امشب، پس از تایید شدن باراک اوباما به عنوان رئیس جمهور منتخب کشور، من به فرزندانم نگاه کردم، در حالی که آنها خوابیده بودند. اگرچه آنها از نظر سیاسی به همان اندازه که بچه ها می توانند باهوش باشند، تنها به سن 7 و 5 سالگی رسیده اند، به هیچ وجه نمی توانند واقعاً قدر آنچه را که به تازگی در سرزمینی که آنها را خانه می نامند اتفاق افتاده است، بدانند. آنها حس تاریخ، یا در واقع، حتی درک روشنی از معنای تاریخ ندارند، تا به اندازه کافی آنچه را که امروز عصر رخ داده، همانطور که در خواب بودند، پردازش کنند. حتی وقتی که بزرگترین ما امروز در مدرسه رای کلاس اول خود را به اوباما داد، و حتی وقتی کوچکترین ما به خاطر اشاره به عکسهای سارا پیلین در مجلات و گفتن «آن خانم دیوانهای است که از خرسهای قطبی متنفر است» بدنام شده است. هنوز نسبت به ملتی که به ارث برده اند ساده لوح هستند. آنها واقعاً تاریخ شکنجه شده این مکان را درک نمی کنند، به ویژه در مورد نژاد. اوه آنها بیش از بسیاری می دانند – زندگی به گونه ای که فرزندان من این را سخت می کند – اما با این حال، بزرگی این موقعیت احتمالاً به آنها نمی رسد تا زمانی که باراک اوباما حداقل اولین دوره ریاست جمهوری خود را به پایان نرساند. .
اما اشکالی ندارد. چون می دانم معنی آن چیست و حتما به آنها خواهم گفت.
و قبل از اینکه به تفصیل این معنا را توضیح دهم (هم گستردگی و هم محدودیتهای آن) اجازه دهید این را به برخی از چپگرایان - برخی از دوستان و هموطنان دیرینهام در مبارزه برای عدالت اجتماعی - که هنوز اصرار دارند که وجود دارد، بگویم. هیچ تفاوتی بین اوباما و مک کین، بین دموکرات ها و جمهوری خواهان، بین بایدن و پیلین وجود ندارد.
اگر نمی توانید در این لحظه غرور کنید و نمی توانید درک کنید که چقدر این روز برای میلیون ها سیاهپوست که تا هفت ساعت در صف ایستاده اند تا رای دهند، آن وقت بدبینی شما به حدی تبدیل شده است که شما را دچار مشکل کرده است. برای نهضت آزادی بی فایده است. در واقع، کسانی که نمی توانند آنچه را که اخیراً اتفاق افتاده قدردانی کنند، چنان با خشم و ناامیدی پوچ گرایانه خورده اند که نمی توانم فکر نکنم که آنها هدر دادن کربن هستند، و فعالانه اکسیژن را می دزدند که می توانند بهتر توسط دیگران استفاده کنند.
این انتخابات واقعا اهمیت دارد. نه، این همان پیروزی در برابر نیروهای بی عدالتی نیست، و بله، اوباما یک نامزد به شدت سازش شده است، و بله، ما باید سخت تلاش کنیم تا او را پاسخگو کنیم. اما با این وجود مهم است که او و نه مک کین بمب افکن تشنه به خون، یا کریستو فاشیست، پیلین، موفق شدند پیروز ظاهر شوند.
کسانی که می گویند مهم نیست هفته گذشته با من در سمت جنوبی شیکاگو نبودند، در محاصره مجموعه ای از سازمان دهندگان اجتماعی شگفت انگیز که بیرون می روند و هر روز تلاش می کنند تا راهی برای خروج از آن ایجاد کنند. راهی برای حاشیه نشینان وجود ندارد همه آنها می دانند که انتخابات جز بخشی از راه حل است، در واقع یک تاکتیک، در یک مبارزه بزرگتر که آنها بخشی روزانه از آن هستند. و هیچ یک از آنها آنقدر ساده لوح نیستند که فکر کنند شغل آنها اکنون به دلیل انتخاب باراک اوباما تبدیل به یک کیک واک است. اما همه آنها منتظر این لحظه بودند. آنها این تجمل را ندارند که به مبارزات انتخاباتی دنیس کوچینیچ باور داشته باشند، یا منتظر بمانند تا حزب سبز دست به کار شود و به چیزی غیر از یک کاریکاتور رقت انگیز تبدیل شود، که نماد آن با حضور کاملاً بی ربط و خودشیفته تر رالف نادر در صحنه انتخابات و در حالی که سینتیا مککینی یک چهره محوری در مبارزات باقی میماند، حزبی که او امسال به آن وابسته بود، توانایی بیشتری نسبت به هشت سال پیش برای حفظ فعالیتهای جنبش نشان نمیدهد، و اکثر همه کسانی که در جوامع تحت ستم این کشور کار میکنند، آن را میدانند.
مثل این است: جسی جکسون آشکارا در تلویزیون ملی گریه می کرد. این مردی است که وقتی دکتر کینگ را به قتل رساندند با او بود و مثل یک نوزاد غوغا می کرد. پس به من نگو این مهم نیست.
جان لوئیس – که سرش باز شده بود، بارها دستگیر شده است، و احتمالاً خون بسیار بیشتری برای عدالت ریخته است از همه آنارشیستهای سفیدپوست، مخوف و خودخوانده در این کشور، هیجانزدهتر از این نیست. در آنچه اتفاق افتاده است اگر او می تواند آن را ببیند، پس رک و پوست کنده، چه کسی نیستیم؟
کسانی که می گویند این انتخابات معنایی ندارد، و اصرار دارند که اوباما، به دلیل اینکه به وال استریت یا تجارت های بزرگ خوش می گذرد، نوع دیگری از شرارت است که با سایرین تفاوت ندارد، در معرض خطر جدی خودسوزی سیاسی قرار دارند. سوزاندنی که آنها بسیار سزاوار آن خواهند بود. این که کاندیدای پیروز ریاست جمهوری در واقع یک سرمایه دار است (برخلاف تصورات جنجالی راست)، ارزش خبری بیشتر از این نیست که باران می بارد و علف ها رو به آسمان می رویند. باید به درستی در فایل "no shit Sherlock" قرار گیرد. اینکه هر کسی فکر میکند ممکن است کسی که صدها میلیون دلار جمعآوری نکرده است - حداقل در این مقطع از تاریخ ما - برنده شود، فقط نشان میدهد که برخی در سمت چپ ترجیح میدهند به جای بیگناهی آرمانی وارد سیاست شوند. نسبت به دنیای واقعی، جایی که نبردها برنده یا شکست میشوند.
پس بیایید روشن کنیم که منظور امشب چیست:
این یک شکست برای اتاق پژواک جناح راست و طوفانبازان لفاظی آن، از جمله راش لیمبو، شان هانیتی و گلن بک بود.
این شکستی بود برای اوباش دیوانه ای که همیشه در راهپیمایی های مک کین/پیلین حضور داشتند، با افتراهای زهرآگین آنها علیه اوباما، مغزهای نفرت پراکنده آنها که یکی پس از دیگری فحش های نژادپرستانه و شوونیستی مذهبی را بر سر او و حامیانش پرتاب می کردند.
این یک شکست برای شایعه فروشان اینترنتی بود که اصرار داشتند تا هرچه می توانند با یک آدرس ایمیل کارآمد به دست بیاورند مبنی بر اینکه اوباما واقعاً شهروند نیست. یا شاید او بود، اما او یک مسلمان بود، یا شاید مسلمان نبود، اما احتمالاً یک برتری طلب سیاهپوست، یا شاید هم نه، اما مطمئناً ضد مسیح، و قطعاً یک قاتل نوزاد.
این یک شکست برای کسانی بود که معتقد بودند مک کین و پیلین به دست خدای متعال پیروز خواهند شد، زیرا خلأ الهیات و معاد شناختی آنها به طور منظم مانع از توانایی آنها در تفکر می شود. به این ترتیب، این یک شکست برای فاشیست های مذهبی در جامعه مسیحی راست افراطی بود که اعتقاد به اینکه خدا در کنار آنها است، آنها را به ویژه خطرناک کرده است. اکنون، پس از باخت، شاید حداقل برخی از اینها مجبور شوند به این فکر کنند که چه چیزی اشتباه بوده است. اگر خوش شانس باشیم، شاید برخی دچار بحران ایمانی شوند که اغلب مقدمه یک فروپاشی عصبی کامل است. در هر صورت، خیلی خوب است که روز جوان-زمین-آفرینش-I-An-Angel-on-My-Shoulder را خراب کنیم.
این یک شکست برای عوام فریبی بود که به طرق مختلف سعی کردند دکمه های نژادپرستی سفید را فشار دهند - نوع قدیمی، یا آنچه من نژادپرستی 1.0 می نامم - با استفاده از زبان نژادپرستانه نازک در طول مبارزات انتخاباتی. توسل به جو سیکس پک، "رای دهندگان ارزشی"، رای دهندگان یقه آبی، یا مادران هاکی، اگرچه هرگز به صراحت نژادپرستانه نشدند، اما برای همه به جز مبهم ترین آنها شفاف بود، همانطور که عباراتی مانند "تروریست" برای توصیف اوباما به کار می رفت. به همین ترتیب، تلاش برای دامن زدن به بحران اقتصادی با مقصر دانستن وام به رنگین پوستان فقیر از طریق قانون سرمایه گذاری مجدد جامعه، یا فعالان اجتماعی مانند افراد در ACORN، شکست خورد، و این مهم است. نه، این بدان معنا نیست که آمریکای سفید نژادپرستی را رد کرده است. در واقع، من برای ماهها کاملاً عمدی در مورد اشاره کردن به روشی که نژادپرستی 1.0 میتواند با نژادپرستی 2.0 جایگزین شود (که به سفیدپوستان اجازه میدهد همچنان به اکثر رنگینپوستان نگاه منفی داشته باشند، اشاره کنم، به روشی که ممکن است با نژادپرستی 1.0 مبادله شود. احساس راحتی کنید و چه کسی را "متفاوت" می بینیم). و با این حال، آن امشب برای آن نسخه XNUMX نژادپرستی تحسین برانگیز بود، هنوز هم اهمیت دارد.
و امشب برای چند چیز هم یک پیروزی بود.
این یک پیروزی برای جوانان و حساسیت های اجتماعی و سیاسی آنها بود. این جوانان بودند که سیاست پدر و مادر و حتی پدربزرگ و مادربزرگ خود را دور انداختند و گوشه ای را به سوی یک روز جدید چرخاندند، شاید ساده لوحانه و بیش از حد به جاده از اینجا خوشبین بودند، اما به هر حال به گونه ای که از نظر تاریخی تقریباً همیشه برای آن خوب بوده است. کشور. همانطور که جوانان از جان اف کندی نسبتاً میانهرو الهام میگرفتند (که از بسیاری جهات به مراتب کمتر از اوباما مترقی بود) و همانطور که پس از آن نیروهای خط مقدم را برای بسیاری از فعالیتهای عدالت اجتماعی در موارد زیر تشکیل دادند. پانزده سال، پس اکنون نیز می توان چنین چیزی را پیش بینی کرد. این که کندی ممکن است کاملاً در حساسیتهای عدالت اجتماعیاش محدود بوده باشد، اهمیتی نداشت: جوانانی که او به آزادسازی انرژی آنها کمک کرد، همه چیز را در جهت خودشان گرفتند و در پیشرفت به سمت چپ نسبتاً سریع از او پیشی گرفتند.
امشب همچنین یک پیروزی برای امکان ایجاد اتحاد بین نژادی بیشتر بود. اگرچه اوباما نتوانست اکثر آرای سفیدپوستان را به دست آورد، و اگرچه بدون شک این حقیقت دارد که بسیاری از سفیدپوستانی که به او رای دادهاند، کلیشههای منفی و نژادپرستانه در مورد جوامع بزرگتر سیاهپوست و قهوهای این کشور را حفظ کردهاند. موردی که سیاه، قهوه ای و سفید در این تلاش با هم کار کردند، همانطور که قبلاً به ندرت انجام داده اند. و بسیاری از سفیدپوستانی که برای اوباما کار کردند، دقیقاً به این دلیل که توانستند ببینند، بشنوند، و احساس کنند که جنبۀ نژادپرستانه همچنان به بسیاری از مردم کشور ما جان می دهد، اکنون برای درک این که چقدر کار بیشتر باقی مانده است، برای این تجربه عاقل تر خواهند بود. در جبهه عدالت نژادی انجام شود. اجازه دهید بر روی آن دانش جدید و آن انرژی تازه یافته بنا کنیم و با رهبران رنگین پوست مبتنی بر جامعه در سالهای آینده اتحاد واقعی سفیدپوستان ایجاد کنیم.
اما حالا طرف دیگر قضیه.
قبل از هر چیز، لطفاً بدانید که هیچ یک از این پیروزی ها زیاد نخواهد بود، مگر اینکه ما کاری را انجام دهیم که باید انجام شود تا یک رویداد منحصر به فرد در مورد یک مرد، به یک جنبش اجتماعی واقعی تبدیل شود (که علیرغم ادعای برخی، چنین است. هنوز نه و هرگز نبوده است).
و بنابراین به کار بازگشته است. اوه بله، ما میتوانیم برای مدتی، برای چند روز، شاید یک هفته از این لحظه لذت ببریم. اما خیلی قبل از روز تحلیف، ما باید به کار خود بازگردیم، در جامعه، در خیابانها، جایی که دموکراسی ایجاد میشود، و خواستار برابری و عدالت در مکانهایی هستیم که در دهههای گذشته دیده نشده است. زیرا با وجود تمام صحبتها در مورد امید و تغییر، هیچ چیز – مطلقاً، بطور مثبت هیچ چیز – در مورد تغییر واقعی اجتناب ناپذیر وجود ندارد. و امید، نبود فشار واقعی و حرکت رو به جلو برای تحقق رویاهای خود، عقیم و حتی خطرناک است. امید، تعهد غیبت، دشمن تغییر است، که میتواند به انفصال اختیار خود، دست کشیدن از نیاز به انجام کارهایی بیش از اینکه هر چند سال یک بار ظاهر شوید و یک دکمه را فشار دهید یا یک اهرم را فشار دهید، ترجمه شود.
این بدان معناست که اکنون با سازمانهای مردمی در جوامعی که در آن زندگی میکنیم ارتباط برقرار کنیم، مبارزات آنها را در اولویت قرار دهیم، به رای دهندگان خود بپیوندیم و به آنها خدمت کنیم، و از رهبران مستقر در جامعه پیروی کنیم که نه به باراک اوباما، بلکه افرادی که به انتخاب او کمک کردند، پاسخگو هستند. به عبارت دیگر، اجازه دهید اوباما دنبال کند، در حالی که مردم رهبری می کنند.
برای ما که سفیدپوست هستیم، به معنای بازگشت به فضای سفید خود و به چالش کشیدن برادران و خواهران، والدین، همسایگان، همکاران و دوستان -و خودمان- در مورد تعصبات نژادی است که هنوز هم اغلب در زندگی آنها و ما نفوذ می کند، و مطمئن شویم که آنها می دانند. که موفقیت یک مرد رنگین پوست مساوی با ریشه کنی بی عدالتی نژادی سیستمیک نیست.
پس آیا ما برای انجام کارهای سنگین آماده ایم؟ به هر حال این فقط یک تمرین گرم کردن بود که تا حدودی شبیه به کشش قبل از یک دویدن واقعا طولانی بود. یا شاید دور اول بود، اما در هر صورت، اکنون باتوم به دست شما، به ما داده شده است. ما نباید، نمی توانیم، آن را کنار بگذاریم. خیلی در خطر است.
بدترین چیزی که اکنون می تواند اتفاق بیفتد این است که دوباره بخوابیم. تا اجازه بدهیم که نثر خونسرد اوباما ما را مانند حالت خنکی که در زیر بالش قرار دارد، به خواب ببرد. زیرا در روشنایی روز، وقتی کاملاً بیدار هستید، نمی توان ناتمام بودن کار را تاکنون مشاهده نکرد.
پس شروع کنیم
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا