در کشوری که سیاهپوست بودن احتمال بیکاری، فقیر بودن، رد شدن برای وام بانکی، مظنون شدن به تخلفات و متهم شدن به عنوان مجرم، دستگیر شدن یا حتی تیراندازی توسط پلیس را افزایش میدهد، ذهن از تصمیم راشل دولزال در سالها پیش برای شروع کار درگیر میشود. خود را به عنوان یک آفریقایی آمریکایی نشان می دهد. بله، شاید سیاهی وقتی به دنبال شغلی در یک بخش مطالعات آفریقایی می گردید، هنر پرتره آمریکایی آفریقایی تبار خود را می فروشید یا امیدوار هستید که شعبه محلی NAACP را بر عهده بگیرید - که به نظر می رسد همه اینها در مورد دولزال بوده است - کمک کند، اما به طور کلی. صحبت کردن، پذیرفتن سیاهی به عنوان هویت شخصی و جایگزینی برای سفیدی واقعی خود دقیقاً مسیر کمترین مقاومت در آمریکا نیست.
با آگاهی از نادری که سفیدپوستان در طول سالها سعی کردهاند آن را سیاهپوست کنند، بسیاری از مسائل شخصی، خانوادگی و حتی روانشناختی که ممکن است در قلب فریبکاریهای او نهفته است، مطرح کنند. برای من جالب است که توضیحی مهم، عمدتا نادیده گرفته شده و کاملا محتمل برای دوگانگی دولزال وجود دارد، و توضیحی که پیامدهای واقعی برای سفیدپوستانی دارد که به دنبال همبستگی با رنگین پوستان هستند، خواه در جنبش BlackLivesMatter، دوشنبه های اخلاقی در کارولینای شمالی، یا هر جزء دیگر از مبارزات مدرن حقوق مدنی و ضد نژادپرستی. این موردی است که تا دیروز چیزی را خواندم خیلی به آن فکر نکرده بودم، نظر یکی از برادران سیاهپوست خواندهاش، به این مضمون که در حالی که دولزال دانشجوی کارشناسی ارشد در هاوارد بود، احساس میکرد که «نشده است. با او بسیار خوب رفتار شد، حداقل تا حدی به این دلیل که او هرگز به طور کامل پذیرفته نشد. او دختر سفیدپوستی از مونتانا بود که زندگی سیاهپوستان را روی بوم در موسسهای ارجمند و غیرقابل معذرتخواهی سیاهپوست نقاشی کرد.
حالا، از یک طرف، فکر می کنم برای او خوب است که عدم پذیرش کامل او توسط مردم هاوارد را به عنوان نوعی «نژادپرستی معکوس» تفسیر نکنم. حداقل او آن را به آنجا نبرد، جایی که احتمالاً برخی از آنها به پایان می رسیدند. با این حال، به نظر میرسد که او ممکن است آن را به همان اندازه مشکلساز برده باشد، البته اگر کمتر آشکار باشد، و هر چند که قصد انحراف را داشته باشد.
Allyship در بهترین حالت شامل کار با رنگین پوستان به جای تلاش برای صحبت برای آنها است. من گمان می کنم که دولزال در هاوارد کشف کرده است که عشق به فرهنگ سیاهان و اظهار همبستگی با جنبش برابری سیاه پوستان کافی نیست. در واقع، سیاهپوستان بهطور خودکار به سفیدپوستان اعتماد نمیکنند، فقط به این دلیل که ما میگوییم ضعیف هستیم. که اثبات خود زمان میبرد، و این روند به جهنم کثیف است، و پر از چرخشهای اشتباه و اشتباهات، خیانتها و عذرخواهیها و مقداری درد سالم است. من گمان میکنم که او حوصله این بینظمی را نداشت، اما با خشم عدالتخواهانه نسبت به جامعه اطرافش، و شاید جامعهای که در آن در غرب بزرگ شده بود، او تصمیم گرفت که مرد میانی را کنار بگذارد. به جهنم اتحاد سفیدها (یا همانطور که دوستان و همکارانم لیزا آلبرشت و جسی ویلالوبوس آن را "پیروی" می نامند)، به جهنم کار با دیگران. در عوض، او ترجیح داد که به سادگی سیاه پوست شود، به جای آن دیگران صحبت کند. شاید این راه او برای به دست آوردن اصالتی بود که به دلیل حساسیتهایش احساس حقارت میکرد، و احساس میکرد که توسط کسانی که به دنبال تأییدشان بود از او رد شده بودند.
مطمئناً این نسخه افراطیتر است، اما قطعهای با آن سفیدپوستان که فکر میکنند تسلط به دین شرقی آنها را معنویتر میکند، که گذاشتن مهرهها و رویاگیرها در آینههای دید عقب آنها را بومی میکند، یا صدای بلندترین صدایشان وحشیانهترین ضربهای هیپهاپ در حومههای کهنهشان، آنها را سخت، خیابانی و واقعی میکند، به نحوی که در محدوده هنجارگری سفید امکانپذیر نیست.
من کاملاً مطمئن هستم که در ذهن او، نیت او خیر بود. که رد سفیدی، نه صرفاً به معنای سیاسی، بلکه حتی در خود او یک اقدام درست و شاید حتی انقلابی بود. اما هیچکدام نبود. برای سیاهپوستان واقعی انقلابی است که علیه سفیدی قیام کنند، زیرا آنها احساس عمیق و پایداری از خطر ناشی از انجام این کار دارند، نه به خاطر مطالعه در مورد آن، بلکه به این دلیل که در DNA آنها در حافظه سلولی حک شده است. آنها توسط اجدادشان برای سیاهپوستان که سفیدی را به چالش بکشند و پیامدهای وحشتناک برتری سفیدپوستان این است که بخواهند مردم من زنده بمانند، حتی اگر من باید بمیرم.
برای سفیدپوستان، اقدام انقلابی سیاهنمایی و تظاهر به اشتراک آن خاطره تاریخی نیست. بلکه می طلبد که با وجود سفیدی خود، انسانیت را بالاتر از پوست و غرور نژادی قرار دهد و بگوید که مردم من زندگی خواهند کرد، حتی همانطور که برتری سفید باید بمیرد. سفید ماندن و در عین حال به چالش کشیدن معنای آن در جامعه با تلاش برای تغییر هر روز آن جامعه است. برعکس، یک فرد سفیدپوست که فقط اندکی قبل از روی کار آمدن دولت اوباما به عنوان یک آمریکایی آفریقایی تبار زندگی میکرده است، عملاً در سالهای سیاه هفت ساله است، و حتی پس از آن، کمتر از هر سیاهپوست هفت ساله واقعی در این دوران، به معنای آن است. کشور. یک تقلید شاید، احتمالاً یک تقلید خوب، اما با این وجود یک تقلید. و تقلید همبستگی نیست.
نگرانکنندهتر از همه این بود که مسیر دیگری وجود داشت، هر چند دولزال علاقهای به پیمودن آن نشان نداد. دولزال چه قصد داشته باشد چه نداشته باشد، با نفی تاریخ (و حتی احتمال ظاهری) همبستگی واقعی ضد نژادپرستی سفیدپوستان، در نهایت با گفتن این که پیوستن او به اندازه کافی خوب نیست، سیلی به آن تاریخ وارد کرد. این که سنت جان براون، جان فی، خواهران گریمکه، آن و کارل برادن و باب و دوتی زلنر، برای نام بردن چند مورد، میراث به اندازه کافی معنادار برای ادعای او نبود. او حاضر نبود حقوق خود را بپردازد و از مردم رنگین پوست پیروی کند. او نمیخواست کارهای سخت و کثیف را انجام دهد، مبارزه با سفیدپوستان دیگر و به چالش کشیدن آنها، این همان چیزی است که SNCC به ما سفیدپوستان در سال 1967 گفته بود، و مالکوم مدت کوتاهی قبل از مرگش گفته بود. او میخواست با سفیدپوستان تمام شود تا در سیاهی غوطه ور شود، اما به عنوان یک سفیدپوست میدانست که هرگز نمیتواند این کار را به طور کامل انجام دهد. و بنابراین، در عوض، این.
در اینجا برای ما که سفیدپوست هستیم و عمیقاً به برابری نژادی، عدالت و رهایی اهمیت می دهیم، درسی وجود دارد: هویت سفید ضد نژادپرستی اصیل همان چیزی است که باید آن را پرورش دهیم. ما نمیتوانیم پوست خود را از دست بدهیم، و نه امتیازاتمان را مانند یک کت قدیمی. آنها لوازم جانبی نیستند که بتوان آنها را به دلخواه پوشید یا نکرد، بلکه یادآوری مداوم جامعه ای هستند که هنوز واقعی نیست، به همین دلیل است که ما باید با رنگین پوستان برای براندازی سیستمی که این امتیازات را اعطا می کند همکاری کنیم. اما کلمه کلیدی در اینجا با افراد رنگین پوست است، نه مانند آنها. ما باید مایل باشیم که کار دشوار پیدا کردن راهی متفاوت برای زندگی در این پوست را انجام دهیم.
این برای ما بوته سفیدی است و تحمل آن برای ما بس است و دقیقاً به اندازه ای که باید تحمل کنیم. ما نیازی به تظاهر به بارهای دیگران نداریم تا به این کار مشغول شویم که سفیدی خود، هر چند هنوز قابل مشاهده است، دیگر مربوط به جایگاه ما در جهان نیست.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا