من اخیراً یک سخنرانی در "دانشگاه باز چپ" در شیکاگو با عنوان "آیا سرمایه داری آینده ای دارد؟" اکیداً به علاقه مندان به این موضوع که بر نقش آموزش عالی و سایر عوامل در سرکوب تحولات سیاسی-اقتصادی متمرکز است پیشنهاد می کنم آن را بررسی کنند. اینجا کلیک نمایید. به نظر می رسد که این گفتگو پس از یک مرکز تحقیقاتی پیو در جولای، بسیار مرتبط تر به نظر می رسد مطالعه دریافت که 58 درصد از جمهوریخواهان و مستقلهای متمایل به جمهوریخواه موافق هستند که «کالجها و دانشگاهها تأثیر منفی بر کشور دارند». نادیده گرفتن احساسات پارتیزان های مرتجع، که نمی توانند چیزی جزئی تر از ذهنیت «تحصیلات عالی بد است» نسبت به جهان ارائه دهند، وسوسه انگیز است. اما ما باید بهتر درک کنیم که چرا در آمریکای معاصر به آموزش با چنین تحقیر نگریسته می شود، علاوه بر این که این تحقیر چه اشکالی دارد.
ابتدا، شایان ذکر است که بی اعتمادی توده ای جمهوری خواهان به آموزش عالی یک پدیده نسبتاً جدید است. طبق گزارش پیو، در سال 2010، 58 درصد از جمهوریخواهان و مستقلهای جمهوریخواه دیدگاه مثبتی نسبت به آموزش عالی داشتند، اما این تعداد تا سال 22 به میزان 2017 درصد کاهش یافت. علاوه بر این، رشد سریع بیاعتمادی تا سال 2016 رخ نداد. تا سال 2017. بنابراین اگر بی اعتمادی به دانشگاه یک تحول جدید است، از کجا آمده است؟
تشخیص اینکه نفرت فزاینده محافظهکاران از ویرایشهای بالاتر با ظهور فرهنگ ارتجاعی و ضد روشنفکری در عصر ترامپ مرتبط است، نیاز به تخیل زیادی ندارد. هیستری تند و تیز علیه تفکر انتقادی و تحقیقات یکی از مشخصه های مبارزات انتخاباتی و ریاست جمهوری ترامپ بوده و هست. در طول زندگیام، هرگز رئیسجمهوری را ندیدهام که اینقدر مفتخر باشد که جهل عمدی و عدم آگاهی خود را درباره سیاست، جامعه و جهان آمریکا نشان دهد. این رئیس جمهور این پیام صریح به کشور داده است که حماقت و جهل عمدی از صفات قابل تجلیل است نه محکوم. افزایش ضد روشنفکری آمریکاییهای جمهوریخواه خطرناک است، با توجه به اینکه اقتدارگرایی و فاشیسم با دستکاری عمومی و جهل و تعلیق ناباوری نسبت به مقامات سیاسی ارتجاعی رشد میکند.
این واقعیت که آموزش عالی با احتمال بیشتری برای داشتن ارزش های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی لیبرال همراه است، مرتبط با لفاظی های ضد آموزشی ترامپ است. این ارتباط توسط مرکز تحقیقات پیو که در آن یافت شده است تأیید شده است نظرسنجی ملی اواسط سال 2015 که با افزایش تحصیلات، نگرش های لیبرال به طور فزاینده ای رایج می شوند. در نظرسنجی سال 2015، 54 درصد از آمریکاییهای دارای مدرک تحصیلات تکمیلی نگرشهایی داشتند که «بیشتر» یا «به طور مداوم لیبرال» بودند، در مقایسه با 44 درصد از آنهایی که مدرک کارشناسی داشتند، 36 درصد از آنهایی که «مقدار کالج» داشتند و فقط 26 درصد از کسانی که دیپلم دبیرستان یا کمتر دارند. اما ما باید در مورد استخراج ادعاهای علت و معلولی از این داده ها مراقب باشیم، زیرا اولین درس از یک کلاس آمار مقدماتی این است که "همبستگی لزوماً دلیلی بر علیت نیست." به طرز غم انگیز و طعنه آمیزی، این درس توسط بسیاری از محافظه کاران که آموزش عالی را تحقیر می کنند و هرگز در معرض استدلال های آماری اولیه قرار نمی گیرند - که اکنون در آمریکای ترامپ زائد و حتی خطرناک تلقی می شود - از دست رفته است.
مسلماً این امکان وجود دارد که دانشجویان به دلیل اشتراک و تشویق این ارزشها توسط اساتید، عقاید و عقاید لیبرالتری را توسعه دهند. از سوی دیگر، همچنین این مورد نیز وجود دارد که آمریکاییهای جوانتر، که سهم زیادی از افراد شرکتکننده در موسسات آموزش عالی را تشکیل میدهند، در مقایسه با افراد مسنتر نگرشهای لیبرالتری دارند (برای اطلاعات بیشتر در این مورد، رجوع کنید به اینجا کلیک نمایید و اینجا کلیک نمایید). جای تعجب نیست که هزارهها نسبت به نهادهای سیاسی و اقتصادی آمریکا بیاعتمادی اساسی دارند، نهادهایی که تا حد زیادی از نظر ارائه آموزش مقرونبهصرفه، مراقبتهای بهداشتی مقرونبهصرفه و مشاغل مناسب در عصر مدرن، آنها را ناکام گذاشتهاند. پس چرا باید تعجب آور باشد که فارغ التحصیلان دانشگاهی بیشتر به سمت چپ گرایش دارند؟ این ممکن است برای بینندگان فاکس نیوز و سایر جمهوری خواهان بدون مدرک دانشگاهی افشاگری باشد، اما من شک دارم که کسی را که با افرادی که در موسسات آموزش عالی تحصیل می کنند آشنا باشد شگفت زده کند.
یک مشکل "سوگیری انتخاب" در مورد ادعاهایی وجود دارد که اساتید به دانشجویان با دیدگاه های چپ تلقین می کنند. منظور من از «سوگیری انتخابی» به جمعیتی از مردم است، در این مورد دانشجویان کالج، که نمونهای تصادفی از مردم آمریکا را نشان نمیدهند، اما محافظهکاران به اشتباه تصور میکنند که باید نماینده توده مردم باشند. این است که به سادگی این مورد نیست. دانشجویان عمدتاً نماینده یک زیرگروه خاص از مردم - جوانان - هستند که از قبل مستعد داشتن نگرش های چپ هستند. من می توانم یک نمونه از این را ارائه دهم، بنابراین خوانندگان بهتر می فهمند که سوگیری انتخاب در دنیای واقعی چگونه کار می کند، و چگونه ممکن است ربطی به تعصب استادی نداشته باشد. در پاییز 2016، دوره ای به نام «سیاست نابرابری» را تدریس کردم. از همان ابتدای کلاس، واضح بود که دانشجویان چپگرا به دلیل تعهد قبلیشان به عدالت اجتماعی و این تصور که دولت باید در تلاش برای کاهش نابرابری نقش داشته باشد، به دنبال این دوره بودند. افرادی که معتقد بودند کاری وجود دارد که دولت به طور بالقوه می تواند برای کاهش نابرابری انجام دهد، احتمالاً در کلاسی شرکت می کنند که به آن چه دولت می تواند به طور بالقوه برای کاهش نابرابری انجام دهد (یک شوک کننده!).
در حالی که تعداد کمی از دانشجویان متمایل به محافظه کار (یک یا دو) در روز اول دوره وجود داشتند، این دانش آموزان زودتر ترک تحصیل کردند و به من اطلاع دادند که دوره های جایگزینی پیدا کرده اند که بیشتر با علایق و اهداف شغلی آنها مطابقت دارد. با این حال، از دست دادن این محافظه کاران به سختی تعجب آور بود، با توجه به این تصور دیرینه که در آموزش عالی وجود داشته است که "یادگیری به معنای کسب درآمد است" و اینکه ثبت نام در کلاس ها باید اساساً بر اساس آنچه یک دوره می تواند برای ارتقای مهارت های شغلی انجام دهد هدایت شود. و پتانسیل کسب درآمد با این حال، این مثال نشان میدهد که چگونه ایدئولوژیهای چپگرا و محافظهکار میتوانند (و دارند) در ویرایشهای بالاتر، مستقل از باورها یا ارزشهای اساتید وجود داشته باشند.
این امکان وجود دارد که کسانی که در کالجها و دانشگاهها تحصیل میکنند به دلیل پوچ بودن آنچه که این روزها در ایالات متحده به عنوان «محافظهکاری» شناخته میشود، در باورهای خود «لیبرالتر» شوند. آموزش عالی یادگیری مبتنی بر شواهد را به عنوان مؤلفه اصلی خود پذیرفته است. و محافظهکاری مدرن با تعهد به «استدلال» مبتنی بر ایمان هدایت میشود - با این ایمان که یا بر اساس کیش شخصیت ترامپ است، یا بر اساس ارادت به ارتدکسهای مذهبی محافظهکار از طریق کلیساهای انجیلی «دوباره متولد شده» و دیگر مسیحیان راستگرا. فرقه ها وقتی محافظهکاری مدرن با رد بنیادی علم و استدلال علمی تعریف میشود، نتیجه آن چیزی است که ایدئولوژی «لیبرال» یا «چپ» را تشکیل میدهد. در نتیجه، لیبرالیسم به طور فزاینده ای با حمایت از علم و تحقیق و استدلال مبتنی بر تجربی تعریف می شود. اگر لیبرال بودن به این معناست، پس نباید تعجب کنیم که مؤسسات آموزش عالی متفکران لیبرال دسته جمعی تولید کنند.
جدای از مشکلات فوق، دلیل دیگری برای زیر سوال بردن گلایه های محافظه کارانه در مورد خطرات ادعایی آموزش عالی وجود دارد: اساتید در استفاده از کلاس های خود به عنوان بستری برای پیشبرد تفکر چپ چندان خوب نیستند. من نزدیک به دو دهه است که بخشی از آموزش عالی، چه به عنوان دانشجو و چه به عنوان استاد بوده ام، و بر اساس همه چیزهایی که در مورد اساتید علوم اجتماعی آمریکایی می دانم، نمی توانم کاری انجام دهم، اما وقتی یافته های این نوع را می خوانم، سرم را تکان دهم. منتشر شده توسط Pew. برخلاف ادعای تلقین دانشجویی به نفع ایدههای چپ رادیکال، نشانههای کمی وجود دارد که اساتید با ایدئولوژی خود سر دانشجویان را کتک میزنند. در حوزه ای که من تدریس می کنم (علوم اجتماعی)، اکثر اساتید دارای اخلاق نسبتاً ملایمی هستند و برای جلوگیری از کتک زدن دانشجویان با ایدئولوژی، از سر راه خود جلو می روند. در عوض، تعهد در کلاس کمک به دانشآموزان در توسعه مهارتهای تفکر مبتنی بر شواهد (یعنی دوباره آن علم) است که برای تبدیل شدن به یک روشنفکر و شهروند متفکر ضروری است. به عبارت دیگر، نگرانی این است که به مردم یاد دهیم چگونه فکر کنند، نه اینکه به چه فکر کنند.
اگر انتقادی نسبت به آموزش عالی وجود دارد، این است که اساتید اغلب مرعوب می شوند تا از مسائل سیاسی و اجتماعی داغ پرهیز کنند و در صورت اقتضا از بیان انتقادات از سیستم سیاسی-اقتصادی آمریکا خودداری کنند، زیرا می ترسند مورد توجه قرار نگیرند و مجازات شوند. . در عصر «حرفهایسازی»، اساتید بیش از هر زمان دیگری تحت فشار هستند تا در کلاس درس «بیطرفانه» باشند و از «موضعگیری» در مورد مسائل مختلف اجتناب کنند. این بی طرفی ادعایی از نظر ظاهری پوچ و مضر است، با توجه به اینکه روش علمی در هسته آن مستلزم ارائه فرضیه هایی (همچنین به عنوان استدلال) در مورد چگونگی کار جهان است که باید با شواهد تأیید یا جعل شود. صرف نظر از لوبوتومی کردن فرآیند یادگیری، برای استادان به سادگی امکان پذیر نیست که از بحث در مورد یافته های علمی که با مواضع محافظه کار پذیرفته شده و عقاید متعارف در تضاد هستند اجتناب کنند. به جای نگرانی در مورد توهین به محافظه کارانی که استدلال مبتنی بر شواهد را رد می کنند، اساتید باید علاوه بر دنیای سیاسی خارج از برج عاج، به دنبال به چالش کشیدن دانشجویان خود باشند. در عوض، آزار و اذیت سیاسی و رسانهای جناح راست به این معناست که بسیاری از اساتید از ترس اینکه برچسب «غرضآمیز» نامیده شوند، به برنامههای محافظهکاران سر میزنند.
بسیاری از جامعه علمی آمریکا به طور غیرانتقادی "حرفه ای شدن" آموزش عالی را پذیرفته اند. منظور من از حرفه ای شدن چیزهای متعددی است، از جمله: 1. این تصور که یک روشنفکر عمومی بودن و دستیابی به تعداد زیادی از مردم با کار و دانش خود یک چیز "بد" است، زیرا علما فقط قرار است با هر یک صحبت کنند. دیگر و محدود کردن یافته های خود به مکان های دانشگاهی؛ 2. این مغالطه که اصطلاحات و زبان محرمانه تری که در کار فرد استفاده می شود، نشانه ای از افزایش دقت است، زیرا هرچه درک چیزی سخت تر باشد، باید «بهتر» باشد. 3. اعتقاد به این که تنها افراد معدودی باید به دانش تولید شده در آموزش عالی دسترسی داشته باشند، تا از طریق کلاس های درس به دانشجویان شهریه پرداز ارائه شود، یا در مجلات و کنفرانس های دانشگاهی پرهزینه، که یک شهروند عادی به آن علاقه ندارد. دسترسی داشتن. همه این روندها نسخهای برای افول و مرگ گفتمان روشنفکری است، و جای تعجب نیست که ما شاهد فروپاشی سریع فرهنگ سیاسی آمریکا در نتیجه آن بودهایم. با توجه به اینکه دانشگاهیان به طور فزاینده خود را از دنیای واقعی سیاست حذف می کنند، فروشندگان خودروهای فریبکار و دست دوم مانند دونالد ترامپ و دیگران برای پر کردن این خلاء باقی می مانند. وقتی افرادی که در بهترین موقعیت برای به چالش کشیدن اطلاعات نادرست و تبلیغات رسمی هستند، نشسته اند و هیچ کاری انجام نمی دهند، گفتمان منطقی و انتقادی چه امیدی دارد؟
واقعیت این است که اگر میخواهند ظهور ضد روشنفکری را به چالش بکشند، باید فعالتر شوند. و حمله به آموزش عالی تا حد زیادی تابعی از شکست دانشگاهیان در دفاع از خود در برابر یک دستور کار وحشیانه نئولیبرالی است که به بن بست رسیده در برچیدن آنچه از نهادهای عمومی و زیرساخت های عمومی آمریکا باقی مانده است. اگر اساتید از خود و تلاش های خود دفاع نکنند، چه کسی از خود دفاع خواهد کرد؟
سیاست مدرن با این تصور هدایت میشود که خیر عمومی یک مفهوم عجیب و قدیمی است و این که نهادها باید ارزش خود را به بخش خصوصی، شرکتها و سود نشان دهند تا مرتبط باقی بمانند. بدیهی است که این ذهنیت برای هر دموکراسی و جمعیتی که به شدت به کالاهای عمومی مانند آموزش متکی است سمی است. به جای صحبت در مورد «چرا اساتید از آمریکا متنفرند»، باید گفتمان معاصر را تغییر دهیم و سؤال مناسب و مرتبطتری را مطرح کنیم: چرا حامیان محافظهکاری چنین تحقیر فعال و بیشرمانهای نسبت به تفکر دارند؟ پاسخ به اندازه کافی واضح است: چنین احساساتی ناشی از بی اعتمادی شدید به دموکراسی است. دموکراسی تنها در صورتی می تواند شکوفا شود که توده ها برای توسعه مهارت های تفکر انتقادی مورد نیاز برای زیر سوال بردن دروغ های رسمی و تبلیغات آموزش ببینند. تغییر در گفتمان عمومی به سمت ایده آل سازی حماقت و نادانی، تهدیدی مستقیم برای دموکراسی است. اگر به دنبال دگرگونی مثبت و مترقی در سیاست، اقتصاد و فرهنگ آمریکا هستیم، باید شرمنده کسانی باشیم که خنگ شدن جامعه را جشن می گیرند.
برای تماشای سخنرانی من در مورد بی ثباتی فزاینده سرمایه داری شرکتی، علاوه بر موانع دگرگونی سیاسی و اقتصادی، لطفاً از صفحه YouTube "دانشگاه باز چپ" دیدن کنید. اینجا کلیک نمایید.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا
1 اظهار نظر
حق همواره تهدیدی برای آموزش عالی و در آن بوده است. برای تاریخ اخیر، میتوان به حملات اخیر ترامپ/راست آلت-راست نگاه کرد و به حملات مداوم صهیونیستها که طی دههها ادامه داشته، نژادپرستی و تبعیض جنسی بومی، دوران مک کارتی (البته) و جنگ طبقاتی بیپایان - که همه ما در حال شکست بدی هستیم، نگاه کنیم. .
با این حال، به نظر من قوی ترین تهدید برای آموزش عالی (و آموزش به طور کلی) شرکتی شدن همه چیز است.
از اواسط دهه 70، واحدهای عالی برای جایگزینی اتحادیه های تصدی و هیئت علمی با اعضای وابسته که به سادگی قدرت زیادی ندارند، بازسازی شد. ما کارگر معمولی به معنای کلاسیک آن اصطلاح هستیم.
همچنین، ناتوانی هیئت علمی با رشد گسترده بوروکراسی های آموزشی و کمبود بودجه برای پست های هیات علمی همراه بوده است.
در نهایت، سرمایه داری و آموزش و پرورش غیر از اهداف آموزش شغلی ناسازگار هستند. انتظار اینکه اساتید در چنین شرایط سیاسی-اقتصادی مرتکب جرم آموزش واقعی شوند، کمی زیاد است.
تام جانسون
دانشیار (15 سال FTE)
سنت پل، MN ایالات متحده آمریکا