بایکوت اسرائیل و جامعه بین المللی تشکیلات خودگردان فلسطین سرانجام با تسلط خونین اخیر حماس بر غزه در چهره آنها منفجر شد. گیدئون لوی، یکی از صداهای منطقی که هنوز در اسرائیل یافت می شود، چنین استدلال می کند. گرسنگی، خشک شدن و مسدود کردن کمکها، آگاهی را خفه نمیکند و جنبشهای سیاسی را تضعیف نمیکند. برعکس... واقعیت همخوانی کارشناسان و مفسرانی را که [از جانب] سیاست تحریم تبلیغ می کردند، رد کرده است. این تصور نادرست که امکان سرنگونی یک دولت منتخب با اعمال فشار بر یک جمعیت درمانده وجود دارد، با شکست کامل مواجه شد.
اما آیا لوی اشتباه کرده است؟ چهره سیاستمداران اسرائیلی و آمریکایی، از جمله ایهود اولمرت و جورج بوش، بدون دوده به نظر می رسد. برعکس. در طول دو هفته گذشته آنها حتی از حد معمول خود راضی تر به نظر می رسیدند و به نظر می رسیدند.
مشکل تحلیل لوی این است که فرض میکند اسرائیل و آمریکا میخواستند تحریمها باعث سقوط حماس شود، یا با برتری دادن فتح به دولت فلسطین و یا با تحریک مردم عادی فلسطین به برخیزید و خواستار لغو تصمیم قبلی انتخاباتی آنها و نصب مجدد فتح شوید. به طور خلاصه، لوی، مانند بسیاری از ناظران، فرض می کند که این سیاست برای اعمال تغییر رژیم طراحی شده است.
اما اگر هدف تحریم ها این نبود چه؟ و اگر چنین است، اسرائیل و آمریکا چه اهدافی را دنبال می کردند؟
شباهت بین عراق و غزه ممکن است آموزنده باشد. به هر حال، عراق تنها تجربه اخیر غرب در اعمال تحریم ها برای گرسنگی دادن یک ملت است. و همه ما می دانیم که به کجا منتهی شد: به تثبیت حتی عمیق تر حکومت صدام حسین.
درست است، شرایط در عراق و غزه متفاوت است: بیشتر عراقی ها خواستار خروج صدام بودند، اما راهی برای ایجاد تغییر نداشتند، در حالی که اکثر مردم غزه خواهان ورود حماس بودند و با رای دادن به آنها در انتخابات سال گذشته این کار را انجام دادند. با این وجود، ممکن است آمریکا و اسرائیل از تجربه تحریم ها در عراق درس متفاوتی گرفته باشند.
تحریم ها چه در نظر گرفته شده باشند چه نباشند، ابزار بسیار مؤثری برای از بین بردن پیوندهای داخلی است که جامعه عراق را متحد کرده است. فقر و گرسنگی انگیزه های قدرتمندی برای مقابله با همسایه و همچنین دشمن خود هستند. جامعهای که در آن منابع - غذا، دارو، آب و برق - کمبود دارند، جامعهای است که هرکس مراقب خودش باشد. جامعه ای است که با کمی تلقین می توان به راحتی خود را از هم پاشید.
و این دقیقاً همان چیزی است که آمریکاییها پس از تهاجم «شوک و هیبت» خود در سال 2003 شروع به مهندسی کردند. به جای تغییر رژیم، به ما سرنگونی رژیم داده شد. یا همانطور که دانیل پایپس، یکی از ایدئولوگهای نومحافظهکار حمله به عراق بیان کرد، هدف «محدود به نابودی استبداد بود، نه حمایت از جایگزینی آن... اصلاح عراق نه مسئولیت ائتلاف است و نه بار آن».
به جای صدام، آمریکاییها پناهگاه امنی به نام منطقه سبز ایجاد کردند که رژیم اشغالگر آن میتوانست از آنجا به راحتی کشور را کنترل کند و بر سرقت نفت عراق نظارت کند و در عین حال عقب نشسته و جنگ داخلی فرقهای بین سنیها و شیعیان را تماشا کند. از کنترل خارج شده و جمعیت عراق را نابود می کند.
واشنگتن به چه چیزی امیدوار بود؟ پایپس سرنخی ارائه میکند: «وقتی تروریستهای سنی شیعیان را هدف قرار میدهند و بالعکس، غیرمسلمانان [یعنی نیروهای اشغالگر ایالات متحده و متحدانشان] کمتر آسیب میبینند. به طور خلاصه، جنگ داخلی در عراق یک تراژدی انسانی خواهد بود اما نه یک تراژدی استراتژیک. به عبارت دیگر، ایجاد یک جنگ داخلی در عراق به مراتب ارجحیت دارد تا به عراقی ها اجازه دهد که متحد شوند و مقاومت مؤثری در برابر اشغالگری ایالات متحده داشته باشند. به هر حال، کشتههای عراقی - حداقل 650,000 نفر از آنها، طبق آخرین شمارش واقعبینانه - به همان اندازه بیارزش هستند، در حالی که جان سربازان آمریکایی به قیمت رای بازگشت به کشورشان تمام میشود.
برای گروه نومحافظهکاران در پشت حمله به عراق، جنگ داخلی دو پیامد سودمند داشت.
اول، همبستگی مردم عادی عراق را از بین برد، انرژی آنها را تحلیل برد و احتمال پیوستن یا حمایت از مقاومت در برابر اشغال را کاهش داد. این شورش همچنان یک آزردگی وحشتناک برای نیروهای آمریکایی باقی مانده است، اما ضربه مهلکی که ممکن است اگر سنی ها و شیعیان در کنار هم بجنگند، وارد نمی شود. در نتیجه، سرقت منابع عراق تسهیل شده است.
و دوم، در درازمدت، جنگ داخلی روند کند تجزیه و پاکسازی قومی را اجتناب ناپذیر می کند. گزارش شده است که چهار میلیون عراقی یا مجبور به ترک کشور یا ترک خانه های خود شده اند. عراق در حال تجزیه شدن به اقوام کوچک قومی و مذهبی است که مدیریت و دستکاری آنها آسان تر خواهد بود.
آیا این الگویی برای غزه و بعداً کرانه باختری است؟
شایان ذکر است که پس از تشکیل دولت وحدت ملی حماس و فتح در اوایل سال جاری، نه اسرائیل و نه ایالات متحده برای کاهش تحریمها علیه تشکیلات خودگردان فلسطین تلاش نکردند. در واقع، ایالات متحده و اسرائیل به سختی توانستند وحشت خود را از این توسعه پنهان کنند. در لحظه امضای قرارداد مکه، گزارشهای مربوط به تلاشهای ایالات متحده برای آموزش و تسلیح نیروهای فتح وفادار به رئیسجمهور محمود عباس به یکی از اصلیترین روزنامهها تبدیل شد.
اثر انباشته حمایت ایالات متحده از فتح، و همچنین ادامه دستگیری قانونگذاران حماس توسط اسرائیل در کرانه باختری، تیره کردن روابط تنشآمیز بین حماس و فتح تا نقطه شکست بود. زمانی که حماس متوجه شد که محمد دحلان، رئیس امنیت عباس، با تشویق آمریکا، در حال آماده شدن برای انجام کودتا علیه آنها در غزه است، اولین گلوله را دریافت کرد.
آیا با توجه به ضعف آشکار نیروهایش در غزه، آیا فتح واقعاً معتقد بود که میتواند کودتا در غزه انجام دهد، یا این شایعه چیزی بیش از اسپینهای آمریکایی و اسرائیلی بود که برای تضعیف ایمان حماس به فتح و محکوم کردن دولت وحدت ملی طراحی شده بود؟ آیا عباس و دهلان واقعاً به سرنگونی حماس امیدوار بودند یا احمق های مفید مورد نیاز آمریکا و اسرائیل بودند؟ اینها سوالاتی است که ممکن است مورخان باید حل و فصل شوند.
اما با وجود اثر انگشت الیوت آبرامز، یکی از بادوامترین نئومحافظهکاران در دولت بوش، که در سراسر این قسمت یافت میشود، میتوان حدس زد که آنچه واشنگتن و اسرائیل برای فلسطینیها در نظر گرفتهاند، انعکاسی قوی از آنچه در عراق رخ داده است، خواهد داشت. .
با مهندسی تخریب دولت وحدت، اسرائیل و ایالات متحده اطمینان حاصل کردند که هیچ خطری برای ایجاد اجماع جدید فلسطینی وجود ندارد، توافقی که ممکن است اسرائیل را به سمت مذاکرات صلح سوق دهد. یک دولت وحدت ممکن است فرمولی پیدا کرده باشد که به اسرائیل پیشنهاد دهد:
* به رسمیت شناختن محدود در داخل مرزهای قبل از 1967 در ازای به رسمیت شناختن کشور فلسطین و تمامیت ارضی کرانه باختری و غزه.
* آتش بس بلندمدت در ازای پایان دادن به خشونت مداوم و نقض حاکمیت فلسطین توسط اسرائیل.
* و تعهد به احترام به توافقات گذشته در ازای پایبندی اسرائیل به قطعنامه های سازمان ملل و پذیرش راه حل عادلانه برای پناهندگان فلسطینی.
پس از دههها سوءنیت اسرائیل، و کینه توزی فزاینده بین فتح و حماس، باید پذیرفت که احتمال یافتن زمینههای مشترک برای ارائه چنین پیشنهادی ناچیز بود. اما اکنون آنها وجود ندارند.
این دقیقاً همان چیزی است که اسرائیل می خواهد، زیرا هیچ علاقه ای به مذاکرات صلح معنادار با فلسطینی ها یا توافق نهایی ندارد. تنها میخواهد راهحلهایی را تحمیل کند که با منافع اسرائیل مطابقت داشته باشد، یعنی تامین حداکثر زمین برای یک کشور انحصاری یهودی و ترک فلسطینیها آنقدر ضعیف و متفرق که هرگز قادر به ایجاد چالش جدی در برابر دیکتههای اسرائیل نخواهند بود.
در عوض، اقتدار تاسف بار حماس بر اردوگاه زندانی به نام غزه و حکومت حرامزاده فتح بر گتوهایی به نام کرانه باختری الگویی راضیکنندهتر برای اسرائیل و ایالات متحده ارائه میکند – که بی شباهت به عراق نیست. نوعی کلانتر تفرقه بینداز و حکومت کن در غرب وحشی.
همانطور که در عراق، اسرائیل و ایالات متحده اطمینان حاصل کردند که هیچ مرد قدرتمند فلسطینی به جای یاسر عرفات ظاهر نشود. درست مانند عراق، آنها جنگ داخلی را به عنوان جایگزینی برای مقاومت در برابر اشغال تشویق می کنند، زیرا منابع فلسطین - زمین، نه نفت - به سرقت رفته است. درست همانطور که در عراق، آنها باعث تقسیم دائمی و غیرقابل برگشت، در این مورد، بین کرانه باختری و غزه، می شوند تا محله یهودی نشین های سرزمینی با مدیریت راحت تر ایجاد کنند. و درست مانند عراق، واکنش احتمالی یک افراط گرایی حتی بزرگتر از سوی فلسطینی ها است که آرمان آنها را در چشم جامعه بین المللی تضعیف خواهد کرد.
این موضوع فلسطینی ها را به کجا خواهد رساند؟
اسرائيل از زمان تحقير فتح در غزه، هم اكنون با مهارت جديدي ريسمان فتح را كشيده است. عباس در حال حاضر در حمایت اسرائیل برای رژیم سرکش خود در کرانه باختری، از جمله تصمیم برای آزاد کردن بخش قابل توجهی از 700 میلیون دلار مالیات بدهی به فلسطینیها (البته از جمله غزه) و سالها از سوی اسرائیل نگه داشته شده است. به گفته رسانههای اسرائیلی، بهای آن تعهد عباس برای عدم فکر مجدد برای تشکیل دولت وحدت با حماس بود.
هدف افزایش تنش بین حماس و فتح تا نقطه شکست در کرانه باختری خواهد بود، اما اطمینان حاصل شود که فتح در رویارویی در آنجا پیروز خواهد شد. فتح در حال حاضر از نظر نظامی قویتر است و با حمایت سخاوتمندانه اسرائیل و ایالات متحده - از جمله تسلیحات و آموزش، و احتمالاً بازگشت تیپ بدر که در حال حاضر در اردن مستقر است - باید بتواند حماس را از بین ببرد. تفاوت وضعیت غزه و کرانه باختری که مدت ها مورد نظر اسرائیل بوده است کامل خواهد شد.
مردم فلسطین قبلاً در حوزه های متعددی تقسیم شده اند. فلسطینیهایی هستند که تحت اشغال هستند، آنهایی که به عنوان شهروندان درجه دوم اسرائیل زندگی میکنند، کسانی که اجازه دارند در اورشلیم «ساکن» باقی بمانند، و آنهایی که در اردوگاههای سراسر خاورمیانه پراکنده شدهاند. حتی در درون این گروه ها، انبوهی از هویت های فرعی وجود دارد: پناهندگان و غیرپناهندگان. پناهندگانی که به عنوان شهروند در کشور میزبان خود و کسانی که مستثنی شده اند. فلسطینی های اشغالی که تحت کنترل تشکیلات خودگردان فلسطین و کسانی که تحت حکومت نظامی اسرائیل زندگی می کنند. و غیره
اکنون، اسرائیل شاید مهم ترین تقسیم بندی را ایجاد کرده است: جدایی مطلق و غیرقابل برگشت غزه و کرانه باختری. آنچه در مورد یکی صدق می کند دیگر برای دیگری صادق نخواهد بود. هر کدام یک مورد جداگانه خواهد بود. سرنوشت آنها دیگر گره خورده نخواهد بود. یکی از آنها، همانطور که اسرائیلی ها دوست دارند آن را بخوانند، همستان و دیگر فتح لند با دولت های جداگانه و رفتار متفاوت با اسرائیل و جامعه بین المللی خواهد بود.
دلایلی که اسرائیل این ترتیب را ترجیح می دهد بسیار زیاد است.
اول، غزه اکنون می تواند توسط جامعه بین المللی به عنوان یک سبد خرید حذف شود. رسانههای اسرائیلی در حال حاضر مملو از تفسیرهای حمایتکننده از سوی نهادهای سیاسی و امنیتی در مورد چگونگی کمک به جلوگیری از یک بحران انسانی در غزه هستند، از جمله احتمال پرتاب کمکهای هوایی بر فراز «حصار امنیتی» غزه - گویی غزه پس از زلزله پاکستان بود. . با توجه به تجربه گذشته و صداهای تهدیدآمیز فعلی وزیر دفاع جدید اسرائیل، ایهود باراک، اگر غزه ساکت نشود، این بسته های غذایی به سرعت به بمب تبدیل خواهند شد.
همانطور که مقامات اسرائیلی و ایالات متحده آن را بیان می کنند، "روشنی" جدیدی در وضعیت وجود دارد. در همستان، شبهنظامیان و غیرنظامیان غزه میتوانند با کمی تبعیض و بدون اعتراض جامعه بینالمللی مورد هدف اسرائیل قرار گیرند. اسرائیل امیدوار است که پیام غزه برای فلسطینیان کرانه باختری گم نشود زیرا آنها تصمیم می گیرند از چه کسی حمایت کنند، فتح یا حماس.
دوم، در دیدار هفته گذشته اولمرت و بوش بحث درباره تشکیل کشور فلسطین را احیا کردند. به گفته اولمرت، بوش «میخواهد در زمانی که بر سر کار است، رویای ایجاد یک کشور فلسطینی را محقق کند». هر دوی آنها مشتاق پیشرفت سریع هستند، که نشانه ای مطمئن از شیطنت در ساخت است. مسلماً، آنها می دانند که اکنون تحت هیچ فشاری برای ایجاد کشور واحد فلسطینی در کرانه باختری و غزه که زمانی توسط رئیس جمهور بوش وعده داده شده بود، نیستند. عباسی که درگیر شده است، خواستار گنجاندن غزه در محله یهودی نشین خود نخواهد بود.
سوم، جدایی غزه از کرانه باختری ممکن است برای تزریق جان تازه ای به طرح همگرایی مغازه فرسوده اولمرت مورد استفاده قرار گیرد - اگر او بتواند لباس جدیدی به آن بپوشاند. همگرایی، که مستلزم عقب نشینی بسیار محدود از مناطق کرانه باختری پرجمعیت فلسطینی بود، در حالی که اسرائیل بیشتر مستعمرات غیرقانونی خود را ضمیمه کرد و دره اردن را حفظ کرد، تابستان گذشته پس از تحقیر اسرائیل توسط حزب الله رسماً از بین رفت.
چرا به دنبال احیای همگرایی هستیم؟ از آنجا که این کلید امنیت اسرائیل برای دولت قلعه یهودی گسترش یافته است که تنها محافظت مطمئن آن در برابر رشد سریع جمعیتی فلسطینیان است که به زودی از تعداد یهودیان در سرزمین مقدس پیشی می گیرد، و ترس اسرائیل از مقایسه آن با آپارتاید آفریقای جنوبی. .
اگر اشغال بدون تغییر ادامه یابد، نهادهای امنیتی اسرائیل مدتهاست هشدار میدهند که فلسطینیها در نهایت با تنها پاسخ عملی بیدار خواهند شد: انحلال تشکیلات خودگردان، نیرنگ هوشمندانه اسرائیل برای سرکوب مقاومت فلسطین در برابر اشغالگری و در نتیجه آن اسراییل را مجبور می کند که به جای اروپا، لایحه اشغال را بگیرد. مرحله بعدی مبارزه ضد آپارتاید برای یک کشور در فلسطین تاریخی خواهد بود.
به همین دلیل، جدایی جمعیتی از فلسطینیها منطق تمام ابتکارات سیاسی عمده اسرائیل از زمان - و از جمله - اسلو بوده است. همگرایی نیازی به از دست دادن کنترل اسرائیل بر زندگی فلسطینیها ندارد، که از طریق شبکه تمام دیوارها، شهرکها، جادههای کنارگذر و ایستهای بازرسی تضمین میشود، بلکه فقط بستهبندی مجدد اشغال آنها به عنوان کشوری است.
بزرگترین اعتراض اسرائیل به طرح اولمرت - و همچنین به جدایی غزه مربوط به آن - این نگرانی بود که پس از خروج یکجانبه ارتش از محلههای یهودی نشین فلسطین، فلسطینیها در انجام حملات تروریستی از جمله ارسال موشک به خارج از محلههای خود آزاد خواهند بود. زندان به اسرائیل البته اکثر اسرائیلی ها هرگز نقش اشغالگران را در ایجاد چنین حملاتی در نظر نمی گیرند.
اما اولمرت ممکن است بر این باور باشد که راهی برای ساکت کردن منتقدان داخلی خود پیدا کرده است. برای اولین بار به نظر می رسد که او واقعاً مشتاق به مشارکت دادن همسایگان عرب خود در ایجاد یک «دولت فلسطین» است. اولمرت در حالی که این هفته با مصر، اردن و عباس به اجلاس شرم الشیخ می رفت، گفت که می خواهد "به طور مشترک برای ایجاد بستری که ممکن است به آغاز جدیدی بین ما و فلسطینی ها منجر شود" کار کند.
منظورش شراکت بود؟ یک منبع در دفتر نخست وزیری به جروزالم پست توضیح داد که چرا سه ملت و عباس با هم دیدار کردند. این چهار طرف هستند که مستقیماً تحت تأثیر آنچه در حال حاضر در حال رخ دادن است، و آنچه لازم است سطح متفاوتی از همکاری بین آنهاست.» یکی دیگر از سخنگویان از شکست سعودی ها تا کنون ابراز تاسف کرد.
به نظر می رسد که این نشان دهنده یک تغییر اساسی در تفکر اسرائیل است. تا به حال تل آویو فلسطینی ها را به عنوان یک مشکل داخلی در نظر می گرفت - بالاخره آنها در سرزمینی نشسته اند که به حق، حداقل اگر کتاب مقدس را باور کنیم، متعلق به یهودیان است. بنابراین هر گونه تلاش برای بین المللی کردن درگیری به شدت با مقاومت روبرو شده است.
اما اکنون دفتر نخست وزیری اسرائیل آشکارا در مورد دخالت مستقیم جهان عرب صحبت می کند، نه تنها در نقش معمول خود به عنوان میانجی با فلسطینی ها، و نه حتی در حفظ امنیت مرزها در برابر قاچاق، بلکه در نظارت بر سرزمین ها. اسرائیل امیدوار است که مصر، به ویژه، به اندازه تل آویو از ظهور همستان در مرزهای خود نگران باشد و ممکن است وسوسه شود که از همان سیاست های سرکوبگرانه علیه اسلام گرایان غزه استفاده کند که علیه خود می کند.
به طور مشابه، بنیامین نتانیاهو، رقیب سیاسی اصلی اولمرت، از لیکود، نه تنها از دخالت مصر در غزه، بلکه حتی حضور نظامی اردن در کرانه باختری یاد کرده است. رژیمهای «میانهرو» عرب، آنطور که واشنگتن دوست دارد آنها را بخواند، به عنوان کلید توسعه ایدههای جدید درباره «خودمختاری» فلسطین و «کنفدراسیون» منطقهای در نظر گرفته میشوند. تا زمانی که اسرائیل یک کوئیسلینگ در کرانه باختری و یک دولت فراتر از رنگ در غزه دارد، ممکن است بر این باور باشد که میتواند جهان عرب را در حمایت از چنین «طرح صلح» قرار دهد.
در عمل چه معنایی خواهد داشت؟ احتمالاً همانطور که زوی بارل از هاآرتص گمانه زنی می کند، شاهد ظهور XNUMX دولت فلسطینی باشیم که مسئول گتوهای غزه، رام الله، جنین، اریکو و الخلیل هستند. هر یک ممکن است تشویق شوند تا برای حمایت و کمک رژیمهای «میانهرو» عربی به رقابت بپردازند، اما به شرطی که اسرائیل و ایالات متحده از عملکرد این دولتهای فلسطینی راضی باشند.
به عبارت دیگر، به نظر میرسد که اسرائیل در حال غبارروبی طرحی دیگر برای چگونگی مدیریت فلسطینیها و وسواس آزاردهنده آنها نسبت به حاکمیت است. آخرین بار، در دوران اسلو، فلسطینیها از طرف اسرائیل مسئول نظارت بر اشغالگری شدند. این بار، در حالی که فلسطینیها در زندانهای جداگانه خود محبوس شدهاند و خود را به عنوان یک کشور در میآورند، اسرائیل ممکن است باور کند که میتواند یک زندانبان جدید برای فلسطینیها بیابد - جهان عرب.
جاناتان کوک، روزنامهنگار مستقر در ناصره، اسرائیل، نویسنده کتاب «خون و دین: آشکارسازی دولت یهودی و دموکراتیک» (Pluto Press، 2006) است. وب سایت او است www.jkcook.net
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا