برای هر جنگ معینی، می توان ماه ها یا سال ها یا دهه هایی را که طی آن یک یا هر دو طرف در جریان است بررسی کرد مشغول به کار با پشتکار برای تحقق آن، و هر دو طرف آشکارا در ایجاد جایگزین های صلح آمیز شکست خوردند. حتی در لحظهی بزرگترین خشونتها، میتوان مقاومت غیرمسلحانه را در نظر گرفت جایگزین که به دقت دور از توجه نگهداری می شوند.
اما حتی اگر بتوانید همه چیز را توضیح دهید توجیه برای هر طرف از هر جنگ خاص - بله، حتی آن یکی، این ادعای نادرست وجود دارد که جنگ به نوعی صرفاً بخشی از "انسانیت" است. اگر قرار بود مورچه ها دست از جنگ بردارند، هیچ کس چشمش را بر نمی داشت، اما چنین شاهکاری به سادگی فراتر از هوش تلقی می شود. نام علمی انسان.
این مزخرفات مشکل دارد. این مشکل جوامع انسانی صلح آمیز است. ما میدانیم که بسیاری از انسانها، اگر نگوییم بیشتر، گروههای شکارچی-گردآورنده، برای بخش عظیمی از وجود انسان درگیر چیزی شبیه به جنگ با فناوری پایین نبودند. حتی در هزاره های اخیر، بسیاری از استرالیا، قطب شمال، شمال شرق مکزیک، حوضه بزرگ آمریکای شمالی و حتی اروپا قبل از ظهور فرهنگ های جنگجوی پدرسالار، عمدتاً یا به طور کامل بدون جنگ عمل می کردند. نمونه های اخیر فراوان است. در سال 1614 ژاپن ارتباط خود را با غرب و جنگ های بزرگ قطع کرد تا اینکه در سال 1853 نیروی دریایی ایالات متحده وارد آن شد. در چنین دوره هایی از صلح، فرهنگ شکوفا می شود. مستعمره پنسیلوانیا برای مدتی ترجیح داد به مردم بومی، حداقل در مقایسه با سایر مستعمرات، احترام بگذارد، و صلح را می شناخت و پیشرفت می کرد. این تصور توسط اخترفیزیکدان مشهور نیل دگراس تایسون مبنی بر اینکه از آنجایی که اروپا قرن هفدهم با سرمایه گذاری در جنگ در علم سرمایه گذاری کرد، بنابراین فقط از طریق نظامی گری می تواند هر فرهنگی پیشرفت کند، و بنابراین - به اندازه کافی راحت - اخترفیزیکدانان 17٪ کار کردن برای پنتاگون را توجیه می کنند، یک دیدگاه است. بر اساس سطحی پوچ از تعصب چشمک زن که اگر لیبرال های کمی با عبارات نژادپرستانه یا جنسیتی تکرار شوند، آن را می پذیرند.
اما صرفاً ادعا کردن یا حتی اثبات انکارناپذیر این که جوامع مختلف بدون جنگ زندگی کرده اند، نه مؤمن را به اجتناب ناپذیری جنگ متقاعد می کند و نه راهنمایی در مورد اینکه چگونه جوامع مسلط جهانی می توانند به زندگی عاری از جنگ روی آورند. آنچه مورد نیاز است بررسی این است که چگونه جوامع مختلف برای دوره های طولانی نه جنگ خارجی و نه خشونت داخلی زندگی کرده اند. یک کتاب جدید ممکن است کمک کند. نامیده می شود جوامع صلح آمیز: جایگزین هایی برای خشونت و جنگ توسط بروس دی. بونتا. در یک سایت اینترنتی، بونتا اطلاعاتی در مورد بسیاری از جوامع صلح آمیز که هنوز در اطراف هستند ارسال کرده است. او در این کتاب 10 مورد از آنها را بررسی کرده است. 10 در سراسر جهان پراکنده و بسیار متنوع هستند. آنها عقاید، زبان ها، نگرش ها و حساسیت های متفاوتی دارند. برخی از آنها را میدانیم که سابقه خشونت و تغییر به خشونتپرهیزی دارند. همه آنها در خطر غلبه بر فرهنگ غالب (یا تغییر آب و هوا یا جنگل زدایی) هستند. چیزی که بشریت (و بسیاری از گونههای دیگر) به آن نیاز دارند، اندکی فرآیند معکوس است - فرهنگهای مسلط جهانی که از این جوامع به جای تحمیل ارزشهایشان به آنها یاد میگیرند.
اگر خشم و خشونت بهعنوان کودکانی که شایسته کودکان کوچک هستند، بهطور جهانی محکوم و مورد تمسخر قرار میگرفتند، آنگاه سیاست خارجی ملی که حول این ایدهها طراحی شده بود مورد تشویق یا حتی تحمل قرار نمیگرفت. گروههای بزرگی از مردم با دیانای تقریباً مشابه جو بایدن یا ولادیمیر پوتین زندگی میکنند و در فرهنگهایی مانند آن زندگی کردهاند. آنها در جهان بینی هایی وجود دارند که جنگ و حتی قتل را کاملا غیرقابل تصور می دانند. بنابراین، همانطور که گفتن اینکه بیش از حد نظامیسازی توسط «طبیعت انسانی» لازم است به اندازه کافی خوب نیست، زیرا 4 درصد از بشریت که توسط دولت فاسد ایالات متحده اداره میشوند، آن را دارند، همچنین به اندازه کافی خوب نیست که بگوییم سطحی از پذیرش خشونت. فقط به این دلیل لازم است که اکثریت قریب به اتفاق انسان هایی که اکنون زنده هستند با آن گیر کرده اند.
وقتی فیلمهای معمولی هالیوود را به مردم در برخی فرهنگها نشان میدهید، وحشت میکنند و آرزو میکنند که دیگر شاهد چنین خشونتی نباشند. کودکانی که در جوامعی بدون خشونت بزرگ می شوند، نمی توانند از آن تقلید کنند. کودکانی که در جوامعی بزرگ می شوند که خشم را محکوم می کنند، یاد می گیرند که عصبانی نباشند. این حقایق به اندازه ظهور دوباره خورشید در هر روز بی پایان ثابت شده است. فرهنگی که فریاد می زند "علم را دنبال کن!" نمی تواند وانمود کند که این حقایق واقعی نیستند، یا با تظاهر به خیال پردازی آنها را به حاشیه برانند، یا با مصرف بیش از حد از آنها اجتناب کنند. پینکریسم. مفهوم "انسان جنگجو" به دورانی برمی گردد که در آن دانشمندان غربی آثار دندان حیوانات را بر روی استخوان های انسان به عنوان شاهدی از جنگ ارائه کردند. آنها نبودند. «مرد شام» بیشتر شبیه آن بود. مفهوم تمایلات خشونتآمیز در هنگام سرکوب ایجاد میشود - و در صورت عدم انتشار برخی از آنها فوران میکنند - به دورانی حتی قبل از آن برمیگردد که در طی آن آخرین فناوری موتور بخار بود، و علوم انسانی (به تقلید از علوم فیزیکی) معتقد بودند که به آن نیاز دارند. تا همه چیز به روش ماشین بخار کار کند.
کتاب بونتا و سایر کتابهای مشابه آن، توضیح میدهند که چگونه فرهنگها فقدان خشم و نه سرکوب خشم را الگو میکنند و آموزش میدهند - فرهنگهایی که هنوز وجود دارند. میتوانید خانههای این افراد را در Google Earth ببینید. می توانید در مورد آنها بخوانید. شما می توانید از آنها بازدید کنید - اگرچه امیدوارم بتوانید این کار را با احترامی برای دیگران انجام دهید که ممکن است تا زمانی که آنها را مطالعه نکرده اید دشوار باشد.
فصل اول درباره لپچاها است، یک گروه اقلیت در سیکیم که خشونت را نمی شناسند. فرهنگ آنها تقریباً به طور کامل از تهاجم و رقابت اجتناب می کند. آنها به همان اندازه که فرهنگ ایالات متحده عدم ایستادگی در برابر یک قلدر را تایید می کند، از نزاع و نزاع مخالف هستند. آنها به همان اندازه که فرهنگ ایالات متحده در مورد طلاق تحمل زنا را دارند. با این حال، آنها هیچ تحملی برای دروغگویی ندارند - جنایتی که می تواند به اعتبار یک خانواده برای نسل ها آسیب برساند. آنها این وجود کاملاً متفاوت را مدیریت نمی کنند زیرا بقیه جهان آنها را تنها می گذارد. سلام؟ آیا بقیه دنیا را ملاقات کرده اید؟ از سال 2007، آنها از ساخت سدهای عظیم نیروگاهی آبی - و نیروهای نظامی حامی آن ساخت - با اقدامات غیرخشونت آمیز جلوگیری کرده اند.
فصل دوم درباره ایفالوک است که در جزیره ای به همین نام در میکرونزی زندگی می کنند. آنها هیچ نشانه ای از خشم یا خشونت از خود نشان نمی دهند. روشهای عجیب مراقبت از نوزادان و کودکان نوپا، و داستانهای عجیب ارواح که به کودکان آموزش میدهند، ممکن است دشوار یا نامطلوب به نظر برسد. اما وجه مشترک این افراد با سایر جوامع صلح آمیز، عدم پذیرش عصبانیت است – چه در کودکان نوپا و چه در روسای جمهور. بونتا درباره آنها می نویسد:
«از زمان جنگ جهانی دوم در چندین نوبت، کشتیهای نیروی دریایی ایالات متحده در جزیره توقف کردهاند و فیلمهای آمریکایی را برای ساکنان جزیره نشان دادهاند. اما خشونتی که در آن فیلمها نمایش داده میشد - مردم را مورد ضرب و شتم قرار میدادند و تیراندازی میکردند - ساکنان جزیره را به وحشت انداخت و عدهای را به بیماریهایی که برای روزها به طول انجامید وحشت زده کرد. پس از آن بسیاری از تماشای فیلم های آمریکایی خودداری کردند. آنها دائماً سناریوهای خشونت آمیز را مرور می کردند و درباره آنها صحبت می کردند و در جوامع خود ایمنی خود را از چنین وحشتناکی تقویت می کردند.
آیا این بدان معناست که آنها اراده و توانایی این را پیدا خواهند کرد که ایالات متحده را از تبدیل جزایر باقی مانده از اقیانوس آرام، قبل از اینکه به زیرزمینی برای جنگ با چین تبدیل شود، باز دارند؟ چه کسی می داند! اما این بدان معناست که انسانها، از جمله انسانها در ایالات متحده، میتوانند به شیوهای متفاوت وجود داشته باشند. اگر دنیایی فراتر از جنگ نیاز به جهانی بدون هالیوود دارد، همینطور باشد. مطمئناً شما نمی خواهید استدلال کنید که هالیوود توسط ژن های شما یا جوهر مرکزی یا طبیعت انسانی یا روح تغییرناپذیر یا هر چیز دیگری لازم است. حذف یا تغییر کامل هالیوود کار آسانی نیست، اما قوانین فیزیک نیز مانع آن نمی شود، درست است؟
فصل سوم در مورد Semai در مالزی است. در حالی که ایفالوک برای آرامش ارزش قائل است، سمایی ها دچار وحشت و هیستری می شوند. اما آنها به همان اندازه از خشونت اجتناب می کنند. و به جای قضاوت کردن یا انتقام جویانه، درگیری ها را حل می کنند. بونتا نگران است که خوانندگانش ممکن است Semai را به عنوان ارزشی برای بزدلی رد کنند، اما او می نویسد:
«[الف] مسلماً برای حفظ خلق و خوی خود در طول یک رویارویی به قدرت بیشتری نیاز است تا اینکه اجازه دهید همه چیز به خشونت تبدیل شود. مورد دوم، متوسل شدن به مشت یا چاقو یا اسلحه یا بمب هستهای در طول یک رویارویی، شاید رویکرد آسان، راه ضعف باشد، در حالی که نزدیک شدن به یک درگیری با عزم آرام برای حل مسالمتآمیز آن، اغلب انتخاب دشوارتر است.
ما همچنین در مورد Batek در مالزی، که ممکن است توسط برخی از خوانندگان به عنوان ترسناک محکوم شود، یاد می گیریم. آنها برای جلوگیری از یک فرد خطرناک، به جای فرستادن یک گروه لینچ، یک دهکده کامل را ریشه کن می کنند و به یک ساعت اطلاع رسانی می کنند. اما ارزشهای اصلی آنها همکاری، اشتراک و برابری است - از جمله برابری جنسیتی. آنها به روشهای مختلفی از مترقیهای غربی پیشروی میکنند، حتی اگر نتوانید فورت لادردیل را ریشهکن کنید و هر بار که ترامپ در این نزدیکی دیده میشود، آن را به جنگل منتقل کنید.
ما در مورد Piaroa در ونزوئلا و کلمبیا می آموزیم. حداقل تا سال های اخیر، آنها تقریباً کاملاً عاری از خشونت و همچنین رقابت بوده اند.
سپس به Buid در فیلیپین و در سراسر جهان می رسد، با توصیف جوامعی که بسیار متفاوت از یکدیگر هستند، اما در مورد اجتناب از خشونت توافق دارند - در داخل خانواده ها، در روستاها، و با جهان خارج. این موارد مشابه اتحادیه اروپا برنده جایزه صلح نوبل نیست که در سراسر جهان سلاح و جنگ می فروشد. این افراد فقط در میان خود صلح طلب نیستند و مانند گرگ های دیوانه نسبت به دیگران شرورند. آنها به فرزندان خود یاد داده اند که خشونت شرم آور است. آنها از استفاده از آن بیشتر از مردن خجالت می کشند - همانطور که بسیاری از اعضای ارتش از استفاده نکردن از آن شرمنده تر از مرگ خواهند بود.
بونتا می نویسد: «درک کامل یک جامعه صلح آمیز، حداقل مستلزم شرح مختصری از فرهنگ و باورهایی است که آن را تقویت می کند. به همین ترتیب، درک یک جامعه نسبتاً خشن مانند جامعه ایالات متحده مستلزم بررسی آیینهایی مانند یکشنبه سوپربول سالانه، فرهنگ مالکیت اسلحه و اعتقاد به خیرخواهی قدرت و کنترل آمریکا بر سایر نقاط جهان است. "
البته مشکل این است که این باور که ممکن است چیزی بدتر از جنگ وجود داشته باشد، حتی جنگ هستهای - باوری که در حال حاضر در هر دو طرف جنگ در اوکراین به نمایش گذاشته میشود - ممکن است همه ما و بسیاری از گونههای دیگر را به قتل برساند. ما این باور که هیچ چیز بدتر از جنگ نمی تواند وجود داشته باشد، برای غربی ها بسیار چالش برانگیز است که مغز خود را به دور خود بپیچند - حتی وقتی می دانند زمستان هسته ای چیست. اما ممکن است به آنها کمک کند تا چند قدم مجازی در مقرنس مردمان صلح جو راه بروند.
هیچ مدرکی وجود ندارد که یک جامعه برای صلحآمیز بودن، نیاز به باور هر چیز بیهوده جادویی خاصی داشته باشد، یا داستانهای ترسناکی برای کودکان تعریف کند، یا لباس خاصی بپوشد. 10 مثال این کتاب در همه این موارد با یکدیگر تفاوت دارند. البته آنها در برخی موارد مشترک هستند. در مقایسه با ایالات متحده، آنها بیشتر برابری طلب هستند، بیشتر به طبیعت اهمیت می دهند، کمتر رقابتی هستند و غیره. اما اگر جهان بخواهد زندگی را حفظ کند، در واقع به هر یک از این تغییرات نیز نیاز داریم.
آیا می توانم به راحتی تبدیل به فردی شوم که هرگز عصبانی نمی شود؟ لعنتی نه! اما اگر در چنین فرهنگی بزرگ شده بودم چه؟ و اگر با مطالعه چنین فرهنگهایی، بتوانم تعهد خود را به عنوان فردی که برای از بین بردن کشتار جمعی سازمانیافته تلاش میکند، دوباره تقویت کنم، چه؟ حتی اگر خشم درست را به عنوان وسیله ای برای رسیدن به آن هدف تشویق کنم؟
واقعیت این است که انسانها بسیار پیچیده هستند - بسیار بیشتر از آن چیزی که هر فلسفه میفهمد - بسیار بیشتر از هر «هوش» مصنوعی که هنوز وجود دارد. و من از این حماقت که فرض کنیم نمیتوانیم یک فرهنگ خشونتپرهیز ایجاد کنیم، ناراحتم، مگر اینکه بتوانیم ثابت کنیم که دیگران قبلاً این کار را انجام دادهاند. حق با سارتر بود. عذرخواهان وضعیت موجود همیشه دروغگو هستند. اما مهم نیست، زیرا ثابت شده است که جوامع بشری بدون خشونت و جنگ وجود داشته و دارند. سوال این است که آیا ما به طور جمعی آن مسیر پیموده شده را انتخاب خواهیم کرد؟
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا