اغلب آنچه پست است خود را پنهان می کند. خود را انکار می کند. خود علیبیس. خود را منطقی می کند. حتی به دلیل فراگیر بودنش از آگاهی محو می شود که ما مانند ماهی هایی می شویم که دریای همیشه حاضر را بدیهی می دانند. اما گاهی اوقات آنچه زشت است به گوش می رسد. به من نگاه کن، دم می زند. من اینجام! آره من! مرا جشن بگیر!
دههها پیش، من یک قطعه احساسکننده نوشتم تا ترس از دریای خشونتی که اغلب انکار شده، اغلب پنهان، اغلب نادیده گرفته میشود و غالباً بدیهی تلقی میشود و ما را فرا میگیرد، بیان کنم. من هنوز احساس نیاز به احساس آن را دارم. اینطور نیست؟ اما حالا احساس دیگری مرا می آزارد. به گمان من، این نوعی بسط اولی است. بنابراین در اینجا بخش بزرگی از مقاله چند دهه ای درباره دریای خشونت است که عنوان آن «قطار کشتار» بود. پس از آن، چند کلمه در مورد تمدید به امروز.
فرض کنید یک خدای فرضی از کارهایی که ما انسان ها با یکدیگر می کنیم خسته شد و تصمیم گرفت که از 1 ژانویه 1991 به بعد، همه جسدهایی که به طور غیر طبیعی در هر نقطه ای از "دنیای آزاد" ایجاد شده اند، دیگر تجزیه نمی شوند. هرکسی که به دلیل کمبود غذا یا دارو بمیرد، هر کسی که به دار آویخته شود یا با غلاف بمیرد، تا حد مرگ مسموم شود، با شلیک گلوله یا ضرب و شتم کشته شود، مورد تجاوز جنسی یا بمباران باشد، هرکسی که به ناحق و غیرانسانی بمیرد، مانند جسد، بدون تجزیه باقی می ماند. و جسد دائمی سپس به طور خودکار وارد یک واگن گاو دیواری شیشهای میشود که به قطاری اثیری متصل است که به طور یکنواخت در سراسر ایالات متحده، ایالت به ایالت، حرکت میکند و هرگز متوقف نمیشود. اجساد را یکی یکی روی واگنهای گاو بار میکردند و بعد از انباشته شدن هر هزار جسد، هیگلدی پیگلدی، ماشین جدیدی بالا میآمد و شروع به پر شدن میکرد. مایل به مایل قطار کشتار میپیچید، هر جسد از دیوارهای شفافش میدید، مثلاً 200 جسد جدید در دقیقه، هر پنج دقیقه یک ماشین جدید، روز و شب، بدون مکث.
در پایان سال 1991، در اولین تولدش، قطار کشتار بیش از 2,000 مایل طول داشت. سفر با سرعت 20 مایل در ساعت حدود پنج روز طول می کشد تا از هر تقاطع عبور کنید. تا سال 2000، با فرض عدم تغییر چشمگیر در مؤسسات و رفتار در این دوره، قطار یا اجساد شفاف از ساحلی به ساحل دیگر حدود هفت برابر امتداد خواهند داشت. از زمانی که موتورش از روی مجسمه آزادی عبور میکند تا زمانی که کابینش میگذرد، حدود شش هفته طول میکشد، خدای فرضیاش هنوز در این فکر است که بشریت رقتانگیز و مشتاق چه زمانی پیام را دریافت میکند.
فکر کنید که چگونه یک کودک خردسال گاهی به تصویری در کتاب یا مجله اشاره می کند و توضیح می خواهد: «درباره یک درخت به من بگویید؟ یک ماشین؟ یک قایق؟ قطار؟ یک قطار بزرگ؟ قطار کشتار؟ برو جواب بده
اگر اکولوژیست ها درست می گویند که این سیاره یک ابر ارگانیسم واحد است، اشتباه می کنند که آلودگی، زباله های سمی و سایر زباله های ساخته شده توسط انسان کشنده ترین ویروسی است که به آن حمله می کند. شاید به زودی، اما در حال حاضر، قطار کشتار هنوز بدتر است.
به دردی که از بنای یادبود جنگ ویتنام با 50,000 نام آن در واشنگتن دی سی ساطع می شود فکر کنید فرصت از دست رفته و عشق از دست رفته و شبکه تأثیرات منفی را که از مرگ های غیرضروری برشمرده شده در آن بنای یادبود منتشر می شود، تصور کنید. حالا به قطار کشتار فکر کنید که از ساحلی به ساحل دیگر و عقب و جلو و عقب و جلو و عقب و جلو کشیده شده است. تأثیر آن را، نه تنها بر روی آنهایی که در کشتی هستند، بلکه بر روی هر فردی که هر یک از آن اجساد تا به حال دوست داشته اند یا دوست می داشتند، تغذیه می کردند یا می توانستند تغذیه کنند، آموزش دهند یا می آموختند، در نظر بگیرید.
چه کسی سوار قطار کشتار می شود؟ شهروندان جهان سوم، اعضای بدن خود را برای غذا میفروشند، نوزادان خود را برای نجات خانوادههایشان میفروشند، ناپدید میشوند و از گرسنگی رنج میبرند. طفره رفتن از بمب ها آنها در برزیل، فیلیپین، السالوادور و نیویورک زندگی می کردند. آنها به سمت قطار کشتار می روند. هر روز. میلیون ها. آیا این اغراق شده است؟ وقتی 10 میلیون کودک سالانه به دلیل کمبود کمک های اولیه پزشکی که ایالات متحده می تواند تقریباً بدون هیچ هزینه ای در کشورهایی که اقتصاد آنها اکسون و بانک آمریکا غارت کرده اند، جان خود را از دست بدهند، چه چیزی جز قتل عام می توان نام برد؟ اجساد بیمار نفخ شده قربانی قتل هستند، دقیقاً به اندازه اجساد پر گلوله که توسط جوخه های مرگ به رودخانه ها پرتاب می شوند. انکار دارو کمتر از تهیه قفسه های شکنجه، سرقت منابع یا بمب فرش نیست.
تکامل به انسان ها این توانایی را داده است که درک کنند، فکر کنند، احساس کنند، تصور کنند. در زمان جنگ - مثل الان [زمانی که قطار کشتار را نوشتم] در خلیجفارس - اگر ما برای اقدام برانگیخته شویم، شروع به دیدن کل قطار میکنیم که روز به روز ادامه دارد. وقتی این اتفاق می افتد، ما در مورد آن چه کار کنیم. افسرده شدن؟ بدبینانه؟ مضطرب؟ گریه کردن؟ رویای آرماگدون؟ رویای قصاص؟ رویای عدالت؟ یک جزوه پخش کنید؟
وقتی شروع به دیدن آن می کنیم، چگونه با قطار کشتار روبرو می شویم؟ بخشی از من می گوید این جنایات آنقدر وحشتناک، آنقدر غیرانسانی هستند که عاملان آن مستحق مرگ هستند. یک قطار کوچک کشتار برای قاتلان و دیگر قطار بزرگ کشتار برای بقیه وجود ندارد. چشمی برای یک میلیون چشم چه مرحله دیگری منطقی تر است؟
اما این روشی نیست که دنیا کار می کند. مردم دستور می دهند، تبر می زنند، غذا را دریغ می کنند و حقوق های رقت انگیزی می پردازند، اما نهادها فشارهایی را ایجاد می کنند که این افراد را قالب می کند. وقتی یک سرطان سازمانی بیمار انسانی را می بلعد، چه جراحی می تواند همه آن را از بین ببرد؟ آیا وزن سرکوب آنقدر شدید است که هرگز نمی توان آن را بلند کرد؟
در ابتدا، هماهنگ شدن با مسئولیت کشورمان در قبال اجساد، خدای فرضی که پشت دیوارهای شفاف ماشین گاو انباشته شده است، اعلامیه پخش میکند، یا برای صلح با همکار خود بحث میکند، یا از یکی از بستگان خود میخواهد که درباره فحش دادن به قربانیان یا پرداخت هزینه فکر کند. مالیات، یا رفتن به تظاهرات، یا نشستن، یا حتی انجام نافرمانی مدنی بی اهمیت به نظر می رسد. اما واقعیت این است که اگر خدای فرضی، خسته از رفتار ما، واقعاً اجساد «دنیای آزاد» را در خیابانهای اصلی ما در قطاری هولناک قاتل رژه میرفت، خواستار انجام آنها میشد. اینها اعمالی هستند که می توانند در طوفان اعتراض آگاهانه انباشته شوند که هزینه سودجویی و سلطه را چنان بالا می برد که نهادهای پرورش دهنده چنین رفتاری شروع به کمانش می کنند.
"شما میبازید، میبازید، میبازید، و سپس برنده میشوید." هر باخت بخشی از فرآیندی است که منجر به تغییر نهادها می شود، به گونه ای که نمی توان مردمی به پستی حسین یا بوش وجود داشت. دیگر خبری از «آلمان های خوب» یا «آمریکایی های خوب»، یهودیان سوزانده شده یا دهقانان سر بریده نیست.
من فکر میکنم گزیده قطار کشتار که در بالا ذکر شد همچنان اعمال میشود. وقتی قبلاً در ابتدای این مقاله نوشتم که اکنون نیاز به تمدید احساس می کنم، شاید فکر کردید منظورم این است که باید به تمام خودروهای شفاف اضافی که قتل های سال های اخیر اضافه می کند توجه داشته باشم، یا شاید در عوض می خواستم اکنون کشتن خدای فرضی را توصیف کنم. قطار تا زمانی که اکنون بارها و بارها در سراسر سیاره امتداد داشته باشد، نه فقط ایالات متحده، اما در واقع منظورم این بود که تغییری به نظر می رسد که می خواهم به آن توجه کنم. تلاش برای پنهان کردن خشونت متوقف شده است. هنوز هم در همه جا حاضر است، اما اکنون خشونت اغلب خودش را در بوق و کرنا می کند. بلند می شود، به من نگاه کن، از من تجلیل کن، حتی زمانی که از تأثیر من رنج می بری.
گرمایش زمین در چهره ماست. روغن، روغن، روغن، هورا. خشونت بالا میآید و میگوید دیگر غذا نخورید و برق خود را نیز قطع کنید. بدو، فرار کن، اما، هاها، تو جایی برای فرار نداری. و بیایید بمباران کنیم تا بیمارستان های شما گرد و خاک شود. بیا آبت را ببندیم ما می دانیم که چگونه با غیرنظامیان برخورد کنیم. از ما استفاده کن مال خودت رو بکش و ایالات متحده، قدرتمندترین نیرومندترین، بزرگترین قلدر از همه میگوید، توپهای بزرگ آتش شما واقعاً فوقالعاده هستید. در اینجا اسلحه های بیشتری برای شلیک وجود دارد. در اینجا بمب های بیشتری برای انفجار وجود دارد. به هر حال، آنها را نیز گرسنه نگه دارید. و اگر کسی دخالت کند، اینجا ناوگان ما است، اینجا هواپیماهای ما هستند، اینجا اسلحه های واقعا بزرگ هستند. ما پشت شما را گرفتیم ما شما را به جلو هل می دهیم. و البته تاجران اسلحه از شادی گریه می کنند. زیرا ما استاد جنگ هستیم. ما را پرستش کن
بنابراین نه، نیاز جدید اضافه شده من این نبود که در مورد خود شرایط بد بیشتر اضافه کنم. قطار کشتار به این موضوع اشاره کرد که، اگرچه اکنون انحراف دیوانهکننده نقضهای زیستمحیطی سرمایهداری، تلاش خدای فرضی را برای ایجاد یک توصیه گرافیکی برای مشاهده موجودات دلسوز تهدید میکند، زیرا نقض سرمایهداری اکنون تهدید میکند که کل سیاره را به قطاری قاتل برای چنین خدایی تبدیل کند. چند بیگانه را نشان دهید….
و نیاز من به تمدید این نبود که چگونه واکنش نشان دهم. نیاز و کارآمدی مقاومت فعالی که در آن زمان به آن پرداخته شده بود، اکنون نیز صادق است.
نه، احساس جدیدی که انگشتانم را برای تایپ این پسوند مختصر تحت فشار قرار داد، این است که چگونه خودمان را درک می کنیم تا بتوانیم با هم صحبت کنیم. به نظر می رسد شواهد و منطق کافی نیست. در واقع، آنها نه تنها کافی به نظر نمی رسند، بلکه در مواقعی به سختی مرتبط به نظر می رسند. برای این بسط، نمیتوانم از چند دهه پیش نقل قول کنم، اما میتوانم از یک رماننویس واقعاً بزرگ، کرت ونهگات، از دهههای قبل نقل قول کنم، که پس از آن در مورد زمانی بسیار قدیمیتر نوشت که مردم به طور گستردهتری احساسات بسیار متناقض را تجسم میکردند. در هر رگ انسان سوژه های او در آن زمان بسیار شبیه به بسیاری از مردم امروز بود. مانند ما که از اقوام غیرنظامی یا افرادی شبیه به هم که دوردست به نظر می رسیم ناله می کنیم که برای تبدیل شدن به اجساد در پشت دیوارهای شفاف در قطار کشتار متاستاز کوبیده شده ایم، اما همزمان با بیل زدن جسدهای بی شمار بیشتری به همان قطار، تشویق می کنیم که گویی این کار اوضاع را بهتر می کند. مانند ما که از بالا رفتن آب و دمای خطرناک رنج می بریم اما به طور همزمان خشم سبز و کنشگری را به سخره می گیریم. مانند ما که از اعتصاب کنندگان حمایت می کنیم اما از رفاه و مهاجران ناله می کنیم. و بله، من میدانم که همه افراد خوبی را در زیر بد یا بدی را در زیر خوبی پنهان نمیکنند. با این حال، برای من سخنان کورت وونگات که در اینجا از کتاب او نقل شده است شب مادر، ارزش کمی فضا را دارند. او نوشت:
من هرگز تظاهرات عالیتر از ذهن توتالیتر ندیدهام، ذهنی که میتوان آن را به سیستمی از چرخ دندهها تشبیه کرد که دندانهای آن بهطور تصادفی جدا شدهاند. چنین ماشین فکری دندانگیر، که توسط یک میل جنسی استاندارد یا حتی غیراستاندارد هدایت میشود، با بیمعنای تند، پر سر و صدا و زرق و برقآلود یک ساعت فاخته در جهنم میچرخد.
...
«نکته ناامیدکننده در مورد ذهن توتالیتر این است که هر وسیله خاص، اگرچه مثله شده است، در محیط خود دارای توالی های ناگسستنی از دندان هایی است که به طور بی نقص نگهداری می شوند و به طرز عالی ماشینکاری شده اند.
«از این رو ساعت فاخته در جهنم است. نگه داشتن زمان عالی برای هشت دقیقه و بیست و سه ثانیه، پرش به جلو چهارده دقیقه، نگه داشتن زمان عالی برای شش ثانیه، پرش به جلو دو ثانیه، نگه داشتن زمان عالی برای دو ساعت و یک ثانیه، سپس پریدن به جلو یک سال.
«البته دندان های از دست رفته حقایقی ساده و آشکار هستند، حقایقی در دسترس و قابل درک حتی برای کودکان ده ساله، در بیشتر موارد.
«پرهکردن عمدی دندانهای دنده، انجام عمدی بدون اطلاعات مشخص و مشخص، چگونگی وقوع (فاشیسم) است. این نزدیکترین چیزی است که میتوانم به بررسی لژیونها، ملتهای دیوانهای که در زمان خود دیدهام، برسم.»
با شتابگیری از اعضای بدن در هر طرف ما، و لطفاً توجه داشته باشید، در درون ما نیز، من تعجب میکنم که چگونه میتوانیم حقایق عمداً ناپدید شده را هم در دیگران و هم در خودمان بهطور مؤثر بررسی کنیم. این سوالی است که نیاز به توجه جدی دارد.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا