منبع: Foreign Policy in Focus
بسیاری از رسانههای ایالات متحده همچنان به نیت خوب جنگ ایالات متحده در افغانستان اعتبار میدهند، در حالی که ناکامی آن را در طی 20 سال در دستیابی به هر یک از آنها به چالش میکشند. اما اینکه بگوییم ایالات متحده خواهان یک حکومت مترقی، لیبرال دموکراتیک و سکولار در افغانستان است، تنها کسانی می توانند باور کنند که از یادآوری آنچه واشنگتن در زمانی که کابل واقعاً داشت، امتناع می ورزند.
در روزهای پس از حملات 11 سپتامبر، از ایالات متحده خواسته شد تا علیه دشمنی که در کنگره به آن رای داده بودند، اعلان جنگ کند. سیاستگذاران از شهروندان آمریکایی خواستند که آزادی های مدنی را فدای امنیت کنند و به ارتش پول بدهند که برای حل مشکلات اجتماعی کشور به شدت مورد نیاز بود.
کنگره این کارها را تنها با یک رأی مخالف انجام داد: باربارا لی. اکنون وقت آن است که به حقیقت تاریخی نگاه کنیم تا بفهمیم که ایالات متحده چگونه این جنگ 20 ساله را با پایان شرم آور خود در میدان هوایی کابل به دست آورد و چگونه چارچوب فراگیر سیاست ایالات متحده مسئول ایجاد آن بود.
کشورهای دیگری که با تغییرات آسیب زا مشابهی روبرو هستند که آنها را از گذشته دور کرده است، پیشگام راهی برای بررسی تاریخ خود هستند. السالوادور، گواتمالا، آفریقای جنوبی و جاهای دیگر کمیسیون های حقیقت را برای بررسی و تصدیق تاریخ واقعی هر کشور تأسیس کردند. چنین تصدیق عمومی گامی ضروری به سوی تغییر است.
ایالات متحده با این روند بیگانه نیست. پس از پایان جنگ ویتنام (یا به قول ویتنامی ها جنگ آمریکا)، سناتور فرانک چرچ جلساتی را برگزار کرد که برخی از ارواح جنگ سرد را مورد توجه عموم قرار داد. اما این روند کوتاه شد، سیاست های مسئول جنایات جنگ سرد هرگز به طور کامل مورد تردید قرار نگرفت، و در نتیجه، ارواح هرگز آرام نگرفتند. آن ارواح هنوز هم ایالات متحده را تعقیب می کنند و در افغانستان صدها هزار نفر برای آنها جان باختند.
تحولات اجتماعی گسترده در داخل کشور پس از جنگ ویتنام - و مرگ بیش از یک میلیون ویتنامی و 40,000 سرباز آمریکایی - بررسی سناتور چرچ را وادار کرد. قبل از اینکه مردم این کشور و سایر کشورها بهای مشابهی را در یک جنگ دیگر بپردازند، ایالات متحده باید این تاریخ را دوباره بررسی کند.
ریشه حملات تروریستی در نیویورک و واشنگتن در جنگ سرد نهفته است. بدون پایان واقعی آن و گره گشایی از پیامدهای آن، هیچ امنیتی برای ما وجود نخواهد داشت.
گروههایی که به مسئولیت حملات سپتامبر متهم شدهاند، که جنگ اخیر افغانستان را آغاز کرد، ریشه در نیروهایی دارند که در افغانستان برای جنگ با اتحاد جماهیر شوروی گردهم آمدهاند. حداقل این مقدار به طور آشکار مورد بحث قرار گرفته است. اما چرا واشنگتن به دنبال گردآوری این نیروها از جمله اسامه بن لادن، که در آن زمان یک جوان طبقه بالای سعودی بود، بود؟
در دهه 1970، یک دولت اصلاحطلب معتدل در افغانستان به قدرت رسید، یک جنبش پوپولیستی چپگرا که به دنبال دموکراتیک کردن جامعه افغانستان بود. کمپین های سوادآموزی را برپا کرد و مدارس و درمانگاه ها را در مناطق روستایی ساخت. این سازمان به دنبال پایان دادن به محدودیتهای زنان در تحصیل و اشتغال بود و از استفاده از آن جلوگیری کرد پوداه، عملی که مردان را از زنان جدا می کرد و دومی را حجاب می کرد. در مورد اصلاحات ارضی صحبت می کرد، اگرچه اغلب کمی بیشتر از آن.
همین کافی بود تا دشمنی عناصر سنتی جامعه افغانستان را که شروع به سازماندهی حملات مسلحانه علیه مقامات دولتی، کارکنان سوادآموزی و مردمی که با ارزشهایی که دولت ترویج میکردند، ایجاد کند. شاید در دوره ای دیگر، خود افغان ها این درگیری های داخلی را حل کرده باشند. نیروهای افراط گرایی مذهبی دست راستی ممکن بود برای آن بهتر ظاهر نشده باشند.
اما مرز مشترک و روابط دوستانه افغانستان با اتحاد جماهیر شوروی، آن را به یک هدف جذاب برای بیثباتی جنگ سرد تبدیل کرد. آژانسهای اطلاعاتی بریتانیا و ایالات متحده از طریق سرویس اطلاعاتی پاکستان به گروههای مخالف دولت پول میدادند. هنگامی که درگیری های داخلی واقعی آغاز شد، دولت افغانستان درخواست کمک نظامی شوروی کرد و جنگ ادامه داشت.
از آن نقطه به بعد، ایالات متحده پول بیشتری را صرف ساختن اردوگاه های آموزشی برای نیروهای بنیادگرا و تهیه اسلحه و موشک به آنها کرد تا اینکه مجموعاً در جنگ ضد جنگ در نیکاراگوئه و ضد شورش در السالوادور هزینه کرد. سرویس های اطلاعاتی ایالات متحده رویای گسترش آن جنگ را در خود آسیای مرکزی شوروی داشتند. پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، درگیری در واقع به شمال گسترش یافت.
کسانی که خواهان یک افغانستان سکولار، پیشرفت اجتماعی و عدالت برای شهروندان بودند، به قتل رسیدند یا به تبعید یا سکوت رانده شدند. در همین حال، رهبران نظامی تمایل به استفاده از نیروهای شوروی برای تعقیب طرف خود در جنگ داخلی داشتند، جایگزین اصلاح طلبان شدند.
کمک های ایالات متحده به جنبشی فلسفی دامن زد که دکترین مذهبی محافظه کارانه را با ناسیونالیسم ترکیب می کرد. پس از شکست دادن شوروی در افغانستان، این جنبش در نهایت علیه ایالات متحده تبدیل شد، زیرا افرادی که آژانس های اطلاعاتی ایالات متحده قبلاً آنها را "دارایی" می دانستند شروع به استفاده از سلاح هایی کردند که در ابتدا توسط دولت ایالات متحده تهیه شده بود. این تلاش با حضور نظامی عظیم ایالات متحده در خاورمیانه و منافع نفتی که از آن محافظت می کند، حمایت از اسرائیل و تحریم ها و جنگ متعاقب آن علیه عراق تقویت شد.
پس یک کمیسیون حقیقت چه سوالاتی را که ناشی از تراژدی کنونی افغانستان است، مطرح می کند؟
آیا سیاستی که برای بیثبات کردن اتحاد جماهیر شوروی در نظر گرفته شده بود، توجیه کافی برای تصمیم ایالات متحده برای حمایت از جنگ علیه دولتی بود که بیشتر از مجاهدینی که واشنگتن از آنها حمایت مالی میکرد، دارای ارزشهای مشترک ایالات متحده بود؟ آیا مشاوران امنیت ملی که این تصمیم را گرفتند اکنون پاسخگوی عواقب آن خواهند بود؟
در دنیای ظاهراً پس از جنگ سرد، مداخلات نظامی که مشخصه سیاست جنگ سرد بود، هنوز به پایان نرسیده است. این سیاست اساساً در یوگسلاوی، عراق، اروپای شرقی، کوبا، ویتنام، کره، کلمبیا و جاهای دیگر بدون تغییر بود.
و پشت سر سربازان و اسلحه ها از منافع چه کسانی دفاع می شود؟ آیا ما از کسانی که در کشورهای دیگر به دنبال برابری اجتماعی و عدالت اجتماعی هستند یا کسانی که با آنها می جنگند حمایت می کنیم؟
برای کشورهایی که به عنوان میدان جنگ عمل کرده اند، مانند السالوادور، ویتنام، یوگسلاوی، عراق و خود افغانستان، برای ترمیم آسیب های آن دهه ها و کمک به ایجاد جوامعی با ثبات که به نفع اکثریت قریب به اتفاق آنها عمل می کند، چه باید کرد. شهروندان؟
ایالات متحده می تواند پس از بمباران کشور به عصر حجر (برای استفاده از اصطلاح قدیمی جنگ سرد) به بازسازی افغانستان کمک کند. در عوض، اکنون دست های خود را از وضعیت می شویید و می رود. به طور مشابه، واشنگتن می تواند به حمایت از سیاست های بازار آزاد که فقر را بر میلیون ها نفر تحمیل می کند پایان دهد. اما هیچ نشانه ای از تغییر مسیر را نشان نمی دهد. به این ترتیب، هر دو دولت دموکرات و جمهوری خواه قرار است تاریخ مداخله نظامی جنگ سرد را با تمام ویرانی ها و نابرابری های اقتصادی که به دنبال دارند، ادامه دهند.
دیوید بیکن نویسنده افراد غیرقانونی – چگونه جهانی شدن باعث ایجاد مهاجرت و جرم انگاری مهاجران می شود (2008)، و حق ماندن در خانه (2013)، هر دو از Beacon Press. آخرین کتاب او است در زمین های شمال / En los campos del norte، انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، Colegio de la Frontera Norte، 2017. این مقاله بر اساس ارائه ارائه شده به وبیناری است که توسط Global Exchange و ائتلاف عدالت تجارت کالیفرنیا، وابسته به کمپین تجارت شهروندان سازماندهی شده است.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا