ترک از ایالات متحده، آسیای جنوب شرقی، و حافظه تاریخی، کتاب های مارکت
نویسندگان: ریچارد فالک، فرد برانفمن، چانافا خامونگسا، الین راسل، توان نگوین، بن کیرنان، تیلور اوون، گرت پورتر، کلینتون فرناندز، نیک تورس، نوام چامسکی، ادوارد هرمان، انگو وینگ لانگ.
1) چارچوب موجود حقوق بین الملل مربوط به جنایات جنگی و جنایات علیه بشریت در زمان مداخله ایالات متحده در هندوچین چگونه بود؟
همان چیزی که از سال 1945 بوده است و هنوز هم هست.
در مورد جنایات جنگی، اساساً منشور سازمان ملل، کمی بیشتر در دادگاه نورنبرگ توضیح داده شده است. "عالی ترین جنایت بین المللی که با سایر جنایات جنگی متفاوت است، زیرا در درون خود شر انباشته شده کل را شامل می شود" (شامل تمام جنایات بعدی علیه بشریت) جنایت تجاوز (شکل نورنبرگ) است، یعنی استفاده از زور که انجام می دهد. در استثناهای منشور قرار نگیرند: تحت مجوز شورای امنیت، یا در «دفاع از خود در برابر حمله مسلحانه» تا زمانی که شورای امنیت اقدام کند، یک مفهوم بسیار محدود، اتخاذ عبارت وبستر کارولین در مورد ضرورت فوری که فرصتی برای بحث باقی نمی گذارد. تحلیلگران حقوقی و سیاسی غربی و دولتهای غربی به دنبال تضعیف این محدودیتها بودهاند تا به آنها (و نه دیگران) آزادی عمل بیشتری در استفاده از زور بدهند، اما عبارت و هدف اصلی بارها و بارها توسط هیئت عالیرتبه سازمان ملل تایید شده است. از جمله شخصیت های برجسته غربی) در دسامبر 2004 و در اجلاس جهانی سازمان ملل در سپتامبر 2005. جنایات علیه بشریت در لاهه، ژنو و کنوانسیون های بعدی تعریف شده است.
بدیهی است که ایالات متحده مرتکب بزرگترین جنایت بین المللی در هندوچین شده است، حداقل از سال 1962 که JFK حمله مستقیم را آغاز کرد. بهانه های مختلفی ارائه شد (پیمان سیاتو، دفاع جمعی و غیره). آنها تقریباً به اندازه آنهایی هستند که نازیها در نورنبرگ به دار آویخته شدند، و به اندازه بهانههای ارائه شده توسط ژاپنیها برای پرل هاربر معتبر نیستند.
ادبیات قابل توجهی در مورد همه اینها از دهه 1960 وجود دارد. البته در داخل
حرفه حقوق بین الملل می توان توجیهات زیادی برای استفاده از زور توسط یک کشور یا متحدان و مشتریانش پیدا کرد. این قابل انتظار است.
2) اگر میخواهید فصل «حمامهای خون در هندوچین» را بنویسید اقتصاد سیاسی حقوق بشرامروز، چه چیزی را ممکن است متفاوت ببینید؟
زیاد نیست. اطلاعات بیشتری در مورد برنامه ریزی اولیه جنگ وجود دارد
شواهد مستندی که در آن بررسی کردم بازاندیشی در کملوتکه آشکارتر از قبل ماهیت جنگ در مراحل اولیه آن و اصرار کندی تا زمان ترور را آشکار می کند که قبل از تضمین پیروزی امکان عقب نشینی وجود ندارد.
اما این بیشتر در مورد جنایات علیه صلح است تا جنایات علیه بشریت. در مورد دوم، هاتفیلد و دیگران شواهد بسیار بیشتری در مورد جنگ شیمیایی ارائه کرده اند. ما همچنین اکنون اطلاعات بیشتری در مورد برنامه ریزی بمباران کامبوج در سال 1973، از جمله دستورات کیسینجر گزارش شده در نیویورک تایمز در می 2004، حتی موجی از اظهار نظر را برانگیخت، اگرچه به سختی می توان آنها را در پرونده بایگانی هر ایالت تطبیق داد: «یک کمپین بمباران گسترده در کامبوج. هر چیزی که روی هر چیزی که حرکت می کند پرواز می کند.» یک مکاشفه کاملاً قابل توجه جدید وجود دارد: مطالعه اوون تیلور و بن کیرنان ("بمب ها بر فراز کامبوج،" شیر ماهی 2006)، بر اساس اسنادی که در اواخر سالهای کلینتون منتشر شد و آنچه را که کیسینجر وفادارانه دستورات رئیس را منتقل کرد، ثبت کرد. به نظر می رسد که بمباران مناطق روستایی کامبوج پنج برابر سطح وحشتناکی بود که قبلاً گزارش شده بود، بیشتر از بمباران کل متفقین در تمام تئاترها در جنگ جهانی دوم. همانطور که تیلور و کیرنان مشاهده می کنند، این حمله وحشیانه همچنین عامل اصلی ایجاد خمرهای سرخ بود: تلفات ناشی از بمباران شدید، که با فراخوان نیکسون-کیسینجر برای نسل کشی مجازی به شدت تسریع شد، «مردم خشمگین را به آغوش شورشیان سوق داد. تا زمانی که بمباران شروع شد، از حمایت نسبتا کمی برخوردار بودند. هرچه بیشتر آموخته می شود، بیشتر در مورد جنایت جنگی که کندی پس از سال ها براندازی و خشونت به راه انداخت، پی می بریم.
3) لطفاً در مورد جنبش، به ویژه در میان روشنفکران ایالات متحده، برای بازنویسی و تجدید نظر در تاریخ دخالت ایالات متحده در هندوچین بحث کنید. امروز چه چیزی را ممکن است به آنچه شما و ادوارد هرمان نوشته اید اضافه کنید پس از فاجعه? نظر شما در مورد ارجاع به تاریخ ایالات متحده و هندوچین در گفتمان سیاسی فعلی ایالات متحده چیست؟
آخرین فصل از بازاندیشی در کملوت بعد از اینکه جنگ در دهه 1960 در میان نخبگان محبوبیت نداشت، به بازنویسی و بازنگری تاریخ می پردازد، به ویژه بازنگری بنیادی گزارش های قبلی توسط خاطره نویسان JFK و دیگران، بخشی از تلاش برای زیباتر کردن تصویر Camelot - تلاشی که هنوز ادامه دارد. با خوانش نادرست کاملاً غافلگیرکننده از سوابق مستند و روایتهای خیالی از توطئه ماکیاولیایی توسط قهرمان JFK که آنقدر مخفی بود که هیچ ردی از خود باقی نگذاشتهاند. نسخه قبلی، که مطابق با سابقه غنی مستند است، توسط مجلات اخیراً منتشر شده آرتور شلزینگر تقویت شده است. اینها حتی از ویتنام تا سالهای جانسون، زمانی که نگرانیها در مورد هزینهها و احتمال موفقیت شروع به افزایش میکرد، نامی نمیبرد.
در حالی که بسیاری از روشنفکران سعی کردند خود را به عنوان "مخالفان دیرینه جنگ" بازسازی کنند (در خفا)، بسیاری از آنها مجبور به تجدید نظر در سابقه نبودند زیرا مخالفت آنها با جنگ بسیار واجد شرایط بود: برای مثال سردبیران مخالفتکه با عقب نشینی ارتش متجاوز ایالات متحده در سال 1964 مخالفت کرد، زیرا اگر آنها در ویتنام جنوبی که مخالف کمونیست ها بودند، قتل عام می شدند - بنابراین ما باید اقدام به کشتار ویتنام جنوبی کنیم که نتیجه آشکار ادامه تجاوز است. جالب است که آنها این پیش بینی را پس از پایان جنگ با افتخار تکرار کردند و حتی ادعا کردند که محقق شده است - با اشاره به کامبوج، که اصلاً آن چیزی نیست که آنها پیش بینی می کردند. در واقع، این یک تمرین جالب بدبینی در پرتو روند واقعی رویدادها از حمله اولیه به ویتنام جنوبی تا گسترش جنگ به کامبوج با پیامدهای وحشتناک آن است.
تقریباً هیچ اشاره جدی به ایالات متحده و هندوچین در گفتمان سیاسی فعلی وجود ندارد. به عنوان مثال، در مناقشه قایق سوئیفت، آیا حتی این سوال وجود دارد که کری در اعماق بخش جنوبی SVN، در مناطقی که عملاً توسط 7 سال حمله وحشیانه ایالات متحده ویران شده بود، و در زمانی که جنایات انجام می داد، چه می کرد. آیا با کمپین های تسریع آرام سازی پس از تت به اوج خود می رسید؟ غیر قابل تصور یا واکنش را به عذرخواهی مک نامارا در نظر بگیرید، که (با کنار گذاشتن دروغهای مضحک) با عذرخواهی گورینگ از آلمانیها پس از استالینگراد قابل مقایسه بود، زیرا به زودی به آنها نگفته بود که جنگ برای آنها گران تمام خواهد شد. شاهین ها مک نامارا را به عنوان یک خائن محکوم کردند: کبوترها او را به دلیل اثبات موضع خود مورد تحسین قرار دادند. یکی از بدترین لحظات تاریخ روشنفکری مدرن. در مورد آن نیز با جزئیات نوشته شده است.
4) اگر داشتید الف می نوشتیدپس از فاجعه امروز، آیا چیزی را تغییر می دهید؟ نظر شما در مورد واکنش ها - یا عدم وجود آنها - به کتاب چیست؟
کتابی که شما نام بردید جلد دوم است اقتصاد سیاسی حقوق بشر. موضوعات زیادی را پوشش می داد. تا آنجا که من می دانم، همه به طور کامل نادیده گرفته شده اند، به جز فصل مربوط به کامبوج در زمان پل پوت، که موجی از محکومیت های هیستریک را برانگیخت. جلد اول نیز تقریباً نادیده گرفته شد، به ویژه، فصل تیمور شرقی، که با فصل مربوط به کامبوج در پس از فاجعه. واکنش به مقایسه کاملا گویا است.
همانطور که در آن کاملاً صریح بود PEHRدو فصل جفتی در مورد تیمور شرقی و کامبوج تحت نظر پل پوت به طور چشمگیری موضوع اصلی این دو جلد را نشان می دهد: واکنش به جنایات به شدت توسط آژانس منحرف می شود. وقتی میتوان جنایات را به شخص دیگری نسبت داد، بهویژه دشمنان رسمی، خشم عظیم، محکومیتهای تلخ، نالههایی درباره عمقی که شر میتواند به آن فرود آید، فریادهای «دیگر هرگز» و بقیه اجرای آشنا وجود دارد. وقتی جنایات مشابه یا بدتر به ما نسبت داده می شود، یا نادیده گرفته می شوند، انکار می شوند، یا به عنوان اشتباه نادیده گرفته می شوند، انحرافات عجیب از اشراف ما، به راحتی فراموش می شوند. نتیجه این است که محکوم کردن خود به دلیل عدم پاسخگویی مناسب به جنایات وحشتناک بسیار شایسته تلقی می شود - تا زمانی که به جنایات دیگران پایبند باشیم.
تیمور و کامبوج تحت حکومت خمرهای سرخ به همان اندازه که میتوانیم انتظار داشته باشیم که در تاریخ پیدا کنیم، به نمونه آزمایشی این تز نزدیک میشوند. جنایات در هر دو مورد وحشتناک بود. آنها در همان نقطه از جهان و در همان سالها اتفاق افتادند (البته در تیمور شرقی، پس از اخراج خمرهای سرخ از کامبوج، 20 سال ادامه یافت).
آنها همچنین در جنبه های مهم متفاوت بودند. در مورد خمرهای سرخ، مسئولیت را می توان به گردن دیگران انداخت - اگر همانطور که معمولاً انجام می شود، نقش بمباران هولناک ایالات متحده در زمینه سازی جنایات خمرهای سرخ را نادیده بگیریم. علاوه بر این، هیچ کس هیچ پیشنهادی در مورد چگونگی پایان دادن به این جنایات نداشت. در نهایت، جنایات پول پوت برای عذرخواهان خشونت دولتی بسیار ارزشمند بود. برای معذرت خواهان بدبین تر، این جنایات می تواند - و می تواند - به عنوان توجیهی گذشته نگر برای نابودی هندوچین و موافقت یا مخالفت خفیف کسانی که اجازه وقوع آن را داده اند مورد بهره برداری قرار گیرد. و جنایات خمرهای سرخ را میتوان فورا مورد بهرهبرداری قرار داد - و مورد استفاده قرار گرفت - برای توجیه جنایات بیشتر ایالات متحده برای "نجات مردم از دست چپ پول پات": به عنوان مثال، برای حمایت از جنگ های تروریستی ریگان در آمریکای مرکزی، که تلفات وحشتناکی به همراه داشت – فراموش شده، نادیده گرفته شده یا انکار شده است، زیرا آنها جنایات ما هستند.
من از کلمه "استثمار شده" به طور توصیه شده استفاده می کنم. این استثمار بود زیرا هیچ کاری برای محافظت از قربانیان خمرهای سرخ انجام نشد یا حتی در نظر گرفته نشد، و زمانی که ویتنامی ها سرانجام خمرهای سرخ را درست در زمانی که جنایاتشان در حال اوج گرفتن بود بیرون راندند، ویتنام به شدت محکوم شد، واشنگتن از تهاجم چین به این کشور حمایت کرد. ویتنام را به خاطر جنایت پایان دادن به جنایات پل پوت مجازات کرد و ایالات متحده و بریتانیا به حمایت مستقیم دیپلماتیک و نظامی از خمرهای سرخ روی آوردند. همه اینها بدون اظهار نظر قابل توجه گذشت. شواهد دیگر برای عدم نگرانی از سرنوشت کامبوج به جز به دست برخی از دشمنان، واکنش (پوچ) به افشای اخیر مقیاس و ویژگی فوق العاده حمله ایالات متحده به کامبوج و نقش آن در ایجاد خمرهای سرخ است. . دستورات کیسینجر، گزارش شده در نیویورک تایمز، به سختی خمیازه ای برانگیخت. مطالعه تیلور-کیرنان، تا آنجا که من می دانم، در ایالات متحده به غیر از ارسال مقاله آنها در ZNet، و من اشاره ای به آن پیدا نکردم. بدیهی است که اگر نگرانی واقعی درباره سرنوشت کامبوجیایی ها وجود داشت، هم دستورات کیسینجر و هم مقاله تیلور-اوون در صفحه یک عنوان می شدند. این نمونهها و موارد دیگر نشان میدهند که نشان دادن نگرانی برای کامبوجاییهایی که در زمان پول پوت رنج میبردند، در بیشتر موارد ریاکاری محض بود. بدبینی به اندازه دروغ ها خارق العاده بود و بدون شک مرتبط بود.
با عطف به تیمور شرقی، تضاد دراماتیک است. ایالات متحده از همان ابتدا مسئولیت قاطع تجاوز و جنایات را بر عهده داشت که با نزدیک شدن این جنایات به سطوح نسل کشی، بریتانیا، فرانسه، استرالیا و سایر قدرت های غربی به آن ملحق شدند و از حمایت از متجاوزان اندونزی سودی حاصل می شد. علاوه بر این، یک راه بسیار ساده برای خاتمه دادن به کشتار عظیم وجود داشت: شرکت در آن را متوقف کنید. این در تمام مدت آشکار بود، و برای کسانی که خودشان نمیتوانستند آن را بفهمند، در سپتامبر 1999 به وضوح نشان داده شد، زمانی که کلینتون تحت فشار شدید داخلی و بینالمللی، سرانجام به ژنرالهای اندونزیایی گفت که بازی تمام شده است و آنها فوراً عقب نشینی کردند. ، اجازه ورود یک نیروی حافظ صلح به رهبری استرالیا را می دهد. من جزئیات عجیب و غریب را در جای دیگری بررسی کرده ام، از جمله عواقب بعدی، بنابراین در اینجا ادامه نمی دهم.
واکنشها به دو مورد قابل مقایسه، تقریباً در سطح کاریکاتور به پایاننامهای که اخیراً اشاره شد، حفظ شد. در هر دو مورد، دروغ انبوهی وجود داشت، اما در جهت مخالف. همانطور که نشان دادیم، جعل در مورد جنایات پل پوت استالین را تحت تاثیر قرار می داد و اغلب پس از تایید ساختگی بودن آن تکرار می شد. در مقابل، توجه حاشیهای به تیمور شرقی تا حد زیادی محدود به دروغهایی بود که جنایات و همدستی حیاتی ایالات متحده را انکار میکرد، یا گاهی اوقات فرار بزدلانه مبنی بر اینکه ایالات متحده بیش از حد به مسائل دیگر مشغول بود و «نگاه به دور» داشت: واشنگتن نگاه کرد. درست در آنجاو قاطعانه برای تشدید جنایات تا سال 1999 اقدام کرد. درست است، طبقات تحصیل کرده «نگاه به دور» را انتخاب کردند، یک واکنش استاندارد زمانی که خون روی دستان ما است.
توجه نسبی به فصل های زوجی ما همین الگو را نشان می دهد.
نیازی به گفتن نیست که نمونه تیمور شرقی بسیار مهمتر بود، دقیقاً به این دلیل که برخلاف کامبوج به راحتی می توانستیم کاری در مورد آن انجام دهیم. این واقعیت بدیهی به ما این امکان را می دهد که درس های بدیهی را با وضوح بیشتری ترسیم کنیم. این واقعیت که انجام نمی شود، حتی در نظر گرفته نشده است - حتی قابل فهم - چیزهای زیادی در مورد فرهنگ اخلاقی و فکری حاکم به ما می گوید.
به سوال شما که فکر می کنم محدود به فصل کامبوج است، من و هرمان 10 سال بعد در کتابمان به موضوع بازگشتیم. موافقت تولید. ما آنچه را که از آن زمان اتفاق افتاده بود مرور کردیم، اما نتوانستیم چیزی را پیدا کنیم که نیاز به تغییری در آنچه نوشته بودیم داشته باشد PEHR. در فصل مربوط به کامبوج، ما دروغهای فوقالعادهای را درباره مقاله قبلی خود مرور کرده بودیم، و واکنشها به این فصل تقریباً یکسان بود. تا آنجا که من می دانم، با وجود تلاش گسترده برای بی اعتبار کردن افشای بدبینی و فریب رسانه ها و روشنفکران، حتی یک ویرگول نابجا نیز یافت نشد. این خیلی تعجب آور نیست. این فصل توسط متخصصان برجسته کامبوج، از جمله دیوید چندلر، استیون هدر، بن کیرنان، لورا سامرز، و مایکل ویکری، از طریق بررسی های گسترده ای انجام شد. علاوه بر این، این فصل دارای اهداف کاملاً متوسطی بود، بنابراین احتمال خطا وجود نداشت. در بیشتر موارد، آن را صرفاً اسناد غیر مناقشهبرانگیز بررسی میکرد و شواهد موجود را با آنچه که در منشورهای ایدئولوژیک شکسته میشد، مقایسه میکرد. همانطور که در پایان نوشتیم، «وقتی حقایق وجود دارد، ممکن است معلوم شود که محکومیتهای شدیدتر در واقع درست بودهاند. اما حتی اگر چنین شود، به هیچ وجه نتیجهای را که ما در مورد سؤال اصلی که در اینجا به آن رسیدهایم تغییر نمیدهد: چگونه حقایق موجود انتخاب، اصلاح شده یا گاهی اوقات اختراع شدهاند تا تصویری خاص ارائه شده به عموم ارائه شود. جمعیت پاسخ به این سوال روشن به نظر می رسد، و آنچه که ممکن است در آینده در مورد کامبوج کشف شود، تاثیری ندارد.
نتیجه گیری های آزمایشی خودمان نتیجه گیری های اطلاعاتی وزارت امور خارجه بود، آگاه ترین منبع، که نقل کردیم – که نادر بود. همانطور که به راحتی می توان تعیین کرد، نتایج آنها به طور کلی نادیده گرفته شد. احتمالاً دلیل آن این است که آنها با تصاویر مورد نیاز برای خدمت به قدرت دولتی و خشونت مطابقت نداشتند.
5) جنبش های امروزی برای عدالت اجتماعی چه درس هایی می توانند از جنبش داخلی ایالات متحده علیه جنگ ایالات متحده در هندوچین بیاموزند؟
جریان اصلی جنبش علیه جنگ های ایالات متحده در هندوچین تقریباً به مواضع ابراز شده توسط روشنفکران برجسته در افراط گرایی پایبند بود: "همه ما دعا می کنیم" که حق با شاهین ها باشد و نیروی بیشتر برای ایالات متحده پیروزی به ارمغان بیاورد، و "ما ممکن است همه ما دعا کنیم" درود بر خرد و دولتمردی دولت آمریکا" اگر تشدید تنش موفق شد، در حالی که "سرزمین ویران و ویران" را به جا گذاشت - اما احتمالاً موفق نخواهد شد (آرتور شلزینگر). جنگ با «تلاشهای اشتباه برای انجام کارهای خوب» آغاز شد، اما در سال 1969 (یک سال پس از اینکه دنیای تجارت علیه جنگ مخالفت کرد) روشن شد که این یک «اشتباه فاجعهبار» بود و ایالات متحده «نمیتوانست راهحلی را جز در یک راه حل تحمیل کند. قیمت برای خودش خیلی گران است» (آنتونی لوئیس). و خیلی های دیگر. این لفاظی را می توان تقریباً بدون تغییر به نقد جریان اصلی جنگ عراق منتقل کرد.
این واقعیت که برخی نازی های فداکار پس از استالینگراد علیه جنگ هیتلر مخالفت کردند، صرفاً تحقیر ارزش های آنها را افزایش می دهد. اگر روسها موفق شوند چچن را آرام کنند، همانطور که اکنون محتمل به نظر میرسد، ما به خرد و دولتمردی کرملین درود نمیفرستیم. کسانی که به عدالت اجتماعی اهمیت می دهند باید بتوانند بدون مشکل نتیجه گیری را در مورد اقدامات و مسئولیت های خودمان به کار ببرند. موضع گیری اصولی یک موضع آسان یا محبوب نیست، اما هر چیزی کمتر از آن راه را برای جنایات و جنایات بیشتر باز می کند - همیشه به نام صلح و عدالت، درس اولیه ای که باید از جنگ های هندوچین آموخت، و خیلی چیزهای دیگر.
درس دیگری که جنبش های عدالت اجتماعی باید از این دو جنگ و خیلی چیزهای دیگر بیاموزند این است که در میان نخبگان تحصیل کرده، ایمان به خیرخواهی اساسی سیاست ایالات متحده عمیق است و تا حد زیادی از واقعیت و منطق مصون است. این صرفاً پیش فرض گفتمانی است که «مسئولانه» در نظر گرفته می شود. از این رو، مخالفت اصولی با تهاجم احتمالاً در این بخشها به شدت مورد مخالفت قرار میگیرد، اگرچه خوشبختانه، عموم مردم کمتر تلقین شدهاند و میتوان به آنها دسترسی پیدا کرد.
مخالفت مردمی با جنگ ویتنام، هرچند به کندی، توسعه یافت. هنگامی که JFK در سال 1962 تهاجم آشکار علیه ویتنام جنوبی را آغاز کرد تقریباً هیچ مخالفتی وجود نداشت. مخالفت های مردمی تا سال 1967 در مقیاس قابل توجهی توسعه یافتند، اما خوب است به یاد داشته باشیم که تا آن زمان تخریب به حدی رسیده بود که مورخ نظامی محترم و ویتنام. محقق برنارد فال هشدار داده بود که "ویتنام به عنوان یک موجود فرهنگی و تاریخی... در معرض خطر انقراض است" تحت "ضربههای بزرگترین ماشین نظامی که تا به حال در منطقهای به این بزرگی رها شده است." او به ویژه به ویتنام جنوبی اشاره می کرد که همیشه هدف اصلی حمله ایالات متحده بود. اما مانند جریان اصلی مخالفت با جنگ، جنبشهای مردمی عموماً بیشتر بر بمباران شمال متمرکز بودند تا حمله بسیار شدیدتر به جنوب. اولی تهدیدهای جدی از عوارض بین المللی را مطرح کرد که می تواند برای منافع ایالات متحده مضر باشد. دومی می تواند بدون مجازات انجام شود. در اینجا هم درس هایی وجود دارد، نه زیبا.
درس های امیدوارکننده تری نیز وجود دارد. مخالفت مردمی با ظروف به پارادایم اشتباه مبتنی بر نیت خیر پایبند نبود. تا سال 1979، بیش از دو سوم جمعیت، جنگ را «یک اشتباه» توصیف نکردند، بلکه «اساساً اشتباه و غیراخلاقی» بود. این ارقام تا آخرین نظرسنجی هایی که چند سال پیش در آن سوالات مربوطه مطرح شد، تقریبا ثابت می ماند. دقیقاً منظور مردم از گفتن این حرف چیست، ما با اطمینان نمی دانیم زیرا سؤالات بعدی درست پرسیده نشده است. اما نتایج با این وجود قابل توجه است، به ویژه به این دلیل که افرادی که این نظرات را بیان می کنند، بعید است که آنها را در جریان اصلی دیده باشند یا شنیده باشند.
مخالفت با تهاجم تنها یکی از میراثهای فعالیتهای دهه 60 و پیامدهای آن است. این روزها شنیدن نگرانی در مورد عدم اعتراض به جنگ عراق در مقایسه با اعتراضات ویتنام معمول است. اما مقایسه ها گمراه کننده است. در دوره ای از جنگ ویتنام که با عراق امروز مقایسه می شود، عملاً هیچ اعتراضی وجود نداشت. یا سوال انصراف را مطرح کنید. در مورد عراق، این یک موضوع پر جنب و جوش است. اولین فراخوان برای خروج از ویتنام که می توانم در جریان اصلی جنگ به یاد بیاورم در پاییز 1969 بود. بوستون گلوب سرمقاله به سادگی مقیاس جنگ هندوچین در آن زمان و عراق امروز را مقایسه کنید.
یکی از درسهای مهم کنشگری دهه 60 این است که کنشگرایی میتواند تغییری ایجاد کند، ماندگار، و میتواند منجر به تغییراتی در آگاهی شود تا به آینده منتقل شود. از بسیاری جهات، به لطف فعالیت های دهه 60 و گسترش آن در جهات مختلف در سال های بعد، کشور به مکانی متمدن تر تبدیل شده است.
- سپتامبر 2008
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا
1 اظهار نظر
مصاحبه تصویری با مشارکت کنندگان کتاب:
http://legaciesofwar.org/programs/legacies-library/
تماس با ویرایشگر مشترک: markpavlick28 در gmail dot com