هاوارد زین، نویسنده و فعال، یکی از سخنرانان یک انجمن اجتماعی انتقادی بود که در موسسه فناوری ماساچوست برگزار شد.
همراه با یک فراخوان قدرتمند (معروف به مانیفست 4 مارسبا امضای 48 دانشکده MIT) که برای این رویداد نوشته شده است، خطاب به جامعه دانشگاهی و عموم مردم، فعالیت های 4 مارس (شامل چندین پانل در مورد موضوعات جذاب به عنوان مسئولیت فکری و خطرات قریب الوقوع سلاح های کشتار جمعی) سازماندهی شدند تا «خطراتی را که قبلاً رها شده بودند» شناسایی کنند - خطراتی که «یک تهدید بزرگ برای موجودیت» بشریت به شمار میرفتند - در حالی که راهحلهای ممکن را ارائه کردند و جایگزینهای جدی برای غلبه بر آنها ارائه کردند.
برای گروه کوچکی از سازمان دهندگان مصمم و دانشمندان نگران، دلیل اقدامات آنها بدیهی بود: از آنجایی که یک جنگ خونین و فاجعه بار توسط قدرتمندترین کشور روی زمین به راه افتاده بود - در حالی که اکثریت جامعه دانشگاهی آن را با سکوت نسبی مشاهده می کردند. ژست روشنفکران پیشرو جهان که فعالیتهای حرفهای و روزانه خود را در برابر عموم و جهانیان متوقف میکردند تا عواقب انسانی کار علمی خود را در نظر بگیرند، به سادگی میگفتند که نقش آنها بهعنوان انسان مقدم بر عنوان حرفهای «دانشمندان» است. "
من با پروفسور زین (که در یکی از پانل های 4 مارس با عنوان "جامعه دانشگاهی و قدرت دولتی" شرکت کرده بود) در دفتر او نشستم.
علم و جنگ: رقص ماکابر
GMS: بیایید با رزولوشن دوم شروع کنیم مانیفست 4 مارس: ابداع ابزاری برای دور کردن کاربردهای تحقیقاتی از تاکید کنونی آنها بر فناوری نظامی به سمت حل مشکلات فزاینده اجتماعی و زیست محیطی. آیا اهمیت این ایده تغییر علمی را توضیح می دهید؟
ZINN: این یک مشکل دیرینه علم است که برای تخریب یا ساخت و ساز استفاده می شود. برمی گردد به
رابطه علم و دانشمندان آمریکایی با دولت در طول تاریخ تا به امروز چگونه بوده و هست؟
خوب، تا جنگ جهانی دوم، فکر نمیکنم رابطه بین علم و دولت رابطهای حیاتی داشته باشد. اکنون، مطمئنا، ما آلفرد نوبل را داشتیم که دینامیت را ایجاد می کرد و بنابراین امکان سلاح ها را ایجاد می کرد، بمب هایی که از دینامیت استفاده می کردند. به عبارت دیگر، همیشه یک مؤلفه علمی در جنگ مدرن وجود داشت. منظورم این است که شما می توانید استدلال کنید که به محض استفاده از اسلحه، علم در ساخت آنها دخیل شد - تفنگ، مسلسل، توپخانه. بنابراین، بله، همیشه این ارتباط وجود داشته است. اما همانطور که قبلاً گفتم تا جنگ جهانی دوم ادامه داشت
چند نمونه از دانشمندان و روشنفکران که از تلاشهای جنگی مختلف حمایت میکنند، چیست؟
در جنگ جهانی اول، روشنفکران (که ابتدا خود را علیه جنگ اعلام کرده بودند) به حمایت از جنگ شتافتند که تحت تأثیر تبلیغات دولتی علیه آلمانی ها قرار گرفتند. جان دیویی، کلارنس دارو، آپتون سینکلر، جک لندن، نام و اعتبار خود را به تلاش های جنگی بخشیدند. مورخان کمیته ای را برای انتشار جزوه هایی در حمایت از جنگ تشکیل دادند.
در جنگ جهانی دوم، تقریباً همه روشنفکران از جنگ حمایت کردند. (البته دوایت مک دونالد و گروه کوچکی از تروتسکیست ها استثنا بودند.)
دراماتیک ترین نمونه از دانشمندان درگیر در جنگ جهانی دوم پروژه منهتن بود که در آن بزرگترین دانشمندان کشور و دانشمندان پناهنده از کشورهای دیگر برای تولید بمب های اتمی که نابود شدند، به یکدیگر پیوستند.
قبل از جنگ کره، دانشمندان روی ایجاد ناپالم کار کردند که در آن جنگ و دوباره در
تعدادی از روشنفکران برجسته برای حمایت از حمله به عراق در سال 2003 هجوم آوردند که در سرمقالههای طرفدار جنگ روزنامههای بزرگ - نیویورک تایمزاز واشنگتن پستاز وال استریت ژورنال.
عینیت و علم آمریکایی: تصویر و واقعیت
آیا تفاوتی در علوم اجتماعی و علوم سخت در مورد آنچه که برخی افراد کنترل ایدئولوژیک می نامند، می بینید؟ آیا به نظر شما یکی کم و بیش مستعد چنین محدودیت هایی برای خود یا کارش است تا دیگری؟
بگذارید اینطور بیان کنیم: به نظر من تفاوت بین علوم سخت و علوم نرم بسیار اغراق آمیز است. و نوعی تصور سنتی وجود دارد که دانشمندان نسبت به دانشمندان علوم اجتماعی - مورخان و اقتصاددانان و غیره - کمتر مستعد ذهنیت و ایدئولوژی هستند. اما من فکر میکنم که این یک توهم است، و فکر میکنم در واقع، مشکلات یکسانی برای هر دوی آنها صدق میکند.
در مورد دانشمندان، احتمال بیشتری برای خودفریبی در مورد عینیت وجود دارد. من فکر میکنم که دانشمندان علوم اجتماعی احتمالاً آمادگی بیشتری برای پذیرش این واقعیت دارند که آنها عینی نیستند، اما با دانشمندان - فقط ماهیت علم با دادههای کمی و نوعی آزمایش، این توهم را ایجاد میکند که عینی هستند و از سیاست و ایدئولوژیک فارغ هستند. تاثیر می گذارد. اما من استدلال می کنم که این یک توهم است و بنابراین، علوم سخت و نرم از این نظر بسیار نزدیکتر از آن چیزی هستند که اکثر مردم فکر می کنند.
نظر شما در مورد استفاده از روش علمی در امور انسانی چیست؟ به عبارت دیگر، اگر کسی چنین آموزش علمی داشته باشد که ما در دانشگاه مییابیم، آیا تحلیل برخی موقعیتهای فاجعهبار مانند
من به استفاده از به اصطلاح "داده های علمی" برای رسیدن به نتایج اخلاقی بسیار مشکوک هستم. به عنوان مثال، در عرصه علوم سیاسی: دانشمندان علوم سیاسی در چند دهه اخیر به علمی شدن بیشتر افتخار می کردند. در واقع، آنچه قبلاً "ادارات دولتی" نامیده می شد، به زودی نام خود را به "بخش علوم سیاسی" تغییر داد. و کلمه "علم" به اصطلاح "علمای سیاسی" را به توهم دانشمندان سختگیر نزدیک کرد. و این واقعیت که آنها از دادههای کمی و اندازهگیری آماری استفاده میکردند، آنها را به این فکر انداخت که بنابراین به نتایج دقیقتری نسبت به قبل در مورد جهان میرسند. فکر نمیکنم این درست باشد زیرا فکر میکنم مهمترین تصمیمها هستند اخلاقی تصمیم گیری است. و هیچ مقدار از داده های کمی واقعا نمی تواند شما را به یک تصمیم درست در مورد مسائل اخلاقی هدایت کند. و در واقع، آنها می توانند با فریب دادن شما در مورد ماهیت علمی چیزی که مطالعه می کنید، شما را از تصمیم گیری های اخلاقی منحرف کنند. بنابراین، من بسیار مشکوک هستم که استفاده از روشهای به اصطلاح علمی و کمی، شما را به حل مسائل مهم اخلاقی نزدیکتر میکند.
اولین نکته مانیفست، «شروع یک بررسی انتقادی و مستمر از سیاستهای دولتی در حوزههایی که علم و فناوری دارای اهمیت بالفعل یا بالقوه هستند»، متفاوت از سایرین به نظرم رسید. به نظر می رسد بسیار اساسی است که به سادگی تفکر انتقادی را تشویق کنیم، به ویژه در میان افراد "تحصیل کرده" که، عموماً تصور می شود، از سنین پایین به آنها تحقیق انتقادی آموزش داده شده است. آیا همیشه اینطور است؟ به نظر می رسد همیشه فرض بر این است که دانشمندان همیشه متفکرانی عینی و انتقادی هستند.
بله، خوب، البته، این یکی از اسطوره های علم است: علم فراتر از ایدئولوژی و سیاست است. و البته علم دارد همیشه به ایدئولوژی و سیاست گره خورده است - مطمئناً در این شصت سال یا بیشتر از جنگ جهانی دوم بیشتر و بیشتر شده است. و من فکر می کنم برای دانشمندان بسیار مهم است که بدانند چیزی به نام بی طرفی در علم وجود ندارد. که علم شما از یک جهت در جامعه تأثیر می گذارد. و اگر این واقعیت را از خود پنهان کنید، خوب، خودتان را فریب می دهید و دیگران را در مورد نقش علم در جامعه فریب می دهید.
در اینجا یک مثال جالب از دانشگاه آریزونا، در شهر من توسان آورده شده است: یک یادداشت سالانه وجود دارد که توسط رئیس دانشگاه (که اخیراً رابرت ان. شلتون منصوب شده بود) اعلام و منتشر می شود که خطاب به جامعه دانشگاه بسیار دقیق است. ممنوعیت هرگونه «فعالیت سیاسی» برای کارکنان دانشگاه. این هیئت علمی و کارکنان UA را تشویق می کند که در «زمان دانشگاه» یا با «منابع دانشگاهی» به هیچ وجه در فعالیت سیاسی شرکت نکنند، بلکه در صورت تمایل، «در زمان خود»، سیاسی باشند. در حال حاضر، اگرچه به صراحت بیان شده است که این تفاهم نامه برای حمایت از بودجه دولتی و نتیجه انتخابات اجرا می شود، اما یکی از پیامدهای آن این است که برای اینکه بتوانند در حرفه علمی خود به طور مؤثر هدفمند باشند و دانش پژوهان خوبی باشند، باید فراخوانی وجود داشته باشد. برای تحصیل بی غرض در مواجهه یا سایه مسائل سیاسی.
این رئیس جمهور است
آره.
بله، خوب، این فقط نشان می دهد که برای رئیس دانشگاه شدن به چه خرد کمی نیاز دارید. بدیهی است که این رئیس جمهور از این واقعیت که بی طرفی غیرممکن است، اینکه عینیت یک افسانه است، درک نمی کند. تمام کارهای فکری دارای یک جزء اخلاقی است و یا به نفع نسل بشر یا علیه آن عمل می کند. و در واقع ادعای بی طرفی و دوری از مشارکت در جهان ایده ها و تضادهای ایدئولوژیک و واقعی در جهان در واقع این است که به جهان اجازه دهیم همانطور که بود پیش برود. به عبارت دیگر، امتناع از مداخله - امتناع از استفاده از انرژی، استعداد، دانش خود برای بهبود نسل بشر - به این معنی است که شما اجازه می دهید آن دسته از افرادی که مسئول سیاست گذاری بوده اند به راه خود ادامه دهند. این بدان معناست که آنها می توانند بدون مانع به راه خود ادامه دهند. آنها می توانند هر کاری که بخواهند انجام دهند زیرا اساساً شما تعداد زیادی از افرادی را که دارای قدرت بالقوه هستند - قدرت مغزی، قدرت سیاسی - را از صحنه سیاسی خارج کرده اید. و شما میدان را به به اصطلاح "متخصصان" - که اصلاً متخصص نیستند - واگذار کرده اید و تداوم تسلط آنها در واقع خطری برای نسل بشر است.
طعنه آمیز است که دانشگاهی که خود را بر اساس برتری فکری خود فراهم می کند، اساتید و دانشجویان را از استفاده از دانش و توانایی های تحلیلی و قضاوت اخلاقی خود برای شرکت در مبارزات اجتماعی خارج از دانشگاه منصرف کند. به عبارت دیگر، دانشگاه نوکر قدرتهای مسلط در جامعه میشود که ترجیح میدهند از دانش فقط برای حفظ وضعیت موجود استفاده شود، و به جای به چالش کشیدن افراد صاحب قدرت، جوانان را تربیت کنند تا جایگاه مطیع خود را در جامعه موجود بگیرند. .
شهروندان در میان ما
حال، آیا میتوان آنطور که برخی گفتهاند از این سیستم دانشگاهی انصراف داد و به دلیل همکاریهای جنگی زیاد، کاری به آن یا پول آن نداشت؟ اگر چنین است، آیا به نظر شما این لزوما راهی است؟
خوب، البته ممکن است که از سیستم خارج شوید. امکان خداحافظی وجود دارد. اما بسیار بسیار دشوار است زیرا معیشت مردم، امنیت اقتصادی مردم با شغل آنها بسیار مرتبط است. و بنابراین رها کردن شغل خود به یک مانع شخصی بسیار جدی برای امنیت خود و خانوادهتان تبدیل میشود. که ترک تحصیل را بسیار دشوار می کند.
اکنون دانشمندانی هستند که از کار بر روی پروژه ها خودداری کرده اند. تعداد کمی از دانشمندان بودند که از کار بر روی بمب اتمی خودداری کردند. جوزف روتبلات، همانطور که قبلاً گفتم، پروژه منهتن را ترک کرد - او نمی خواست روی بمب کار کند. و دانشمندان دیگری نیز وجود داشته اند که از کار بر روی فناوری مربوط به ارتش خودداری کرده اند اما این کار را در معرض خطر انجام می دهند. آنها شغل و معیشت خود را به خطر می اندازند. به عبارت دیگر، انجام آن ممکن است، اما دشوار است.
در بند پنج مانیفست آمده است: «بررسی امکان سازماندهی دانشمندان و مهندسان به گونهای که میل آنها برای جهانی انسانیتر و متمدنتر به کنش سیاسی مؤثر تبدیل شود». چگونه ممکن است یک بورس تحصیلی سازمان یافته - دانشمندانی که خود را حول موضوعاتی مانند مخالفت و عدم مشارکت سازماندهی می کنند - به نفع جامعه باشد؟
خوب، یک عامل بسیار مهم در ایجاد امکان انتقال دانشمندان از پروژه های نظامی به پروژه های غیرنظامی، حمایت همکاران شماست. به همین دلیل است که رشد سازمان هایی مانند اتحادیه دانشمندان نگران یا سازمان دانشمندان اتمی که آن را منتشر کردند بولتن دانشمندان اتمی به عنوان پشتیبان برای افرادی که می خواهند به جای موفقیت مالی و شغلی، از وجدان خود پیروی کنند، مهم است. بنابراین، هنوز دشوار است، اما به نظر من وقتی با افراد دیگر دور هم جمع میشوید و به طور جمعی تصمیم میگیرید که با استفاده از علم برای مقاصد نظامی مخالفت کنید، کار آسانتر میشود. و نمونه هایی از این دست داریم.
ما پزشکان بین المللی برای جلوگیری از جنگ هسته ای. هزاران نفر از پزشکان IPPNW وجود دارند، و آنها مطمئناً صحبت کردن علنی را برای آنها یک اصل قرار داده اند. و آنها موفق بوده اند - بدیهی است که به اندازه کافی موفق نبودند، اما موفق- در آموزش مردم در مورد خطرات جنگ هسته ای.
به یاد دارم زمانی که IPPNW با مطالعه خود - این در دهه 1980 بود - درباره تأثیرات آن بر روی
به نظر شما چرا درک امکان لغو جنگ برای مردم دشوار است؟
خوب، یکی از دلایل دشوار بودن آن این است که این تمایل وجود دارد که باور کنیم آنچه در گذشته اتفاق افتاده است ناگزیر باید در حال و آینده نیز ادامه یابد. به عبارت دیگر، از تاریخ بشریت، تاریخ جنگ های مکرر، جنگ تقریباً مداوم وجود داشته است. برای مردم بسیار سخت است که این واقعیت را بپذیرند که این ممکن است به پایان برسد. در واقع، سل در طول تاریخ بشریت یک بلا بود و برای مردم سخت بود که این واقعیت را بپذیرند که واقعاً ممکن است از بین برود. تاریخ جنگ نیز پذیرش این واقعیت را برای مردم دشوار کرده است که ممکن است از تاریخ گسست شود و جنگ از بین برود. این یک دلیل است
دلیل دیگر این است که جنگ های خاصی وجود دارد که با عظمت و نجابتی آغشته شده است، که باعث می شود مردم به آن جنگ فکر کنند. می توان مفید، مهم و حتی برای اهداف معتبر انسانی ضروری باشد. من به ویژه در مورد جنگ جهانی دوم صحبت می کنم.
پس از تمام ناامیدی که پس از جنگ جهانی اول رخ داد، جنگ جهانی دوم دوباره جنگ را پذیرفتنی کرد زیرا جنگی بود علیه این شر بزرگ - فاشیسم. و هنوز هم امروزه آن را "جنگ خوب" می دانند. امروزه نیز به عنوان نمونه ای از «جنگ عادلانه» معرفی می شود. و در حالی که من به طور جدی این توصیف جنگ جهانی دوم را زیر سوال میبرم، شکی نیست که شهرت آن این ایده را در ذهن مردم جا انداخته است که میتوان یک «جنگ خوب» داشت، یک «جنگ عادلانه». من فکر می کنم که این مانع بزرگی برای پذیرش ایده لغو جنگ توسط مردم است.
اگر نظر قبلی خود را در مورد "متخصصان" کنار بگذارید، کلمه ای که در جامعه ما بسیار رایج است - من آن را به خصوص در دانشگاه زیاد می شنوم - کلمه "حرفه گرایی" است. این مانند یک قانون شایسته است که افراد در مشاغل مختلف مانند آشپز، نظافتچی، خرده فروشی و خدمات غذا، هنرمندان، معلمان، وکلا، پزشکان و غیره «حرفه ای باشند» و جایگاه خود را بدانند و خود را درگیر مسائلی نکنند. "سیاسی" تلقی می شوند.
بله، خوب، این یک دستور العمل برای فاجعه است. یعنی اینکه همه افراد جامعه فقط در حد حرفه شان کار کنند. نگاه نکردن به خارج از مرزهای شغلی به معنای کناره گیری به عنوان یک شهروند است. در واقع برعکس دموکراسی است. دموکراسی مستلزم مشارکت کامل همه شهروندان است، فارغ از شغلشان، هر کاری که انجام می دهند، خواه ماشین ظرفشویی باشند، خواه استاد دانشگاه و یا دانشمند. برای آنها که بخشی از زندگی خود را به بررسی جامعه بزرگتری که در آن کار می کنند اختصاص ندهند، واقعاً از ساختار اجتماعی خارج می شوند و به تعداد کمی از رهبران قدرتمند و سیاسی اجازه می دهند آنچه را که می خواهند انجام دهند. مهار نشده- مهار نشده زیرا مخالفتی وجود ندارد، زیرا همه افراد جامعه فقط به حرفه خود توجه می کنند، اساساً خنثی شده، اساساً درمانده. بنابراین، همانطور که گفتم، این برعکس دموکراسی است که مستلزم مشارکت همه جانبه در فرآیند سیاسی تصمیم گیری است.
شما اغلب به نقل قول جالبی از فیلسوف ژان ژاک روسو در مورد حرفه ای بودن اشاره کرده اید.
روسو نوشت: «ما فیزیکدانان، هندسهدانان، شیمیدانان، ستارهشناسان، شاعران، موسیقیدانان و نقاشان فراوان داریم، اما دیگر شهروندی در میان خود نداریم.» او به تخصص در دوران مدرن اشاره می کرد که در آن مردم به گروه های حرفه ای تقسیم می شدند که توجه خود را بر تخصص های محدود خود متمرکز می کردند و تصمیمات مهم در جامعه - جنگ و صلح، ثروت و فقر - را به عهده سیاستمداران حرفه ای می گذاشتند. این تسلیم مسئولیت اخلاقی از سوی افرادی بود که بر «موفق» شدن در حوزه خود تمرکز کردند و با ورود به عرصه مبارزه اجتماعی و تصمیمات اخلاقی، امنیت و امنیت اقتصادی خود را به خطر نینداختند.
گره زدن به بحث ما: نظر شما در مورد مفهومی که گاهی از آن به عنوان "مسئولیت روشنفکر" یاد می شود، چیست، یعنی هر چه در جامعه امتیاز بیشتری داشته باشید، فرصت ها و انتخاب های بیشتری دارید و در نتیجه مسئولیت پذیرتر می شوید. طرفدار جنایات دولت خود هستید، زیرا بیشتر می توانید علیه آنها صحبت کنید؟
نکته جالبی است. روشنفکران در جامعه جایگاه قابل احترامی دارند و توانایی برقراری ارتباط از طریق نوشتن و گفتار با عموم مردم را دارند. بنابراین، آنها مسئولیت اخلاقی دارند که از این قدرت ویژه به نمایندگی از ارزش های انسانی، به نمایندگی از صلح و عدالت استفاده کنند. بنابراین کوتاهی آنها در انجام این کار به ویژه محکوم است.
دانشمندان به توانایی خود در ساختن علم ناب و رسیدن به نتایج دقیق علمی افتخار می کنند، اما اغلب تصور می شود که این دسته از افراد - افرادی با تحصیلات، مدرک و تخصص های فنی 100,000 دلاری - مجهزتر از دیگران هستند تا به عنوان متخصص یا کارشناس عمل کنند. انجیل را آشکار کند و در مورد امور انسانی به نتایج اخلاقی برسد. قبول داری؟ منظورم این است که فکر میکنید مردم به چه چیزی نیاز دارند تا بتوانند تصمیمهای اخلاقی بگیرند، اگر نه به نوعی اعتبار «ویژه»؟
دانش محض، چه در مورد علم، چه تاریخ یا هر یک از رشته ها، هیچ کس را قادر به اتخاذ تصمیمات اخلاقی نمی کند، تصمیماتی که فقط مستلزم عقل سلیم، نجابت مشترک، شفقت است – که همه اینها صفاتی هستند که همه انسان ها بدون در نظر گرفتن آنها از آن برخوردارند. چقدر "تحصیل" داشته اند.
به عنوان مثال، در طول جنگ ویتنام، همه بررسیها نشان داد که افرادی که بیشترین تحصیلات را داشتند به احتمال زیاد از دولت در آن جنگ غیراخلاقی حمایت میکردند، و افرادی که فقط تحصیلات دبیرستانی داشتند بیشتر با جنگ مخالف بودند.
دانش آموزان و مبارزه اجتماعی
در طول جنگ ویتنام، این دانشجویان بودند که در ابتدا رویداد 4 مارس را تصور و سازماندهی کردند. موضوعاتی که امروز در مورد آنها بحث می کنیم چه اهمیتی برای جوانان و دانشجویان دارد؟
من استدلال میکنم که هیچ کاری مهمتر از دور کردن دانشآموز از محدودیتهای باریک موفقیت مادی در جامعه کنونی نیست. یعنی دانشآموز را از تبدیل شدن به یک چرخ دنده در ماشینهای جامعه کنونی دور کنیم و دانشآموز را به عدالت اجتماعی و ایجاد دنیایی بهتر بیندیشیم.
متأسفانه سیستم آموزشی ما برای آماده سازی جوانان برای موفقیت در محدوده جامعه کنونی طراحی شده است. آنها را آماده نمی کند که این جامعه کنونی را زیر سوال ببرند و بپرسند که آیا تغییر اساسی لازم است یا خیر. و بنابراین من معتقدم مهمترین کاری که آموزش و پرورش می تواند انجام دهد این است که دانش آموزان را از این دغدغه تنگ در یادگیری آنچه برای موفقیت در حرفه خود نیاز دارند خارج کند و آنها را آگاه کند که مهمترین کاری که می توانند در زندگی خود انجام دهند بازی کردن است. نقشی در ایجاد جامعه ای بهتر، چه توقف جنگ، چه پایان دادن به نابرابری نژادی یا پایان دادن به نابرابری اقتصادی. این مهمترین کاری است که آموزش و پرورش می تواند انجام دهد. و فکر میکنم عاقلترین مربیان ما - فیلسوفان آموزش و پرورش ما، مانند جان دیویی - این را به عنوان مشکل اساسی آموزش تشخیص دادهاند.
در سخنرانی خود در 4 مارس شما از دانشجویان جوان دانشگاه هاروارد و MIT صحبت کردید که همراه با سایر طبقات مردم، شیفته شور و شوق جنگ در طول جنگ جهانی اول شدند و با اشتیاق به ارتش پیوستند و با شعارهایی مانند آنچه در نقاشی دیواری کنایه آمیزی در کتابخانه وایدنر در هاروارد که می گوید: "خوشا به حال کسی که در یک آغوش مرگ و پیروزی را در آغوش می کشد." با این حال، شما اشاره کردید که شرایط برای دانشجویان جوان MIT و هاروارد در طول جنگ ویتنام تغییر کرده بود که از دولت بداخلاق و عصبانی بودند. برای من جالب است که جوانانی مانند بچههای هاروارد و MIT اغلب دارای امتیازات ضعیفکنندهای از نژاد و ثروت هستند، اما نمونههایی از این نوع دانشآموزان وجود دارد که خود را در سنگرها قرار میدهند و به اندازه دیگرانی که بهطور قابل تشخیصی سرکوب شدهاند قربانی میکنند. . به نظر شما دلیل این امر چیست؟
من فکر می کنم به این دلیل است که جوانان تمایل ذاتی به انجام کاری مهم در جامعه دارند. و بنابراین، اگر آن میل به اندازه کافی قوی شود، بر هر چیزی که در پس زمینه آنها ممکن است آنها را وادار به ایفای نقشی منفعل کند غلبه می کند. و بنابراین من تعجب نمی کنم که دانشجویان هاروارد و MIT فعال شوند.
اما، البته، در طول جنگ ویتنام، تمایز قائل شدن بین مؤسسات نخبه و کالجهای معمولی از نظر فعالیت دانشجویی بسیار دشوار است. زیرا در مورد جنگ ویتنام، فعالیت های دانشجویی در سراسر طیف دانشگاه ها از معتبرترین تا کم اعتبارترین دانشگاه ها صورت گرفت. مطمئناً، دانشجویان هاروارد و MIT فعال بودند، اما دانشجویان در
قدرتی که دولت ها نمی توانند سرکوب کنند
همچنین در سخنرانی خود در 4 مارس، توسعه منابع مستقل قدرت برای مقابله با استفاده از زور و فریب توسط دولت ها را پیشنهاد کردید. شما اظهار داشتید که "در جامعه ای که با دروغ در کنار هم قرار گرفته است، دانش شکل مهمی از قدرت است." اما وقتی دانش به آن می رسد چگونه می تواند بر نیروی بی رحم غلبه کند؟
خوب، دانش به خودی خود نمی تواند بر نیروی بی رحم غلبه کند. تنها زمانی است که آن دانش به سازمان و بسیج تبدیل شود و آن دانش به تعداد زیادی از مردم برسد که می توانند در برابر قدرت دولت، شرکت ها یا ارتش مقاومت کنند. منظورم این است که اگر شما یک کارگر معمولی هستید و می دانید که به عنوان یک کارگر مورد استثمار قرار می گیرید، بدیهی است که کافی نیست. اما اگر وجود دارد کافی هستند افرادی در محل کار که این دانش را دارند و سپس آنچه را که می دانند به سازماندهی خود تبدیل می کنند، سپس می توانند هماهنگ عمل کنند و می توانند قدرتی ایجاد کنند که قدرتمندترین شرکت نمی تواند بر آن غلبه کند. اساساً، شرکت ها و دولت ها برای حفظ قدرت خود به جمعیتی مطیع وابسته هستند. اگر آن جمعیت – یعنی افرادی که برای شرکت کار میکنند، شهروندان دولت، سربازان ارتش – از حمایت خود دست بردارند، از همکاری دست بردارند، آنوقت شرکت، دولت و ارتش مفروض قدرتمند، درمانده میشوند. بنابراین موضوع تبدیل آن دانش به قدرت سازمان یافته است.
بخش اصلی این مصاحبه در دفتر پروفسور زین انجام شده است
*یک تشکر ویژه از مری ای بارنز برای کمک ارزشمندش به عنوان ویراستار است.
هوارد زین هنرمند، نمایشنامه نویس، مورخ، فعال اجتماعی و پروفسور بازنشسته است
گابریل متیو شیوونه ویراستار است روزهای فراتر از یادآوری مجله ادبی و رسانه های جایگزین. مقالات او پس از ترجمه به چندین زبان، در مجلات متعددی مانند مجله Z, کانتر و بررسی ماهانه، و همچنین اطلاعات Contre (فرانسه) ، و جاده ها (
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا