فصل ها می آیند و می روند، با این حال کشورهای عربی در آشفتگی مداوم هستند. آنها آن را «بهار عربی» نامیدند، اما حتی اگر آن «بهار» به شکل و شکلی که رسانهها آن را به تصویر میکشند وجود داشته باشد، هرگز واقعاً دوام نیاورد. اکنون به چیزی بسیار پیچیده تر تبدیل شده است.
اما این یک «زمستان اسلامی» نیز نیست، یک اصطلاح پیشگویی که مورد علاقه سیاستگذاران و تحلیلگران اسرائیلی است. بعد اسلامی شورشهای عربی - که برخی از آنها به جنگهای داخلی و منطقهای خونین تبدیل شدند - باید از همان ابتدا برای هر کسی که میخواهد واقعیت سیاسی را فراتر از سودمندی آن به عنوان یک ابزار تبلیغاتی درک کند، قابل لمس باشد. اسلام همواره مؤلفه ای در شکل دادن به شناخت جمعی ملل عرب بوده و خواهد بود. اسلام سیاسی به قلب منازعات جاری حرکت کرد و مظهر مبارزه یک قرنی بود که در آن اسلام بستری برای بیان سیاسی، حکمرانی و فقه بود که با بسیاری از گرایش های وارداتی و غربی مبارزه کرده است.
در طول سالها، هیچ اتحاد موفقی بین اسلام و طبقات حاکم عرب وجود نداشته است - به این معنا که به پیشرفت، حقوق و رفاه برای همه کمک کرده است. اسلام گرایان یا مورد همکاری قرار گرفتند یا درگیری حاکم شد. وحشیانه بودن نتایج این درگیری ها بسته به اینکه حاکمان عرب تا چه اندازه در مدیریت خود باهوش بودند متفاوت بود. در اردن، اختلاف سطح پایین همیشه بین احزاب مخالف اسلامی و طبقه حاکم وجود داشته است. در میان حضور نسبی نیروهای اسلامی در مجلسی که با اختیارات اندک عمل میکرد و گهگاه جنگها یا بحرانهای سیاسی که پیامدهای چندانی نداشت، سرگردان بود.
با این حال، همه آزمایشهای ناموفق با هزینه نسبتاً کم همراه نبودند. در الجزایر، تلاش برای هماهنگی به طرز وحشتناکی اشتباه شد. جنگ داخلی الجزایر در سال 1991 بیش از یک دهه به طول انجامید و منجر به کشته شدن 200,000 نفر شد. قرار نبود اوضاع آنقدر خونین باشد، زیرا با چیزی نسبتا امیدوارکننده آغاز شده بود: یک انتخابات. جبهه آزادیبخش ملی حاکم (FLN) انتخابات را پس از دور اول لغو کرد، زیرا از ترس چیزی که به نظر میرسید یک شکست قطعی در دستان جبهه نجات اسلامی (FIS) بود، انتخابات را لغو کرد. این وعده به دومین کابوس بد الجزایر تبدیل شد، اولین کابوس خونین تر آن برای رهایی از فرانسه استعمارگر. همه مواد برای یک فاجعه کامل در جای خود بودند. ارتش قدرتمندی کشور را از طریق یک حزب حاکم عمیقاً غنی اداره می کرد، یک اپوزیسیون سیاسی جسور که می خواست با استفاده از صندوق های رای به قدرت سیاسی دست یابد، و یک جامعه کاملاً ناامید که مشتاق فراتر رفتن از شعارهای خسته و محرومیت اقتصادی بود. بعلاوه، نسلی از جوانان رادیکال شده وجود داشتند، زیرا در وهله اول در مورد صداقت طبقه حاکم تردیدهای جدی داشتند. لغو انتخابات نقطه پایانی بود و به نظر می رسید که خون ریزی تنها وجه مشترک آن است. حتی در حال حاضر، الجزایر همچنان گرفتار پیامدهای همان درگیری است، زیرا در بن بست سیاسی و بدون نقشه راه به جایی قرار دارد.
علیرغم اصرار فرد برای اجتناب از کلی گویی ها، با دانستن اینکه چگونه برخی رسانه ها تمایل دارند همه اعراب و مسلمانان را در یک گفتمان راحت جمع کنند، شباهت های بین تجربیات الجزایر و مصر به سادگی عجیب است.
در 25 ژانویه 2011، مصریها با این امید که بالاخره میتوانند بند نخبگان حاکم را بشکنند، شورش کردند: حزب دموکرات ملی، با طبقه تجاری و ارتش مجاور خود، که اقتصاد عظیم خود را در مصر بزرگتر و ضعیفتر اداره میکند. اقتصاد.
اما با گسترش، انقلاب میتوانست گروه بزرگتر منطقهای و بینالمللی را هدف قرار دهد که به رژیم حسنی مبارک و دستگاه قدرت فاسدش کمک میکرد و از آن حمایت میکرد. در واقع، بدون شبکه خیرین دقیق، که ایالات متحده پیشتاز بود، مبارک هرگز نمی توانست سلطنت خود را برای بیش از سه دهه حفظ کند. با این حال، مصریها به سختی زمان یا منابع لازم برای توسعه بیشتر برنامههای سیاست خارجی را داشتند، زیرا انقلاب آنها با موانع بسیار زیادی روبرو بود و تلاشهایی برای خرابکاری قطعی کرد.
از یک سو ارتش همچنان در راس کار بود، اگرچه با استفاده از همان رسانه های فاسد قدیمی خود را به عنوان پاسدار ملت و انقلاب آن معرفی می کرد. از سوی دیگر، هرگز ساختار منسجمی وجود نداشت که به مصریان اجازه دهد آرمان جمعی خود را به هر چیزی ملموس ترجمه کنند. تنها تریبون موجود، انتخابات و رفراندوم بود و هر یک به طور مستقیم و دموکراتیک توسط احزاب اسلامی به پیروزی رسیدند. انتخابات عادلانه و شفاف شاید، اما نتایج آن به رژیم مبارک اجازه ظهور مجدد داد. رژیم قدیم با استفاده از زیرساختهای هرگز برچیده نشده، علیرغم فاسدترین رسانههای متعلق به بازرگانان قدرتمند، و با ایفای نقش مشکوک ارتش، توانست انقلاب را علیه خود برگرداند. تظاهرات 30 ژوئن 2013 را هوشمندانه فروخت، گویی که آنها فراخوانی برای اصلاح مسیر اشتباهی بود که پس از شورش 25 ژانویه 2011 طی شد. در یک چرخش عجیب وقایع، میلیونها نفر از کسانی که علیه مبارک تظاهرات کردند، دوباره به اعتراض علیه محمد مرسی منتخب دموکراتیک پرداختند، با نیروهای سیاسی که سالها کشور را ویران کردند، متحد شدند، از همان ارتش دعوت کردند، و در کنار «بالتاجیه» قرار گرفتند. - اراذل و اوباشی که تنها دو سال و نیم پیش معترضان را به وحشت انداختند.
مصر اکنون اولین گام های خود را برای تبدیل شدن به الجزایری دیگر در طول جنگ داخلی برمی دارد. آیا رهبران کودتا واقعاً عواقب کاری را که انجام داده اند درک می کنند؟
تونس، آن کشور کوچکی که الهام بخش جهان در دسامبر 2010 بود، از آن حماسه غم انگیز عقب نیست. ترور اخیر، این بار محمد براهمی، سیاستمدار ناسیونالیست، به دنبال ترور قبلی یک سیاستمدار برجسته دیگر، چوکری بلعید، صورت گرفت. تونس بین کسانی که می خواهند دولت را سرنگون کنند و کسانی که بر حق دموکراتیک آن برای حکومت اصرار دارند تقسیم شده است. در هر صورت، تردیدی وجود ندارد که برخی دستهای مشکوک تلاش میکنند تونس را به ورطهای بکشانند که بهعنوان اسلامگرایان در مقابل سکولاریستها عرضه میشود.
سوریه خونین ترین نمونه تاکنون بوده است. اگرچه در جنگ داخلی سوریه، خطرات به سرعت بسیار بیشتر شد، و همراه با بحث های مربوطه، جنگ به سرعت درگیری فرقه ای خطرناکی را گرفت که پیامدهای آن در نزدیک و دور احساس می شود.
رژیم های عربی به نحوی غم انگیز در حال دستیابی به دستاوردهایی هستند. برخی این کار را از طریق جنگ انجام می دهند، برخی دیگر از طریق کودتاهای نظامی، و برخی به امید اینکه به زودی حرکت خود را انجام دهند، فعالانه نقشه می کشند.
هر چقدر هم که پرهزینه بوده است، یک چیز مسلم است، پارادایم قدیمی خاورمیانه، نخبگان قدرتمندی که توسط متحدان قدرتمند حمایت می شوند، مردم ضعیف و طردشدنی را سرکوب می کنند، بعید است که احیا شود. خون بیشتری خواهد آمد، اما بازگشت به گذشته مطمئناً مربوط به گذشته است.
رمزی بارود (www.ramzybaroud.net) یک ستون نویس سندیکای بین المللی و سردبیر PalestineChronicle.com است. آخرین کتاب او این است: پدر من یک مبارز آزادی بود: داستان ناگفته غزه (Pluto Press).
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا