حدود یک دهه پیش، در جریان ماجراجویی بشردوستانه اروپا در بالکان، مایکل نیکلسون، روزنامهنگار برجسته بریتانیایی، در «داستان ناتاشا» خود نوشت: «وحشیگری مردمان بالکان گاه چنان بدوی بوده است که انسانشناسان آنها را به آنها تشبیه کردهاند. یانامامو آمازون، یکی از وحشی ترین و بدوی ترین قبایل جهان. تا اوایل قرن حاضر هنوز گزارش هایی از بالکان وجود داشت که سرهای بریده شده دشمن را به عنوان غنائم بر روی بشقاب های نقره ای در شام پیروزی ارائه می کردند. همچنین برای برندگان ناشناخته نبود. دل و جگر بازنده را بخورد…»
من در یک خانواده خوب کمونیست بالکان به دنیا آمدم که هرگز از چنین غذاهای لذیذ لذت نبرده ایم. شاید ساده لوحانه، گمان می کنم که اکثر هم قبیله های من هرگز طعم آنها را نچشیده اند. بنابراین، این سؤال پیش میآید: چگونه ممکن است که این جنتلمن برجسته بریتانیایی بتواند چنین توصیف وحشتناکی را ارائه دهد؟
تحلیل جامعهشناختی که توسط یکی دیگر از دانشمندان برجسته، سایمون وینچستر، در کتاب «منطقه شکست: بازگشت به بالکان» ارائه شده است، بهدلیل نیاز به اصطلاح بهتر، کمتر نگرانکننده نیست، جایی که او مشاهده میکند که «همانطور که شبهجزیره - اینهای عجیب و بالکان وحشی - برای ساکنان آن، مردمان وحشی بالکان که به چیزی تبدیل شدهاند که اساساً با هنجارهای انسانی متفاوت است، عجیب و غریب و بر خلاف بقیه اروپا است.
اخیراً، در آن سوی اقیانوس، مایکل ایگناتیف، نظریهپرداز سیاسی خودآموخته، و همانطور که تامارا ووکوف بدون تعجب مشاهده میکند، احتمالاً نخستوزیر آینده کانادا، با صداقت بسیار چشماندازی را اعلام میکند. «ملتسازی در بوسنی، کوزوو و افغانستان، زیرا آزمایشگاههایی هستند که در آن امپراتوری جدیدی در حال شکلگیری است، که در آن قدرت نظامی آمریکا، پول اروپا و انگیزههای بشردوستانه ترکیب شده و شکلی از حکومت امپریالیستی را برای عصر پس از امپراتوری به وجود آورده است. "یعنی در این مناطق مرزی وحشیانه غیرقابل کنترل دولت های شکست خورده و درگیری های قومی، یک "امپریالیسم موقت" در قالب اشغال محدود ضروری است. "بوسنی پس از دیتون شرایط آزمایشگاهی را برای آزمایش ملت سازی ارائه کرد." او ادامه می دهد، از آنجایی که «بازسازی بالکان تمرینی برای کار اجتماعی بشردوستانه نبوده است، بلکه همیشه یک پروژه امپریالیستی بوده است. زیرا «ملت سازی از نوع امپریالیسمی است که در دوران حقوق بشر به دست می آورید».
چگونه اظهاراتی مانند این را حساب کنیم؟ این نگرش انحرافی از کجا می آید؟ اینها چه کسانی هستند که فکر می کنند می توانند بیایند و «ملت های ما را بسازند؟» در این مقاله کوتاه من دو توضیح تحلیلی مرتبط ارائه خواهم کرد. یکی سیاسی و دیگری ساختاری. تبیین سیاسی در دو معنای متفاوت کلمه «بالکانیزاسیون» قرار دارد. اولین مورد چیزی است که من آن را «بالکانیزاسیون از بالا» می نامم. این شکل از بالکانیزه کردن، شاید بتوان گفت، اختراع مدرنیته استعماری اروپایی و بالکان شناسان آن است. حتی می توان کمی شوخی کرد و گفت که سیاست اروپایی-آمریکایی در بالکان، از نظر تاریخی، توسط سه B هدایت می شد: بالکانیزاسیون، بربریت و بمب. مردم بالکان وحشی هستند، یا به همین ترتیب این خط یورو-امپراتوری ادامه دارد، آنها تمایل به بالکانیزاسیون دارند، و تنها راه برای جلوگیری از آن بمباران آنها است (یا به آنها بمب بفروشند تا خودشان بتوانند این کار را انجام دهند).
اگر نگاهی تاریخی داشته باشیم، فکر میکنم میتوانیم پدیدهای، یا به عبارت بهتر، مجموعهای از واکنشهای نخبگان را شناسایی کنیم که پیشنهاد میکنم آن را «بالکانوفوبیا سیاسی» بنامیم: ترس نخبگان از فضاهای خودمختار. بالکانیزاسیون از بالا به عنوان پاسخ نخبگان به فرآیندهای خودمختار از پایین به وجود آمد. مدرنیته استعماری اروپایی، تا حدودی، در نتیجه نبردهای موفقیت آمیز برای شکل گیری و اتحاد سرزمینی یک هویت منطقه ای به وجود آمد. معماران دولتی اروپای آن زمان در واقع شیفته اهریمن بالکان بودند، بالکانیزاسیون در اینجا به معنای «بالکانیزه شدن از پایین»، فرآیند جایگزین سازماندهی سرزمینی، تمرکززدایی، خودمختاری ارضی و فدرالیسم در نظر گرفته شد. . بالکانیزاسیون از پایین، فرآیندی از شکافت و همجوشی مداوم، جایگزینی بسیار تهدیدکننده برای سیستمهای بزرگ، متمرکز و اجباری در حال ظهور بوده است. با اختراع مدرن بالکانیت، بالکانیزاسیون (از بالا!) به نام و بهانه ای برای روند حذف خطر فضاهای سیاسی خودمختار که فاقد هر گونه اقتدار قهری تخصصی و دائمی جدا از جامعه و همچنین از جامعه هستند، تبدیل شد. حذف حافظه منطقه از مبارزات ضد مدرن و ضد دولت گرایی.
من معتقدم که اختراع «بالکانیت» به عنوان یک مفهوم سیاسی و ژئوفرهنگی باید در چشم انداز تاریخی سازماندهی شده توسط کنگره 1978 برلین قرار گیرد. این استدلال من این است که تاریخ مدرن بالکان به درستی در کنگره برلین آغاز می شود – محل «تشکیل بالکان»، «بازی بزرگ» در آسیای مرکزی، و «تقابله برای آفریقا» – که پس از آن، به عنوان ماریا تودورووا پیشنهاد میکند که صفت «بالکان» دیگر «مفهوم جغرافیایی مبهم» نبود و به یکی از پیوستهترین الگوییهای تحقیرآمیز در گفتمان سیاسی غرب تبدیل شد.
جالب است بدانید که این همان دوره ای است که برام استوکر رمان معروف گوتیک خود، «دراکولا» را می نویسد. در اینجا، همانطور که وسنا گلدزورثی زیرکانه مشاهده میکند، با دنیایی جدید و عجیب آشنا میشویم: «دنیای دراکولا نمایانگر هر چیزی است که برای ویکتوریاییها تحقیر میشود – اشتیاق، رابطه جنسی، خشونت بیبند و بار…. دراکولا نباید به سادگی کشته شود، بلکه باید توسط نمایندگان متحد غرب - یک انگلیسی، یک هلندی و یک آمریکایی - کاملاً نابود شود. . . ماموریت آنها برای بازگرداندن نظم در بالکان بیانگر تخیلی تلاشهای قدرتهای غربی در اواخر قرن 19 و 20 برای تحمیل صلح در شبه جزیره است.»
گامهای بعدی در تعریف بالکانسازی از بالا در طول جنگهای اول و دوم بالکان در سالهای 1912 و 1913 پدیدار شد، که عموماً معتقدند «اثباتی قطعی از رفتار «قرونوسطایی» از جانب جنگجویان بالکان ارائه میدهد. با خواندن اسناد معاصر به راحتی می توان دریافت که چگونه ماهیت خشونت آمیز فرضی بالکان به عنوان حقایقی برای مداخلات آینده قدرت های همیشه خیرخواه اروپایی مورد استفاده قرار گرفت.
با این حال، لحظه حیاتی توسعه بالکانیزاسیون از بالا، اقدام شجاعانه گاوریلو پرینسیپ و همراهانش در سال 1914 بود. میشا گلنی از کتاب محبوب جان گانتر در داخل اروپا (1940) نقل می کند که «احساسات این سوی اقیانوس اطلس را خلاصه می کند: «این است. توهینی غیرقابل تحمل به طبیعت انسانی و سیاسی که این کشورهای کوچک بدبخت و بدبخت در شبه جزیره بالکان می توانند، و انجام می دهند، نزاع هایی داشته باشند که باعث جنگ های جهانی می شود. حدود صد و پنجاه هزار جوان آمریکایی به دلیل اتفاقی در سال 1914 در یک دهکده بدوی پر از گل در سارایوو جان باختند. غرغرهای نفرت انگیز و تقریباً زشت در سیاست بالکان، که برای یک خواننده غربی به سختی قابل درک است، هنوز برای صلح اروپا و شاید جهان حیاتی هستند.» تخیل استعماری استوکر با ملکه رمان های اسرارآمیز زندگی می کرد. در راز آگاتا کریستی در دودکش ها یک دهقان هرزوسلواکی به نام بوریس آنچوکوف را با «گونه های اسلاوی بلند و چشمان متعصب رویایی» به تصویر کشید.
جالب است بدانیم که اصطلاح «بالکان» با «نژاد راهزنان» آن به ندرت در دوره کمونیستی استفاده می شد. چهار کشور در عبارت «اروپا شرقی» قرار گرفتند در حالی که یونان و ترکیه «جنوب جنوبی ناتو» بودند. تصادفی نیست که وقتی یوگسلاوی در سال 1991 فروپاشید، اصطلاح بالکان دوباره بازگشت. همزمان با معرفی مجدد «بالکان وحشی»، اسطوره تبلیغاتی ساختگی یوگسلاوی سابق کنونی، و «منشاء تاریک بالکان» آن، از آثار چوبی دانشگاههای کلانشهرها پدید آمد.
امروز، در این دوره جدید ادغام، بالکان، یوگسلاوی سابق و بالکانیزاسیون به عنوان چیزی جز بقایای تاریخی «ناسیونالیسمهای بدوی» به افکار جهانی معرفی و نمایش داده میشوند و بار دیگر تهدیدی برای بوروکراتیزاسیون هذیانآمیز اروپایی - درست مانند در عصر کنگره برلین - در هسته آن. اتحادیه اروپا از چشم انداز یک منطقه شورشی سیاسی، در داخل و علیه تراکم امپریالیستی ناآرام است. به سخنان نخست وزیر مجارستان گوش دهید: "مشکلات کولی ها در قلمرو تک تک کشورهای عضو اتحادیه اروپا قفل نیست، زیرا حرکت آزاد مردم به معنای حرکت آزادانه مشکلات اجتماعی است". این بالکانیزاسیون از بالا است، آرام سازی «جنبش آزادانه مشکلات اجتماعی».
ادعای من این است که هم اروپای اواخر قرن نوزدهم و هم اروپای بوروکراتیک نئولیبرال علیه و در مخالفت با بالکان ساخته شدهاند. بین برلین و لیسبون تداوم تاریخی وجود دارد. جاده به هر دو از طریق بالکان و مهمتر از همه، از طریق یوگسلاوی سابق و روستای گل آلود سارایوو منتهی می شود، امروز بار دیگر تحت اشغال «جامعه بین المللی» همیشه مراقب است.
توضیح دوم برای نگرش خاص اروپای مدرن/استعماری نسبت به بالکان بسیار عمیق تر است. چیزی که من آن را «اختراع بالکانیت» نامیدم در قلب جهان گرایی اروپایی قرار دارد. پروژه جهانشمولی اروپای مدرن/سرمایهداری، بهعنوان «سمت دیگر» آن، اختراع بالکان را شامل میشود، جایی که بالکان بهعنوان نمادی از همه چیز مرموز و تهدیدکننده در فرهنگ اروپایی کشف شد. بالکان تبدیل به "اروپا وحشی" شد، هزارتوی درهم تنیده و پیچیده ای که در آن موجودات گناه، ملت های گستاخ، ناتوان از اداره خود، مکانی در دل تاریکی اروپا زندگی می کردند. مکانی در بیرون، اگر در آستانه در، که در آن مردم باید به نام مأموریت های تمدنی، حقوق بشر و جامعه مدنی بشارت داده شوند. این بالکان به مثابه حفره ای خود ویرانگر در تاریخ جهان، مخزن بی پایان خشونت و منفی بافی، به مثابه شکافی آشفته در زمان جهانی است. این عنصر فرهنگی قابل اغراق نیست.
در سال های اخیر، گروهی از بالکان شناسان مترقی و رادیکال تلاش نظری جدی را برای تصحیح مرکزگرایی معرفت شناختی دانش اروپایی آغاز کردند. میلیکا باکیچ هیدن، با اقتباس از جهان مفهومی شرقشناسی ادوارد سعید و قرار دادن بالکان در این دسته از تبیینهای تاریخی، اکتشافی جدیدی از «شرقشناسی تودرتو» را بهعنوان گونهای از مضمون شرقشناسی معرفی کرد. ماریا تودورووا علاوه بر این، ویژگیهای متفاوتی را در هویت ساختهشده بالکان، نه «صرفاً بهعنوان زیرگونه شرقشناسی»، بلکه بهعنوان یک «پارادایم بلاغی خاص» به رسمیت میشناسد. یک خط سیر مستقل در تعریف بازنمایی هژمونیک شبه جزیره وجود دارد که او آن را «بالکانیسم» می نامد. حتی با درک بیشتر، تامارا ووکوف اخیراً در تحلیل مفید خود از «نئوبالکانیسم» که در آن بالکان را در درون واقعیت تاریخی سرمایه داری جهانی قرار می دهد، در این بحث مداخله کرد.
ضمن استقبال از این تغییر دیدگاه معرفتی، و اذعان به ارزش تحقیقات فوق الذکر، تمایل من این است که زمان/مکان تاریخی خاص بالکان را با فرآیندهای استعمار سرمایه داری جهانی که آنیبال کویجانو به عنوان «استعمار قدرت» توصیف می کند، مرتبط کنم. استعمار قدرت، به عقیده کیجانو، مدل جدیدی از قدرت جهانی را پیشفرض میگیرد، آغاز اولین نظام جهانی مدرن/استعماری/سرمایهداری، که حول مفهومی از نژاد ساختار یافته بود. در حالی که ممکن است بتوان تاریخ خشونت تفسیری اروپا را که بر «ترکیه اروپایی» تحمیل شده است به عنوان یکی از «شرق شناسی های تودرتو» درک کرد، به نظر من درک تاریخ بالکان پس از اختراع آن در پی کنگره برلین غیرممکن است. خارج از مدل جدید هژمونیک جهانی و فناوری قدرت، که از زمان فتح قاره آمریکا برقرار است، که نژاد و نیروی کار، فضا و مردم را بر اساس نیازهای سرمایه و به نفع مردم اروپا بیان می کند. به نظر من توجه جدی تری به تمایز انریکه دوسلز بین «دو مدرنیته» مهم است: یکی «اروپایی، استانی و منطقهای» و دیگری جهانمحور و شامل «طرف دیگر» است. آن چیزی که تحت سلطه، استثمار و پنهان ماندن قرار گرفت. دوسل اصرار دارد که ما باید «معصومیت مدرنیته» را انکار کنیم، زیرا «با تأیید دیگر بودن دیگری (که قبلاً انکار می شد)، می توان برای اولین بار «سوی دیگر» پنهان آن را «کشف» کرد. مدرنیته: جهان استعماری پیرامونی، مردم بومی قربانی شده، سیاهپوستان برده شده، زن تحت ستم، نوزاد بیگانه، فرهنگ عامه بیگانه: قربانیان مدرنیته، همگی قربانیان یک عمل غیرمنطقی که با آرمان عقلانیت مدرنیته در تضاد است. " او این پروژه را «ترامدرنیته» مینامد، «پروژهی رهایی اخلاقی در سراسر جهان که در آن دگرگونی، که جزئی از مدرنیته بود، میتواند خود را تکمیل کند». دیگریت و «بیرونی» بالکان و ساکنان «سفیدپوست اما نه کاملاً» آن را نباید بیرونی خالص و دست نخورده مدرن دانست. به بیرونی اشاره دارد که دقیقاً به عنوان تفاوت توسط فرآیندهای هژمونیک تشکیل می شود.
امیدوارم همه این رویکردها بتواند به معرفی چارچوب مفهومی تازه ای برای درک درهم تنیدگی تاریخی اخیر و نه چندان اخیر گفتمان های «بالکانیستی» و ناسیونالیستی کمک کند. برای تغییر بالکان، باید به طور دیگری درباره بالکان و از آن فکر کنیم. در اینجا میخواهم بگویم که چنین فهمی مستلزم پروژه تحقیقاتی جمعی و رهاییبخش خود است، پروژهای برای تفکر در غیر این صورت از بیرونی داخلی مرز، و میتوان آن را «بالکانولوژی از پایین» نامید. این برنامه تحقیقاتی رهایی بخش به توسعه، از این سوی «آن سوی مدرنیته»، چیزی کمک می کند که آرتورو اسکوبار آن را «شیوه ای دیگر از تفکر، بدون پارادایم دیگر، امکان صحبت درباره «جهان ها و دانش ها در غیر این صورت» می نامد. بالکان شناسان، که در چنین جامعه استدلالی سازماندهی شده اند، می توانند از کار فکری گروه موسوم به مدرنیته/استعمار، که توسط کیجانو، دوسل، میگنولو، و دانشمندان فعال دیگر نمایندگی می شود، بهره زیادی ببرند. اشتباه تاسف باری است که کار تأثیرگذار این گروه را به عنوان یک الگو برای آمریکای لاتین به جای «روش دیگری از تفکری که در تضاد با روایات بزرگ مدرنیستی (مسیحیت، لیبرالیسم و مارکسیسم) است، ببینیم. روایتی که «تحقیق خود را در همان مرزهای نظامهای فکری قرار میدهد و به امکان شیوههای تفکر غیرارورمحوری میرسد». در عین حال، بالکان شناسان رادیکال در باز کردن پتانسیل رادیکال برای تفکر از تفاوت و به سوی تشکیل جهان های بدیل محلی و منطقه ای و جدی گرفتن نیروی معرفتی تاریخ های محلی و نظریه تفکر محلی از روی پراکسیس سیاسی گروه های فرودست، این کار را انجام می دهند. خوب است که گامهای پیتر لیننباگ، مارکوس رایدکر و دیگر مورخانی را از پایین دنبال کنید که در جستجوی ردپای «هیدرای چند سر» شورشیان و انقلابیون و داستانهای پنهان مبارزات مردمی در سراسر اقیانوس اطلس پرولتری بودهاند. تاریخ زیبا و خیره کننده بالکان ضد استبدادی مملو از مبارزات دزدان دریایی و دزدان دریایی زمینی، «هادوک ها، اوسکوچی ها، کلفت ها»، بوگومیل ها و پارتیزان ها، بدعت گذاران و شورشیان کشاورزی از هر نوع است که همگی توسط مورخان کمونیست و ناسیونالیست به درستی درک نشده اند. این پروژه بالکانولوژی از پایین، می تواند به عنوان یک برنامه تک رشته ای (والرشتین) یا غیر انضباطی (اسکوبار) تصور شود که اعضای آن از حوزه های مختلف می آیند، «رشته ها را غیر انضباط می کنند» و یک رشته واحد را ایجاد می کنند. مطالعه. این ممکن است به ما کمک کند یاد بگیریم چگونه گذشته و آینده خود را از «آینه اروپامحور که در آن تصویر ما همیشه، لزوماً تحریف شده است» رها کنیم.
من قبلاً بالکانیزاسیون را از پایین به عنوان روایتی توصیف کردهام که بر وابستگیهای اجتماعی و فرهنگی و همچنین بر آداب و رسوم مشترک ناشی از کمکهای متقابل و همبستگی بین قومی تأکید میکند و نتیجه آن چیزی است که میتوان آن را خودفعالیت بین قومی نامید. یکی که از طریق مداخله استعمار اروپا قطع شد. در بالکان، هیدرای چند سر برنامه و دیدگاه سیاسی خاص خود را دارد. نام این چشم انداز فدراسیون بالکان است. دو مظهر اصلی این برنامه وجود دارد، یکی که از بالا آن را فدرالیسم مینامم، بر اساس ایده دولتهای سوسیالیستی فدرال، و دیگری که مبتنی بر یک اصل افقیگرایانه «مشترکالمنافع ارگانیک»، «جامعه جوامع» خاص است. » که از پایین آن را فدرالیسم می نامم.
یکی از اولین عبارات فدرالیسم بالکان توسط یک مورخ یونانی لوکیس هاسیوتیس ذکر شده است که ما را به یاد تلاش های اولیه رادیکال های بالکان می اندازد که در سال 1865 فدراسیون شرقی دموکراتیک را با «ترکیب ترکیبی آن از ایده های دموکراتیک، سوسیالیستی و ملی» تأسیس کردند. از این لحظه به بعد، تاریخ فدرالیسم بالکان متفاوت است. یک خط توسعه منجر به نخبگان مستقر سیاسی و فرهنگی کشورهای بالکان خواهد شد که همیشه پذیرای ایده های فدرالیسم بودند. هاسیوتیس می نویسد که «سیاستمداران محافظه کار و لیبرال، حتی پادشاهان (مانند اتو پادشاه یونان و میلان اوبرنوویچ صربستان)، به طور خلاصه و تصادفی خود را به عنوان حامی نوعی فدرالیسم معرفی کردند. به همین ترتیب، فدرالیسم از بالا در سیاست احزاب کمونیستی بیان می شود. تقریباً همه احزاب کمونیست قبل از جنگ دارای یک فدراسیون بالکان (فدراسیون کشورهای سوسیالیستی) به عنوان بخشی از یا حتی محور برنامه های مربوطه خود بودند. در این راستا، مهمترین تلاشهای فدرالیستی را میتوان در کنفرانسهای بالکان دوره بینجنگ، و در برنامههای فدرالیستی تیتو درست پس از جنگ جهانی دوم یافت.
در توسعه فدرالیسم بالکان، خط دیگری بسیار جالب تر وجود دارد. همچنین به خوبی می دانیم که بسیاری از آنارشیست ها در شورش های بوسنی و هرزگوین و بلغارستان (1875-78) شرکت کردند. مالاتستا در تلاش برای ورود به بوسنی موفق نبود، اما رفیقش استپنیاک موفق شد و شهادت مهمی در مورد مبارزه با عثمانی برای ما به جا گذاشت. علاوه بر این، هاسیوتیس می نویسد، «سوسیالیست ها در جنبش برای خودمختاری مقدونیه (قایقرانان، سازمان مقدونیه انقلابی)، و همچنین در شورش های ضد عثمانی در کرت، حتی جنگ بین ایالتی یونان و ترکیه در سال 1897 شرکت کردند. برخی از سوسیالیست های ضد اقتدارگرا، مانند سوتوزار مارکوویچ یا بوتف، از یک فدراسیون بالکان که از پایین ساخته شده بود، حمایت کردند، یک فدراسیون بدون دولت که خود را در نتیجه انقلاب اجتماعی و نه ترتیبات بین دولتی تثبیت می کرد و بر اساس سازمان دهی کنفدراسیونالیستی سنتی جنوب استوار بود. جوامع کشاورزی اسلاو. در روزنامه آنارشیستی ΝΙον Φως (نور جدید) از پیرگوس، در مقاله ای در مورد کرت می خوانیم که «ما انقلابیون آینده، نباید انقلابی میهن پرست و مذهبی باشیم، باید انقلابی اجتماعی و بین المللی باشیم. تنها دشمنان ما مستبدان اقتصادی و مستبد هر دینی هستند. مبارزه برای پرچم ها و نمادها بس است. وقت آن است که برای آزادی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود به طور کلی مبارزه کنیم.»
این خطوط آنارشیست های یونانی بعد از جنگ جهانی تقریباً فراموش شد. اما واقعیت فدرالیسم از بالا نیز چنین بود، زیرا جنگ سرد و فروپاشی اتحاد استالین-تیتو، و سرانجام نابودی یوگسلاوی عملاً آن را غیرقابل تصور کرد. امروز، پس از وحشت سوسیالیسم بوروکراتیک، پس از بسیاری از اپیزودهای خشونت قومی-ناسیونالیستی، در ویرانه های نئولیبرالیسم یورومحور، من معتقدم حیاتی است که ما فدرالیسم افقی را احیا کنیم. ما در یک سنت طولانی و باشکوه ایستاده ایم.
قبل از اینکه متهم به ترسیم بیش از حد یک تصویر شوم، اجازه دهید فقط چند کلمه در مورد دوگانگی دردناک دیگری که در تاریخ شبه جزیره ثبت شده است بگویم، دوگانگی بین ناسیونالیسم و خودفعالیت بین قومی منطقه ای. تاریخ بالکان تنها تاریخ همکاری بین قومی نیست. این همچنین یک تاریخ خونین از جنایات ناسیونالیستی است که ما مسئول آن هستیم و خود به خود تحمیل شده است. نه بیشتر از هر جای دیگر اروپا، شاید، و نه بدون تشویق از خارج، اما با این حال بسیار واقعی است. چپ اقتدارگرا در بالکان، با پافشاری سرسختانه خود بر «حاکمیت ملی» و حمایت از شکل دولت-ملت به عنوان مرحله ضروری در رهایی اجتماعی، نقش منفی در تعیین موضع در قبال ناسیونالیسم ایفا کرد. من دوست ندارم در اینجا سوء تفاهم شود. وقتی میگویم من طرفدار منطقهگرایی و تکثر فرهنگی هستم، یا از مدل ژاکوبنی یک دولت تک فرهنگی انتقاد میکنم، منظورم این نیست که میتوانیم از جنبههای خشونتآمیز گذشته وحشیانه ناسیونالیستی خود فرار کنیم. ما باید در همان نفس با وحشتی که توسط خشونت های استعماری اروپایی و وحشیگری های خودمان به ما وارد شده است، مقابله کنیم. برای اینکه گذشته به یک اصل عمل در زمان حال تبدیل شود، باید از زندگی در گذشته دست برداریم و در عوض آن را به روشی رهایی بخش در حال ادغام کنیم. برای ساختن یک بالکان چندفرهنگی، حال باید از گذشته آزاد شود. باید واضح باشد که من از پاک کردن گذشته دفاع نمی کنم، بلکه از اثری برای یادآوری به عنوان بخشی از کار آزادی دفاع می کنم. این کار را نمی توان با پذیرش هر شکلی از خاص گرایی، قومی یا منطقه ای انجام داد. به پیروی از آشیل امببه، مایلم اصطلاحی را برای این پروژه همیشه ناقص، مملو از تنش ها و تضادها وام بگیرم، که هم دربرگیرنده و هم فراتر از مسئله ی خاص بودن است، و آن را بالکانوپولیتانیسم می نامم - راهی برای بودن از بالکان که از طریق باز بودن به آن بیان شده است. تفاوت و فراتر از ناسیونالیسم. بالکانوپولیتانیسم، به عنوان یک پروژه منطقه ای، فعالانه به دنبال تجربیات جدید، رد "محدوده جوامع محدود و زمینه های فرهنگی خود"، از طریق کنجکاوی برای خارجی ها و گشودن به دورگه، "در آغوش گرفتن، با آگاهی کامل از حقایق، غریبگی، بیگانه بودن و دوری، توانایی تشخیص چهره خود در چهره یک خارجی و استفاده حداکثری از آثار دوری در نزدیکی...» اگر آرتورو اسکوبار درست می گوید که می گوید مکان محور بودن با آن یکی نیست. در این صورت بالکانوپولیتانیسم هدیه ای گرانبها به پروژه جهانی گرایی جهانی خواهد بود، جایی که، به قول سنقر، جهان به محل ملاقات دادن و گرفتن تبدیل می شود (rendez-vous du donner et du recevoir).
اما چگونه می توان با یک موضوع ملی به معنای برنامه ای تر برخورد کرد؟ من معتقدم که ناسیونالیسم تنها در چارچوب منطقه ای قابل پاسخگویی است و معتقدم که بالکان می تواند الگویی برای اروپای دیگر، اروپای بالکانیزه شده از مناطق، به عنوان جایگزینی برای هر دو کشور فراملیتی اروپایی - ابردولتی و ملی - ارائه دهد. بالکانیزاسیون اروپا بر اساس سیاست مناطق خودمختار و فرهنگ های متعدد استوار است. من منطقه را، موجودیتی که زمانی توسط دولت-ملت متمرکز و سرمایه داری فرسوده شده بود، به عنوان پایه ای برای بازسازی و بازسازی زندگی اجتماعی و سیاسی اروپا می بینم. من با خوشبینی کروپوتکین موافقم که او پیشبینی میکند «زمانی که هر یک از اجزای یک فدراسیون، فدراسیون آزاد جوامع روستایی و شهرهای آزاد، و همچنین معتقدم اروپای غربی نیز در این مسیر حرکت خواهد کرد».
پس این فدراسیون بالکان، بدون دولت و ملت، چگونه خواهد بود؟
من فکر می کنم که انقلابیون جدید بالکان باید پروژه فدراسیون بالکان معاصر را به عنوان یکی از پروژه های استعمار زدایی رادیکال، تکثر فرهنگی، تغییرات اجتماعی از پایین به بالا، مشابه و در ارتباط فعال با پروژه های معاصری مانند کثرت پذیرفته و از آن دفاع کنند. سیاست ملیگرایانه مردم بومی فدراسیون آند، آنارشیستها علیه دیوار در خاورمیانه، یا جنبشهای مردمی از آفریقا که شعار میدهند «ما فقرا هستیم».
این بالکان، نه سرمایه داری و نه بوروکراتیک-سوسیالیستی، یک جامعه فراقومی با دیدگاهی بالکانوپولیتی و تکثر فرهنگی خواهد بود، دیدگاهی که قبلا وجود داشت اما در ادغام آن در چارچوب های دولت-ملت گم شد، دیدگاهی که چندگانه و همپوشانی را تشخیص می دهد. هویت ها و وابستگی هایی که با تکثیر و کثرت مشخص می شوند، دیدگاهی که وحدت حاصل از تفاوت را به رسمیت می شناسد. این یک بالکان است مبتنی بر همکاری داوطلبانه و کمک متقابل، دموکراسی مستقیم مجامع محلهای و فدراسیونهای شهر، انجمنهای آزاد که «خود را گسترش میدهند و هر شاخه از فعالیتهای انسانی را پوشش میدهند»، با یک اقتصاد خودگردان با برنامهریزی مشارکتی، ساختارمند. در چارچوب منطقه ای یک فدراسیون در حال انحلال دولت.
برای ساختن چنین جهانی به نوع جدیدی از سیاست از پایین نیاز داریم. باید روشن باشد که منظور من از سیاست، فعالیتی ارگانیک، گفتوگویانه، مشترک و مشارکتی عموم مردم خودمختار است، نه حکومتداری، مجموعهای از عملیاتهایی که پیشفرض به دست گرفتن قدرت دولت است و از طریق سیاسی تحقق مییابد. حزب، یا هر جنبش سیاسی که دولت را در سازمان خود تکرار کند. من در مورد سیاست ضد استبدادی صحبت می کنم که آرمان شهر است، به این معنا که تخیل سیاسی را تجلیل می کند و تلاش می کند تا امکانات دیگری را برای وجود انسان به وجود آورد، سیاستی که بر دیدگاهی فراتر از آنچه که داده شده است غلبه می کند و عقلانی سازی را رد می کند. واقعی، منطقی سازی بدیل های تحمیلی استعماری و دولتی-ملی. من در مورد سیاست جدید و بازسازی شده کمک متقابل، همبستگی متقابل، هویت چند فرهنگی و آزادی صحبت می کنم.
در عمل، این به توصیف یوری گوردون از آنارشیستها علیه دیوار و روستای فراقومی تعاونی Neve Shalom که هر دو نمونهای از «حفظ صلح رادیکال» در خاورمیانه هستند بسیار نزدیک است: «اما نکته، پایهگذاری مردمی است. خود فرآیند بنابراین، از نظر واقع بینانه، ما به دنبال فعالیت گروهها و جوامعی هستیم که میتوانند روند صلح دولتگرایانه را با دستور کار دقیقتر تحول اجتماعی آلوده کنند. آنچه از منظر آنارشیستی چنین دستور کار را پایهریزی میکند، این استدلال است که ایجاد صلح واقعی مستلزم ایجاد و تقویت فضاهای سیاسی است که همکاری داوطلبانه و کمکهای متقابل (بین اسرائیلیها و فلسطینیها) را تسهیل میکند.» حرکت از بالکان ناسیونالیسم و استثمار به بالکان (فدرال) همبستگی و مبارزه تنها در چارچوب همراهی بین قومیتی و مبارزات عینی امکان پذیر است که "راه حل بدون دولتی" فدرالیسم منطقه ای را پیش بینی می کند. جنبش مبارزه آزادی در صربستان، جنبشهای ضد استبدادی و گروههای مهاجر مانند Clandestina در یونان، و فدراسیونهای آنارشیست بلغارستان موارد مهمی هستند. اما ما به تعداد بیشتری نیاز داریم.
ما «انقلابیون آینده» باید به آنچه ارزشمندترین بخش تاریخ ماست برگردیم و بر آن بسازیم، و آن دیدگاهی چند فرهنگی از جامعه چند قومیتی، در واقع فراقومی، ضد استبدادی است. . ما باید رسوایی را که کلمه «بالکان» به دوش می کشد، درک کنیم و شکاف ایده آن را دوباره کشف کنیم. جامعه ای که ما در مورد آن صحبت می کنیم تنها در چارچوب یک فدراسیون بالکان، بدون دولت و فراتر از ملت امکان پذیر است. دنیایی که دنیاهای زیادی در آن جای می گیرند. اگر این واقعیت امروز ما نیست، پس وظیفه ما و تنها وظیفه ما این است که بجنگیم تا فردا آن را به واقعیت تبدیل کنیم.
*آندری گروباسیک یکی از اعضای گلوبال بالکان است. Global Balkans یک شبکه تحقیقاتی، رسانه ای و سازماندهی فعال است که هم به صورت محلی و هم در همبستگی با جنبش های اجتماعی بالکان برای تحقیق، تبلیغ و تأثیرگذاری بر مبارزات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در یوگسلاوی سابق و منطقه وسیع تر بالکان کار می کند. ما برای ایجاد یک شبکه فراملی، ضد ملی، ضد سرمایه داری و ضد استبدادی با دیدگاه پان بالکان و بین المللی (که در حال حاضر در سانفرانسیسکو، تورنتو و مونترال مستقر است) کار می کنیم. ما می توانیم در globalbalkans[at]gmail.com دسترسی داشته باشیم
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا