قیام میدان و تضادهای آن
در زمستان 2013-14، صدها هزار نفر از اوکراینی ها بر خلاف شانس های بزرگ موفق شدند دولت خودکامه و طرفدار روسیه را سرنگون کنند. به طور کلی، همانطور که ریچارد آبرنتی، نویسنده مارکسیست-اومانیست، بیان کرد، اوکراین "یک خیزش مردمی با تضادهای جدی" را تجربه کرده است (نظر در مورد ریچارد گریمن، "اوکراین، کودتا یا انقلاب؟" بین المللی مارکسیست-اومانیست) ، 3-23-14)
سرنگونی دولت حامی روسیه ویکتور یانوکوویچ شامل تظاهرات گسترده خیابانی تا 800,000 نفر و اشغال میدان، میدان مرکزی کییف، برای هفتهها در انتهای زمستان بود. علیرغم تلاشهای روسیه ولادیمیر پوتین برای حمایت از یانوکوویچ با میلیاردها دلار وام، و سرکوب پلیس که منجر به کشته شدن بیش از ۱۰۰ نفر شد، در نهایت رژیم فروپاشید. پلیس ذوب شد، ارتش به دست مردم رفت و یانوکوویچ برای جان خود فرار کرد.
در حالی که انقلاب نارنجی 2004-05، که اهداف مشابهی را دنبال می کرد، توسط دو سیاستمدار نئولیبرال رهبری می شد، قیام 2013-14 تا حد زیادی بدون رهبر بود. این امر به نوعی بیانگر بلوغ جنبش دموکراتیک 2013-14 بود. این ناامیدی گسترده مردم از نتایج انقلاب نارنجی، که نه حکومت الیگارش های فاسد بر اقتصاد را مهار کرد و نه استانداردهای زندگی را بهبود بخشید، سرچشمه گرفت.
با این حال، قیام میدان چندین تناقض را به نمایش گذاشت. یکی حول محور ظهور اعتراضات گروه های راست افراطی بود. اگرچه این گروه ها تنها اقلیت کوچکی در درون جنبش بودند، اما به خوبی سازماندهی شده بودند و برای درگیری های خیابانی آماده بودند. در حالی که تصورات قیام به عنوان فاشیستی یا ارتجاعی حاصل تخیل تبلیغات دولتی روسیه بود، این بدان معنا نیست که ظهور راست افراطی به عنوان یک گرایش با برخی از پیروان، خطر جدی برای اوکراین نیست.
به عنوان تضاد دوم در درون جنبش، بخش عمده ای از دستور کار آن، مربوط به وابستگی به اتحادیه اروپا و در نتیجه دریافت بسته وام چند میلیارد دلاری بود. امیدهای غیرواقعی به این موضوع ابراز شد که اوکراینی ها به زودی قادر خواهند بود بدون ویزا به اتحادیه اروپا سفر کنند. توجه چندانی به نوع اقدامات ریاضتی که اتحادیه اروپا و سایر آژانسهای وام دهی بینالمللی در ازای وامها، بالاتر از همه کاهش حقوق و حقوق بازنشستگی و افزایش قیمتهای کالاهای اساسی، درخواست میکنند، در نظر گرفته نشده است. و این در کشوری که پس از دههها سرمایهداری دوستانه در آستانه فروپاشی اقتصادی قرار دارد، جایی که تنها در سالهای یانوکوویچ (2010-14) حدود 70 میلیارد دلار کاهش یافت. این واقعیت که طبقه کارگر زیر پرچم خود ظاهر نشد، به علاوه ضعف چپ، به این معنی بود که قیام فاقد ابعاد اجتماعی-اقتصادی بود، چه رسد به یک بعد ضد سرمایه داری.
ولودیمیر ایشچنکو، روشنفکر چپ گرای اوکراینی، به برخی از این نوع محدودیت ها و خطرات اشاره کرد: «این به معنای شروع تغییرات سیستماتیک دموکراتیک نیست، یا اینکه دولت جدید به هر نحوی ریشه فساد فراگیر در اوکراین را به چالش می کشد: فقر. و نابرابری علاوه بر این، احتمالاً فقط این مشکلات را تشدید میکند و بار بحران اقتصادی را بر دوش فقرای اوکراین میاندازد، نه بر دوش الیگارشهای ثروتمند اوکراینی.» (اوکراین یک انقلاب واقعی را تجربه نکرده است، صرفاً یک تغییر نخبگان است.» نگهبان، 2-28-14)
تضاد سوم شامل شکل باریک ناسیونالیسم اوکراینی بود که بر بسیاری از قیام ها مسلط بود. بنابراین، در حالی که یانوکوویچ در حال سقوط از قدرت بود، پارلمان که تا به حال به اپوزیسیون رسیده بود، به لغو قانون زبان رای داد که زبان روسی را با اوکراینی به عنوان یک زبان ملی برابر می کرد. اگرچه این اقدام به دلیل وتوی رئیس جمهور موقت هرگز عملی نشد، اما صدمات سیاسی عظیمی وارد شد و ابزار تبلیغاتی قدرتمندی به پوتین داد. علاوه بر این، بسیاری از ساکنان شرق اوکراین، با عدالت، می ترسیدند که نوع سیاست های نئولیبرالی مورد علاقه کسانی که در کی یف به قدرت می رسند، منطقه صنعتی دونباس را به روی رقابت با واردات ارزان تر خارجی کالاهای تولیدی باز کند و منجر به اخراج گسترده کارکنان شود. هیچ کاری برای اطمینان دادن آنها در این امتیاز انجام نشد.
علیرغم این تضادها، قیام اوکراین در مجموع یک رویداد مثبت بود، رویدادی که هم قدرت و هم خلاقیت یک جنبش توده ای را علیه حکومت استبدادی نشان داد. این نه تنها اوکراین، بلکه روسیه را نیز تکان داد و رژیمهای دورتر از ایران را نیز نگران کرد. در آنجا، رسانههای محافظهکار مطبوعات اصلاحطلب را به دلیل کنار هم قرار دادن تصاویری از آزادی از زندان، نخستوزیر سابق اوکراین، یولیا تیموشنکو، با مقالاتی که به رهبران زندانی انقلاب 2009 ایران، میرحسین موسوی و مهدی کروبی اشاره میکردند، مورد حمله قرار دادند. ایران" لوموند) ، 2-28-14)
روسیه پوتین: ترس بزرگ و امپریالیسم قدیمی
در روسیه پوتین، اساسی ترین واکنش ترس از میدان در مسکو بود. همانطور که جیمز میک، روزنامهنگار بریتانیایی نوشت: «ترس بزرگ پوتین این است که مردم اوکراین آیندهای بهتر، الهامبخش اتحادی کاملاً متفاوت با برادران اسلاو شرقیشان در آن سوی مرز باشند – یک عامل مشترک برای شورش مردمی علیه او و دیگر رهبران. مثل او. انقلاب میدان نزالهژنوستی – میدان استقلال به زبان اوکراینی – نزدیکترین فیلمنامهای است که تاکنون برای سقوط خودش نوشته شده است.بازبینی کتابهای لندن) ، 3-20-14)
در یک سطح عینی، قیام اوکراین همچنین یک بحران سیاسی/نظامی اروپایی و احتمالاً جهانی را که روسیه، اتحادیه اروپا و ایالات متحده را درگیر میکند، تحت تأثیر قرار داده است. پس از اینکه پوتین به شدت علیه اوکراین جدید حرکت کرد، ترس از یک جنگ سرد جدید حتی در برخی از محافل ابراز شد. اگر چنین اتفاقی بیفتد، شکستی وحشتناک برای چپ جهانی خواهد بود، زیرا دست دستگاه نظامی-امنیتی را در همه جا، از ایالات متحده گرفته تا اتحادیه اروپا تا روسیه پوتین، تقویت میکند و فضای بیشتری را به این تصور که منتقدان داخلی و مخالفان ابزار دشمن خارجی هستند.
پوتین بلافاصله اقدام به الحاق کریمه کرد، سرزمینی که روسیه مدتها مدعی آن بوده و یکی از مهمترین پایگاههای دریایی خود را دارد، و تهدید کرد که سایر بخشهای شرق و جنوب اوکراین را که در آن تعداد زیادی روسی زبان وجود دارد، بیثبات میکند. . کریمه اکثریت روسی زبانان را دارد، که بسیاری از آنها، بر خلاف سایر بخشهای اوکراین، مدتهاست که وفاداری خود را به روسیه و نه به دولت اوکراین ابراز کردهاند. پوتین تسلط خود را با دستور به نیروهای روسی برای به دست گرفتن قدرت عملی در کریمه آماده کرد و بخش بزرگی از جمعیت این استان را اعم از اوکراینی زبان (24 درصد) و تاتار (12 درصد) که اکثراً با طرح او مخالف بودند، مرعوب کرد. نیروهای مسلح پوتین، سرویسهای اطلاعاتی و متحدان محلیشان با سرعت برق و عملیات مخفیانه، همهپرسی ترتیب دادند، مردم محلی را مرعوب کردند و با اکثریت ۹۷ درصدی به سبک اتحاد جماهیر شوروی تصویب کردند. روسیه ظرف چند روز به طور رسمی کریمه را ضمیمه کرد. او ممکن است فیلمنامه مشابهی را در شرق اوکراین دنبال کند.
در داخل روسیه، اپوزیسیون دموکراتیک با برپایی تظاهرات 50,000 نفری در آستانه رفراندوم کریمه، در 15 مارس، افتخار خود را حفظ کرد. شعارهایی شامل «دستها از اوکراین بردار» و «نه به جنگ» بود. تظاهرات بسیار کوچکتری با شعار «در مسکو میدانی وجود نخواهد داشت» برگزار شد.لوموند، 3-16-14). این احتمالاً فعلاً درست است، اما شبح میدان مطمئناً پوتین را تحت الشعاع قرار می دهد، حتی در شرایطی که شیطنت گرایی او به طور موقت رتبه محبوبیت او را افزایش داده است.
روسیه همچنین اشاره کرده است که ممکن است سعی کند سایر بخشهای شرق اوکراین مانند شهر صنعتی دونتسک را از بین ببرد. این مناطق دارای تعداد زیادی روسی زبان هستند، اما همچنین دارای جمعیت بسیار زیادی اوکراینی زبان هستند، بسیار بیشتر از کریمه. مانند کریمه، ایالات متحده و اتحادیه اروپا تهدید کردند که در صورت انجام این کار، روسیه را تحریم می کنند، در حالی که هیچ کمکی به اوکراین به جز وام های اقتصادی ارائه نکردند.
در حالی که او مطمئناً ممکن است مستقیماً به شرق اوکراین حمله کند، به همان اندازه محتمل است که پوتین به سادگی اجازه دهد کشور با خفه کردن اقتصادی و حفظ تعادل آن با حفظ یک نیروی نظامی بزرگ در مرزهایش، خونریزی کند. دو تاریخ برای تماشا، اول ماه مه، روز جهانی کارگر، و 1 می، روز پیروزی در جنگ جهانی دوم خواهد بود. حتی قبل از تنش های اخیر، این دو تعطیلات با درگیری بین روسی و اوکراینی زبان ها که اغلب تاریخ را متفاوت می بینند، همراه بود. مهمتر از همه، روسیه نمیخواهد که انتخابات سراسری اوکراین در 9 ماه مه به طور مسالمتآمیز پیش برود، زیرا همه برآوردها حاکی از شکست احزاب طرفدار روسیه است.
از نظر سیاست امپریالیستی جهانی، پوتین به خوبی میداند که امپریالیسم ایالات متحده به دلیل بیش از یک دهه جنگهای فاجعهبار خشک شده است و در موقعیتی نیست که بتواند در مکانی مانند اوکراین که هرگز به آن ضمانتهای امنیتی نداده است، هیچ واکنش نظامی نشان دهد. هر مورد از این نظر، اوکراین در برابر امپریالیسم ایالات متحده در موقعیتی مشابه با آمریکای لاتین قرار دارد، با این تفاوت مهم که روسیه، اگرچه قدرتمندتر از دهه 1990 است، اما امروز در بهترین حالت تنها یک قدرت منطقه ای است.
از نظر خطر یک جنگ سرد جدید، برخی استدلال می کنند که روابط اقتصادی نزدیکی که اکنون بین روسیه و غرب وجود دارد، مانع از وقوع جنگ سرد واقعی می شود. برای مثال، درست است که روسیه یک سوم گاز طبیعی اتحادیه اروپا را تامین می کند و در عین حال به عنوان آهنربایی برای صادرات از اتحادیه اروپا نیز عمل می کند. اما اروپای قبل از جنگ جهانی اول همچنین روابط اقتصادی عمیقی بین قدرتهای رقیب خود داشت، که بسیاری از جمله سوسیالیستهای اصلاحطلب به اشتباه فکر میکردند که مانع از جنگ اروپایی میشود.
به هر حال، آنچه واضح است این است که دوران «نظم نوین جهانی» که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به وجود آمد، اکنون به پایان رسیده است.
حتی بدون جنگ سرد جدید، مطمئناً رنج اقتصادی در سراسر اروپا و فراتر از آن عمیقتر خواهد شد، در میان عمیقترین و طولانیترین بحران اقتصادی از زمان رکود بزرگ. اتحادیه اروپا در حال حاضر برای مشکلات در تحویل گاز طبیعی از روسیه آماده شده است، در حالی که روسیه از اثرات تحریم های اقتصادی ایالات متحده و اتحادیه اروپا می ترسد. علاوه بر این، صرف تهدید به اختلال در تولید محصولات کشاورزی اوکراین، که یک حلقه مهم در زنجیره تامین جهانی است، باعث شده است که قیمت جهانی گندم از پاییز گذشته 25 درصد افزایش یابد (لارنس ژیرارد، "La crise ukrainienne alimente la hausse de cours du blé et du maïs" لوموند) ، 3-15-14)
تجلیات رقابت اینترامپریالیستی
پوتین و معذرت خواهان او و همچنین روشنفکران روابط بین الملل مکتب «رئالیست» اغلب ذکر می کنند که ناتو از سال 1991 تا کنون خود را در بیشتر مناطق اروپای شرقی و بالتیک گسترش داده است و این نقض آشکار تضمین هایی است که به رهبران روسیه داده شده است. اتحاد جماهیر شوروی در حال فروپاشی بود. مطمئناً، ناتو به شیوه واقعی امپریالیستی عمل می کرد و از ضعف رقیب سابق خود به شکلی از تهاجم پنهان استفاده می کرد که بی اعتمادی بزرگی را نسبت به دولت روسیه ایجاد کرد.
اما این منتقدان امپریالیسم آمریکا و غرب به ندرت اشاره می کنند که پوتین تضمین هایی را که روسیه در سال 1994 داده بود، زمانی که همراه با ایالات متحده و بریتانیا، یادداشت بوداپست را امضا کردند، نقض کرده است. در آن توافق، سه قدرت متعهد شدند که به تمامیت ارضی اوکراین در ازای توافق اوکراین برای کنار گذاشتن زرادخانه هستهای خود که در آن زمان سومین زرادخانه بزرگ در جهان بود، احترام بگذارند. اوکراین این کار را تا سال 1996 انجام داد و به یکی از تنها کشورهای جهان تبدیل شد که سلاح های هسته ای خود را کنار گذاشته است.
بنابراین، الحاق اجباری کریمه به روسیه در ماه مارس و تهدیدات علیه شرق اوکراین به همان اندازه که گسترش ناتو در دهه 1990 یک اقدام توسعه امپریالیستی است. به همین دلیل است که الحاق کریمه با محکومیت قاطع سازمان ملل متحد روبرو شد، جایی که روسیه خود را تقریباً به اندازه اسرائیل منزوی می دید.
ادغام پوتین از نئو استالینیسم و پان اسلاویسم
ما به عنوان مارکسیست-اومانیست، محکم در کنار مردم اوکراین و نیروهای دموکراتیک داخل روسیه ایستاده ایم. رژیم پوتین از ایدئولوژی نئو استالینیستی حمایت می کند که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را یک تراژدی می داند. جهان بینی پوتین با بوی شوونیسم روسی، حاوی عناصر نسخه های قدیمی تر پان اسلاویسم تزاری، به ویژه مفهوم "حمایت" از اقلیت های روسی در خارج از کشور است. ما نمونهای اخیر داریم که در رژیم میلوسویچ صربستان که «پاکسازی قومی»، تجاوز و کشتار جمعی، و سایر سیاستهای نسلکشی را انجام میدهد، همه اینها را به نام «حفاظت» از اقلیتهای صرب در بوسنی و کرواسی انجام داده است. .
ترکیب عجیب پوتین از نئو استالینیسم و پان اسلاویسم در نحوه احترام او به اسلاووف ارتجاعی الکساندر سولژنیتسین دیده می شود، حتی زمانی که او نسبت به رژیم استالینیستی که او را زندانی کرده است ابراز نوستالژی می کند. (البته، پوتین حامی کامل نظام اتحاد جماهیر شوروی نیست، زیرا او همچنان به الیگارشهای سرمایهدار خصوصی اجازه مالکیت بخشی از ابزار تولید را میدهد، البته تحت کنترل قاطعانه گروه سابق KGB که او را احاطه کرده است. یک برش سودآور برای خود می گیرد.)
همانطور که دیوید رمنیک، روزنامهنگار آمریکایی اشاره کرد، سولژنیتسین در مقالهای که در سال 1990 به هنگام فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی منتشر شد، به شدت با استقلال یا حتی خودمختاری اوکراین مخالفت کرد: «ما انرژی لازم برای اداره یک امپراتوری را نداریم! [سولژنیتسین] نوشت. اجازه دهید از آن شانه خالی کنیم. ما را در هم میکوبد، میکشد، و مرگ ما را تسریع میکند. لیتوانی، لتونی و استونی به همراه جمهوری های قفقاز قرار بود راه خود را طی کنند. اما در مورد اوکراین نظر دیگری داشت. او اعلام کرد که روسیه باید در مرکز "اتحادیه روسیه" باشد و اوکراین جزء لاینفک آن است. این "اتحاد" قرار بود روسیه، بلاروس و اوکراین را درگیر کند ("پیکه پوتین" نیویورکر) ، 3-17-14)
به نوبه خود، همانطور که رمنیک نیز گزارش داد، پوتین یک دهه بعد به رئیس جمهور آمریکا جورج دبلیو بوش گفت: «تو باید درک کنی، جورج. اوکراین حتی یک کشور هم نیست» («پیکه پوتین»). پوتین این دیدگاه را در 12 مارس سال جاری هنگامی که با مصطفی جملف، رهبر محترم اقلیت تاتار کریمه در کریمه تماس گرفت، تأیید کرد. پوتین ظاهراً سعی می کرد به تاتارها اطمینان دهد که تحت حاکمیت روسیه، مانند اتحاد جماهیر شوروی، مورد آزار و اذیت قرار نخواهند گرفت. اما جملف حیرت زده گزارش داد، پوتین همچنین پیشنهاد کرد که استقلال اوکراین در سال 1991 از روسیه فاقد اعتبار است:
من به پوتین گفتم که مهمترین مسئله تمامیت ارضی کشورمان است، زیرا نقض آن نقض توافقی است که در سال 1994 توسط کشورهای ضامن آمریکا، انگلیس و روسیه در ازای کناره گیری ما از سلاح هسته ای امضا شد. . من به او در مورد عواقب احتمالی در صورت نقض آن گفتم، از جمله این که کسی به چنین ترتیبی اعتماد نخواهد کرد و هر کشوری که توانایی مالی برای دستیابی به تسلیحات هستهای خود را دارد، قصدی وجود خواهد داشت و اوکراین نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود. پوتین در مورد این موضوع - تمامیت ارضی اوکراین - به این موضوع اشاره کرد که خوداعلامیه اوکراین مستقل کاملاً با هنجارهای اتحاد جماهیر شوروی که روند خروج از ساختار اتحاد جماهیر شوروی را تصریح می کند مطابقت ندارد. QHA-خبرگزاری کریمه، 3-13-14; همچنین به سیلوی کافمن مراجعه کنید،Après la Crimée, un autre monde" لوموند، 3-17-14)
اوکراین در آینه تاریخ
در جریان انقلاب 1917، لنین با حمایت از حق استقلال اوکراین، تمام این تصورات را به باد انتقاد گرفت: «اگر فنلاند، لهستان یا اوکراین از روسیه جدا شوند، هیچ چیز بدی در آن وجود ندارد. این چه مشکلی داره؟ هر کس این را بگوید یک شوونیست است. برای ادامه سیاست تزار نیکلاس باید دیوانه بود. نروژ از سوئد جدا نشد؟ اسکندر اول و ناپلئون زمانی با ملت ها مبادله می کردند، تزارها زمانی با لهستان معامله می کردند. آیا این سیاست تزارها را ادامه خواهیم داد؟ این نفی تاکتیک های انترناسیونالیسم است، این شوونیسم در بدترین حالتش است. چه اشکالی دارد که فنلاند جدا شود؟ ... پرولتاریا نمی تواند از زور استفاده کند، زیرا نباید مانع دستیابی مردم به آزادی شود. فقط زمانی که انقلاب سوسیالیستی به واقعیت تبدیل شود، و نه یک روش، شعار "مرگ بر مرزها" یک شعار درست خواهد بود. سپس می گوییم: رفقا، بیایید پیش ما…. (سخنرانی در مورد مسئله ملی، هفتمین کنفرانس سراسری روسیه حزب سوسیال دموکرات روسیه-بلشویک، 29 آوریل (12 مه)، 1917). در اینجا، مطمئناً منظور لنین انقلاب سوسیالیستی جهانی، مطابق با تفکر عملاً همه مارکسیستهای انقلابی آن زمان بود. «سوسیالیسم در یک کشور» دروغی بود که توسط استالین ابداع شد و پیامدهای وحشتناکی داشت.
در سال 1922، در بستر مرگ، لنین تلاش کرد تا استالین شوونیست روسی را در تلاشی ناموفق برای تغییر جهت اتحاد جماهیر شوروی جدید، از محل خود بیرون کند. تراژدی روسیه 1917، انقلابی که به نقطه مقابل خود، یعنی سرمایه داری دولتی توتالیتر تبدیل شد، امروز هم روسیه و هم اوکراین را آزار می دهد.
در دوران استالین، اوکراین به سرنوشتی بدتر از سایر مناطق اتحاد جماهیر شوروی دچار شد. همانطور که رایا دونایفسکایا خاطرنشان می کند، در طول کوشش جمعی سازی اجباری 1929-32، "دهقانان، در مقاومت خود در برابر جمعی سازی، چنان کشتار دسته جمعی حیوانات را انجام دادند که روسیه تا به امروز بهبود نیافته است. چنان ویرانی در روستاها به وجود آمد که برداشت غلات از 83.5 میلیون تن در سال 1930 به 70 میلیون تن در سال 1931 کاهش یافت. برنامه ریزان هرگز قحطی وحشتناک 1932-33 را قبول نکردند. او با مقایسه سرعت سرسام آور انباشت سرمایه توسط استالین در این دوره تحت سرمایه داری دولتی با روایت مارکس از سلب مالکیت دهقانان در سپیده دم سرمایه داری انگلیس، خاطرنشان کرد که "استالین بی رحم تر بود، زیرا ما در عصر سرمایه داری دولتی زندگی می کنیم."مارکسیسم و آزادی، ص 216، 217). اوکراین، که مرکز قحطی استالین بود، در آن دوره شاهد حدود 4 میلیون مرگ بود، چیزی که امروز اوکراینیها آن را هولودومور (نابودی توسط گرسنگی) مینامند، که امروزه به طور گسترده به عنوان یک عمل نسلکشی شناخته میشود.
یک دهه بعد، اوکراین تحت اشغال شدید نازی ها، که طی آن هولوکاست درصد زیادی از جمعیت یهودیان را در بر گرفت و نزدیک به یک میلیون کشته برجای گذاشت، رنج برد. چندین میلیون اوکراینی غیریهودی نیز جان خود را از دست دادند. در حالی که برخی از اوکراینیهای غیریهودی به مقاومت ضد نازی پیوستند، برخی دیگر مستقیماً با نازیها همکاری کردند و برخی دیگر نیز به گروههای ملیگرا پیوستند که در برخی مواقع نیز همکاری میکردند. تا به امروز، شوونیست های روسی ادعا می کنند که مردم روسیه سهم خود را از همدستان تولید نکرده اند، که این یک دروغ آشکار است.
پس از جنگ، و مطابق با تصور استالینیستی مبنی بر اینکه کل مردم می توانند انقلابی یا ارتجاعی باشند، اتحاد جماهیر شوروی مجازات های دسته جمعی را برای تمام گروه های قومی وضع کرد که به نظر می رسید به نازی ها همکار می کردند. سرنوشت تاتارهای کریمه، مردمی ترک و مسلمان که از قرن پانزدهم در این منطقه زندگی می کردند و اکثریت جمعیت آن را تشکیل می دادند، چنین بود. در ماه مه 1944، تمام 200,000 تاتار کریمه جمع آوری و هزاران مایل دورتر به آسیای مرکزی تبعید شدند. در جریان تبعید، نیمی از آنها از بین رفتند. تنها زمانی که اتحاد جماهیر شوروی شروع به فروپاشی کرد و اوکراین مستقل در حال تأسیس بود، به تاتارها اجازه بازگشت به کریمه داده شد. به همین دلیل است که جامعه تاتار امروز به شدت از اوکراین مستقل حمایت میکند و عمیقاً از بیتحرکگرایان روسی میترسد.
الان کجا؟
میراث هولناک قحطی و تبعید استالینیستی، و اشغال و هولوکاست نازی ها، امروز بر اوکراین و منطقه سنگینی می کند، هم به عنوان خاطره و هم به عنوان پیشگویی برای آینده. برای مقابله با این میراث و ایجاد یک موضع واقعاً انقلابی برای امروز، موضعی مستقل از روسیه پوتین و ایالات متحده / اتحادیه اروپا، باید نه تنها سرمایه داری، بلکه همه اشکال دولت گرایی را در زمینه مارکسیستی و اومانیستی مورد نقد قرار دهد. کمونیسم، از جمله لنین.
میراث اخیر مردم اوکراین در طول دو دهه گذشته، علیرغم تناقضاتی که در بالا ذکر شد، با این وجود چیزهای زیادی را برای ساختن در آینده ارائه می دهد. با برپایی نه یک، بلکه دو قیام دموکراتیک توده ای در دهه گذشته، مردم اوکراین اشتیاق خود برای تعیین سرنوشت به معنای وسیع و دموکراسی مردمی را نشان داده اند. در دو دهه گذشته، اوکراینیها نیز عمدتاً در صلح و در فضایی از تساهل نسبی برای اقلیتهای قومی و مذهبی زندگی کردهاند. علاوه بر این، واگذاری اوکراین از سلاح های هسته ای در دهه 1990 جنبه مثبت دیگری را در تاریخ اخیر این کشور نشان می دهد.
در عین حال، اوکراین امروز با یک بحران عمیق اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مواجه است. برخی از آغازهای شکننده دموکراتیک و اومانیستی در بحبوحه سقوط اقتصاد و تهدید مداخله بیشتر روسیه در حال آشکار شدن است. ما به عنوان مارکسیست-اومانیست، باید از مردم اوکراین درس بگیریم و در مبارزه آنها برای دموکراسی و رهایی ملی از آنها حمایت کنیم و در عین حال صادقانه به تضادها و موانع پیش روی آنها اشاره کنیم که برخی از آنها خودساخته هستند.
کوین اندرسون نویسنده لنین، هگل و مارکسیسم غربی: مطالعه انتقادی (1995) و مارکس در حاشیه: قومیت، ناسیونالیسم و جوامع غیر غربی (2010).
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا