سوزان استدلال میکند که بحران مالی کنونی فرصت ایدهآلی را برای اجرای اصلاحات مالیاتی فراهم میکند که تبدیل به صنعت دوستدار محیطزیست را تأمین مالی میکند: یک کینزگرایی زیستمحیطی که جهان را از ویرانی اقتصادی و هرج و مرج اجتماعی خارج میکند و در عین حال سیستم مالی جهانی را تحت کنترل میگیرد. جورج
شوماخر سخنرانی می کند به طور سنتی در برگزار می شوند
لطفا ابتدا اجازه دهید من به سازمان دهندگان شوماخر شمالی برای ابتکارشان در ارائه این مجموعه سخنرانی و سایر فعالیت های انجمن شوماخر به
اما من قصد دارم تلاش کنم. سخنرانی امروز من مربوط به مرحله ای است که در نوعی بازتاب در حال پیشرفت به آن رسیده ام - منظورم یک کتاب نیست، اگرچه ممکن است به آن هم تبدیل شود - بلکه تلاشی است برای درک رویدادهای سریع در حال حرکت در ما. جهان آسیب دیده و تلاش برای تفکر در مورد آنها به شیوه ای یکپارچه تر.
از نظر فلسفی، شیء به خودی خود، شی منزوی چه یک الکترون باشد، یک سلول انسانی، یک ارگانیسم، یک کلمه واحد - حتی یک انسان - فقط در زمینه روابطش، جایگاهش در فیزیکی اش معنا پیدا می کند. محیط زبانی یا اجتماعی . مارگارت تاچر یک بار به قول معروف "چیزی به نام جامعه وجود ندارد". بنابراین، او پایههای برنامه ایدئولوژیک نئولیبرالی را کاملاً مجسم کرد که در حالت ایدهآل باید مانع از آن شود که حتی در مورد خود و دیگران در بافت طبیعی و اجتماعی خود فکر کنیم. باید به ما آموزش داده شود که باور کنیم شهروندان یا اعضای یک بدن اجتماعی نیستیم، بلکه مصرف کنندگان مجزا و منفرد هستیم. ما کاملاً مسئول سرنوشت خود هستیم و اگر به هر دلیلی از راه افتادیم - بیماری، از دست دادن شغل، تصادف، شکست، هر چیز دیگری - تقصیر خودمان است. باید قضیه را پیش بینی می کردیم و برای آن برنامه ریزی می کردیم. ما هیچ مسئولیتی در قبال افراد دیگر نداریم. همبستگی یک کلمه تبعید شده است. ما در قبال وضعیت سیاره نیز پاسخگو نیستیم - انسان خردمند تنها گونه مهم است و انسان ها اگر از قوانین طبیعی و فیزیکی مصون نباشند، منزوی هستند. این جوهره روح نئولیبرال است: "شما تنها هستید" همانطور که باراک اوباما به آمریکایی ها می گوید تا فلسفه مخالفان خود را در بر بگیرد.
اگر در نئولیبرالیسم تحصیل کرده باشید، هرگز به یک جنبش اجتماعی نخواهید پیوست، هرگز درگیر مبارزه با اقدام ناعادلانه دولت نخواهید شد، هرگز در تلاش برای محافظت از جهان طبیعی مشارکت نخواهید کرد زیرا نه تنها احمق خواهید شد. همانطور که پروفسور فریدریش فون هایک، مربی تاچر استدلال کرد، نه تنها تلاش شما شکست خواهد خورد، بلکه حتی اگر موفقیت آمیز باشد، در نهایت منجر به ظلم و حتی توتالیتاریسم خواهد شد. و همانطور که او همچنین تعلیم داد، آزادی اقتصادی بر هر نوع دیگر آزادی، اعم از سیاسی، مذهبی یا فکری برتری دارد.
من برعکس معتقدم که تنها امید ما در درک همه چیزهایی است که امروز با آن به عنوان حلقه ای در یک زنجیره پیچیده تر، به عنوان عنصری در یک سیستم روبرو هستیم. البته خطر این رویکرد گم شدن و ناامیدی در سندرم "همه چیز به همه چیز مرتبط است" است. این درست است، همه چیز به همه چیز مرتبط است، اما ما هنوز یک وظیفه عظیم در پیش داریم تا بتوانیم ارتباطات اولویت دار را شناسایی کنیم، تا بفهمیم چگونه با هم کار می کنند و برای تغییر آنها چه کاری می توانیم انجام دهیم، زیرا آنها قطعا نیاز به تغییر دارند. من استدلال خواهم کرد که ارتباطات کنونی ناکارآمد هستند، آنها منحرف شده اند: آنها سیستمی را تشکیل می دهند که وضعیت انسان را بدتر می کند و به طور غیرقابل برگشتی به سیاره آسیب می رساند. اما امید وجود دارد، زیرا آنچه توسط انسان ها ساخته شده است نیز می تواند توسط آنها برچیده شود.
همه اینها ممکن است مبهم به نظر برسد، بنابراین اجازه دهید به جزئیات بپردازیم. برای ملموستر کردن مسائل، اکنون میخواهم در مورد بدیهیترین بحرانهایی که امروز به طور جمعی با آن روبرو هستیم، صحبت کنم، چرا همه آنها به هم مرتبط هستند و چرا راهحلهای آنها نیز باید به هم مرتبط باشند.
اولین مورد از این بحرانها اجتماعی است - بحران فقر تودهای و نابرابری فزاینده در داخل کشورها و بین کشورهای ثروتمند و فقیر. دوم بحران مالی است که وال استریت، شهر و مقامات دولتی از آمدن آن خودداری کردند زیرا در سرزمین حبابی زندگی می کردند. آن را با موضوع subprime در آغاز شد
هر یک از این بحرانها - اجتماعی، مالی، زیستمحیطی - بهطور منفی با دیگر بحرانها مرتبط هستند و با بازخورد منفی یکدیگر را تشدید میکنند. آنها منجر به بدترین سناریوها می شوند. بگذارید فقط چند نمونه از این تعاملات انحرافی را در نظر بگیریم.
بحران فقر و نابرابری محل خوبی برای شروع است. این بحران به خوبی مستند شده است. هیچ کس به طور جدی اعداد را رد نمی کند. بانک جهانی اخیراً تشخیص داده است که تعداد افراد بسیار فقیر را به شدت دست کم گرفته است - حدود 400 میلیون نفر - و حتی پس از آن، ارقام آن در سال 2005 متوقف می شود و تغییرات اخیر در هزینه های غذا و انرژی را که باعث افزایش رتبه ها شده است، در بر نمی گیرد. از فقرا اما مهمتر از آن، این واقعیت است که برای اولین بار در تاریخ بشر، هیچ بهانه ای برای فقر و محرومیت جمعی وجود ندارد. جدی گرفتن این ادعا از قبل به ما کمک می کند تا راه حلی پیدا کنیم.
اکثر محققان و مؤسسات مرتبط با چنین موضوعاتی بر فقر فی نفسه تمرکز می کنند، اما به نظر من تمرکز بر ثروت مفیدتر و روشنگرتر است. شاید برای همه روشن نباشد که دنیا در واقع غرق در پول است. بیشتر آن هنوز در آمریکای شمالی است و
چند نفر از شما می دانستید که ده میلیون نفر، طبق آخرین گزارش ثروت جهانی مریل-لینچ، مجموعاً دارای سرمایه قابل سرمایه گذاری و نقدینگی بیش از 40 تریلیون دلار هستند؟ یعنی 40.000 میلیارد یا 40 به دنبال آن 12 صفر. این ثروت فراتر از ارزش خانهها، ماشینها، قایقهای تفریحی، شراب یا مجموعههای هنری و غیره است و معادل حدود سه برابر تولید ناخالص داخلی هر دو کشور است.
ما همچنین چیزهای زیادی در مورد نابرابری می دانیم. موسسه جهانی تحقیقات اقتصادی توسعه سازمان ملل، WIDER، کل دارایی های خانوارهای جهان را حدود 125 تریلیون دلار تخمین می زند. این تقریباً سه برابر تولید ناخالص داخلی جهان است و جای تعجب نیست که دو درصد بالای جهان بیش از نیمی از این ثروت را در اختیار دارند. 10 درصد بالا، که قطعاً شامل بسیاری از ما در اینجا می شود، 85 درصد را در اختیار دارد، در حالی که نیمه پایینی بشریت مجبور است همراه با یک درصد به سختی زمین بخورد. تنها چیزی که برای طبقه بندی شدن در نیمه بالای بشریت نیاز دارید، مجموع دارایی های ناچیز 1 دلاری است - که شامل خانه، زمین یا وسایلی مانند ماشین یا یخچال شما می شود - که به سختی مبلغی شاهزاده است. اگر همه داراییهای خانوار به طور مساوی تقسیم میشد - دستیابی به آن غیرممکن و احتمالاً حتی مطلوب نیست - همه افراد روی زمین میتوانستند 2200 دلار سهم داشته باشند. بنابراین باز هم، پول به عنوان چنین مشکلی نیست.
در تمام کشورهایی که 90 درصد جمعیت جهان در آن زندگی می کنند، نابرابری ها به ویژه از دهه 1980 افزایش یافته است. در این مرحله از بحث، نئولیبرالها معمولاً به ما میپرند تا به ما یادآوری کنند که افزایش جزر و مد همه قایقها را بالا میبرد. آنها اعتراف می کنند که نابرابری ها افزایش یافته است، اما همچنان استدلال می کنند که فقرا از آنچه که بودند، بهتر هستند. تقریباً بی ادبانه به نظر می رسد که به نوبه خود به آنها یادآوری کنیم که سقوط جزر و مد اثر معکوس دارد، آنها قایق های شکننده تر را باتلاق می کنند و به گل می نشینند و این جایی است که جزر و مد بحران مالی اکنون ما را می برد.
اما نکته واقعی اعداد مطلق نیست، بلکه این واقعیت است که نابرابری اقتصاد و همچنین محیط طبیعی را برای همه، اعم از ثروتمند یا فقیر، بدتر می کند. دو آکادمیک باتجربه، تونی آدیسون و جیووانی آندریا کورنیا، این موضوع را اینگونه بیان کردند: «در دو دهه گذشته نابرابری در بسیاری از کشورها افزایش یافته است [و] زمانی که نابرابری بالا و در حال افزایش است، پیشرفت کمی در کاهش فقر حاصل میشود. در تئوری های توسعه، نابرابری بالا باعث کاهش رشد اقتصادی و در نتیجه کاهش فقر از طریق رشد می شود.
اگرچه درست است که رشد اقتصادی فقر را کاهش داده است، به ویژه در
ما همچنین در چند ماه گذشته آموختهایم که کاملاً ممکن است دهها میلیون انسان فقیر را از طاقچهای که بهتازگی جای پای خود را به دست آورده بودند راندیم و آنها را به اعماق فقر بازگردانیم. شورش های غذایی، که بیشتر آنها شهری هستند، در حداقل سی کشور مختلف، پدیده جدید ترسناک دیگری را آشکار کرده است: بحران جهانی غذا. تا به حال، کمبود مواد غذایی و قحطی معمولاً محلی بود، اما بسیاری از جوامع مانتراهای تجاری نئولیبرالی را پذیرفته اند و برای کالاهای اساسی روزانه خود به بازارهای جهانی وابسته شده اند که امروزه جهش ناگهانی قیمت ها از آن احساس می شود.
نهادهای نئولیبرالی مانند بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و کمیسیون اروپا همچنان وانمود می کنند که کاهش فقر در نتیجه رشد بیشتر و تجارت بیشتر است. آنها از ذکر این نکته کوتاهی می کنند که هم رشد و هم تجارت، بحران زیست محیطی را تقویت می کنند. بحران غذا و انرژی به نوبه خود پیوندهای قوی با بحران مالی دارد، زیرا سفته بازی عامل مهمی در هر دو بوده است. غذا و انرژی نیز ارتباط تنگاتنگی با بحران آب و هوا دارند، زیرا وقتی به سوختهای فسیلی مملو از کربن فکر میکنید یا به سوختهای کشاورزی که مقدار زیادی زمین را از تولید غذا میبرند، میتوان فوراً متوجه شد.
در این مرحله از بحث، بهویژه وقتی با افراد نگران، درگیر و شایسته صحبت میکنید، مانند کسانی که احتمالاً در سخنرانی شوماخر پیدا میشوند، کسی دو سؤال بسیار مرتبط را مطرح میکند. اولین مورد این است: "آیا جایی وجود ندارد که افراد با ثروت های هنگفت بگویند "دیگر بس است" و شروع به اشتراک گذاری کنند؟" برخی از آنها چنین هستند—بیل گیتس و وارن بافت نمونه های متداول هستند. اما به عنوان یک کلاس، متاسفم که می گویم پاسخ منفی است. ما چیزهای زیادی در مورد خط فقر می دانیم اما چیزی به نام خط ثروت وجود ندارد و کلمه "کافی" بخشی از واژگان این طبقه نیست. لازم نیست منو باور کنی به سخنان متخصص گوش فرا دهید که می گوید: «به نظر می رسد همه چیز برای خودمان و هیچ چیز برای دیگران در هر عصری از جهان، سخن شرور اربابان بشریت بوده است». این کارل مارکس نبود، بلکه آدام اسمیت در رساله کلاسیک خود در سال 1776 درباره سرمایه داری، ثروت ملل بود. از آن زمان تا کنون چیز کمی تغییر کرده است.
سوال دوم این است: «اما چرا نهادهای نئولیبرال مانند بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول، سازمان تجارت جهانی، کمیسیون اروپا و
برعکس، آنها دقیقاً نتایجی را که در نظر داشتند به دست آورده اند. آنها بخش کوچکی از جامعه بین المللی را فراتر از تصور ثروتمند ساخته اند، آنها بسیاری از کشورهای وابسته را در یک نوع جدید و کمتر قابل مشاهده روابط استعماری وابسته نگه داشته اند و به اصطلاح تجارت آزاد، خصوصی سازی و سرمایه داری نامحدود را در کشورهایی که قبلا می خواستم با آنها کاری نداشته باشم یا کاری نداشته باشم. علاوه بر این، آنها سیاستهای خود را با اعتراض سازمانیافته نسبتاً کمی تحمیل کردهاند، زیرا ایدئولوژی آنها به طرز ماهرانهای تولید، بستهبندی و ارائه شده است. افسوس که ایدئولوژی می تواند تأثیری بسیار قوی تر از واقعیت ها داشته باشد. به همین دلیل است که ما باید در جبهه عملی، البته، بجنگیم، اما - اتفاقاً من معتقدم که در درجه اول - در نبرد ایده ها نیز بجنگیم.
در هر صورت، وجوه هنگفت متعلق به افراد ثروتمندی که بیشتر کالاهای مادی مورد نیاز یا می خواهند را در اختیار دارند، عموماً به سرمایه گذاری های کم و بیش سوداگرانه اختصاص می یابد. برای مثال، تخمین زده میشود که صندوقهای تامینی در حدود سه تریلیون دلار قرار دارند، حتی امروز که بسیاری از سرمایهگذاریها دچار رکود شدهاند. موسسات مالی بهویژه در دهه گذشته به شدت در حال نوآوری بودهاند. کل ساختار مشوق صنعت بانکداری و مالی منحرف شده است: مؤسسات بزرگ به خوبی میدانند که «بسیار بزرگتر از آن هستند که شکست بخورند»، در نتیجه آنها همچنین میدانند که هر چقدر هم که اقداماتشان مخاطره آمیز باشد، توسط مردم نجات خواهند یافت. کیف و خیلی ساده شده است. قبل از آن، مدیریت ارشد پول را می گیرد و اجرا می کند.
بین سالهای 2000 و 2006، متوسط سود سالانه بخش مالی در بریتانیای کبیر به طور متوسط 20 درصد بود، یعنی دو یا سه برابر نرخ سود سایر بخشهای اقتصاد. پاداش های بزرگ، به ویژه در
اکنون که کمکهای مالی به سرعت و ضخیمتر میآیند، ما نمونهای از سوسیالیسم را برای ثروتمندان، افراد دارای روابط خوب و وال استریت پیش روی خود داریم که در آن سود توسط مظنونین معمولی گرفته میشود و زیانها، زیانهای هنگفتی، صورت میگیرد. به مالیات دهندگان این
از آنجایی که بحران گرانبها مانند نشت نفت غولپیکر در کل اقتصاد به جریان افتاده است، دلالان به دنبال مناطق سودآور جایگزین بودهاند و مشکل حباب قیمت مواد غذایی را ایجاد کردهاند که اکنون در آن قرار داریم. آن وقت چه اتفاقی می افتد؟ فقرای منابع، گرسنگان جهان، هر چه را که می توانند به چنگ می آورند، درختان را می ریزند، حیوانات را می کشند و از زمین های اندکی که ممکن است داشته باشند بیش از حد بهره برداری می کنند. فقر خبر بدی برای طبیعت است. اما ثروت هم همینطور. اگرچه تعداد آنها بسیار کمتر است، اما ثروتمندان با ردپای اکولوژیکی دایناسورها آسیب های زیست محیطی بسیار بیشتری وارد می کنند. افرادی که از استدلال جمعیت برای توضیح بحرانهای متعدد استفاده میکنند و راهحل را در کنترل جمعیت میبینند، یک نکته مهم را از دست میدهند - این به تعداد افراد نیست، اگرچه اعداد مهم هستند، بلکه وزن نسبی آنها مهم است.
بعلاوه، همانطور که بارها شاهد بوده ایم، فراوانی و خشم طوفان های ناشی از گرم شدن کره زمین بر فقیرترین و مناطق فقیرتر کره زمین شدیدترین ضربه را وارد می کند. بدتر از این در راه است. ما حتی شروع به درک خطرات تغییرات آب و هوایی نکردهایم، از جمله تعداد بسیار زیاد پناهندگان محیطی که به دلیل خشکسالی، سیل و خرابی محصولات، سیاره زمین را ازدحام خواهند کرد. پنتاگون در حال حاضر در حال کار بر روی این است که چگونه میتواند با مقابله با تلاشهای دیوانهوار پناهندگان برای رسیدن به سرزمینهای مطلوبتر، به هر وسیلهای که لازم باشد، این موج را متوقف کند. برنامهریزی دولت برای این پدیده کاملاً قابل پیشبینی محدود به افزایش نظارت و پاسخهای امنیتی است، نه تلاش برای کاهش ضرورت مهاجرت. و با این حال، هیئت بین دولتی سازمان ملل متحد در مورد تغییرات آب و هوا [IPCC] که احتمالاً معتبرترین نهاد علمی در جهان است، قبلاً به ما هشدار داده است که در آفریقا، بازده کشاورزی دیم احتمالاً تا 50 درصد کاهش می یابد، بیابان ها به دست آوردن زمین، تخریب گونه ها در حال حاضر به اندازه ای رسیده است که ما در میانه ششمین انقراض زمین شناسی در تاریخ چهار و نیم میلیارد ساله این سیاره هستیم. پنجمین انقراض انقراضی بود که به دایناسورها پرداخت.
من میتوانم روابط بین فقر، بحرانهای مالی و زیستمحیطی را مشخص کنم، اما مطمئن هستم که شما نیازی به این ندارید. سوال این است که در مورد همه اینها چه کاری می توانیم انجام دهیم و منظور من از "ما" افرادی است که در همه جا می دانند که بحران سه گانه واقعی و فوری است.
با علم به اینکه بدون شک تعداد زیادی از مردم را در اینجا آزار خواهم داد، اجازه دهید بی درنگ بگویم که یک استراتژی خروج وجود دارد، یک راه حل واقعی وجود دارد، اما به نظر من این راه حلی نیست که بسیاری از محیط بانان خوش نیت مدت ها از آن حمایت کرده اند. متاسفم، اما زمان آن گذشته است که به مردم بگوییم رفتار و لامپ خود را تغییر دهند. که اگر تعداد زیادی از مردم این کار را انجام دهند، با هم "ما" می توانیم سیاره را نجات دهیم. متاسفم، اما "ما" نمی توانیم. بدیهی است که من پیشنهاد نمی کنم که مردم رفتار و لامپ هایشان را تغییر ندهند - اما حتی اگر کل جمعیت
ما به راهحلهایی در مقیاس بزرگ، راهحلهای پیچیده، صنعتی و مشارکت عظیم دولتها نیاز داریم تا انتشار گازهای گلخانهای را به اندازه کافی برای نجات آینده خود کاهش دهیم. به عبارت دیگر، ما باید شجاعت این را داشته باشیم که نه تنها رهبری سیاسی خود، بلکه کل سیستم اقتصادی نئولیبرال، غیرقانونی، خصوصیسازی شده و سرمایهداری را به چالش بکشیم تا جهشی کمی و کیفی در مقیاس کنشهای زیستمحیطی ایجاد و ترویج کنیم. جرات دارم اینجا بگم؟ گاهی اوقات بزرگ می تواند زیبا باشد و همین الان یکی از آن مواقع است.
از آنجایی که معتقدم راهحلهای فردی و محلی برای پرداختن به جدیت و فوریت بحران زیستمحیطی ضروری هستند، اما به طرز غمانگیزی ناکافی هستند، از بقیه زمانم برای بحث در مورد مشکلات دوگانه استفاده خواهم کرد. و سیستم مالی معضلی که من با آن دست و پنجه نرم می کنم این است: آیا می توانیم سیاره زمین را نجات دهیم در حالی که سرمایه داری بین المللی با تمرکز بر سود، ارزش سهامداران، تصرف منابع غارتگرانه و با سرمایه مالی بدون محدودیت که تصمیمات بیشتر و بیشتری می گیرد، سیستم غالب باقی می ماند؟ آیا میتوانیم خانه طبیعی خود را در مواجهه با طبقه قدرتمندی که معنای «به اندازه کافی» را نمیداند و به نوع تغییر اساسی که یک نظم اقتصادی بومشناختی جدید به آن نیاز دارد آلرژی دارد، نجات دهیم؟ آیا زمانی که دولت ها اساساً برای منافع آن طبقه کار می کنند، می توانیم جلو برویم؟
در روزهای بد پاسخ می دهم نه: ما نمی توانیم سیاره را نجات دهیم. معکوس کردن بحران آب و هوا در سرمایه داری غیرممکن است. اما این یک پاسخ ناامیدکننده است و اگر درست باشد، به این معنی است که عملاً هیچ امیدی وجود ندارد. امیدی نیست، زیرا نمیدانم که حتی متقاعدترین و مصممترین مردم چگونه میتوانند جایگزین سرمایهداری شوند، و حتی سرمایهداری را بهاندازه کافی سریع سرنگون کنند تا تغییرات سیستمی لازم را قبل از تأثیرات اقلیمی فراری انجام دهند - با این فرض که قبلاً این کار را نکرده است. . اولاً، افراد متقاعد و مصمم زیادی وجود ندارند که آماده عمل علیه نظام اقتصادی مسلط باشند و هیچ چیزی شبیه یک حزب انقلابی آوانگارد نیست که حتی در صورت وجود آنها را رهبری کند. هیچ راه حل جایگزینی برای همه سرمایه داری وجود ندارد. با توجه به سوابق و نقش تاریخی این قبیل احزاب و راهکارهایی از این دست، این را امری بیشک خوب میدانم.
.
اما موانع دیگری برای تغییر انقلابی یکبار برای همیشه وجود دارد. هیچ کس، به بیان مجازی، نمی داند تزاری که امروز باید سرنگون کنیم کیست و هیچ کس سرنخی ندارد کاخ زمستانی را که باید به آن یورش ببریم کجا پیدا کنیم. ما می دانیم
سوالی که ما با آن روبرو هستیم این نیست که چه کنیم - فکر میکنم کاملاً واضح است و میخواهم آن را توضیح دهم - بلکه این است که آیا ما هوش و قدرت لازم را برای استفاده از فرصت بزرگی که اکنون در اختیارمان قرار میدهیم، خواهیم داشت. شاید کلمات "فرصت عالی" با توجه به مقدمه طولانی و وحشتناکی که به تازگی به آن گوش داده اید، بسیار خوش بینانه به نظر شما برسد. با این حال، اکنون می خواهم استدلال کنم که نه تنها راه حل های فردی کافی نیست، بلکه راه حل های ارائه شده توسط کیوتو، بالی، بن یا هر توافق نامه ترسوی آینده که ممکن است مورد مذاکره قرار گیرد، به طرز غم انگیزی ناکافی است. حیاتی. و فرصت عالی را باید در خود بحران مالی یافت. اگر به درستی هدف گذاری و استفاده شود، می تواند دریچه ای را به سوی جهش کمی و کیفی ما باز کند.
برخی از افراد مترقی راه حل پیشنهادی من را رد می کنند، اما من از آنها می پرسم چه جایگزینی ارائه می دهند. بحران اکولوژیکی ماهیت متفاوتی با بحران های مالی و فقر دارد، به این معنا که وقتی تغییرات آب و هوایی در حال وقوع است، مانند اکنون، غیرقابل برگشت است و ما زمانی برای راه حل های نظری کامل نداریم. با سیاست گاهی اوقات می توان به عقب برگشت و از نو شروع کرد، اما نه در جایی که به طبیعت مربوط می شود. بنابراین، اگر دوست دارید، می توانید من را متهم کنید که راهی برای دادن روح تازه ای به سرمایه داری پیشنهاد می کنم و من به گناه خود اعتراف می کنم.
بیایید ابتدا سؤال کمی ساده تر را مطرح کنیم "چگونه می توانیم با دولت ها برخورد کنیم؟" حداقل در کشورهای کم و بیش دموکراتیک.
این بدان معناست که شهروندان، فعالان و کارشناسان، خواه ناخواه، باید با سیاستمداران و دولت های محلی، منطقه ای و ملی همکاری کنند. به آنها کمک کنید تا شرکای همفکر خود را پیدا کنند و پروژه های بلندپروازانه ای را که می توانند در گسترده ترین مقیاس ممکن انجام دهند، تدوین کنند. علاوه بر این، شهروندان، فعالان و کارشناسان باید به این سیاستمداران و دولتها کمک کنند تا با تبلیغ تلاشها و موفقیتهایشان به نمونههای درخشان زیستمحیطی نزد رایدهندگان تبدیل شوند. آیا انجمن شوماخر میتواند به نوعی پیوند برای انجمنی مستمر از بهترین استانداردها/بهترین شیوهها تبدیل شود که تصمیمگیرندگان سیاسی در هر سطحی را با گروههای شهروندان و کارشناسان گرد هم میآورد تا بهترین ابتکارات بخش عمومی را به بحث بگذارند و اجرا کنند؟ سیاستمداران باید متقاعد شوند که این سیاستها نه تنها کارساز خواهند بود، بلکه در میان حوزههای انتخابیهشان نیز از محبوبیت بالایی برخوردار خواهند بود.
حال اجازه دهید مسئله دشوارتر رویارویی با کل نظام اقتصادی را در نظر بگیریم. جارد دایموند در کتاب فروپاشی چندین مورد تاریخی انقراض اجتماعی به دلیل بهره برداری بیش از حد از محیط زیست را بررسی می کند. او چندین ویژگی مشترک را شناسایی می کند. یکی از این موارد انزوای نخبگان است که به آنها این ظرفیت را می دهد که تا مدت ها پس از اینکه بحران بر اعضای فقیرتر و آسیب پذیرتر جامعه تأثیر گذاشته است، به مصرف بالاتر از حدهای پایدار زیست محیطی ادامه دهند. این جایی است که ما اکنون در سطح جهانی هستیم، نه فقط در مکان های منزوی مانند جزیره ایستر یا
پس چگونه میتوانیم بهطور واقعبینانه با ردپای اکولوژیکی نخبگان دایناسورمان مبارزه کنیم، با توجه به اینکه در یک انقلاب خیالی و سراسر جهان، گزینه فریاد زدن «سرهایشان را ول کن» نداریم. ما نمی توانیم آنها را مجبور کنیم که هم خودشان و هم سیستمی را که به خوبی به آنها خدمت می کند تغییر دهند، در حالی که می دانیم باید آن سیستم را تغییر دهیم زیرا این سیستم به سیاره زمین تجاوز می کند و منطق ذاتی آن ادامه دادن به این کار است.
من فقط یک راه می بینم: گرد هم آمدن مردم، تجارت و دولت در تجسم جدیدی از استراتژی اقتصاد جنگی کینزی. من در
بله، هنوز درگیریهای مدیریت کارگری وجود داشت و بله، شرکتهای بزرگ به جای شرکتهای کوچک بیشتر قراردادهای دولتی را دریافت کردند، اما در مجموع کارگران دستمزد خوبی داشتند، آفریقاییتبارها و زنان شروع به کسب چند دستاورد کوچک کردند و کل تلاشهای جنگی را آغاز کردند. بالاخره کشید
چرا دارم به این تاریخ کهن برمیگردم؟ چون فکر می کنم امروز فرصت مشابهی داریم. این
راهی که بانکهای مرکزی و خزانهداری معمولاً برای حل رکود یا رکود مالی تلاش میکنند از طریق راهحلهای استاندارد مانند کاهش نرخ بهره، کاهش ارزش پول یا تحمیل بدهیهای جدید است – اما ایالات متحده به پایان خود در این امتیاز رسیده است. نرخ های بهره در حال حاضر بسیار پایین است - اگرچه نه در داخل
از آنجایی که ابزارهای سنتی فرسوده شدهاند، تنها ابزار جدیدی که میتوانم برای بیرون کشیدن جهان از ویرانی اقتصادی و هرج و مرج اجتماعی فکر کنم، کینزیسم جدید است، نه نظامی، بلکه محیطی. فشار برای سرمایه گذاری گسترده در تبدیل انرژی، صنعت سازگار با محیط زیست، مواد جدید، حمل و نقل عمومی کارآمد. صنعت ساخت و ساز سبز و غیره.
استانداردهای سختگیرانه برای ساختمان های جدید باید به یک هنجار تبدیل شود. مسنترها را میتوان با شرایط مالی آسان «بهتازگی نصب کرد». خانواده ها و صاحبان املاک تجاری می توانند برای نصب بام های سبز و پنل های خورشیدی مشوق های مالی دریافت کنند و انرژی مازاد را به شبکه بفروشند. تحقیق و توسعه را می توان به سمت انرژی های جایگزین و مواد قوی و فوق سبک برای هواپیماها و وسایل نقلیه سوق داد. از نظر فنی، ما قبلاً می دانیم که چگونه چنین کارهایی را انجام دهیم، اگرچه برخی از راه حل های تمیز هنوز هم هزینه بیشتری نسبت به راه حل های کثیف دارند. تولید انبوه، کمتر می شوند.
همه این صنایع، محصولات و فرآیندهای جدید و سازگار با محیط زیست ارزش صادراتی زیادی دارند و می توانند به سرعت به استاندارد جهانی تبدیل شوند. من سعی می کنم سناریویی را توصیف کنم که بتوان آن را به نخبگان فروخت، زیرا فکر نمی کنم اگر چیزی برای آنها وجود نداشته باشد، آنها ارزش های واقعی زیست محیطی و تبدیل را پذیرفته باشند. اما این رویکرد صرفاً تلاشی بدبینانه برای ترغیب نخبگان به حرکت در جهت منافع خود نیست. همچنین مزایای زیادی در چنین اقتصادی برای افراد شاغل وجود دارد. یک تغییر زیست محیطی عظیم شغلی برای یک جامعه با فناوری بالا، با مهارت بالا، بهره وری بالا و دارای اشتغال بالا است. به اعتقاد من، کل جمعیت از آن حمایت خواهد کرد، زیرا نه تنها به معنای محیطی بهتر، پاکتر، سالمتر و سازگارتر با آب و هوا است، بلکه به معنای اشتغال کامل، دستمزدهای بهتر، و مهارتهای جدید و همچنین یک هدف بشردوستانه است. یک توجیه اخلاقی - درست مانند جنگ جهانی دوم.
چگونه می توان چنین تلاش عظیمی را تامین مالی کرد؟ این باید شامل هزینههای هدفمند دولتی به معنای سنتی کینزی باشد و دولتها باید شکایت کنند که ابزاری برای اجرای چنین سیاستی ندارند.
بحران مالی فرصت ایده آلی را برای تامین مالی تبدیل و تحت کنترل درآوردن سیستم مالی جهانی فراری فراهم می کند.
در حال حاضر، مالیات تقریباً همیشه در مرزهای ملی متوقف می شود. راز این است که مالیات ها را به سطح اروپایی و بین المللی از طریق ارز و سایر مالیات تراکنش های مالی برسانید. افرادی که مخالف چنین طرحهایی هستند وانمود میکنند که این طرحها امکانپذیر نیستند، زیرا باید رضایت هر حوزه قضایی ملی در جهان را به دست آورد، اما این درست نیست. در واقع مالیات بر ارز و سایر معاملات چیزی جز عزم سیاسی، همکاری بانک مرکزی و چند خط نرم افزاری نمی خواهد. برای مالیات تراکنش ارزی که برای اولین بار توسط جیمز توبین در دهه 1970 پیشنهاد شد و اکنون به طور قابل توجهی اصلاح شده است، پایه مالیاتی خود ارز است، نه مکانی که معامله می شود. بنابراین بانک مرکزی اروپا می تواند به راحتی مالیات هر معامله ای را که شامل یورو باشد، بانک انگلستان برای پوند، فدرال رزرو برای دلار و غیره دریافت کند. از آنجایی که تجارت ارز در حال حاضر به 3.2 تریلیون دلار در روز بالغ می شود، مالیات یک واحد پایه، یعنی مالیات یک در هزار می تواند مبلغ مناسبی را برای تبدیل زیست محیطی و کاهش فقر ایجاد کند.
مالیات کربن یکی دیگر از ایده های مطرح شده و به همان اندازه امکان پذیر است. مالیات بر سود واحد بر شرکت های فراملیتی نیز وجود دارد که مستلزم دانستن کل فروش شرکت، کل مالیات های پرداخت شده، فروش های انجام شده در هر حوزه قضایی و مالیات پرداخت شده در هر حوزه قضایی است. به عنوان مثال، اگر یک TNC گزارش دهد که در کشور X، یک حوزه قضایی با مالیات پایین، 5 درصد از فروش خود را انجام داده و 50 درصد از مالیات خود را پرداخت کرده است، مقامات آن را کمی بدبین خواهند دانست. من در اینجا خلاصه ای بسیار خام ارائه می کنم، اما باور کنید، کارشناسانی وجود دارند - بانکداران، وکلای شرکت، کارشناسان مالی و حسابداران - که دقیقاً می دانند چگونه چنین کارهایی را انجام دهند. شاید برای تشویق مصرف بیشتر محلی، میتوان به مالیات بر مایلهای طی شده توسط غذاهایی که میخوریم و لباسهایی که میپوشیم نیز فکر کرد.
ما کشورهای فقیر جنوب را که عرصه اصلی بحران فقر هستند، فراموش نمی کنیم. لغو بدهی برای کشورهای فقیر که G-8 برای یک دهه وعده آن را داده است، بالاخره باید اتفاق بیفتد، اما برخلاف این الزام که این کشورها نیز از طریق جنگلسازی مجدد، حفاظت از خاک، حفاظت از گونهها و مواردی از این دست به تلاشهای زیستمحیطی سیارهای کمک کنند. همچنین از آنها خواسته می شود که افراد خود را در تصمیم گیری دموکراتیک مشارکت دهند و وجوه به دقت توسط حسابرسان مستقل نظارت شود.
بهشتهای مالیاتی که به افراد و شرکتهای ثروتمند اجازه میدهد از پرداخت سهم منصفانه تبدیل خود اجتناب کنند، باید تعطیل شوند: پرداخت به ساکنان جزایر کیمن ارزانتر است.
در ازای کمکهای مالی، بانکها و خانههای سرمایهگذاری باید مقررات را بپذیرند - نه فقط مقرراتی برای تضمین شفافیت و حذف انگیزههای رفتار احمقانه، بلکه مقررات سختگیرانهتری که آنها را مجبور به شرکت در تهاجم زیستمحیطی میکند. آنها باید موظف شوند X درصد از پرتفوی وام خود را به پروژه های زیست محیطی با نرخ بهره کمتر از بازار اختصاص دهند - که می توانند با اعمال نرخ های بسیار بالاتر وام برای پروژه های کثیف یا ضد محیط زیست جبران کنند. تامین مالی کم یا بدون هزینه برای پروژه های تبدیل خانه باید یکی دیگر از اولویت های اجباری بانک ها باشد. این می تواند جهش بزرگی به صنعت ساخت و ساز بدهد.
اینجا هیچ کس ماه را نمی خواهد. بانکها همچنان وام میدهند، سرمایهگذاریهای مالی را تأمین میکنند و بازدهی منصفانهای برای خدمات خود کسب میکنند. مالیات بر معاملات ارزی در یک نقطه پایه، کسی را خراب نمی کند. مالیات بر سود واحد بر شرکت های بزرگ به سادگی ما را به دورانی برمی گرداند که شرکت ها مالیات های خود را پرداخت می کردند، زیرا نمی توانستند از آن اجتناب کنند. نکته این است که یک سیستم مالیاتی و توزیع مجدد کینزی، در سطح ملی و بین المللی، چه از نظر زیست محیطی و چه از نظر اجتماعی، در آموزش، مراقبت های بهداشتی، انرژی پاک، سبز، توزیع آب کارآمد، فناوری ارتباطات، حمل و نقل عمومی و موارد مختلف دیگر در جهان سرمایه گذاری خواهد شد. نیاز دارد و ما قبلاً می دانیم چگونه انجام دهیم. این اقدامات به نوبه خود راه بسیار طولانی برای ایجاد فرصت هایی برای افراد بیشتری برای مشارکت در اقتصاد سبز جدید از طریق مشاغل، آموزش مادام العمر، حمایت اجتماعی بیشتر و کاهش نابرابری خواهد داشت. تحت کنترل عمومی و شهروندی سیستم مالی کنونی تولیدکننده بحران مالی، جریان آزاد و بدون نظارت، پیش نیاز حل بحران های زیست محیطی و فقر است.
به عبارت دیگر، این یک رویای روابط عمومی است. هر کدام از احزاب سیاسی این موضوع را درک کنند، میتوانند در چنین برنامهای پیروز شوند، بدون اینکه کسی مجبور باشد کل نظام سرمایهداری را به عنوان شرط اولیه برای نجات کره زمین از بین ببرد.
یک برنامه اکولوژیکی کینزی علاوه بر این، بسیاری از حوزه ها را در یک هدف مشترک گرد هم می آورد. در حال حاضر، از نظر سیاسی، هیچ گروه ذینفعی نمی تواند مشکلی را که بیشتر به آن مربوط می شود حل کند. منظور من این است که بوم شناسان به تنهایی نمی توانند محیط زیست را نجات دهند. کشاورزان به تنهایی نمی توانند مزارع خانوادگی را نجات دهند. اتحادیه های کارگری به تنهایی نمی توانند مشاغل پردرآمد در صنعت و غیره را نجات دهند. اتحادهای گسترده تنها راه، تنها راهبردی است که سودمند است. جنبش عدالت جهانی، همانطور که فعالان اجتماعی بینالمللی آن را مینامند، در کار دموکراتیک و ایجاد اتحاد با شرکای که از حوزههای مختلف انتخاب میشوند، اما اساساً در یک طول موج هستند، شروع به موفقیت کرده است.
اکنون ما باید از این مرحله فراتر برویم و کاری دشوارتر را انجام دهیم: ایجاد اتحاد با افرادی که لزوماً در مورد سؤالات کاملاً مهم با آنها موافق نیستیم - مثلاً در مورد تجارت. این امر تنها با درک این موضوع میتواند محقق شود که اختلافات، حتی درگیریها، میتوانند مثمر ثمر و مثبت باشند، تا زمانی که زمینههایی که امکان توافق وجود دارد جستجو، شناسایی و بر اساس آنها ساخته شود. ما باید پیدا کنیم که دایره های دغدغه های ما در کجا همپوشانی دارند. حداقل یکی از این همپوشانی ها باید خانه مشترک ما را نجات دهد. من هیچ راه دیگری برای ایجاد شور و شوق، مشارکت و جهش کمی و کیفی در مقیاس که اکنون مورد نیاز است، نمی بینم.
من وقت ندارم در مورد تمام جزئیات فنی در مورد محتوا و تامین مالی سرمایه گذاری های زیست محیطی لازم توضیح دهم. کاری که من می توانم انجام دهم این است که به شما تضمین دهم که تبدیل به اقتصاد سبز از نظر فنی امکان پذیر است. طرح های مالیات های جدید در نظر گرفته شده است. نمونه های اولیه صنعتی در حال حاضر وجود دارد. در لحظه ای که مردم می توانند سیاستمداران خود را وادار به پذیرش این چالش کنند، ماشین آلات آماده است تا وارد عمل شود. تحت کنترل گرفتن سیستم مالی و اخذ مالیات بر سرمایه بین المللی با نرخ های بسیار کم به منظور توزیع مجدد آن به صورت نهادی و بین المللی بسیار محبوب خواهد بود. ما می توانیم به طور جدی به تغییرات آب و هوایی حمله کنیم و بدترین فقر جهان را ظرف یک دهه از بین ببریم. ما در اینجا از سیاست صحبت میکنیم، نه جنبههای فنی و تلاش میکنیم راهی برای رام کردن جانور خشمگین، سیستم مالی بحرانزا، جریان آزاد و بینظم و تحت کنترل عمومی و شهروندان بیابیم.
سرمایه داری به این معنا که اکثر مردم سلامت عقل را درک می کنند، عاقل نیست. ما انسانها معمولاً به آینده خود، فرزندانمان و آینده کشورها و جهان فکر می کنیم. برعکس، بازار در زمان حال ابدی عمل میکند که بنا به تعریف، حتی نمیتواند مفهوم آینده را نیز در نظر بگیرد و بنابراین تدابیری را در برابر آینده و نابودی احتمالی حذف میکند، مگر اینکه این ضمانتها توسط قانون بر آن تحمیل شود.
ما قطعاً به قانون و نیروهای سیاسی با پشتوانه برای پیشنهاد و رای دادن به قانون نیاز داریم، اما باید به انگیزه های انسانی نیز فکر کنیم. مردان معتبر دلار در سال دهه 1940 را به یاد بیاورید و تصور کنید اگر بتوانیم آنها را به دنیای سرمایه داری قرن بیست و یکم منتقل کنیم، چه اتفاقی می افتد. تعداد قابل توجهی از کاپیتان های معاصر سرمایه داری، همه آنها با حقوق های متورم و غیرقابل تصور، ممکن است به این باور برسند که پول خیلی خوب است، اما آیا چیزی بیشتر از این وجود ندارد؟ چرا نمی توان یک نظم بسیار انحصاری از مدافعان زمین، یا شوالیه های محیط زیست یا فاتحان کربن که به تنهایی، با توجه به مشارکت ویژه خود در تلاش های ملی و بین المللی تبدیل زیست محیطی پیدا کردند. آنها حق دارند یک نشان بسیار قابل مشاهده را بر روی یک بنر در جلوی خانه های خود به نمایش بگذارند. یک پنکه روی ماشینهایشان، یک گل رز سبز و طلایی در سوراخ دکمههایشان مانند لژیون دونور فرانسوی یا مدال افتخار اکولوژیکی کنگره. آنها متعلق به مجلس کوچک مسح شدگان خواهند بود. کسانی که وسایل را فراهم می کنند و افتخار نجات زمین را دارند. عضو شدن باید روحیه رقابتی آنها را جلب کند.
در خاتمه، اجازه دهید بگویم که اسطوره همیشه نیروی محرکه هر دستاورد بزرگ بشری بوده است، از دموکراسی یونان تا رنسانس تا روشنگری و انقلاب های آمریکا و فرانسه. در عصر آینده مدیریت زیست محیطی نیز باید چنین باشد. برای نجات کره زمین، ما باید به سرعت و عمیقاً طرز فکر، احساس و عمل اکثریت را تغییر دهیم، و باید از نیروهای اجتماعی که همین جا و همین الان داریم و نه دیگران شروع کنیم. فایده ای ندارد کاش آنها متفاوت بودند یا قوی تر یا عاقل تر. ما باید آنگونه بازی کنیم که تاریخچه با ما معامله می کند.
برای چنین تغییری، به شش "خانم" نیاز داریم که با پول، مدیریت و رسانه شروع می شود. اما حتی مهمتر از این سه "خانم"، ما باید سعی کنیم حس جدیدی از آنها ایجاد کنیم
و آیا این بهتر از داشتن یک جنگ دیگر نیست؟
متشکرم.
سوزان جورج رئیس هیئت مدیره موسسه فراملی است. آخرین کتاب های او هستند ربودن آمریکا: چگونه جناح راست مذهبی و سکولار نظر آمریکایی ها را تغییر داد و ما مردم اروپا.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا