برای اهداف کاوش و بحث با Alan Maass از ISO. کل بحث را می توان یافت اینجا کلیک نمایید.
ماس پاسخی با تمرکز بر تمرکز نوشته است - یعنی تمرکز بر این است که آیا مارکسیسم به طور مؤثر قلمروهای دیگری غیر از اقتصاد را در نظر می گیرد یا خیر. این موضوعی است که من نمی خواستم دنبالش کنم و به سختی در قطعه ای که او به آن واکنش نشان می دهد آن را مطرح کردم، اما…
ماس خاطرنشان میکند که من میگویم سنت مارکسیستی «مایل به اغراق در محوریت اقتصاد است و توجه کافی به جنسیت، نژاد، سیاست و محیط ندارد». در بهترین حالت، مارکسیسم «به این عوامل دیگر فقط تا آنجایی که بر روابط طبقاتی تأثیر میگذارند، به جای اینکه در پرتو منطق ذاتی خودشان باشد، [به آن توجه میکند». امیدوارم همانطور که گفتم با این موضوع ارتباط برقرار کند... و نه با دیدگاهی که من ارائه نکردم که این است که مارکسیسم همه چیز را به جز اقتصاد نادیده میگیرد، یا میگوید همه چیز به جز اقتصاد بیاهمیت است، یا حتی نمیگوید حوزههای دیگر مهم هستند. بسیار مهم است. برخی از مارکسیستها در همه اینها مقصر هستند، اما مطمئناً اکثر آنها دیگر مقصر نیستند. مسئله این است که چگونه به قلمروها پرداخته می شود.
نگرانیهای من - که فکر میکنم مارکسیسم میتواند با آنها کنار بیاید، اما در بیشتر موارد چنین نیست - متفاوت است. بنابراین، من فکر میکنم که مارکسیسم میگوید که اقتصاد حوزهای از نفوذ ایجاد میکند که همه جنبههای زندگی را مشخص میکند و شکل میدهد، که درست است. اما من فکر میکنم که مارکسیسم نمیپذیرد که روابط خانوادگی و خویشاوندی نیز همین کار را میکند، همانطور که فرهنگ، سیاست و روابط سیاسی به طور کلی این کار را میکند، که نادرست است.
بنابراین من نمی گویم که مارکسیست ها ابعاد دیگری غیر از اقتصاد را نادیده می گیرند، می گویم هر چقدر که به آنها توجه کنند، ابعاد دیگر را به طور کلی از نظر روابطشان با اقتصاد درک می کنند و تقریباً برعکس.
پس بیایید تفاوت هایمان را مشخص کنیم. از نظر شما، آلن…
(الف) آیا مارکسیسم میگوید که اقتصاد حوزهای از نفوذ ایجاد میکند که همه جنبههای زندگی را شکل میدهد و شکل میدهد؟
و (ب) آیا میگوید که روابط خویشاوندی، فرهنگی و سیاسی نیز چنین زمینههای تعیینکنندهای از نیرو را ایجاد میکنند؟
اگر یک فمینیست رادیکال بخواهد بگوید - و بسیاری گفته اند - که جامعه و تاریخ به بهترین وجه به عنوان نتایج برخورد و جنجال خویشاوندی و پویایی جنسیتی درک می شود که البته نه تنها از طریق خانواده و جامعه پذیری، بلکه از طریق اقتصاد و سیاست نیز میانجی گری می شود. و فرهنگ، فکر میکنم اکثر مارکسیستها میگویند، دست نگه دارید، فقط یک دقیقه صبر کنید. که به طرز خودشکوفایی باریک است. این تصور اشتباه است که جعبه ابزار مفهومی که از جنسیت و خویشاوندی شروع میشود و حوزههای دیگر را عمدتاً بر حسب روابط با خویشاوندی میبیند، به درستی و کامل آن حوزههای دیگر را روشن میکند. در جوامع ما فشارهای زیادی وجود دارد تا مردم را از درک طبقه و اقتصاد دور کند. اگر چارچوب ما آشکارا طبقه و اقتصاد را به خودی خود بالا نبرد و برجسته نکند و به آنها توجه روشن و متمرکزی ندهد، در این صورت آنها در کنار آن قرار خواهند گرفت، و در این مثال، تنها تا حدی درک می شوند که ارزش های فمینیستی و بینش اتفاقا نیاز دارد.
و من فکر میکنم که مارکسیستها در این بحث دقیق خواهند بود. موضوع این است که فمینیست در این صورت در چرخاندن جداول نیز دقیق خواهد بود و میگوید این اشتباه است که فکر کنیم با شروع از اقتصاد و درک سایر حوزهها عمدتاً در قالب یک جعبه ابزار مفهومی که از طبقه و تولید شروع میشود، آن حوزههای دیگر را به درستی روشن خواهید کرد. و به طور کامل. در جوامع ما فشارهای عظیمی وجود دارد که مردم را از درک خویشاوندی و جنسیت دور می کند. اگر چارچوب ما روابط خویشاوندی و جنسیت را بالا نبرده و برجسته نکند و به آنها توجه مشخص و متمرکزی به آنها ندهد، در این صورت آنها در کنار آن قرار خواهند گرفت و در این مثال، تنها تا حدی که ارزشها و بینشهای متمرکز بر طبقات اتفاق میافتد، میافتند. نیاز.
آیا هر دیدگاهی نسبت به برخی از تمرینکنندگان اردوگاه دیگر کمی ناعادلانه است؟ آره. اما، در تعادل، در مورد آنچه که از طریق برخورد و جنجال رخ می دهد، فکر می کنم هر دیدگاه در نقد دیگری درست است.
فمینیستی که مورد نقد تقلیل گرا بودن جنسیت قرار می گیرد، قطعاً می تواند فمینیست احمقی باشد که اصلاً اهمیت اقتصاد را انکار می کند. اما نکته واقعی این است که حتی یک فمینیست بسیار بهتر که دغدغههای بسیار گستردهای دارد، اگر اقتصاد را با استفاده از مفاهیم و دیدگاههایی که ابتدا نه از اندیشیدن مستقیم به تولید و مصرف، بلکه ابتدا از طریق درک خود، توسعه یافتهاند، همچنان مورد انتقاد قرار خواهد گرفت. از جنسیت وقتی او می گوید که جنسیت بر ساختارها و روابط اقتصادی تأثیر می گذارد، حق با او خواهد بود. اما زمانی که او نتواند به همان دقت به این موضوع که اقتصاد بر جنسیت و جامعه پذیری تأثیر می گذارد نپردازد، اشتباه می کند. من فکر می کنم که ماس ممکن است با واکنش های من در اینجا موافق باشد.
اما به نظر من وضعیت کاملاً متقابل است. نقدی که من از مارکسیسم در این زمینه دارم، نقدی که توسط بسیاری دیگر نیز وجود دارد، این است که مارکسیسم بر این نکته تأکید نمیکند که منابع متعددی از تأثیر قدرتمند بر تاریخ و جامعه وجود دارد که هر کدام میتوانند بر منطق و عملیات دیگران تأثیر بگذارند. مارکسیسم می تواند این را بپذیرد... اما طبق تجربه من به ندرت چنین می کند.
ماس با گفتن این جمله شروع میکند: « اتهام آلبرت مبنی بر اقتصادی بودن مارکسیسم میتواند بر آنچه در چپ به عنوان واقعیت پذیرفته شده است تکیه کند. توافق کلی این است که کارل مارکس و مارکسیستهایی که از او پیروی کردند «تقلیلگرایان» اقتصادی بودند – یعنی مسائل اجتماعی را از هر حوزهای از زندگی به مسائل اقتصادی تقلیل میدهند و تمایل دارند مسائلی را که فوراً مطرح نمیشوند نادیده بگیرند یا کماهمیت جلوه دهند. مربوط به مبارزه طبقاتی است.»
بله، نگرانیهای کسی میتواند بر آن دیدگاهها باشد، اما نگرانی من اینطور نیست. شاید تفاوت واضح نبود، اما، باز هم، نمیگویم که مارکسیسم نژاد یا جنسیت را نادیده میگیرد یا حتی لزوماً آنها را کماهمیت میکند (به معنای واقعی کلمه بیاهمیت هستند). در عوض، مارکسیستها تمایل دارند اینها را در پرتو مبارزه طبقاتی و اقتصاد درک کنند، تا جایی که تحت تأثیر اقتصاد و طبقه قرار میگیرند، و تا آنجا که مانع یا میتوانند به پیشبرد مبارزه طبقاتی کمک کنند. مارکسیستها به ندرت این حوزههای غیراقتصادی را دارای منطق خاص خود میدانند که به اندازه اقتصاد بر امکانات اجتماعی و تاریخ تحمیل میکند.
ماس به دوره طولانی مواضع مارکسیستی واقعاً ارتجاعی غیر از مسائل اقتصادی اشاره می کند. سوالی که در این باره می توان پرسید این است که چگونه مجموعه ای از مفاهیم و ارزش های قدرتمند در برابر تاریخ و جامعه می توانند به چنین شرایطی منجر شوند یا حتی اجازه دهند، حتی در آنچه ماس می خواهد آن را انحرافات وحشتناک بنامد؟
بله، مارکسیستها تحت فشار جنبشهای زنان و جوامع فرهنگی و همجنسگرایان و لزبینها، موضعهای ارتجاعی وحشتناک قبلی را کنار گذاشتهاند، یا دستکم برخی چنین کردهاند. اما این معیاری نیست که من بخواهم در مورد چارچوب فکری قضاوت کنم. من مجموعهای از ایدهها، مفاهیم و ارزشها را میخواهم که مردم را - حتی بر خلاف اجتماعی شدن و تعصباتشان - به سوی بینشهای قدرتمندی در مورد نه تنها اقتصاد، بلکه جنسیت، نژاد، جنسیت، و بومشناسی و سایر موضوعات سوق دهد. من بارها گفتهام که مارکسیستها میتوانند همه اینها را بپذیرند... فکر نمیکنم خیلیها از نظر تاریخی چنین کرده باشند.
ماس، شما می گویید: «امروز افراد بسیار کمی را می یابید که خود را مارکسیست بدانند و هر چیزی را باور کنند که به مفاهیمی نزدیک شود که آلبرت و دیگران به ما نسبت می دهند – مثلاً «تأثیرات تعیین کننده [روی جامعه] فقط از اقتصاد به سیاست سرازیر می شود. فرهنگ و خویشاوندی و نه برعکس» یا اینکه «مفهومسازیهای دیگر قلمروهای ذکر شده بینشهای محوری یکسانی ارائه نمیدهند».
باشه عالیه. پس چرا برای این موضوع وقت تلف کنیم؟ اگر با من موافقید که خطوط تعریف نفوذ به هر دو صورت است و این اشتباه است که اقتصاد را مسلطتر یا مقدمتر یا بالاتر یا به نحوی اساسیتر از نژاد یا جنسیت یا سیاست تلقی کنیم، خوب است. کار ما در آن جبهه تمام شده است.
ماس می گوید: «این تحریفات مارکسیسم امروز بیش از همه در میان طرفداران دیگر چارچوبهایی برای درک ظلم – کسانی که مدام یک نی نی مارکسیست درست میکنند تا در ساختن پروندهی خودشان آن را خراب کنند.»
اوه، من حدس میزنم که ما کاملاً آماده نیستیم که ادامه دهیم. بسیار خوب، لطفاً به من چهار کتاب در مورد مارکسیسم اشاره کنید که به خوبی مورد احترام هستند و نشان می دهد که نه تنها اقتصاد، بلکه خویشاوندی، فرهنگ و سیاست نیز منبع تأثیرگذاری بر جامعه و تاریخ هستند، به طوری که هیچ یک از این قلمروها نباید بالاتر از بقیه اولویت بندی شود. جهنم، فقط مرا به کتابی از یک مارکسیست مشهور راهنمایی کنید که این کار را می کند.
در مقابل، آیا شک دارید که اگر من فقط با کمی کندوکاو به قفسههای کتابم بروم، میتوانم نه تنها چهار نفر، بلکه میتوانم بگوییم یک دوجین مارکسیست بسیار محترم ضد استالینیست و واقعاً انسانی که میتوانم از کتابهایشان در مورد اولویت اقتصاد نقل قول کنم، بیابم. و در کتاب های چه کسی می توانم نگاه کنم تا زمانی که گاوها برای برخورد جدی با سایر حوزه ها به خانه برگردند و اولویت و اهمیتی که به اقتصاد داده می شود را از راه دور به آنها بدهم؟
اما اجازه دهید یک بار دیگر تکرار کنم... من نمی گویم، مگر اینکه خیلی مبهم بوده باشم، که مارکسیست ها به نژاد، جنسیت، سیاست و غیره توجه نمی کنند. روشهایی که ویژگیهای ذاتی هر یک و تأثیر تعیینکننده آنها بر جامعه را نسبت به اهمیت ویژگیهای ذاتی اقتصاد و تأثیر تعیینکننده طبقات کمرنگ میکنند. من فکر نمی کنم شما به این موضوع بپردازید. مارکسیست ها تا حد زیادی به روابط غیر اقتصادی می پردازند که بر مبارزه طبقاتی تأثیر می گذارند و تحت تأثیر قرار می گیرند. اما چرا این کار را نکنیم، بله، بلکه به اقتصاد تا جایی که بر مبارزه فمینیستی تأثیر میگذارد و تحت تأثیر قرار میگیرد، نگاه نکنیم؟ و غیره.
یک مارکسیست به خانواده ها نگاه می کند و اگر زیرک باشد، به درستی می بیند که روابط اجتماعی خویشاوندی، اجتماعی شدن و جنسیت آنها به طور قابل توجهی تحت تأثیر موقعیت طبقاتی آنهاست. بنابراین، اقتصاد بر روابط خویشاوندی و همچنین بر جنسیت تأثیر می گذارد. موافقم.
مسئله این است که یک فمینیست به محل کار نگاه می کند، و اگر زیرک باشد، به درستی می بیند که روابط تولیدی آنها به طور قابل توجهی تحت تأثیر فشارهای مردسالارانه است، تا و از جمله اختلال در منطقی ترین تقسیم کار از نظر اقتصادی برای ترکیب ویژگی های تعیین کننده که به معنای واقعی کلمه تحمیل شده است. منطق اقتصادی بر اساس انتظارات جنسیتی بنابراین، خویشاوندی بر اقتصاد و همچنین بر طبقات تأثیر می گذارد. من هم با این موافقم.
بیشتر، با نظر مارکسیست ها به خانواده ها و فمینیست ها به کارخانجات موافقم، فکر می کنم آنچه ما به آن نیاز داریم چارچوبی مفهومی است که ما را به دیدن نه یکی یا دیگری از این نوع پویایی ها، بلکه هر دوی آنها – و سایرین سوق دهد. همچنین، مانند رابط با فرهنگ و سیاست، و غیره.
حالا اگر شما با همه اینها موافق هستید، خوب، ما در مورد این موضوع تمام شده ایم.
ماس می گوید: «به نظر می رسد آلبرت این نکته را قبول دارد. او در پاسخ خود میگوید: «انتقاد واقعی این نیست که مارکسیستها همه چیز را به جز پویاییهای اقتصادی نادیده میگیرند...» با این حال، او نمیتواند جلوی خود را بگیرد که «گرچه برخی چنین میکنند».
گفتن آن چه مشکلی دارد. برخی در واقع این کار را انجام می دهند، مگر اینکه شما به معنای واقعی کلمه بخواهید بگویید که هرکسی که خود را مارکسیست خوانده است و تقریباً به غیر از علم اقتصاد نادیده گرفته است، به موجب این واقعیت، مارکسیست نبوده است.
ماس میگوید: «بحث واقعاً باید در مورد چیزی باشد که آلبرت بعد میگوید: «اینکه [مارکسیستها] به [جنسیت، نژاد، سیاست، و غیره] به شیوههایی توجه میکنند که ویژگیها و روابط اصلی ذاتی را از دست میدهند».
بله، باید باشد، موافقم.
ماس خاطرنشان می کند، "برای مثال، آلبرت در مقاله آغازین خود می نویسد: "مارکسیسم تمایل دارد که فرض کند اگر مناسبات اقتصادی مطلوب باشد، سایر روابط اجتماعی نیز سر جای خود قرار خواهند گرفت." حال اگر این درست بود، مارکسیسم از مبارزه علیه خود راضی می شد. ظلم.»
در واقع، این چیزی نیست که در ادامه آمده است. در عوض، آنچه در پی می آید این است که مارکسیست ها هر زمان که انجام این کار برای پیروزی در مبارزه طبقاتی اقتصادی ضروری به نظر می رسید، توجه بسیار زیادی به مبارزات دیگر می کردند، اما شیوه توجه آنها ممکن است برای پیروزی در نژاد، جنسیت مناسب نباشد. یا مبارزات ضد استبدادی و همچنین مبارزه طبقاتی.
ماس میگوید «میتوانست حدس بزند فرمول آلبرت از کجا آمده است»، اما فرمولی که او برای حدس زدن در نظر دارد، مال من نیست.
ماس میگوید... «برنده شدن در آزادی واقعی برای ستمدیدگان با مبارزه برای به دست آوردن آزادی کل طبقه کارگر گره خورده است، زیرا دو چیز – ستم و استثمار – تحت سرمایهداری با هم پیوند خوردهاند. این سیستم توسط استثمار هدایت می شود - استخراج سود از کار کارگران - اما به طرق مختلف به سیستم های مختلف ستم ویژه ای بستگی دارد که بر بخش های مختلف طبقه کارگر تأثیر می گذارد.
این در واقع نمونه ای از چیزی است که من آن را نقد می کنم. بله، نظام های خویشاوندی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در جامعه با یکدیگر در هم تنیده اند، حتی یکدیگر را تعریف می کنند و متقابلاً نافذ هستند. و بله، سیستم اقتصادی توسط عوامل اقتصادی هدایت می شود - اما سیستم خویشاوندی و سیستم سیاسی و سیستم فرهنگی به نوبه خود توسط منطق خود هدایت می شوند - همچنین تحت تأثیر اقتصاد و بالعکس.
ماس به عنوان شاهدی بر وسعت دیدگاه مارکسیستی نقل میکند... «لنین اصرار داشت که مارکسیسم باید به همه مسائل سیاسی پاسخ دهد. برای مثال، او استدلال کرد که سوسیالیستهای روسی – که به اصطلاح در شکم جانور تزاری زندگی میکنند – باید از هر فرصتی برای به چالش کشیدن شوونیسم بزرگ روسیه و حمایت از شورشها علیه «زندان خانه ملتها» تزار استفاده میکردند. این امر باعث تقویت شوونیسم در میان کارگران در ملت ستمگر می شود - و به کارگران در کشورهای تحت ستم تأیید می کند که آنها هیچ متحدی در خود روسیه ندارند. اصرار لنین بر حمایت بیقید و شرط از حق ملتها برای تعیین سرنوشت، به رسمیت شناختن این امر بود که وحدت طبقه کارگر تنها بر اساس برابری حاصل میشود – و این به معنای دفاع از خواستههای ستمدیدگان است.
پس چه اتفاقی میافتد اگر کسی فکر کند که اتحاد طبقه کارگر تنها با توجه کمتر به یک موضوع یا مسائل دیگر حاصل میشود - سقط جنین، اقدام مثبت، حقوق همجنسگرایان یا هر چیز دیگری؟ به این معنا که، حتی زمانی که به دنبال شواهدی از مارکسیستها میگردیم که به حوزههای دیگر توجه میکنند، بسیار کمتر به آنها توجه میکنند تا جایی که بر اقتصاد تأثیر میگذارند تا برعکس، ماس نقل قولهایی مانند موارد بالا و این بعدی را ارائه میکند که برای من تقریباً عکس این موضوع را نشان میدهد. از آنچه او برای آنها ادعا می کند. به قول معروف لنین: «آگاهی طبقه کارگر نمی تواند آگاهی سیاسی واقعی باشد مگر اینکه کارگران برای پاسخگویی به آن آموزش ببینند. تمام موارد ظلم، ستم، خشونت و سوء استفاده، مهم نیست چه کلاسی تحت تأثیر قرار گرفته است... سوسیالیست ها باید تبلیغاتی انجام دهند که وحشت و سوء استفاده های سیستم را افشا کند تا عقب مانده ترین کارگران بفهمند، یا احساس خواهد کرد، که دانشآموزان و فرقههای مذهبی، دهقانان و نویسندگان مورد آزار و خشم همان نیروهای تاریکی هستند که در هر مرحله از زندگی او را سرکوب میکنند و در هم میکوبند. با این احساس، خود او مملو از میل مقاومت ناپذیر برای واکنش می شود و می داند چگونه یک روز سانسورچی ها را به راه بیندازد، روزی دیگر برای تظاهرات بیرون از خانه فرمانداری که به طرز وحشیانه ای قیام دهقانان را سرکوب کرده است، روزی دیگر. به ژاندارم هایی که کار تفتیش عقاید مقدس را انجام می دهند، درس عبرت بدهند.»
ماس میگوید: «آنچه میخواهی اسمش را بگذار، اما اقتصاد گرایی اینطور نیست».
در واقع، اگر ما در مورد اقتصاد گرایی به معنای ظریف تر صحبت می کنیم، من آن را به عنوان یک مشکل مطرح کرده ام، بله، این همان چیزی است که در بالا وجود دارد، یا در هر صورت، موارد فوق - انتخاب شده به عنوان یک مورد پارادایم - چیزی را ارائه نمی دهد. به طور قابل توجهی بهتر است.
اگر یا زمانی که مارکسیسم توجه چندگانه را به حوزههای زندگی اجتماعی به عنوان همه حوزههای تأثیرگذار در بر گیرد، مارکسیستها منبعی برای بینش در مورد جنسیت نوجوانان، پویایی ازدواج و خانواده هستهای، پویایی فرهنگ، و مذهب، و بقیه قلمروهای گوناگون مشارکت انسانی، هر کدام نه فقط به این دلیل که فشارهای اقتصادی را منعکس میکنند، یا از نظر مفاهیم اقتصادی قابل درک هستند، یا برای ادامه مبارزه طبقاتی مهم هستند، بلکه در نوع خود.
ماس می گوید: «آلبرت در این مناظره یک جفت تاس دارد. او در فرمولبندیهای متعدد استدلال میکند که مارکسیسم نیاز به ترکیب «مفاهیم منعکس کننده تأثیر» عواملی مانند «جنسیت و پویایی خویشاوندی، نژاد و پویایی فرهنگی و پویایی سیاسی» دارد. این پویایی ها از سوی دیگر، "مفاهیم" را بر اساس موضوع آنها ترویج می کند، نه محتوای آنها. هر بار هفت تا می آید.»
من دقیقاً نمیدانم این به چه معناست، اما بدیهی است که من پیشنهاد نمیکنم که فقط مفاهیم قدیمی را بگنجانیم، بلکه مفاهیم ارزشمند و مفیدی را در نظر بگیریم. به همین دلیل است که من از مفاهیم طبقاتی مارکسیسم خوشم نمیآید... بهعنوان مثال... زیرا این مفاهیم بسیار مهم است، حتی در حالی که، البته، مفاهیم طبقاتی مورد نیاز است.
ما در جهانی چند وجهی زندگی میکنیم و همه ما در معرض شرایطی بودهایم که سوگیریهای ذهنی از انواع مختلفی را ایجاد میکند که مربوط به طبقه، نژاد، جنسیت، و قدرت و موارد دیگر است. من معتقدم چارچوب سیاسی ای که ما استفاده می کنیم باید به شدت در برابر این سوگیری ها عمل کند تا ما را وادار کند که توجه به هر یک از این حوزه ها را به تنهایی در اولویت قرار دهیم، حتی برخلاف آموزش و پرورش و گاهی اوقات منافع گروهی ما، به هیچ وجه تابع هیچ یک از تمرکزها نیست. به دیگران
من فکر میکنم ماس موافق است که میتوان چارچوبی داشت که یک قلمرو را مهمتر انتخاب کند، حتی اگر به قلمروهای دیگر نیز توجه کند، هرچند تا حد زیادی به دلیل توجه به قلمرو اول. من گمان میکنم که او بگوید این کاری است که ناسیونالیستها انجام میدهند و فمینیستها، به ترتیب، خویشاوندی و فرهنگ/جامعه را برجسته میکنند. و من فکر میکنم او میگوید که آنها رویکردی دارند، مجموعهای از مفاهیم، دیدگاهی درباره نحوه نگاه کردن به جامعه و تاریخ، که تمایل دارد به پویاییهای تأثیرگذار درونی اقتصاد اولویت و توجه کمی داشته باشد. و من فکر می کنم اگر ماس این حرف را می زد حق داشت. و من آن را خواهم گفت. اما این همان چیزی است که من در مورد مارکسیسم می گویم.
ماس می گوید: «بیشتر همیشه بهتر از کمتر به نظر می رسد. کاملاً بدیهی به نظر میرسد که مارکسیستها باید درک خود از جهان را با «مفهومسازیهایی» تکمیل کنند که بر حوزههای غیراقتصادی تمرکز دارند. هیچ کس نمی تواند به گزاره ای در آن سطح از انتزاع اعتراض کند.»
درست است، به همین دلیل است که من آن را کمی دقیق تر می کنم - و اگر این کتاب بود، آن را بسیار دقیق تر می کردم. فقط این نیست که مارکسیست ها باید چیزهای خوبی را به بینش خود اضافه کنند - بلکه باید بدانند که پویایی خویشاوندی و روابط جنسیتی، پویایی فرهنگی و روابط اجتماعی، و پویایی سیاسی و روابط قدرت همگی به تنهایی وجود دارند، مانند اقتصاد. و روابط طبقاتی، و با منطق و سیستمهای نهادهای خاص خود، و همانطور که اقتصاد تأثیرات تعیینکنندهای را در سرتاسر جامعه ایجاد میکند که بر آن قلمروهای دیگر تأثیر میگذارد، آن قلمروهای دیگر نیز تأثیرات تعیینکنندهای دارند که بر یکدیگر و اقتصاد تأثیر میگذارند. اگر بتوانیم در مورد همه اینها به توافق برسیم ... آنگاه می توانیم این بخش از بحث خود را به پایان برسانیم. در واقع، اگر ما نمی توانیم در مورد آن به توافق برسیم، احتمالاً باید این بخش را به هر حال متوقف کنیم و موافقت کنیم که مخالف باشیم.
ماس میگوید: «اگر آلبرت فکر میکند که مارکسیستها باید از «فمینیسم قدرت» بینشهایی کسب کنند، پس باید توضیح دهد که چگونه مجموعهای از ایدهها را که صریحاً رویکرد فردگرایانه به تغییر را توجیه میکند، که فقط برای اقلیتی از زنان طبقهی بالاتر قابل دسترسی است، تنظیم کند. با پروژه پیروزی برای رهایی برای همه.»
من باید از شما بپرسم آلن - چرا آن را نوشتید؟ چه چیزی ممکن است باعث شود که (الف) برید نظرات مضحک دریافت کنید، و سپس (ب) طوری رفتار کنید که انگار دلیلی برای تعجب وجود دارد که آیا من از آن دیدگاه ها دفاع می کنم؟
ماس میگوید: «این کاریکاتور است که بگوییم مارکسیستها معتقدند هر و همه جنبههای زندگی را میتوان با مطالعه روابط اقتصادی درک کرد.»
بله، این کاریکاتور خواهد بود، به همین دلیل است که من هرگز این را نگفته ام.
ماس میگوید: «همچنین باید بگویم که من با این استدلال که مسائل غیراقتصادی باید بر اساس شرایط خودشان درک شوند، مشکلی ندارم.»
خوب است.
ماس میگوید: «من نمیدانم آلبرت وقتی به یک سیستم سرکوب «اقتدارگرا» اشاره میکند، درباره چه چیزی صحبت میکند. به چه معنا «اقتدار» به عنوان یک نظام اجتماعی مستقل از استثمار سرمایه داری و اشکال ستم مبتنی بر نژاد، جنسیت، هویت جنسی و غیره عمل می کند؟ من میدانم که آنارشیستها از قدرتی که مثلاً یک مارشال در یک تظاهرات اعمال میکند، برای مدتهای مدیدی درگیر بودهاند. اگر او بخواهد می توانیم در این مورد بحث کنیم. اما صحبت از اقتدار در جنبشهای برای تغییر یک چیز است و ادعای اینکه چنین سیستمی در سراسر جامعه کار میکند یک چیز دیگر است.»
یک نظام سیاسی اقتدارگرا نه تنها مستقل از سرمایه داری عمل نمی کند، بلکه برعکس، با همان نیرویی که به نظر می رسد مارکسیست ها به آن دست نمی یابند. در هر صورت، مگر اینکه قرار باشد همه چیز را در مورد جامعه تجزیه کنیم... باید موافقت کنیم که در مورد برخی چیزها مخالفت کنیم و برخی دیگر را ناشناخته رها کنیم. اما، آلن، اینجا شاید بتوانیم به توافقی سریع دست پیدا کنیم. شما می گویید استالینیسم نقض هولناک چیزی است که شما عزیز می دانید. باشه خوبه من هم همین را می گویم. حالا آیا استالینیسم یک نظام اقتصادی بود؟ من فکر نمی کنم. من فکر میکنم که عمدتاً یک سیستم سیاسی بود - یک سیستم سیاسی اقتدارگرا که پیامدهای اقتدارگرایانه را در سراسر جامعه منتشر میکرد. تصور میکنم شما با آن موافق باشید، و بنابراین ما امکان وجود یک نظام سیاسی قدرتمند و بسیار مهم را داریم. من همچنین فکر می کنم در جامعه کنونی ما یک سیستم سلسله مراتب سیاسی وجود دارد، متفاوت، اما قدرتمند و تاثیرگذار.
ماس میگوید: «برای اهداف بحث، من این فرض را میکنم که مفهومسازیهایی که آلبرت به آن اشاره میکند به اشتراک ویژگی مهمی که به تعریف آنچه به عنوان سیاست هویت میپردازد اشاره میکند.»
چرا این کار را انجام دادی؟ گفتن "برای اهداف بحث" است - خوب البته برای هدف بحث است، شما در مورد آن بحث می کنید. اما مشکل اینجاست که به من ربطی ندارد. من یک منتقد قوی سیاست هویت هستم و اگر شما این را ندانید واقعا تعجب خواهم کرد. و به هر حال، من مطمئناً چیزی شبیه آنچه سیاست هویت ادعا می کند، از راه دور نگفتم. پس چرا مدت زیادی را صرف رد سیاست هویت می کنید، انگار که از این طریق دیدگاه های من را رد می کنید؟
من به طور مفصل در مورد ماتریالیسم تاریخی و بقیه مواردی که شما در هجوم خود به نظریه مارکسیستی مطرح می کنید، نوشته ام. ما در مورد برخی از آن موافق هستیم، اما نه بیش از حد. فکر نمیکنم بازتولید آن محتوای طولانی در اینجا فایدهای داشته باشد. یک کتاب کامل، مسلماً مدتها پیش نوشته شده است، حتی آنلاین است، برای علاقهمندان. از صفحه بالای ZNet پیوند داده شده است - و با عنوان، چه چیزی باید لغو شود.
پس از ارائه خلاصه خود از دیدگاه های مارکسیستی، توجه می کنید: «اما یک تفاوت باقی می ماند. او در مقاله اولیه آلبرت می نویسد: "مارکسیسم باید هر دو جهت علیت را بشناسد، نه به طور انحصاری یا حتی در درجه اول فقط علیت از اقتصاد به بقیه جامعه." مارکسیسم "هر دو جهت علیت" را به رسمیت می شناسد. اما همچنین اصرار دارد که همانطور که انگلس مینویسد، علم اقتصاد «در نهایت همیشه خود را ثابت میکند» که مسئله مادی این است که مردم چگونه برای برآوردن نیازهای خود تولید میکنند. اصلی عاملی در شکلدهی به دیگر عرصههای زندگی».
خوب، اجازه دهید این به عنوان اختلاف نظر ما باقی بماند. وقتی می گویید «مقصودی که می گوییم اقتصاد در شکل دادن به عرصه های دیگر زندگی فعال تر از بالعکس است، ارائه تصویری از چگونگی توسعه و تغییر جامعه در طول تاریخ است»، من می گویم، بله، و آنقدرها هم خوب نیست. تصویر را همانطور که نیاز داریم، زیرا تأثیری را که سایر حوزه ها داشته اند و می توانند و در آینده خواهند داشت، کمرنگ می کند.
ماس، از مارکس نقل میکنید که میگوید: «همه رازهایی که تئوری را به عرفان سوق میدهند، راهحل عقلانی خود را در عمل انسانی و در درک این عمل مییابند. به عبارت دیگر، دلیل آن در پودینگ است.» در واقع. و بنابراین من به تاریخ لنینیست های مارکسیست در قدرت، و در مبارزه - رویه انسانی - نگاه می کنم و آنچه می بینم بسیار بدتر از هر چیزی است که حتی بحث کرده ام.
شما می گویید مسئله واقعی این است: «آیا مارکسیسم امروز مرتبط است – به عنوان سنتی که می تواند به مبارزان کنونی کمک کند؟ اگر من اصرار داشتم که در ارزیابی ایدهها و نظریههای سیاسی دقیق باشم، به این دلیل است که فکر میکنم آنها باید در دنیای واقعی اعمال شوند – و در مبارزات امروزی برای تغییر استفاده شوند.»
کاملا موافقم. اما سؤال فقط این نیست که آیا مارکسیسم مفید است - بلکه سؤال این است که آیا مارکسیسم بهترین چارچوبی است که می توانیم اتخاذ کنیم - مفیدترین چارچوب است.
مقاله شما در اینجا تلاش میکرد تا موردی را نشان دهد که مارکسیسم بهخاطر ظرفیتش برای سوق دادن طرفداران به توجه روشنگرانه به پویاییهای غنی نژاد، جنسیت و روابط قدرت - علاوه بر و نه فقط در رابطه با روابط طبقاتی، بسیار مفید است. من آن را نمی خرم، بنابراین ما مخالفیم.
برای من چارچوبی که بر اهمیت درهم تنیده اقتصاد، سیاست، خویشاوندی و فرهنگ تأکید میکند - و از پیشفرض تأثیرات متقابل تعریفکننده آنها بر یکدیگر و ظرفیت متقابل آنها برای تأثیرگذاری بر آگاهی و برنامههای حوزههای مهم تاریخی شروع میشود. به جای چارچوبی که هر یک از این قلمروها را بیش از بقیه در اولویت قرار می دهد، امید به ایجاد بینش در همه این حوزه ها است. من در واقع فکر میکنم که یک مارکسیست میتواند با آن موافق باشد، از جمله اینکه بگوید مارکسیسم بخشی از کل این چارچوب را روی میز میآورد... اگرچه به دلایلی که با انتقادات دیگر من ارتباط دارد، بخش آخر این ادعا را زیر سوال میبرم.
ماس میگوید: «برای مارکسیستها، بزرگترین آزمون، انقلاب ۱۹۱۷ روسیه است. آلبرت به وضوح می گوید که با ارزیابی من از آن انقلاب و به ویژه انقلابیون مارکسیست، بلشویک ها، که آن را رهبری کردند، مخالف است. او درست می گوید که این بحث احتمالاً نظر هیچ یک از ما را تغییر نخواهد داد. اما وقتی او میگوید که «احتمالاً روی واقعیتها توافق نخواهیم کرد» باید استثنا قائل شوم. آنجا هستند حقایقی در مورد انقلاب روسیه که قابل تفسیر نیستند.»
بله، چنین حقایقی وجود دارد، اما بعید به نظر می رسد که ما در مورد چیستی یا معنای آنها توافق کنیم. شما درست می گویید که در اوایل انقلاب روسیه، به عنوان مثال، نوآوری های بسیار ارزشمندی وجود داشت. اما من فکر می کنم که آنها نه تنها توسط جنگ داخلی، بلکه توسط برنامه بلشویک ها در هم شکسته شدند. من فکر می کنم دوباره باید موافقت کنیم تا مخالف باشیم. دیدگاههای من برای هر کسی که علاقهمند است در بسیاری از مکانها در دسترس است، از جمله کتاب آنلاین که قبلاً ذکر شد و، برای مثال، کتابی با عنوان سوسیالیسم امروز و فردا، که به نژاد، جنسیت، قدرت و طبقه در روسی، چینی و کوبایی میپردازد. انقلاب.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا