ملت مضطرب: دیدگاه ژاپنی در مورد استراتژی ملی
نوشته ریچارد تانتر
از مرکز امپراتوری، نقشه بقیه جهان تا حد زیادی خالی است، فرض میشود که «درست مثل ما» و در نتیجه کسلکننده است، یا بهطور متناوب «مثل ما نیست» و در نتیجه علاقهای حاشیهای دارد. در هر صورت، بقیه جهان برای کسانی که در مرکز هستند اهمیت چندانی ندارد، حداقل تا زمانی که لکههای زشتی از «نقاط مشکل» سطحی از خودشیفتگی امپراتوری را بشکنند.
کشورهای حاشیه امپراتوری باید خیلی بیشتر در مورد جغرافیا بدانند، فقط برای دور ماندن از راه. حتی اگر، مانند ژاپن و استرالیا پس از جنگ، متحد قدرت عالی باشند و با تهدید نظامی خارجی جدی مواجه نشوند، تاریخ آنها به طرز شگفت آوری اغلب به عنوان روایتی از اضطراب نوشته می شود. آنها نگران هستند، آن دو، همیشه به بیرون و به سمت مرکز نگاه می کنند، نگران هستند که آیا در مرکز کار را درست انجام می دهند، نگران هستند که آیا بیش از حد انجام می دهند یا خیلی کم. در هر صورت، تفکر استراتژیک مستقل به ندرت مشهود است. نخبگان سیاسی معمولاً به شدت سازگار هستند و مشاغل از طریق ارتباط با بخشهای مربوطه مرکز امپراتوری ایجاد میشوند.
سری اخیر هوندا ماسارو در آساهی شیمبون نخبگان ژاپنی را جذب می کند که به سمت و سویی فکر می کنند که در آن احساس می کنند باید کشور را در لحظه ای جالب به حرکت درآورند – که احتمالاً بعداً به نقطه عطفی نزدیک می شود. هوندا در گفتگو با 40 دانشگاهی، مقامات دولتی و شخصیتهای سیاسی، فعال و بازنشسته، گوشهای از نگرانیهای شاهینها و کبوترها را در لحظهای که شاهینها بهطور قطع بالهای خود را دراز میکنند، میرساند.
این مجموعه با یکی از موتیف های روایت های ژاپنی از تاریخ مدرن آغاز می شود - "اشتباهات بدنام گذشته ژاپن". این عبارت عجیبی است که به استعمار، نظامی گری و جنگ های تهاجمی در اولین بخش از سلطنت امپراتور شووا (1925-45) اشاره دارد. بنابراین، این عبارت نشاندهنده چارچوببندی مجدد آنچه پیش از آن بود، برای اکثر کسانی که کشور را بازسازی کردند، به قول جان دوور، با پذیرش شکست، اما با احساسات متفاوت، کم و بیش قابل قبول بود. این یک عبارت ناراحت کننده است، یک اقدام متعادل کننده اکراه کننده از لفاظی های عمومی، بین کسانی که از جنگ ها در قالب جنایات مرتکب شده توسط ژاپن در جنگ های چین و اقیانوس آرام صحبت می کنند و کسانی که مانند بسیاری از نزدیکان به نخست وزیر، اکنون با آنها صحبت می کنند. افتخار به نقش ژاپن در جنگ بزرگ شرق آسیا. «اشتباهات» موضوعی است که هر دو طرف می توانند آن را به گونه ای متفاوت برای رضایت خود تفسیر کنند.
مصاحبههای هوندا در مورد مسئله استقلال و وابستگی و تفکر نسلهای جدید که از پذیرش و حتی در آغوش گرفتن شکست ناراحت هستند، بهترین است. این ناسیونالیسم نخبگان است - خشمگین و عصبانی. هوندا در انتقال صداهای مضطرب و جنگ طلب نه تنها مظنونان معمولی مانند نخست وزیر سابق ناکاسونه یاسوهیرو و موریموتو ساتوشی هذلولی، بلکه صدای شخصیت های معاصر نامشخص در نهادهای امنیتی فوق العاده است. یکی از «بسیاری از متخصصان دفاعی» که با ناکاسونه موافق است، خشمگین شد که ایالات متحده «ژاپن را با سیستم معاهده دوجانبه غرق کرد» و «ژاپن را به بازار آمریکا کشاند». «ژاپن» در طمع خود برای رشد اقتصادی «آنقدر از این ترتیب راضی بود که واقعیت وابستگی فوقالعاده به [ایالات متحده] را فراموش کرد».
هوندا حسابهای استاندارد دکترین یوشیدا را تکمیل میکند - به ایالات متحده بند میآید، از درخواستهای آن برای نظامیسازی مجدد بیش از حد چشم پوشی میکند و مسیری را برای پولسازی جدی مرکانتیلیستی تعیین میکند - با شکایت مصاحبهشوندگانش درباره برخی از پیامدهای ناکارآمد کمتر شناخته شده. از طرف محافظهکاران، یک کلید خود بحران حکومتداری است: شکست آشکار در یکپارچهسازی مؤثر دستگاههای سیاست قدرت و ثروت - یا دیپلماسی، زور و اقتصاد. برای اکثر محافظه کاران ناسیونالیست - و برای حامیان سرسخت آنها در واشنگتن - این در محدودیت های قانونی و اداری در مورد توانایی نیروهای SDF برای عمل به عنوان ارتش یک "کشور عادی" و "کمبودها" امنیت کشور مشهود است. دستگاه تصمیم گیری «استراتژی ملی» باید در مواجهه با چنین کمبودهایی وجود نداشته باشد.
ما صدای همه مصاحبه شوندگان هوندا را نمی شنویم، اما برخی هستند که روایت های مختلفی از این مشکلات را مطرح می کنند. اوگورا کازوئو، دیپلمات سابق، به این سوال واضح اشاره می کند که باید قبل از اینکه ژاپن به طور غیرقابل برگشت به فشار شدید و مداوم ایالات متحده برای "به عهده گرفتن مسئولیت های جهانی خود" علیه چین و "ترور جهانی" بپرسد: "نظم جهانی که ژاپن متصور است ممکن است نتواند مطرح شود. همان نظم بین المللی است که ایالات متحده در تلاش برای ایجاد آن است.» ما خیلی کم از اوگورا می شنویم تا از نگرانی های خاص او مطمئن شویم، اما در چنین محافلی، تفاوت ها ممکن است شامل توزیع قدرت در نهادهای اقتصادی جهانی مانند صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و در نتیجه نوع "توصیه های" ساختاری باشد که در بحران های جهانی شدن مانند بحران ارزی آسیا در سال های 1997-98. پاسخ به چالش تغییرات آب و هوایی؛ حکمت همسویی نزدیک با ایالات متحده بر سر سیاست خاورمیانه و شرق آسیا، در هر مورد شرط بندی بیهوده با مرکز امپراتوری علیه برندگان احتمالی درازمدت.
این سریال در واقع کوتاه است و لزوماً گوشه و کنار هم به حساب وابستگی و هم ناکارآمدی بریده می شود. در روزی که وضعیت نیمه حاکمیت دائمی ژاپن در نظم پس از جنگ در سانفرانسیسکو با امضای معاهده صلح و معاهده امنیتی ژاپن و آمریکا رسمیت یافت، نخست وزیر یوشیدا نیز یادداشتی را که جان فاستر دالس برای او نوشته بود امضا کرد. انکار امکان برقراری روابط دیپلماتیک ژاپن مستقل با چین کمونیست تازه متولد شده. یوشیدا با ابزارهایی که در دست داشت بهترین کار را انجام داد، اما این کشور در واقع هرگز حاکمیت کامل خود را بازیابی نکرده است. لفاظی برقراری مجدد یک دولت عادی، هم پیچیدگی آن وظیفه و هم خطرات مسیر ناسیونالیستی مسلط کنونی را می پوشاند. در واقع، موفقیت درج این عبارت - "بازیابی ژاپن به عنوان یک کشور عادی" - در برنامه های عمومی ملی و بین المللی، یکی از موفقیت های بزرگ ناسیونالیسم پس از جنگ سرد بوده است. بنابراین، ایده ژاپن بهعنوان یک دولت عادی، بهطور خطرناکی به عبارتی تبدیل میشود که در بخشهای مختلف معنای کاملاً متفاوتی دارد.
در حالی که ناسیونالیستهای ژاپنی از پیامدهای ناکارآمد وابستگی طولانی مدت به اتحاد از منظر «تقویل دولت ژاپن» خشمگین هستند، دموکراتهای ژاپنی به درهم شکستن پایههای اجتماعی و سیاسی برای آلترناتیو پارلمانی اشاره میکنند. جای تعجب نیست که بیش از پنج دهه در سیاست، ناکاسونه دفاع و آموزش را به عنوان دو حوزه کلیدی خود برای «تسویه حسابهای پس از جنگ» انتخاب کرده است - با ایالات متحده، که از نظر ناکاسونه دولت ژاپن را مختل کرده است.
اما آنچه نگرانکننده است این است که دموکراتها در ژاپن نتوانستهاند جایگزینی پایدار و پایدار برای سیستم کنونی که از ایالات متحده به ارث رسیده و تحمیل شده است، بیان کنند. هیچ نیروی اپوزیسیون فرا پارلمانی قابل توجهی وجود ندارد، اپوزیسیون پارلمانی بی دندان است و هیچ چشم اندازی از تغییر در یک (یا یک و نیم) دولت یک حزبی در آینده قابل پیش بینی وجود ندارد. مقاومت در برابر فشارهای روزافزون ایالات متحده و ناسیونالیست ها تقریباً همیشه به شکل دفاع واکنشی و مصمم از وضعیت موجود - به وضوح در اطراف قانون اساسی، و از آنجا، پرچم، سرود، و SDF- است. با بیانی متفاوت، حتی سرسخت ترین منتقدان نیز به ندرت جایگزین های استراتژیک برای وضعیت موجود ارائه می کنند که به قدرت آمریکا برای تعریف نقش جهانی ژاپن متکی است.
جدای از چند استثناء محترم، سؤالات استراتژیک به ندرت در انظار عمومی مورد بحث قرار می گیرند، به گونه ای که باعث ایجاد باور عمومی نسبت به امکان یک مسیر جایگزین شود. علاوه بر این، بهترین تفکر کبوتر محافظه کارانه در دوره پس از جنگ - که مشارکت در جنگ های کره و ویتنام را رد می کرد، جامعه امنیتی غیرنظامی و نظامی از مشارکت ژاپنی ها برای خیال پردازی های واینبرگر در مورد "حفاظت از خطوط ارتباطی دریایی" خودداری کرد. روزهای «تهدید شوروی در اقیانوس آرام»، بازتابهای نوآورانه قابل توجه فرهنگ ماده 9 در دهههای 1970 و 1980 ژاپنیها درباره «امنیت انسانی» و «امنیت جامع» - اکنون تقریباً فراموش شده است.
در ژاپن نگرانی های گسترده ای در مورد جهت گیری سیاست استراتژیک فعلی وجود دارد، اما تقریباً همه آنها بی اثر هستند. مواضع واکنشی سفت و سخت که اغلب با قاطعیت اشتباه گرفته میشوند، همیشه در بلندمدت در سیاست از دست میدهند. اگر به زودی دیدگاه جایگزین ژاپنی درباره عمق و قدرت کشش بیان نشود، تقریباً تمام مزایای فرهنگ تولید شده توسط ماده 9 در برابر هجوم احساسات ناسیونالیستی از بین خواهد رفت، اگرچه ناسیونالیسمی کاملاً محکم در یک تجدید قوا و اکنون جای گرفته است. بیان شده در سطح جهانی، اتحاد ایالات متحده.
نگرانی در مورد استراتژی دولت های ملی در مواجهه با جهانی سازی نابرابر و نابرابر اقتصادی و فرهنگی بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد، دقیقاً به این دلیل که قدرت های دولت های ملی رو به افول است. بسیاری از انترناسیونالیسمی که برگرفته از فرهنگ ماده 9 بود، با گذشت نسل هایی که مستقیماً جنگ را می شناختند، فروکش کرده است. ایمان و تعهد به نقش امنیتی بین المللی سازمان ملل متحد که ژاپن را برای مدت طولانی در میان کشورهای صنعتی پیشرفته متمایز می کرد، تا حدودی، هرچند نه به طور کامل، توسط حملات ملی گرایان و آمریکایی ها، و ناامیدی محض در سازمان ملل متحد پس از جنگ سرد، از بین رفته است. خود
ناسیونالیسم ژاپنی معاصر، مانند استرالیا، هم شامل یک مخالفت رادیکال ناسیونالیستی با اتحاد است که همیشه به دنبال راهی برای استقلال واقعی است و هم یک ناسیونالیسم معتدل تر که هیچ تناقضی بین وفاداری به کشور و وفاداری به امپراتوری نمی بیند. ناکاسونه به زبان اردوگاه اول به قدرت رسید، و سپس، به شدت شرمنده، خود را ملزم کرد که موز دوم را برای رونالد ریگان در نمایش رون-یاسو بازی کند، تا به تمسخر رفقای سابقش مانند ایشیهارا شینتارو. دو دهه بعد، آشکارا ناسیونالیستترین جانشین او، کویزومی جونیچیرو، ریاست امنیت دوگانه استراتژی ملی ژاپن را بر اساس نوعی از نظامیسازی مجدد برعهده دارد که تا حد زیادی میتواند هم خواستههای روزافزون واشنگتن و هم خواستههای روزافزون را برآورده کند. ملی گرایی مشروع و نیرومند.
ریچارد تانتر این مقاله را برای ژاپن فوکوس نوشته است. او سرپرست مؤسسه Nautilus در RMIT است، پروژه صلح و امنیت استرالیا http://nautilus.org/~rmit/index.html و Global Collaborative را هماهنگ می کند، و یکی از همکاران ژاپنی Focus است. او سردبیر (به همراه گری ون کلینکن و دزموند بال) استادان وحشت: ارتش اندونزی در تیمور شرقی در سال 1999 (ویرایش دوم)، (رومن و لیتلفیلد، 2006) است. پست الکترونیک: [ایمیل محافظت شده]
جستوجوی استراتژیهای جدید: تلاش ژاپن برای فکر کردن به خود در استراتژی ملی
توسط ماسارو هوندا
صحبت از "استراتژی ملی" ژاپن اغلب به دلیل اشتباهات بدنام گذشته ژاپن از پایان جنگ جهانی دوم در این کشور اجتناب شده است.
ژاپن یک قدرت منطقه ای آسیایی است و دومین اقتصاد بزرگ جهان است.
اعمال آن چه بخواهد چه نخواهد باعث ایجاد موج هایی در مقیاس جهانی می شود.
و زمانی که کشورهای قدرتمند در راهبردهای خود اشتباه می کنند یا نمی توانند آن را روشن کنند، همسایگان آنها نگران می شوند.
آساهی شیمبون با 40 کارشناس درباره استراتژی ملی ژاپن یا عدم وجود آن در شش دهه گذشته مصاحبه کرد. از دانشگاهیان گرفته تا سیاستگذاران، خلاصه ای از دیدگاه های آنها در زیر ارائه شده است.
----
استقلال
اکثر کارشناسان Asahi Shimbun با آنها صحبت کردند گفتند که به نظر آنها از پایان جنگ سرد تا به امروز، ژاپن استراتژی ملی نداشته است.
با این حال، نظر در مورد دوره بین استقلال ژاپن و اوایل دهه 1970 اختلاف دارد.
به نظر میرسد این تفاوت به این بستگی دارد که آیا دکترین یوشیدا در سالهای 1951 تا 1972، مسیری که توسط نخستوزیر سابق یوشیدا شیگرو ایجاد شد، باید فی نفسه یک استراتژی واقعی ملی در نظر گرفته شود.
این دوره از پایان اشغال ژاپن توسط نیروهای متفقین تا زمانی که اوکیناوا از کنترل ایالات متحده به ژاپن بازگردانده شد، ادامه دارد.
ناکانیشی هیروشی، استاد سیاست بینالملل در دانشگاه کیوتو، بر این عقیده است که دوره پس از جنگ ژاپن، همانطور که یوشیدا تعیین کرده بود، در واقع «یک نوع استراتژی ملی» بود.
به عقیده ناکانیشی، سه عنصر – حرکت از عواقب پس از یک ملت شکست خورده، همکاری با ایالات متحده و بریتانیا و بهبود اقتصادی – همپوشانی داشتند و در یک استراتژی واحد ادغام شدند.
ناکانیشی: «از نظر دیپلماسی، بهویژه، در تلاش ژاپن برای تبدیل شدن به یک کشور عادی و کنار گذاشتن موقعیت یک ملت شکستخورده، یوشیدا احتمالاً قضاوت کرد که راه سریع و آسان برای انجام این کار جلب کمک ایالات متحده است. گفت.
این مسیر توسط جانشینان او مانند نخست وزیران ایکدا هایاتو و ساتو ایساکو شکل گرفت و در دهه 1960 در میان مردم ریشه دوانید.
این دیدگاه را بسیاری از مقامات وزارت امور خارجه نیز دارند. کوریاما تاکاکازو، سفیر سابق در ایالات متحده، فکر میکند که دکترین یوشیدا به صلح در این کشور کمک کرد و به بهبود پس از جنگ کمک کرد.
کوریاما گفت: «این اساس توسعه آن را بعداً تشکیل داد، و بنابراین، این استراتژی ملی موفقیت بزرگی را نشان داد.
از سوی دیگر، ناکاسونه یاسوهیرو، نخست وزیر سابق، از مسیر یوشیدا انتقاد می کند.
ناکاسونه گفت: «این یک سیاست انطباق با ایالات متحده بود.
در اصل، اولویت بهبود اقتصادی بود و جایی برای ایجاد مستقل استراتژی وجود نداشت.»
ناکاسونه می گوید که دوره یوشیدا فاقد دیدگاهی از ملت سازی پس از جنگ در رابطه با مسائلی مانند قانون اساسی، آموزش و دفاع بود.
او گفت: «این فاقد مفهوم ابتکار ملی بود.
او همچنین استدلال میکند که ژاپن باید به طور مشترک با ایالات متحده برای شکلدهی یک استراتژی جهانی، حتی زمانی که تحت قرارداد امنیتی ژاپن و ایالات متحده بود، با بیان توصیههای خود به واشنگتن همکاری میکرد.
انتقادات مشابهی از بسیاری از متخصصان دفاعی نیز شنیده می شود.
یکی از مقامات ارشد آژانس دفاعی که مدتی را در ایالات متحده برای مطالعه استراتژی ملی گذرانده است، گفت: «ایالات متحده ثروتمند ژاپن را با سیستم معاهده امنیتی دوجانبه غرق کرد. ژاپن را به بازار آمریکا کشاند و تا حد امکان خودخواهی ژاپن را پذیرفت تا ژاپن بتواند به عنوان جبهه ای برای مبارزه با کمونیسم حفظ شود.
ژاپن آنقدر از این ترتیب راضی بود که واقعیت وابستگی فوق العاده به آن را فراموش کرد.
این دیدگاه های متضاد دو روی یک سکه هستند. به نظر می رسد اتفاق نظر این است که دکترین یوشیدا رفاه را برای ژاپن به قیمت خودمختاری آن انتخاب کرد. قضاوت در مورد ارزش آن مسیر بستگی به این دارد که آیا فرد بر مزایا یا معایب آن تمرکز می کند.
جنگ سرد
دیپلماسی نخست وزیر سابق کیشی نوبوسوکه حول سه اصل می چرخید: تمرکز دیپلماسی ژاپن در سازمان ملل، همکاری با جهان آزاد و حفظ موقعیت ژاپن در آسیا.
به نظر می رسید که دولت های بعدی آن اصول را حداقل در ظاهر حفظ کردند. اما واقعیت این است که روابط ژاپن و آمریکا بستر سیاست خارجی ژاپن را تشکیل داده است.
اگرچه تلاشهایی برای طراحی یک سیاست آسیایی مستقل مانند دکترین فوکودا در اواخر دهه 1970 صورت گرفته است، اما آنها همیشه در محدوده آنچه سیاستهای جنگ سرد واشنگتن تحمل میکردند، بودند.
یکی از مقامات عالی رتبه وزارت خارجه گفت: «داشتن اصول باعث صرفه جویی در تفکر و زمان می شود.
«اگر ما یک اصل ثابت داشته باشیم، دیگر لازم نیست هر بار که درباره چیزی بحث می کنیم در آن شک کنیم.
در مورد من، من هرگز در این اصل که توسعه اتحاد ژاپن و ایالات متحده به نفع ژاپن است، شک ندارم. منطق من این است که تلاشها را بر مدیریت آن اتحاد متمرکز کنم.»
اظهارات این مقام حاکی از آن است که برای کسی که در سطح کاری درگیر دیپلماسی است، جایی برای بازنگری مداوم استراتژی های اساسی وجود ندارد.
در واقع، مدیریت اتحاد دوجانبه به یک کار پیچیده تبدیل شده است.
اگرچه ایالات متحده نیمی از تولید ناخالص داخلی جهان را در دهه 1950 تشکیل می داد، اما این رقم در دهه 30 به حدود 1980 درصد کاهش یافت. از سوی دیگر، تولید ناخالص داخلی ژاپن به نصف ایالات متحده افزایش یافت. این تغییر عامل اصلی اصطکاک تجاری بین دو کشور شد و دلیلی شد که واشنگتن شروع به درخواست از توکیو برای ایفای نقش بزرگتر در این اتحاد کرد.
برخی در ایالات متحده شروع به شکایت کردند که مسیر یوشیدا چیزی بیش از مرکانتیلیسم نیست.
با این وجود، توکیو بازنگری اساسی در سیاست دیپلماتیک ژاپن انجام نداد و به جای آن، اقدامات توقف را انتخاب کرد، در حالی که در داخل این شعار را تکرار می کرد که «روابط ژاپن و آمریکا هرگز بهتر نبوده است».
سپس در سال 1989، جنگ سرد پایان یافت.
یکی از مقامات بلندپایه سابق وزارت امور خارجه، فردی که هسته اصلی این وزارتخانه بود، به شرط ناشناس ماندن اعتراف کرد که هم سیاستمداران و هم خود این وزارتخانه فاقد ذهنیت مناسب برای استراتژی هستند.
این مقام گفت: «در سیستم جنگ سرد، ما مجبور نبودیم به استراتژی در مورد مسیر کلی که باید برای آن هدف گذاری کنیم و اینکه برای رسیدن به آن چه باید بکنیم، فکر کنیم.
با فروپاشی نظام، ما بیش از پیش آگاه شدیم که باید به فکر خودمان باشیم.»
این مقام گفت که سیاستمداران و مقامات وزارتخانه آنقدر به این عادت کرده بودند که مجبور نباشند فکر کنند که پس از پایان جنگ سرد، در مورد اینکه به چه چیزی تکیه کنند یا چگونه برای فکر کردن برای خود فکر کنند، کاملاً متضرر شدند.
این مقام اذعان می کند که این وضعیتی است که تا امروز ادامه دارد.
در دوره پس از جنگ سرد
ژاپن اکنون با وظیفه عظیم کمک به ایجاد و حفظ نظم جهانی در عصر جدید روبروست. ما دیگر نمیتوانیم صرفاً در نظم موجود مراقب منافع ملت باشیم.
اعزام نیروهای دفاع شخصی برای شرکت در عملیات حفظ صلح سازمان ملل بخشی از این جهت بود. پیشنهاد دیگر توکیو برای اصلاح شورای امنیت سازمان ملل بود.
با این حال، مهم این است که آیا ژاپن استراتژی جامعی برای حمایت از چنین تصمیمات سیاسی دارد یا خیر.
در نشست ماه مه 2003، نخست وزیر کویزومی جونیچیرو و رئیس جمهور ایالات متحده جورج دبلیو بوش توافق کردند که اتحاد ژاپن و ایالات متحده باید نقشی کلیدی در امور جهانی ایفا کند. اولین نتیجه این توافق، اعزام نیروهای SDF توسط توکیو به عراق بود.
اما به نظر نمی رسد توضیحات کویزومی در مورد آن حرکت مبتنی بر یک استراتژی جامع باشد.
کازوئو اوگورا، رئیس بنیاد ژاپن گفت: «اتحاد ژاپن و ایالات متحده از حمایت از ژاپن به دو کشوری که مشترکاً مسئولیت جامعه بینالمللی را به عهده میگیرند تغییر کرده است.
با این حال، نظم جهانی که ژاپن متصور است ممکن است با نظم بین المللی ای که ایالات متحده در تلاش برای ایجاد آن است یکسان نباشد. آیا این است؟ ژاپن اکنون با این سوال بزرگ روبرو است.
در فوریه 2005، توکیو و واشنگتن اهداف استراتژیک مشترکی را در فرآیند تحول جهانی ارتش ایالات متحده، از جمله مسائل مربوط به چین و تایوان، تعیین کردند. ژاپن چند ماه قبل برنامه دفاعی پایه بلندمدت این کشور را اصلاح کرده بود.
سیاست اصلاح شده ژاپن شامل تقویت اتحاد امنیتی ژاپن و آمریکا و در عین حال بهبود امنیت در عرصه بین المللی بود تا ژاپن با هیچ تهدیدی مواجه نشود.
مورد اخیر افزوده جدیدی به سیاست دفاعی است و مستلزم گسترش عملیات نیروهای SDF است. یک مقام ارشد آژانس دفاعی این طرح را «استراتژی دفاعی» خواند. توصیف واضح استراتژی ملی کشور به این شکل برای تضمین کنترل غیرنظامی بر نیروهای SDF ضروری بود. با این حال، از آنجایی که دولت هنوز راهبردهای ملی یا دیپلماتیک شفافی را تدوین و ابلاغ نکرده است، استراتژی دفاعی باعث ایجاد نگرانی در میان همسایگان آسیایی ژاپن شد. این کشورها تعجب می کنند که ژاپن چه کار می کند.
در این مقطع، ژاپن باید یک استراتژی ملی جامع تدوین کند که منعکس کننده دیدگاه این کشور در مورد چگونگی ایجاد و حفظ نظم بین المللی با در نظر گرفتن نظرات ایالات متحده و آسیا باشد.
این اولین گام به سوی بازسازی دیپلماسی ژاپن خواهد بود که به نظر می رسد اخیراً مسیر خود را در امواج ملی گرایی و پوپولیسم از دست داده است.
کارشناسان مصاحبه شده توسط آساهی شیمبون نظرات مشابهی را در مورد وضعیت بحرانی پیش روی دیپلماسی و امنیت ژاپن بیان کردند.
عدم وجود یک استراتژی واحد
تدوین استراتژی ملی مستلزم تصمیم گیری در مورد اینکه کدام یک از بسیاری از منافع ملی باید اولویت داشته باشد. سیاست هایی که توسط نخست وزیر و مشاوران ارشد او شکل می گیرد باید در این روند گنجانده شود. با این حال، آنها نبوده اند. و این منجر به سردرگمی در مورد اولویت ها شده است.
اقتصاد و دیپلماسی باید دست به دست هم بدهند. اما هیچ حرکتی برای ادغام اقدامات آنها صورت نگرفته است.
وزارت دارایی بدون مشورت با وزارت امور خارجه که عمدتا بر دیپلماسی مسائل امنیتی نظارت می کرد، ریاست دیپلماسی پولی بین المللی را برعهده داشت. من فکر می کنم که وزارت تجارت و صنعت بین المللی سابق نیز به طور مستقل برای حل و فصل مسائل تجاری با سایر کشورها کار کرد. هیچ سازوکاری در دولت ژاپن برای ادغام همه اینها وجود نداشت و سیاستمداران حتی سعی نکردند این کار را انجام دهند.»
ساکاکیبارا که اکنون استاد دانشگاه Waseda است، گفت که وضعیت تغییر نکرده است.
حتی در وزارت امور خارجه نیز به نظر می رسد تلاش چندانی در میان مقامات برای تعیین اولویت های سیاست های دیپلماتیک صورت نمی گیرد.
یک مقام ارشد دولتی گفت: «وزارت خارجه ماهرانه از نخست وزیران و وزرای خارجه به روش های مختلف و به نفع خود استفاده می کند.
یک موضوع سیاست دیپلماتیک ممکن است ابتدا توسط یک رئیس بخش رسیدگی شود، سپس قبل از رسیدن به معاون اداری به مدیر دفتر منتقل شود. سپس برخی از مسائل به وزیر امور خارجه و سایر موضوعات مهم تر به نخست وزیر می رسد. این یک ساختار عمودی سفت و سخت است که فضای کمی برای بحث در میان سیاستگذاران باقی می گذارد.
این مقام پیشین دولت گفت: «به سختی هیچ بحثی بین مقامات در مورد اینکه چه گزینه هایی پیش از اتخاذ تصمیمی خاص وجود دارد، وجود ندارد.
در سال 1986، دولت شورای امنیت ژاپن را برای رسیدگی به تصمیمات امنیت ملی تشکیل داد. این شورا به ریاست نخست وزیر شامل وزرای کابینه مسئول امور خارجه، دارایی، تجارت و اقتصاد و دفاع و غیره بود. این سازمان برای تقویت عملکرد کابینه در تعیین سیاست های دفاع ملی ایجاد شد.
با این حال، موریموتو ساتوشی، یکی از مقامات ارشد سابق وزارت خارجه که در سیاستهای امنیتی دخیل است و اکنون استاد مسائل امنیتی در دانشگاه تاکوشوکو توکیو است، استقلال شورا را مورد تردید قرار داد.
وی گفت: هر بیانیه وزرا در شورای امنیت بیش از یک روز قبل از تشکیل شورا در جلسات مقامات ارشد وزارتخانه ها و سازمان های مرتبط تصمیم گیری می شود. او گفت که جلسات شورای اعضای کابینه صرفاً «تشریفات» است.
«بوروکراسی حرف اول را می زند. جلسات شورا محتوای کمی دارد. موریموتو گفت: وزارتخانه ها قدرت را بر اساس قلمرو سیاست خود تقسیم می کنند. این سیستم تشکیل یک استراتژی ملی (یکپارچه) را غیرممکن می کند.»
در سال 2002، یک هیئت مشورتی به نخست وزیر در زمینه دیپلماسی، به ریاست دیپلمات سابق یوکیو اوکاموتو، توصیه کرد که شورای امنیت در داخل کابینه تشکیل شود. با این حال، به نظر می رسد که نخست وزیر تاکنون این گزارش را نادیده گرفته است.
این مقاله در 4 می 2006 در The IHT/Asahi Shimbun ظاهر شد.
هوندا ماسارو نویسنده ارشد Asahi Shimbun است.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا