالات مختلف ناامیدی هستند، این یک توهم است که فکر کنیم هر جایی می تواند یک فرار باشد.
به جای اینکه کشورم را پشت سر بگذارم، دو هفته در کوبا گذراندم و دوباره آن را کشف کردم. من از نزدیک با برخی از بدترین تاریخهایمان آشنا شدم، که بسیاری از ما به سرعت آنها را نادیده میگیریم یا آنها را حذف میکنیم، اما همچنین با برخی از بهترین بخشهای هویت ملیمان آشنا شدم. با وجود همه خرابکاریهایمان، و حتی در حالی که همچنان به ایجاد بلایا در سرتاسر جهان ادامه میدهیم و مسئولیت خود را در قبال آنها انکار میکنیم، هنوز هم محل احتمالی هستیم. معلوم است که حتی مزدای زنگ زده من هم گواه آن است.
و این جایزه مخفی در جعبه ترقه های کوبایی من بود: رهبر جدید ما و خدمه اش در واشنگتن ناگهان بسیار کوچکتر به نظر می رسیدند، به اندازه جزیره ای نیمه فراموش شده کوچک می شدند، به اندازه یک قسمت در یک قسمت بی پایان کوچک می شدند. تاریخ. من نگاهی اجمالی به برخی از بدیهای کشورم داشتم، اما آنچه را که امیدوارکننده باقی میماند، و هر دو بسیار بزرگتر از دونالد ترامپ هستند و مطمئناً مدتها بعد از اینکه او به صفحهای نامطلوب در تاریخ تبدیل شد، باقی خواهند ماند. مهمتر از همه، هر یک از ما اینجا در ایالات متحده نقشی کوچک و در عین حال حیاتی در اتفاقات بعدی داریم. این چیزی است که هر بار که کلید را در مزدا3 خود می گذارم و به جاده می افتم به آن فکر می کنم.
ماتیا کرامر، یک TomDispatch منظم، تفسیر فرهنگی می نویسد. او را دنبال کنید توییتر.
این مقاله برای اولین بار در TomDispatch.com، وبلاگ موسسه Nation، که جریان ثابتی از منابع، اخبار و نظرات جایگزین را از تام انگلهارد، ویراستار طولانی مدت در انتشارات، یکی از بنیانگذاران پروژه امپراتوری آمریکا، نویسنده انتهای پیروزی فرهنگبه عنوان یک رمان، آخرین روزهای انتشار. آخرین کتاب او است دولت سایه: نظارت، جنگ های مخفی، و یک دولت امنیت جهانی در یک قدرت تک نفره جهان (کتابهای Haymarket).
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا