در این مرحله، اکثریت بزرگی از سفیدپوستان غیر تحصیلکرده (به ویژه مردان سفیدپوست) مایلند دونالد ترامپ را از هر صخره ای دنبال کنند. آنها نسبت به افراد تحصیل کرده تر (معروف به "نخبگان") و موسسات آنها مانند دانشگاه ها، رسانه های اصلی و علم تحقیر می کنند.
هیچ توجیهی برای نژادپرستی، یهودستیزی، همجنسگراهراسی و سایر اشکال تعصبی که ترامپ از زمان ورودش به سیاست پرورش داده است، وجود ندارد. اما دلیلی وجود دارد که به طور ناگهانی جذابیت زیادی دارد، و این فقط این نیست که یک سیاه پوست (که بسیاری از آنها به او رای داده اند) رئیس جمهور شد. من دوباره قضیه را اینجا مطرح می کنم.
بیایید دنیایی را تصور کنیم که در آن تحصیلکردههای کمتر تحصیلکردهها را خراب میکنند
ما می دانیم که چه اتفاقی برای توزیع درآمد در چهار دهه گذشته افتاده است. برای یک اشاره ساده، در بحثهای مربوط به حداقل دستمزد اغلب در مورد این صحبت میکنیم که اگر از زمان اوج ارزش واقعی خود در سال 1968 با تورم همگام بود، حداقل دستمزد ملی در حال حاضر بیش از 12 دلار در ساعت بود، در مقایسه با آن. 7.25 دلار فعلی
با این حال، در سه دهه قبل از 1968 حداقل دستمزد نه تنها با تورم همگام نبود، بلکه همگام با بهره وری افزایش یافت. این بدان معناست که کارگران با کمترین دستمزد در دستاوردهای رشد اقتصادی سهیم بودند. اگر حداقل دستمزد همگام با رشد بهره وری بود، همینطور بود تقریبا $ 26 یک ساعت در سال 2022
ارزش یک دقیقه فکر کردن را دارد. تصور کنید کارگرانی که کمترین دستمزد را دریافت میکنند، افرادی که توالتها را در ساختمانهای اداری تمیز میکنند یا ظروف اتوبوسی را در رستورانها میکشند، اگر یک کار تمام وقت برای کل سال کار کنند، سالانه 52,000 دلار درآمد دارند. دو زوج حداقل دستمزد، 104,000 دلار در سال پایین می آورند. این دنیایی بسیار متفاوت از دنیایی است که ما داریم.
داستان حداقل دستمزد تنها بخشی از تصویر بزرگتری است که در آن دستمزد کارگران تحصیلکردهتر به شدت از دستمزد کارگران با تحصیلات کمتر متفاوت است. کارگرانی که دارای کالج و به خصوص مدارک پیشرفته هستند، افزایش دستمزدی را مشاهده کرده اند که تا حد زیادی با رشد بهره وری همگام بوده است.
برای مردانی که فقط مدرک دبیرستان دارند، دستمزد واقعی در 7.0 سال از 42 تا 1979، 2021 درصد کاهش یافت، دوره ای که در آن بهره وری تقریباً 80 درصد افزایش یافت.[1] در مقابل، دستمزد واقعی مردان با مدرک دانشگاهی بیش از 34 درصد افزایش یافت، در حالی که دستمزد مردان با مدرک تحصیلی پیشرفته بیش از 60 درصد افزایش یافت. برای زنانی که فقط مدرک دبیرستان دارند، دستمزد واقعی ساعتی 14 درصد در این دوره افزایش یافته است، در مقایسه با افزایش 51 درصدی برای زنان با مدرک دانشگاهی و 55 درصدی برای زنان با مدرک پیشرفته.
فقط برای روشن شدن، هیچ دلیلی برای متاسف شدن برای مردان در این داستان وجود ندارد. در سال 2021، حقوق زنان با مدرک دبیرستان تنها 63 درصد از دستمزد مردان با مدرک دبیرستان بود. حقوق زنان با مدرک دانشگاهی 68 درصد حقوق مردان با مدرک دانشگاهی بود. آنها شاهد رشد سریعتر دستمزد بودهاند، اما هنوز راه درازی برای رسیدن به برابری با مردان در پیش دارند.
این حقایق در مورد روند درآمد واقعاً مورد مناقشه نیست. این آمار توسط موسسه سیاست های اقتصادی با استفاده از داده های اداره آمار کار محاسبه شده است، اما بسیاری از اقتصاددانان دیگر نیز به همین داستان اساسی رسیده اند.
بسیار خوب، بنابراین بخش کمتر تحصیلکرده نیروی کار به وضوح در چهار دهه گذشته عملکرد ضعیفی داشته است، حتی با وجود اینکه رشد اقتصادی نسبتاً سالم بوده است. و فقط برای روشن شدن، این گروه کمی از مردم نیستند که جا مانده اند. تنها حدود 40 درصد از نیروی کار دارای مدرک دانشگاهی یا بیشتر هستند، بنابراین افراد عقب مانده اکثریت نیروی کار را تشکیل می دهند. (دستمزد افرادی که دارای مدرک کاردانی یا سایر تحصیلات پس از متوسطه هستند، اما نه مدرک دانشگاهی، تا حد زیادی حقوق افرادی را که فقط مدرک دبیرستان دارند، ردیابی کرده است.) این به این معنی است که اکثریت بزرگی از مردم زمینه ناراضی بودن را دارند. در مورد شرایط اقتصادی آنها در دهه های اخیر.
با توجه به این واقعیت، فرض کنید که چشمانداز ضعیف برای کارگران تحصیلکرده غیر دانشگاهی نتیجه سیاستهای عمدی است که توسط افرادی که بحثهای مربوط به سیاستهای اقتصادی را کنترل میکنند، مانند افرادی که دارای مدرک دانشگاهی و تحصیلات عالی هستند، انجام میدهند. افرادی که بهترین موقعیت را برای هدایت سیاست اقتصادی دارند، آگاهانه آن را به گونهای ساختار دادند که به نفع افرادی مانند خودشان باشد و کارگرانی که تحصیلات کمتری داشتند را به هم بزنند. آیا این به بازنده های این تصویر دلیلی برای عصبانیت می دهد؟
حال، همچنین فرض کنید افرادی که سیستم را به نفع افراد کم سواد تقلب کردند، در مورد اینکه این سیستم را تقلب کردهاند نیز دروغ گفتهاند و افراد کمسواد را به دلیل عدم توانایی در رقابت در اقتصاد مدرن به تمسخر میگیرند. علاوه بر این، از آنجایی که برندگان تمام رسانههای اصلی را تشکیل میدهند، آنها اصرار داشتند که تنها داستان نادرست، یعنی ناتوانی بازندهها در رقابت، در بحثهای سیاست اقتصادی ذکر شده است.
ممکن است افراد کم سواد در این داستان چیزی برای ناراحتی داشته باشند. و، حتی اگر برخی از برندگان، لیبرالهای خوبی باشند که آماده پرداخت مالیاتهای بالاتری برای ارائه کمک به بازندگان در قالب مراقبتهای بهداشتی بهتر، هزینه کم یا کالج رایگان و مزایای بالاتر تامین اجتماعی بودند، این درست است.
این اساساً داستان سیاست ایالات متحده در دوره ترامپ است. بازندههای اقتصادی از برندگان متنفرند و به نهادهایی که در آنها پراکنده هستند بیاعتماد هستند: رسانهها، دانشگاهها، سازمانهای دولتی. بی اعتمادی مبنای عقلانی دارد. برندگان واقعاً آنها را خراب کردند و داستان های مزخرفی برای پنهان کردن این واقعیت ساخته اند. البته، این بدان معنا نیست که هر استاد دانشگاه یا کتابدار در این طرح بوده است، اما به عنوان یک طبقه، این افراد در واقع ساختارهای اقتصادی را ایجاد کرده اند که از افراد کم سواد به کسانی که دارای مدرک دانشگاهی و پیشرفته هستند، توزیع مجدد می کند.
طبقه کارگر چگونه خراب شد
من به جزئیات زیاد در مورد سیاست هایی که منجر به توزیع مجدد رو به بالا در چهار دهه گذشته شد، نمی پردازم. من فقط برخی از موارد واضح تر را برجسته می کنم. خوانندگان معمولی BTP داستان را می دانند، اما کسانی که علاقه مند هستند می توانند بخوانند تقلب شده: چگونه جهانی شدن و قوانین اقتصاد مدرن برای ثروتمندتر کردن ثروتمندان ساخته شد (رایگان است) یا ببینید سری ویدئو من با موسسه تفکر اقتصادی نوین کار کردم.
برای شروع با بدیهی ترین روشی که سیاست برای سرکوب کارگران عادی طراحی شده بود، این بود که ما کاملاً صریحاً برای رفع موانع بر سر راه واردات کالاهای تولیدی از کشورهای در حال توسعه تلاش کردیم. هدف از این کار این بود که شرکت های آمریکایی تا حد امکان به دنبال کم هزینه ترین نیروی کار در سراسر جهان باشند. این امر میلیونها شغل تولیدی را برای کشور به همراه داشت که نتیجه آن کاهش دستمزد مشاغل تولیدی باقیمانده بود. همچنین دستمزد کارگران غیر تحصیلکرده دانشگاهی را به طور کلی کاهش داد، زیرا تولید در طول تاریخ منبع مشاغل نسبتاً پردرآمد برای کارگران بدون مدرک دانشگاهی بوده است. در نتیجه رفع موانع تجاری در تولید، نرخ اتحادیه در تولید در حال حاضر تقریباً مشابه در بخش خصوصی به عنوان یک کل است و حق بیمه تولیدی تا حد زیادی ناپدید شده است.
توجه داشته باشید که این موضوع «تجارت آزاد» نیست. ما به دنبال حذف موانعی نبودیم که از پزشکان و سایر متخصصان پردرآمد در برابر رقابت های بین المللی محافظت می کند. در نتیجه، پزشکان ما نه تنها حقوق بسیار بیشتری نسبت به همتایان خود در کشورهای در حال توسعه دریافت می کنند، بلکه تقریباً دو برابر پزشکان خود در کانادا، آلمان و سایر کشورهای ثروتمند حقوق دریافت می کنند. اگر دستمزد پزشکان خود را به سطح دستمزدی که در سایر کشورهای ثروتمند دریافت می کنند کاهش دهیم، تقریباً 100 میلیارد دلار در سال صرفه جویی خواهیم کرد، یعنی کمی کمتر از 1,000 دلار در سال برای هر خانواده.
بنابراین، افرادی که سیاست طراحی میکردند، علاقهای به تجارت آزاد نداشتند. آنها علاقه مند به ساختار قراردادهای تجاری به روش هایی بودند که درآمد را از کارگران با تحصیلات کمتر به کارگران و شرکت های با تحصیلات عالی تر توزیع کند.
دومین ابزار بزرگ سیاست در این توزیع مجدد رو به بالا، انحصارات حق چاپ و حق چاپ توسط دولت است. ما طی چهار دهه گذشته این انحصارها را طولانیتر و قویتر کردیم و همچنین برای تحمیل آنها به کشورهای دیگر در سراسر جهان سخت تلاش کردیم.
نتیجه قیمت بسیار بالاتر داروها و تجهیزات پزشکی، نرم افزارها و بسیاری موارد دیگر بوده است. قیمت های بالاتر (400 میلیارد دلار در سال در مورد داروهای تجویزی به تنهایی) تعداد کمی از افراد مانند بیل گیتس و میلیاردرهای مدرن، بسیار ثروتمند، در حالی که حجم عظیمی از درآمد را از دیگران به کارگران تحصیلکرده تر در موقعیتی منتقل می کند که از این انحصارها منتفع شوند.
برای روشن بودن، داشتن سیاستی برای حمایت از نوآوری و کار خلاق مطلوب است، اما میتوانستیم سازوکارها را برای این اهداف به هزار روش مختلف ساختار دهیم. ما تصمیم گرفتیم سازوکارها را به گونه ای ساختار دهیم که حجم عظیمی از درآمد را به سمت بالا توزیع کند. و بدتر از آن، تقریباً تمام بحثهای مؤدبانه درباره این موضوع، این واقعیت را نادیده میگیرند که انحصارات حق چاپ و حق چاپ توسط دولت، انتخابهای سیاستی هستند، و در عوض میگویند که توزیع مجدد رو به بالا تنها «فناوری» بوده است.
برای در نظر گرفتن یکی دیگر از مقولههای اصلی، ما سیستم مالی خود را به گونهای ساختار دادهایم که به آن اجازه میدهد تا فشار زیادی بر اقتصاد مولد و منبع اصلی نابرابری داشته باشد. یک سیستم مالی کارآمد یک سیستم کوچک است. ما می خواهیم تا حد امکان منابع کمتری را برای اداره سیستم مالی اختصاص دهیم. در عوض، نسبت به اندازه اقتصاد در چهار دهه گذشته منفجر شده است. همچنین به بسیاری از افراد این امکان را داده است که با مدیریت صندوق های تامینی، صندوق های سرمایه گذاری خصوصی، یا معامله در بانک های بزرگ، ثروتمند شوند.
این نیز به سختی یک بازار آزاد است. اگر معاملات سهام و سایر دارایی های مالی مشمول مالیات بر فروش می شد، بخش مالی بسیار کوچکتر می شد، درست مانند فروش تلویزیون و لباس. صندوقهای سهام خصوصی اگر شکار صندوقهای بازنشستگی بخش دولتی برایشان دشوارتر بود، بیشتر پول خود را از دست میدادند.
و برای دراماتیکترین مثال از بازار غیرآزاد ثروت بخش مالی، تشکیلات سیاسی آسمان و زمین را به حرکت درآورد تا در سال 2008 کمک مالی عظیمی از این بخش دریافت کند، زمانی که طمع و حماقت تهدید به فرستادن بیشتر مردم کشور شد. ورشکستگی بانک های بزرگ به جای اینکه بگذاریم بازار جادوی خود را به نمایش بگذارد، ما یک دادگاه کامل از رسانههای بزرگ دریافت کردیم که اصرار داشتند شکست در نجات بانکها باعث رکود بزرگ دوم خواهد شد.
هیچ کس هرگز به خود زحمت نداد که توضیح دهد که چگونه کار می کند. ما با صرف پول زیاد برای جنگ جهانی دوم از اولین رکود بزرگ خارج شدیم. مشخص نیست که چرا ما نمیتوانستیم پول زیادی را یک روز بعد از اینکه همه بانکهای وال استریت زیر پا گذاشتند تا اقتصاد را روی پاهای خود بازگردانیم، خرج کنیم، اما داستان رکود بزرگ دوم کار را انجام داد و بانکهای وال استریت همگی نجات یافتند. .
البته فهرست سیاست هایی که به سمت بالا توزیع می شوند بسیار طولانی تر است. ما یک ساختار حاکمیت شرکتی کاملاً فاسد داریم که حتی به مدیران عامل متوسط نیز اجازه می دهد که ده ها میلیون در سال از حقوق خود دریافت کنند. مدیران رده دوم و سوم به همان نسبت حقوق ظالمانه ای دریافت می کنند.
ما اجازه داده ایم که قانون مدیریت کار به شدت به نفع مدیریت تغییر کند. رویه های فعلی تشکیل اتحادیه را بسیار دشوار می کند. حتی در حال حاضر یک پرونده قضایی در حال اعتراض است که به شرکتها اجازه میدهد از اتحادیههایی که برای جبران خسارت اعتصاب میکنند شکایت کنند.
داستان اصلی این است که توزیع مجدد صعودی چهار دهه گذشته هیچ ربطی به بازار آزاد ندارد، بلکه نتیجه تعداد زیادی از انتخابهای سیاستی بوده است. در مناظره های عمومی، این تظاهر گسترده وجود دارد که این بازتوزیع صعودی فقط نتیجه واگذاری چیزها به بازار بوده است، اما این دروغ است و بازندگان این داستان در دنیا حق دارند از این بابت عصبانی باشند.
چرا دموکرات ها سرزنش می شوند؟
کاملاً دقیق است که به این نکته اشاره کنیم که در مورد انتخاب های کلیدی سیاستی که در بالا ذکر شد، جمهوری خواهان بهتر نبوده اند و اغلب بدتر هستند. آنها همیشه خوشحال بوده اند که پول بیشتری به صنعت مالی، صنعت داروسازی و سایر ذینفعان توزیع مجدد صعودی بدهند. پس چرا رای دهندگان طبقه کارگر، و به ویژه رای دهندگان سفیدپوست طبقه کارگر، دموکرات ها را مقصر می دانند؟
در اینجا من تا حد زیادی در حال حدس و گمان هستم، اما دو دلیل میآورم. اول، دموکرات ها با برخی از قابل مشاهده ترین اقدامات در این توزیع مجدد رو به بالا همراه بوده اند. این بیل کلینتون بود که نفتا را از کنگره عبور داد و سپس چین را وارد سازمان تجارت جهانی کرد. در حالی که درست است که این اقدامات در کنگره از حمایت جمهوریخواهان بیشتر از دموکراتها برخوردار بود، جای تعجب نیست که مردم این سیاستها را با رئیسجمهوری که آنها را تحت فشار قرار داده است مرتبط کنند.
دلیل دوم صرفاً این است که ذینفعان این سیاست ها به طور نامتناسبی دموکرات ها هستند. وقتی مردم به حرفه ای ها در رسانه ها، دانشگاه ها و دولت نگاه می کنند، افرادی را می بینند که اکثراً دموکرات هستند. افرادی که از این سیاستها سود میبرند و سپس مستقیماً این مزخرفات را منتشر میکنند که بازتوزیع رو به بالا فقط عملکرد طبیعی بازار است، عمدتاً با حزب دموکرات مرتبط هستند.
این می تواند به طور مؤثری هم حزب دمکرات و هم این نهادها را بی اعتبار کند. جمهوری خواهان ممکن است برنامه اقتصادی مثبتی ارائه ندهند، اما وسیله ای برای رنجش رای دهندگان طبقه کارگر ارائه می دهند. آنها می توانند سیاه پوستان، مهاجران، LGBTQ و دوستان نخبه آنها را به خاطر مشکلات پیش روی رای دهندگان طبقه کارگر سرزنش کنند.
آیا دموکرات ها می توانند مسیر خود را تغییر دهند؟
بدیهی است که این یک داستان طولانی است، که من سعی نمی کنم در اینجا به آن پاسخ دهم، اما به یک نکته ساده اشاره می کنم. به دلایلی سفیدپوستان بدون مدرک دانشگاهی از دموکرات ها متنفرند، در حالی که سفیدپوستان با مدرک دانشگاهی با حداقل اختلاف کمی به دموکرات ها رای می دهند. ممکن است چیزی که مردم در مدرسه یاد میگیرند باعث میشود که آنها نسبت به دموکراتها خیلی بیشتر همدردی کنند، اما ممکن است بازتاب فرصتهای اقتصادی بسیار بیشتر آنها باشد.
اگر چنین است، لزوماً سیاستهای خاصی که دموکراتها پیشنهاد میکنند باعث میشود که افراد در صورت فارغالتحصیل شدن از دانشگاه دموکرات شوند، نیست، بلکه تغییر در نگاه آنها به جهان است. این میتواند به این معنا باشد که اگر ما واقعاً سیاستهایی را اجرا کنیم که چشمانداز اقتصادی افراد بدون مدرک دانشگاهی را به شدت بهبود بخشد، شاهد خواهیم بود که سهم بسیار بیشتری از این گروه برای رأی دادن به دموکراتها و حمایت از سیاستهایی که در حال حاضر توسط حزب دموکرات انجام میشود، آماده میشوند.
من اولین کسی خواهم بود که اعتراف می کنم که این دیدگاه بسیار گمانه زنی است. من مطمئناً تضمین نمیکنم که اگر در معکوس کردن سیاستهایی که منجر به توزیع مجدد صعودی چهار دهه گذشته شده است، موفق شویم، شاهد افزایش بزرگ حمایت طبقه کارگر سفیدپوست از دموکراتها باشیم. اما صرف نظر از تأثیر سیاسی، ما باید به دنبال معکوس کردن این سیاست ها باشیم زیرا این کار درستی است.
[1] این برای تفاوت در شاخص های قیمت و پوشش کاهش دهنده خروجی و شاخص قیمت مصرف کننده تنظیم می شود.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا
1 اظهار نظر
چرا دموکرات ها سرزنش می شوند؟ آنها کسانی هستند که می گویند با طبقه فقیر و کارگر طرف هستند. سپس آنها را پیچ می کنند. وعده های محقق نشده منجر به سرزنش دموکرات ها می شود.