یکی از مشکلات فراگیر ایالات متحده سمت چپ تکه تکه شدن است. یکی از نقاط قوت پایدار ایالات متحده سمت چپ تنوع است چگونه بر اولی غلبه کنیم بدون اینکه دومی را از دست بدهیم؟
مردم به طور خودکار اولویت های سیاسی چند محوری را توسعه نمی دهند. ما تجربیات زندگی متفاوتی داریم که ما را نسبت به برخی از جنبه های زندگی اجتماعی بیش از سایرین حساس می کند. ما برخی از دردها را بیشتر از دیگران متحمل می شویم، برخی از ستم ها را با خشونت بیشتر از دیگران تشخیص می دهیم، برخی از برنامه ها را ستیزه جویانه تر از دیگران دنبال می کنیم. هنگامی که مخالف هستیم، اغلب بر یک ظلم بیش از دیگران تمرکز می کنیم و بیشتر از سایرین بر یک "جهت" روشنفکری و فعال تمرکز می کنیم. ما جنبش های جوامع ملی، نژادی و فرهنگی را توسعه می دهیم. زنان، همجنسبازان و همجنسبازان، کارگران و جوانان پیرامون موضوعاتی مانند نژاد، تعصب مذهبی، جنسیت، جنسیت، فقر و طبقه، اقتدار، جنگ و صلح، و زیستمحیطی.
جنبه بد این چند وجهی این است که هیچ یک از این دستور کارها تنها توسط کسانی که آن را اولویت اول خود می بینند نمی توانند انجام دهند. یک دستگاه وسیع با ابعاد متقابل متعدد، این ظلم ها را به اجرا در می آورد. این لعنتی بسیار قدرتمند و لعنتی - در نهادها و رفتارهای مردم - برای تسلیم شدن در برابر حملات جزئی است. تلاش های جداگانه قدرت را کم می کند و برای وفاداری، اولویت، منابع و موقعیت رقابت می کند.
جنبه خوب این چندوجهی بودن این است که هر تلاش جداگانه بهتر از هر جهت گیری دیگری که همه چیزهای دیگر را در بر می گیرد، از بینش کسانی که بیشتر با پیچیدگی های تمرکز آن هماهنگ هستند، استفاده می کند. تلاش برای استفاده از یک جهت گیری واحد، ناگزیر بسیاری از آنچه در هر حوزه پویا و تأثیرگذار است را در بر می گیرد و تنها چند ویژگی اصلی را برای پرداختن انتخاب می کند. بدتر از آن، ممکن است به طور امپریالیستی دیدگاههایی را که یک حوزه را توصیف میکنند، گسترش دهد، مارکسیسم (یا فمینیسم رادیکال یا آنارشیسم) اقتصاد (یا جنسیت یا دولت) را ارتقا میدهد و سایر پدیدهها را در این فرآیند «کاهش» میدهد. این نه تنها بسیاری از موارد را مستثنی می کند، بلکه اغلب اهدافی را برای بخش هایی از جامعه تجویز می کند که برخلاف نیازهای افراد تحت ستم بیشتر باشد، نه اینکه آنها تعیین کنند.
بنابراین ما از تکه تکه شدن به تلاش های تک متمرکز انتقاد می کنیم زیرا آنها با تکه تکه کردن انرژی ها، ایجاد رقابت و غیره حرکت کلی و حتی هر جزء را تضعیف می کنند. اما ما همچنین از این تلاش های متمرکز لیزری قدردانی می کنیم زیرا آنها نیازهای واقعی کسانی را که هر نوع ظلم را احساس می کنند افزایش می دهد. مستقیم ترین
به جنبش حقوق مدنی، جنبش زنان، جنبش هیپی، جنبش کارگری، و جنبش ضد جنگ ویتنام فکر کنید. یا به تجسمهای اخیر اینها، با اضافه شدن جنبشهای همجنسگرایان و لزبینها، جنبش سبز، و حتی جنبشهای فرعی مانند بخشهای بیکار یا مذهبی و نژادی، یا گیاهخواران یا وگانها فکر کنید. نقاط قوت تمرکز و نقاط ضعف پراکندگی مشهود است.
و اکنون، ما هنوز دور دیگری از تمرکز و پراکندگی داریم: حزب جدید، حزب کارگر، حزب سبز، افکار NOW در مورد یک حزب، و کمپین برای فردای جدید، به علاوه پروژه های رسانه ای متعدد، و یک جریان بی پایان تک آهنگ. تلاش های سازماندهی ملی، منطقه ای و محلی را صادر کند.
چرا اتحاد آنها بیشتر نیست؟ چرا بسیاری از احزاب سیاسی، پروژههای رسانهای، یا پروژههای سازماندهی در یک حزب، رسانه، یا پروژه فعال دربرگیرنده ادغام نمیشوند، یا حتی بهتر از آن، چرا با یکدیگر در سراسر این خطوط ادغام نمیشوند و به یک جنبش بزرگ تبدیل نمیشوند. ? مطمئناً دستاوردهای گسترش گسترده، افزایش عضویت و قدرت، و صرفهجویی در مقیاس آشکار است. اگر هر حزب، دورهای، پروژه و جنبش یک رشته بالقوه در یک موزاییک بزرگ است، چرا تارها به هم نمیپیوندند تا لباسی به دست بیاوریم نه فقط مجموعهای از رشتههای ناسازگار که به جایی نرسد؟
خوب، هر حزب، پروژه، نشریه و جنبش زمان کمی برای آنچه به نظر آنها تلاش های جعلی برای وحدت است که بقای روز به روز آنها را ارتقا نمی دهد و حتی ممکن است انرژی را از آن بیرون بکشد، ندارد. بیشتر، هر یک نگران این است که در وحدت، اولویت هایش فقط لبیک گفته شود، یا بدتر. هر کدام احساس میکنند که صدا، رهبران و چشماندازش تحت تأثیر وسعت متحد بزرگتر قرار میگیرند یا توسط انرژی متحد کوچکتر تسخیر میشوند. آنهایی که بزرگتر هستند از دردسر جذب تلاش های دیگر با افراد خاص خود و توجه متعصبانه آنها به چیزهای پیرامونی یا حواس پرتی ناله می کنند؟ و آنهایی که کوچکتر هستند احساس می کنند، چرا ما باید نیت جدی خود را کمرنگ کنیم و در معرض خطر تبعیت از دیدگاه های کمتر رادیکال تلاش های بزرگتر باشیم؟ صرف نظر از اندازه، همه احساس میکنند چرا باید اولویتهای نژاد، طبقه، جنسیت، جنسیت، جنگ، یا بومشناسی یا درک و تعهد و رادیکالیسم خاص خود را با همسویی با گروههایی که دستور کار دارند و بر چیزی که ما احساس میکنیم پایینتر هستیم، کاهش دهیم. اولویت، یا به اندازه کافی رادیکال، یا بیش از حد افراطی؟
در مواجهه با همه اینها، که تقریباً از سال 1967 تا کنون، هر روز از هر سال زندگی سیاسی من وجود داشته است، میخواهم پیشنهادی برای راهپیمایی ارائه کنم. این شامل حمایت از نوع جدیدی از وحدت، حمایت از نوع جدیدی از ساختار و روابط سازمانی و برداشتن چند قدم اولیه ساده است.
نوع جدیدی از وحدت
در گذشته «کار با هم» عموماً به معنای ائتلاف بود. شما برنامه ها و درک هر یک از متحدان بالقوه را در نظر می گیرید و آنها را برای ویژگی های مشترک بررسی می کنید. سپس یک ائتلاف به طور کلی موقت حول اهداف مشترک ایجاد می شود. این فرآیند شامل مشارکت کمی متقابل است. هر یک از طرفین سعی می کند در چارچوب تلاقی موقت برخی از اولویت ها به نفع خود باشد. البته، هر متحدی سعی می کند اعضای دیگری را جذب کند، سعی می کند حوزه انتخابیه خود را بسازد، و غیره. که باقی می ماند، کمی بزرگتر، خوب، خوب.
در اینجا یک نگرش متفاوت است. فرض کنید کار با هم به معنای ادغام برنامه ها در یک چارچوب بزرگتر پایدار است که برای پیگیری تلاش های جمعی و حمایت متقابل طراحی شده است، در حالی که آنها را برای تلاش های جداگانه خود حفظ می کند. با استفاده از مثالی از گذشته، فرض کنید جنبش ضد جنگ ویتنام، هیپیها، جنبش حقوق مدنی و جنبش حقوق رفاه ملی، از چند دهه قبل، قرار بود با هم جمع شوند. همیشه برای برخی رویدادها یا پروژههای محدود انتخاب میشد (و همیشه همینطور بود) زیرا برای همه قابل قبول بود، با هر چیز دیگری در مورد گروهها جدا، غیرتعاملی، غیر حامی و اغلب حتی رقابتی باقی میماند.
چه میشد اگر این گروهها هویت خود را حفظ میکردند، اما در یک ساختار بزرگتر ماندگار ادغام میشدند که کمترین مخرج مشترک «فهرستهای لباسشویی» یا نگرانیهایشان نبود (مقدار متوسطی که همه میتوانستند روی آن توافق کنند) اما در عوض بزرگترین مشترک بود. مجموع برنامه های آنها، مجموع همه آنها با هم، بدون حذف؟ و چه میشود اگر هر گروه برای هر چیزی که در حوزه خودشان انجام میدهند، از دیگران حمایت میکنند... پذیرش رهبری از یکدیگر برای حوزههای اولویتدار یکدیگر؟ و اگر این به این معنی باشد که مثلاً جنبش ضد جنگ از جنبش حقوق مدنی حمایت میکند، قدرت شخصی را فراهم میکند، حتی منابع مادی را با جنبش حقوق مدنی به اشتراک میگذارد، برای یک کمپین راهاندازی شده جنبش حقوق مدنی، و بالعکس؟
این تصویر را به زمان حال ببرید. شما هنوز هر پروژه، دوره ای، جنبش را دارید. و آنها هنوز در خود و بهطور مستقل عمل میکنند، با اولویتهای خاص خود، دیدگاهها و برنامههای خود را توسعه میدهند. اما، علاوه بر این، آنها همچنین در یک ساختار بزرگتر وجود دارند، آن را برای یک دقیقه SAM (برای همبستگی با جنبش خودمختاری) نامید.
دستور کار سام مجموع دستور کارهای همه شرکت های وابسته به آن است. آگاهی آن مجموع آگاهی همه افراد وابسته به آن است. هیئت مدیره آن نمایندگانی از همه شرکت های وابسته است. بودجه آن بر اساس جمع آوری مستقیم سرمایه و همچنین کمک های متناسب از سوی شرکت های وابسته است. SAM به نوبه خود از پروژه های هماهنگ با نیازها و پتانسیل های وابسته پشتیبانی می کند.
درگیری ها چطور؟ دو نشریه، یا پروژه، یا جنبش در سام دیدگاههای متفاوتی در مورد یک موضوع دارند. چگونه می توان چنین موقعیت های متناقضی را در یک سازمان، SAM، داشت؟ خوب، تا زمانی که عضویت در SAM یک انتخاب خودآگاهانه است که باید توسط اعضای موجود تأیید شود تا توافقات اساسی حفظ و گسترش یابد، چرا که نه؟ چرا این انقدر سخت است؟ این بدان معناست که همیشه نیاز به بررسی بیمار و بحث و بررسی و ارزیابی تفاوت ها وجود دارد و به مرور زمان امید به پیشرفت به سوی توافق بیشتر است. اما تا زمانی که توافق در مورد برخی موارد بحث برانگیز حاصل شود، هر دو دیدگاه متضاد در SAM وجود دارد، هر دو مورد احترام هستند، و غیره، اگرچه اگر یکی از یک وابسته باشد که تمرکز آن منطقه است و دیگری از یک وابسته باشد که تمرکزش در جای دیگری باشد، اولی در برنامه SAM غالب است.
در حال حاضر هیچ فایده ای برای دنبال کردن انواع مختلف و امکانات پیچیده ترتیب، تعریف، ساختار سازمانی وجود ندارد. تصویر اصلی یک سازمان چتری است که به طور حمایتی و محترمانه طیف وسیعی از اقدامات مترقی و چپ را در بر می گیرد و شامل می شود. SAM بزرگترین مجموع همه این شرکت های وابسته است. برای تقویت هر وابسته و کل وجود دارد. وابستگان، هر یک میدانند که باید نسبت به گذشته کمتر پاکتر و تمایل بیشتری داشته باشند تا از چیزی بزرگتر و در نتیجه متنوعتر از آنچه هستند حمایت کنند و با تفاوتها زندگی کنند. هیچ فرضی وجود ندارد که یکی از شرکت های وابسته همه پاسخ ها را داشته باشد. این پیشفرض وجود دارد که در کل SAM، تمام پاسخهایی که اکنون داریم تجسم یافتهاند و مکانیسمی برای آزمایش ارزش آنها و یافتن پاسخهای جدید وجود دارد.
اولین مسئله مهم این است که چه کسانی شامل چه جنبشها، پروژهها، نشریات، سازمانها میشوند؟ این نمی تواند یک بار بیاید، واضح است. باید هنجارها و ساختاری وجود داشته باشد، و نیروهای جدید باید از نظر کسانی که قبلاً وابسته هستند، به خوبی جا بیفتند. باید جدی، متعهد باشد و هر شمول جدید باید برای همه کسانی که قبلاً درگیر هستند قابل قبول باشد تا سطح اعتماد و مشارکت حفظ شود.
اولین گام در
فرض کنید نمایندگان سبزها، حزب جدید، حزب کارگر، کمپین برای فردای جدید و NOW با هدف ایجاد SAM گرد هم آمدند. آنها هنجارهای ساختاری را تعیین می کنند - درک روشنی از اینکه وفاداری به چه معناست، چه حقوقی وجود دارد، چگونه منابع به شرکت های وابسته و پروژه های کلی توزیع می شود، چگونه کمپین ها و پروژه های حمایت شده از SAM ایجاد می شوند، وابستگان SAM باید چه کاری انجام دهند. -در مقابل یکدیگر و غیره
سپس این چشم انداز را که آماده مشارکت و کمک به ساختن آن هستند، به برخی از گروه ها، پروژه ها، سازمان های دیگر که با هر یک از چهار مورد اولیه موافق هستند، می برند. شاید آنها به Nation یا به Z بروند. یا شاید به صلح سبز یا IPS و غیره می روند. و سازمان های جنبش آیا این همه کسانی هستند که خود را مترقی می نامند؟ من شک دارم. اما مطمئناً میتواند تشکیلات بسیار بزرگ و متنوعی باشد که تأثیر زیادی بر همبستگی و توانایی عناصر مترقی و چپ برای تمرکز مؤثر تلاشهای خود داشته باشد.
آیا این یک رویای لوله است؟ من نمی دانم. به نظر من ایده حفظ استقلال هر یک از اعضای وابسته و در عین حال تقویت همبستگی بین آنها هم به نیاز به وحدت و هم به نیاز به تنوع احترام می گذارد. به نظر من بدون چنین چیزی، یک فروم / رسانه / مکانیسمی که می تواند به اشتراک ایده ها، دیدگاه ها و دستور کارها، مناظره و بحث صادقانه در مورد تفاوت ها و پیگیری برنامه های جمعی، به اشتراک گذاری بینش ها و ادغام بینجامد. حمایت انسانی، به گسترش و به اشتراک گذاری و تخصیص معقول منابع - برای تقویت و بهره مندی از همبستگی و خودمختاری - ما به جلو نمی رویم. با چنین چیزی، به نظر من دلیل واقعی برای امیدواری وجود دارد.
واقعیت این است که افراد با اراده در حال حاضر خیلی خوب عمل نمی کنند. به نظر من وقت آن است که از فرصت استفاده کنیم... به قول قدیمی ها: چیزهای زیادی برای از دست دادن و به دست آوردن چیزهای زیادی وجود دارد. یا آنچه ما داریم، که در سراسر ایالات متحده در تمام اشکال بیشمارش پراکنده شده است، مبنایی است که میتوانیم بر آن بسازیم (که من تمایل دارم به آن باور داشته باشم) - در این صورت رویکرد نوع SAM یا چیزی شبیه به آن به نظر میرسد اولین قدم رو به جلو قابل اجرا و مورد نیاز است. - یا آنچه که داریم حتی به عنوان یک مکان شروع ارزش چندانی ندارد، و باید چیزی کاملاً جدید از ابتدا بسازیم، که اگر اینطور باشد، بهتر است زودتر بفهمیم.