وارد چرچیل یکی از صراحتاترین فعالان و دانشمندان در آمریکای شمالی و مفسر برجسته در مورد مسائل بومی است. بسیاری از کتابهای چرچیل شامل مارکسیسم و بومیان آمریکا میشود. فانتزی های مسابقه استاد؛ مبارزه برای سرزمین؛ مقالات COINTELPRO; نسل کشی، بوم کشی، و استعمار؛ صلح طلبی به عنوان آسیب شناسی؛ و یک موضوع کوچک نسل کشی: هولوکاست و انکار در قاره آمریکا. چرچیل در سخنرانی ها و آثار منتشر شده خود به بررسی مضامین نسل کشی در قاره آمریکا، نژادپرستی، تفسیر تاریخی و قانونی فتح و استعمار، تخریب محیطی سرزمین های هند، سرکوب جنبش های سیاسی توسط دولت، نقد ادبی و سینمایی و بومی گرایی می پردازد. جایگزین هایی برای وضعیت موجود
چرچیل اخیراً به دلیل دیدگاههای بیان شده در مقاله «برخی مردم عقب میزنند: عدالت جوجهها» که بلافاصله پس از حملات 9 سپتامبر به برجهای دوقلو و پنتاگون نوشته شده، مورد حمله قرار گرفته است. بخش مهمی از آینده آزادی آکادمیک ایالات متحده در سالهای آتی احتمالاً با نتیجه تلاشهای مداوم برای سلب موقعیت آکادمیک وارد چرچیل در دانشگاه کلرادو در بولدر تعیین خواهد شد. دو عضو Autonomy & Solidarity در نوامبر 11 با وارد چرچیل در تورنتو نشستند تا این مصاحبه را انجام دهند. توسط کلاریسا لاسالین رونویسی شد و توسط تام کیفر، دیو میچل و والری زینک ویرایش شد.
Upping The Anti: ما می خواهیم با پرسش از شما در مورد افکار شما در مورد جنبش ضد جهانی سازی که از نظر مبارزات ضد سرمایه داری یکی از مهم ترین تحولات دهه گذشته بوده است، شروع کنیم. این جنبش همچنین در چارچوب ایالات متحده مورد انتقاد قرار گرفته است، زیرا عمدتاً از بچه های طبقه متوسط سفیدپوست تشکیل شده است که در اطراف «جهش قله» می دوند. برداشت شما چیست؟
وارد چرچیل: من فکر میکنم جنبش ضد جهانیسازی، به دلیل نداشتن اصطلاح بهتر، پیشرفت بسیار مثبتی است به این معنا که دوباره حس هدف، اشتیاق و سرزندگی را به اپوزیسیون القا میکند. نکته منفی این است که این یک جنبش ضد تحلیلی است زیرا فکر می کند چیز جدیدی است. ما قبلاً آن را "ضد امپریالیسم" می نامیدیم. این ایده که "جهانی شدن" چیزی جدید است، به جای ادامه پویایی که حداقل 500 سال عمق دارد، گمراه کننده است. این باید درک شود.
یوتا: در کتاب شما «مبارزه برای سرزمین»، مقاله ای به نام «من بومی هستم» وجود دارد. می توانید کمی در مورد سیاست و تبارشناسی بومیان توضیح دهید؟
WC: شاید بتوانم از طریق معرفی شما از خودتان. می دانید، شما می گویید که پست لنینیست هستید. خوب. اما چرا شما چیزی هستید که فراتر از لنینیسم است، نه چیزی که نیست؟
UTA: این بازتابی از ریشه های گروه بندی سیاسی ما است.
دبلیو سی: اما شما با توصیف خود به عنوان انقلابی این موضوع را تکمیل می کنید و من می گویم «چرا؟» آیا آرزوی سرنگونی فرمان ریاست جمهوری در ایالت کانادا را دارید تا بتوانید دولت را به شیوه ای سازنده تر سازماندهی مجدد کنید؟
پس شما یک انقلابی هستید. آیا میخواهید پس از اتمام کار به شکلی، ایالت کانادا را اینجا ببینید؟ اگر نه، پس شما یک انحصار طلب هستید و ممکن است بخواهید آن را به نام درستش صدا کنید.
یوتا: پس آیا می گویید که هیچ آنارشیست نمی تواند خود را انقلابی بخواند؟
WC: اگر این کار را انجام دهند، خودشان را فریب می دهند. آنها خودشان یا سنتی را که از آن حمایت می کنند به درستی درک نمی کنند، زیرا برای شروع، آنارشیست ها آشکارا ضد دولت هستند. و هدف یک انقلاب تغییر رژیم قدرت در یک ساختار دولتی معین است. بنابراین من فکر می کنم "انقلابی" یک نام اشتباه است.
UTA: یکی از مسائل مربوط به تفویض اختیار این است که، حداقل به طور بالقوه، نشان دهنده تلاشی برای بازگشت به یک نوع ایده آل جهان در گذشته است. اما ما نمی توانیم فقط ساعت تاریخ را به عقب برگردانیم.
WC: نه، البته نه. اما باز هم ما درگیر این پیشرفت تلویحی مارکسیستی هستیم و آنارشیست ها به ویژه مترقی نیستند. در واقع برای استفاده از آن اصطلاح از سوی برخی از آنها درگیری فیزیکی می گیرید، زیرا آنها آن را توهین می دانند. و من به درستی فکر می کنم. هیچ قانون تغییر ناپذیری در تاریخ وجود ندارد. با این حال، ساختارها نیز تغییر ناپذیر نیستند و می توان آنها را واگذار کرد.
یکی از ادغام اصطلاحات که واقعاً من را بسیار آزار میدهد، و به نظر میرسد هنوز هم این گفتمان را آزار میدهد، ترکیب اصطلاح «ملت» و اصطلاح «دولت» است. شما این نهاد را در آنجا دارید به نام «سازمان ملل». واقعاً باید "ایالات متحده" نامیده می شد، زیرا برای واجد شرایط بودن حتی برای پذیرش در مجمع باید در آن ساختار متمرکز و دلبخواه سازماندهی شود. هیچ «ملتی» به این عنوان حتی واجد شرایط پذیرش در سازمان ملل نیست. با این حال، "ایالات متحده" نامی بود که قبلاً گرفته شده بود، و این برای مبهم کردن واقعیت بسیار مفید بود.
اما نتیجه آن این است که شما تعداد زیادی آنارشیست دارید که فکر می کنند ضد ناسیونالیست هستند، ملیت، ناسیونالیسم در همه اشکال، لزوماً نوعی شرارت است که باید با آن مبارزه کرد، در حالی که دقیقاً همان چیزی است که آنها می کنند. در تلاش برای ایجاد شما چهار یا پنج هزار ملت روی کره زمین دارید. شما دویست ایالت دارید آنها از "ضد ملی گرا" به عنوان کلمه رمز برای ضد دولت گرایی استفاده می کنند. در مورد مردم بومی، ملیت یک آرمان تأییدی است و اصلاً شباهتی به ساختارهای دولتی ندارد.
شما ممکن است کشورهایی داشته باشید که دولتها نیز هستند، اما اکثر کشورها دولتگرایی را رد میکنند. بنابراین، همانطور که من دارم، میتوانید استدلال کنید که ادعای حاکمیت از سوی ملتهای بومی یک ایدهآل آشکارا ضد دولتگرایانه است، و اساس اشتراک با افرادی است که خود را آنارشیست تعریف میکنند. ما باید با مبانی سردرگمی خود کنار بیاییم تا بتوانیم به شیوه ای محترمانه و سازنده با یکدیگر تعامل داشته باشیم.
UTA: آیا بین دیدگاه بومی شما و آنارشیسم همبستگی وجود دارد؟ بسیاری از مردم ممکن است این استدلال را مطرح کنند که، در واقع، بومی گرایی نیای آنارشیسم است و نه برعکس.
WC: خوب، این دقیقاً استدلال من است. این دو نقطه به نقطه قابل تعویض نیستند، اما اگر هر کدام به درستی درک شوند، اشتراکات بسیار بیشتری نسبت به تقسیم آنها دارند. و بخشی از وظیفه در اینجا این است که آنها را به درستی درک کنیم. اگر به هرج و مرج سبز نگاه کنید، چه خوب و چه بد، انواع ارجاعات به اشتراکات با مردم بومی را بر هر مبنایی، از سازمان اجتماعی گرفته تا دیدگاه محیطی، خواهید یافت. مدتی طول می کشد، اما شما می توانید آن پل مفهومی را بین بومی گرایی و آنارشیسم ایجاد کنید، و این قابل درک است.
وجه تمایز اصلی در این قاره را جدایی از پایگاه می دانم. مردمان بومی به معنای واقعی کلمه زمین گیر هستند. رابطهای با سرزمین وجود دارد که طی هزاران سال تکامل یافته است، و این رابطه برای مردمی از فرهنگ شهرکنشین که خود را آنارشیست توصیف میکنند کاملاً انکار شده است. با این حال، با این تمایز، ما انواع اصول مشترک، آرمانهای مشترک، دیدگاههای مشترک داریم، و برای ایجاد مجموعهای محترمانه از روابط که به ما امکان میدهد در برابر آن متحد عمل کنیم، باید بر اساس آنها بنا کنیم. آن ستمگر مشترکی که ما در آن شریک هستیم.
یوتا: پس از اقدامات سیاتل، شما بخشی از بحث پیرامون کل مسئله «تنوع تاکتیکها» بودید. آیا بلوک سیاه را یک پدیده سیاسی جالب یا مرتبط می بینید؟
WC: اینطور نیست که من فکر کنم شکستن پنجرههای استارباکس به نوعی سیستم را به زانو در میآورد، یا حتی تصور میکردند که واقعاً با چه چیزی روبرو هستند. کلینتون نیروهای دلتا را برای آن نیرو مستقر کرد تا در صورتی که اوضاع واقعاً جدی شود. منظورم این است که از نظر ظرفیت سرکوب در ایالات متحده به همان اندازه جدی است.
اینها واحدهای ترور جراحی هستند و در سیاتل مستقر شدند.
اما اگر میخواهید در مقابل آن قرار بگیرید، یا اگر واقعاً میخواهید به ساختار چیزها آسیب جدی وارد کنید، این اتفاق در نوعی رویارویی جبههای با هر نوع استقرار نیرویی که دولت به کار میبرد، روی نخواهد داد. باعث می شود. بنابراین نمادین است، به این معنا که آموزشی و نوعی توانمندسازی است. اما اگر قرار است با آن نیرو درگیر شوید، قرار نیست یک روز صبح به سادگی از خواب بیدار شوید، یک قرص همراه با لیوان آب خود بخورید و آماده بیرون بروید. شما باید آگاهی را بسازید، باید روانشناسی را بسازید، باید پایه تجربی را بسازید، و باید پایه نظری را بسازید و این مرحله به مرحله اتفاق می افتد. شاید اتفاقی که در سیاتل افتاد این بود که «بیایید از اتاقهای گفتگو خارج شویم و ببینیم آیا واقعاً نمیتوانیم درگیری فیزیکی داشته باشیم». 25، 30 سال است که در ایالات متحده هیچ چیز قابل توجهی در این زمینه وجود نداشته است.
حال، در سطح تقابل خیابانی، چه چیزی از آن تجربه می توانیم نتیجه بگیریم؟ خب، شاید اولین درس این باشد: اگر واقعاً میخواهید درگیر درگیریهای خیابانی بهعنوان بخشی از مسیر ساختمانی بیشتر شوید، ممکن است بخواهید لباسها را کنار بگذارید و از خودشناسی به عنوان فردی که پلیس میخواهد فوراً خنثی کند، دست بردارید. نقاب خود را بردارید، ریش مصنوعی بگذارید یا اصلاح کنید. خود را به شکل دیگری نقاب بزنید. فقط این سطح از تکامل تاکتیکی را رد کرده اند. و این بخشی از چیزی است که برخی افراد را وادار می کند که ادعا کنند بلوک سیاه بیشتر یک بیانیه مد است تا یک گرایش جدی سیاسی. من در این مورد قانع نیستم، اما مردم به نشانه ها و نمادهای خود در سطح بسیار ابتدایی چسبیده اند، به گونه ای که مانع از ادامه اقدام می شود. شما این اظهارات فاجعه آمیز را در مورد آنچه ضروری است دریافت می کنید، و با این حال آنها حتی از دال کوچک خنده دار هویت خود به عنوان یک بلوکر سیاه نیز کنار نمی روند.
UTA: آیا بین تاکتیک های ستیزه جویانه و رویارویی مستقیم با دولت پیشنهاد شده توسط بلوک سیاه و راه هایی که در آن Weather Underground از روزهای خشم در شیکاگو تکامل یافت، ارتباطی وجود دارد؟ آیا شما یک نوع پیشرفت مشابه را می بینید؟ از شکست آن جنبش ها در دهه 60 چه درس هایی می توان آموخت؟
WC: The Weather Underground چیز دیگری است که من کاملاً از آن دفاع خواهم کرد. از طیف پاسخهایی که در آن زمان توسط چپهای سفید ایجاد شد، آبوهوا معتبرترین پاسخ از همه بود، که به این معنی نیست که واقعاً یک استراتژی قابل اجرا داشت. اما الگوی پاسخ کاملاً قانونی بود. اما در نهایت، آنها وارد کنشهای نمادین شدند، و این به صراحت اکنون نیز صادق است.
برایان فلانگان و مارک راد، که در این فیلم جدید درباره هواداران حضور دارند، میگویند: «میدانی، ما تصمیمی آگاهانه گرفتیم که فقط اقدامات مالکیتی انجام دهیم»، که انگیزه اصلی و درک اولیه نبود. این نوعی پاسخ زخمی به کشته شدن سه نفر در انفجار خانه شهری گرینویچ بود. خب، از نظر انسانی، من میدانم که اینها دوستان آنها بودند و اینها، اما اگر واقعاً در مورد شرکت در یک مبارزه مسلحانه جدی هستید و برای آزمایش ظرفیت ایالات متحده برنامهریزی میکنید، باید پیشبینی کنید که متحمل خواهید شد. تلفات و سه به سختی تلفات غیرقابل حلی است که گرفته شده است. پس باز هم، شما بچههای طبقه متوسطی داشتید که بهعنوان چیز دیگری ظاهر میشدند، و به طور قانونی میخواستند چیز دیگری باشند و سعی میکردند از ریشههای خود فراتر بروند. اما آنها به تنهایی نمیتوانستند این کار را انجام دهند و واقعاً رابطه تعاملی با جنبشها، سازمانها یا افرادی که از پسزمینه تجربی و خلق و خوی متفاوتی میآمدند، نداشتند. آنها نوعی پاسخ بورژوایی بودند. بنابراین شما می گویید که یک کار را انجام خواهید داد، اما در واقع برای انجام آن آمادگی ندارید. من می توانم این را درک کنم، اما آن را به عنوان یک الگو قبول ندارم.
این واقعیت که مردم به طور جدی به ارتش آزادی بخش سیاه (BLA) و مواردی از این دست نگاه می کنند، بیشتر دلگرم می شوم، علیرغم انتقاد معتبر مبنی بر اینکه محتوای استالینیستی خاصی برای سازمان وجود دارد. و این سؤال را مطرح میکند که دقیقاً چگونه، بدون وارد شدن به یک سازمان متمرکز و خودسرانه منضبط، مبارزهای مخفیانه انجام میدهید. این یک سوال جدی است.
چگونه در مورد آن اقدام می کنید؟ این آزاد نیست، این نیست که هر کسی کار خود را انجام دهد. نمی تواند باشد، وگرنه تو مرده ای. اما BLA و سایر سازمانهای این چنینی مایل بودند که تلفات را به شکلی جدی در یک دوره طولانی تحمل کنند.
و آنها در نهایت سوختند زیرا آنها هیچ مبنایی برای استخدام اعضای اضافی از یک بافت وسیع تر یا جنبش توده ای برای جایگزینی تلفات نداشتند، و این درسی است که باید آموخته شود و همچنین به آن پرداخته شود.
آب و هوا یک مثال خاص ارائه کرد، اما نه یک مدل. از آن مثال می توانید مدل بعدی را برون یابی کنید، مثلاً BLA یا جنبش استقلال پورتوریکو. شما می توانید تجزیه و تحلیل کنید و درک کنید که آنها کجا اشتباه کرده اند، به آن مسائل بپردازید، و اکنون یک مدل قابل دوام تر بسازید. اما شما نمیتوانید این کار را بر اساس واکنشهای تند و تند و پاکی شخصی، که نقد من از صلحطلبی است، انجام دهید. احتمالاً شما با آن نقد آشنا هستید و افرادی که این را می خوانند احتمالاً به طور منطقی با آن آشنا هستند.
اما صلحطلبی تنها بُعدی نیست که این امر در مورد آن صدق میکند، آنارشیستها به طور کلی این تصور غیرتمندانه از خلوص امر سیاسی را دارند. آنها هر کسی را که خود را بخشی از یک جنبش آزادیبخش ملی تعریف می کند، بدون بررسی منسجم آن جنبش، نادیده می گیرند. وقتی کسی می نشیند و با آنها در مورد آن صحبت می کند، خوب آن وقت اعتراضاتش از بین می رود. اما آنها خلوص هر وضعیت خاصی را که به اندازه کافی درگیر هستند تا موثر واقع شوند را رها نمی کنند.
این مشکل با امتناع از کنار گذاشتن ماسک و تی شرت های سیاه در یک زمینه خاص است. بلوک سیاه بیشتر به تأیید هویت علاقه مند است تا اینکه واقعاً به اهداف و مقاصد خود دست یابد.
اینها چیزهای گذرا هستند، امیدوارم. من آنها را به هیچ عنوان مبنایی برای رد کردن یا کنار گذاشتن انگیزه نمی بینم. من انگیزه را در درجه اول یک انگیزه مثبت می بینم و شما باید به مجموعه منطقی از نتایج آن برسید.
بلوک سیاه مشغله آنارشیسم است. تمایل آنها برای درگیر شدن فیزیکی با دولت در سطح معینی، و همچنین شرکت در بحث هایی که مجموعه احکام آنها را مورد بازجویی قرار می دهد، هر دو نشانه های تشویق کننده هستند.
UTA: واضح است که دولت های کانادا و ایالات متحده نگرانی های جدی خود را در مورد جنبش ضد جهانی شدن و جناح رادیکال درون آن ابراز کرده اند. شما به طور گسترده در مورد سرکوب جنبش های رادیکال در دهه های 60 و 70، و به طور خاص در مورد COINTELPRO نوشته اید. آیا می توانید در مورد برخی از درس های کلیدی که رادیکال های امروزی باید در ذهن داشته باشند صحبت کنید؟
WC: شما باید یک جنبش متفکر باشید. ما می توانیم از جهات خاصی نسبت به این افراد فکر کنیم. بخشی از آن این است که هرگز توانایی آنها را دست کم نگیریم، و هرگز توانایی ما برای ارائه یک پاسخ موقعیتی به آنها را دست کم نگیریم. در جایی که قبلا ضد اطلاعات نامیده می شد، اکنون به آن ضد تروریسم می گویند، شما افرادی دارید که تمام حرفه خود را وقف این کار کرده اند. آنها استعداد و استعدادی برای آن دارند. و زمانی که بازنشسته می شوند، واقعاً در این کار خوب می شوند. به یک معنا، کار آنها بر اساس درک آنچه در فوریت یک موقعیت ممکن است بهترین باشد، بر اساس تجربه آنها، برای دستیابی به یک نتیجه دلخواه است. می توانید بگویید که بیشتر بصری است تا مدون، و پاسخ ما باید یکسان باشد. ما باید مجموعهای از تخصصها را بر اساس تجربه در برخورد با این چیزها توسعه دهیم، نه فقط خواندن کتابها، و درک کنیم که نمیتوانیم فرمول یا دستور العملی برای اینکه چه چیزی کارساز است به دست آوریم. ما باید از عقل سلیم و درک انتقادی از نحوه عملکرد فرآیندهای ضد جاسوسی در گذشته استفاده کنیم و تا جایی که بتوانیم اطلاعاتی در مورد آنچه که اکنون در اختیار دارند به دست آوریم.
قبلاً به دلتا فورس اشاره کردم. در واقع پروتکلی وجود دارد که به رئیس جمهور این اختیار را می دهد تا اقدام Posse Comitas را تعلیق کند و از نیروهای خاصی در ارتش ایالات متحده برای حفظ نظم مدنی استفاده کند.
آنها به بالاترین قفسه، "ویژه" نیروهای ویژه می روند. تنها کاری که نیروهای دلتا انجام می دهند آموزش و اجرای ماموریت هایی برای از بین بردن اهداف استراتژیک در میان گروه های مخالف، هر کجا که اتفاق می افتد، است. آنها در سیاتل بودند تا در صورت لزوم حذف رهبری افرادی که کنفرانس تجارت جهانی را تعطیل کردند، همانطور که توسط منابع اطلاعاتی ایالات متحده تعریف شده بود، حذف کنند. آنها همچنین برای کنترل شورش های زندان معرفی شده اند. آنها در Waco مستقر شدند، که باید چیزی به شما بگوید، و آنها در Ruby Ridge مستقر شدند. این باید در درک جمعی ما از آنچه در برابر آن قرار داریم جذب شود و ماهیت الگوهای پاسخ خود را بر اساس آن شکل دهیم.
من فکر میکنم که این به این فکر میپردازد که ما این کار را با شمعافشانی، استدلالهای اخلاقی، محرکهای عریضه و سیاستهای انتخاباتی انجام خواهیم داد: همه اینها میتوانند از نظر سازماندهی جوامع خودمان مفید باشند، اما قطعاً این کار را خواهد داشت. تأثیری بر ساختار قدرت ندارد. ما باید به بند انگشتان برهنه برویم و مکانیزم قدرت و اینکه چگونه در نهایت خود را حفظ میکند – ابهام، رمز و راز، و با سردرگم نگهداشتن مردم و تقسیمبندی، درک کنیم. اگر مردم تقسیم نشوند، آن را تا مرحله بعدی افزایش خواهند داد، که شامل حبس های کاذب و بقیه موارد است. و در نهایت شما با نیروهای دلتای ارتش ایالات متحده سر و کار خواهید داشت. این شرایط نامزدی است.
من همه آنها را بررسی میکنم، زیرا به طور کلی، حتی در میان بخشهایی که خود را ستیزهجو توصیف میکنند، واقعاً معنای آن را نمیدانند. آنها خود را آغشته به مجموعههای خاصی از گزینهها بر اساس درجات مختلف امتیازات اجتماعی میدانند، گویی که اگر واقعاً به تهدیدی جدی برای وضعیت موجود تبدیل شوند، این گزینهها همچنان اعمال میشوند.
اکنون بر اساس آن آگاهی، میتوانید شروع به توسعه تکنیکهایی کنید که در موقعیتهای داده شده کاربرد دارند، و هیچ دستور العملی برای آن نیز وجود ندارد. شاید در بعضی جاها گروه های خویشاوندی باشد اما واقعاً به موقعیت بستگی دارد.
به عنوان مثال، در برخی موارد، بلوکهای سیاه میگویند که بر اساس دوستیهای طولانیمدت و تعامل با افرادی که میدانند نفوذی نیستند، سازماندهی میکنند، زیرا به احتمال زیاد، زمانی که به احتمال زیاد برای استخدام شدن خیلی جوان بودند، به هم پیوستند. توسط FBI و از آن زمان تاکنون به عنوان یک گروه کوچک منزوی و مستقل تکامل یافته اند. مطمئناً برای سازمان های اطلاعاتی سخت است که به چنین گروه هایی نفوذ کنند.
ساختار ملی جنبش سرخپوستان آمریکا با موفقیت بسیار نفوذ کرد، زیرا شما افرادی را در یک سازمان از مکانهای مختلف گرد هم میآورید تا به عنوان نوعی شورای حاکم عمل کنند.
واقعا مدل بدی بود جایی که ما نفوذناپذیر بودیم در واقع با پایان عملیات سازمان روی زمین بود، زیرا اینها همه واحدهای خانوادگی بودند. خانواده Means، خانواده Robidoux-Peltier و پسرعموهایشان همه با هم فامیل بودند و با هم بزرگ شده بودند. خوب، دقیقاً چگونه یک نفر را در این میان می کارید؟ شما این کار را نمی کنید.
بنابراین میتوانم بگویم که گروههای وابسته، به هر نحوی که باید تعریف شوند، ممکن است پاسخ موقعیتی در یک زمینه معین باشند. دیگران هستند. چیزی که بسیار مهم است، درک کامل تکنیک هایی است که توسط ضد جاسوسی، معمولاً در سطوح پایین تر، استفاده می شود، و کار را برای آنها انجام ندهید. این به این معنی است که مردم را بی دلیل "پلیس" نخوانیم تا اختلافات سیاسی را حل کنند، که یک رویه بومی چپ بوده است. اغلب سازمانهای اطلاعاتی حتی نیازی به وارد کردن تحریککنندگان ندارند، زیرا میتوانند به فعالان برای انجام این کار با خودشان تکیه کنند. شاید چند بار آن را تحریک کنند. چند سند می گذارند، هر کاری می کنند انجام می دهند. قانون سرانگشتی باید این باشد: اگر مثل یک پلیس عمل می کند و مانند یک پلیس صحبت می کند، شاید شما با او مانند یک پلیس رفتار کنید. اما شما آن را یکی نمی نامید. شما به آن غذا نمی دهید. اگر فردی بیثباتکننده و تهدیدکننده است و یکپارچگی یا امنیت گروه را به خطر میاندازد، شما به سادگی با قرار دادن او در خارج از گروه، آن شخص را از بین ببرید. شما آن را نمایش عمومی نمیدهید، و پوسترهای تحت تعقیب را منتشر نمیکنید، مگر اینکه واقعاً شواهد ملموسی داشته باشید که این یک عامل پلیس یا عامل نفوذی است.
ببینید، ما خودمان را در چنین موقعیتی از پویایی درونی و شیوههای بد قرار میدهیم که تنها کاری که باید انجام دهند این است که این ساختار متزلزل را بگیرند، فشار دهند و به آن شتاب بدهند. در سطحی که اکنون در حال سازماندهی هستیم، بدترین دشمن ما است، نه دولت پلیس. من کسی را نمی شناسم که واقعاً عملیات مخفیانه ای را برای به چالش کشیدن اقتدار دولت در این مقطع ترتیب دهد. ما در یک دوره ساخت و ساز هستیم و نحوه ساخت ما تا حد زیادی به درونی سازی این درس ها بستگی دارد.
UTA: در ایالات متحده در دهه 60، برخی از افراد چپ رادیکال می دیدند که عناصری که ابتدا وارد مبارزه می شوند، نیروهای رادیکال واقعی که می توانند نظام را سرنگون کنند، جنبش هایی بودند که کمترین از دست دادن و بیشترین سود را داشتند. از چنین مبارزاتی: پلنگهای سیاه، جنبش سرخپوستان آمریکا و غیره. اما چگونه میتوانیم بدون حمایت آگاهانه و فعال اکثریت مردم، از جمله بخشهای قابل توجهی از ساکنان سفیدپوست، به نابودی قدرت دولتی دست یابیم؟
WC: شما نمی توانید تا زمانی که بخش عمده ای از جمعیت به طور فعال به شکلی علیه شما مستقر شده اند، برنده شوید. اما این بدان معنا نیست که اکثریت جمعیت در نهایت باید فعالانه به شما بپیوندند.
من فکر میکنم اینجا جایی است که هواشناسان درک درستی از دینامیک در آن زمان نداشتند. آنها فکر می کردند که مردم بسیار بیشتر از آنچه که در نهایت ثابت شده بود به تعامل فیزیکی با دولت متعهد هستند. با نگاهی به گذشته، واضح است که آنها نبودند. هواشناسان فکر کردند که رژه ای را دیده اند و سعی کردند خود را برای رهبری آن قرار دهند. آنها قرار بود پیشتاز باشند. چه خبر؟ ما سیصد مرد سفیدپوست داریم که تصمیم گرفتند انگشت خود را روی نبض تاریخ بگذارند، بنابراین میخواهند جلوتر بپرند. آنها گفتند که در همبستگی عمل می کنند، اما خودشان را به عنوان یک پیشتاز تعریف می کردند. سفیدپوست قرار است انقلاب را رهبری کند. آنها فقط شرایطی را که ممکن است باعث تسریع انقلاب شود را اشتباه تشخیص دادند و در نهایت خود را منزوی کردند.
این امر در مورد BLA نیز صدق میکند، اگرچه آنها پایگاه بسیار قویتری در جامعه داشتند تا اینکه در نهایت Weatherman مشخص شد. اهمیت نقش مبارزات مسلحانه در آن مقطع خاص تقریباً توسط همه بازیگران بد درک شده بود. آنها معتقد بودند که مبارزه مسلحانه کاتالیزوری در ایجاد تحول همه جانبه در جامعه خواهد بود. و اصلاً اینطور نبود. آنچه آنها را به این نتیجه گیری نادرست سوق داد، پس گرفتن رضایت از سوی تعداد زیادی از مردم بود. شما واقعاً بخش قابل توجهی از جمعیت را داشتید که در بخش قابل توجهی، محور سیاست ایالات متحده را رد می کردند. آنها قرار نبود با آن وارد جنگ شوند، فقط قرار نبود در آن مشارکت کنند. این کلید است.
شما مجبور نیستید که غالب جمعیت درگیر نوعی کمپین نهایی برای سرنگونی دولت باشد. چیزی که شما نیاز دارید این است که بتوانید باعث شود تعداد فزایندهای از مردم رضایت خود را از برخی بخشهای کلیدی که عملکرد سیستم را حفظ میکنند، پس بگیرند. و اگر تعداد قابل توجهی از آن افراد به اشکال فعال تر مقاومت می روند و حمایت می کنند، حداقل تا حدی که شما را به پلیس تسلیم نکنند و شاید کمکی داشته باشند، چه از نظر مالی، چه از نظر مالی. با فراهم کردن پناهگاهی برای شما، من فکر می کنم که در طولانی مدت قابل دستیابی است. برای اینکه ساختار را دست نخورده نگه دارید و سپس سازماندهی آن را مجدداً تنظیم کنید، باید وزن بسیار بیشتری داشته باشید، تا اینکه لازم باشد شروع به باز شدن و فروپاشی آن کنید، و این در واقع آرزویی است که من دارم.
شما همچنین باید مدلهای متقابلی را ایجاد کنید که مردم بتوانند به آنها نگاه کنند و جذب شوند: «اوه، بله، راه دیگری برای انجام این کار وجود دارد و شاید من در آن زمینه راحتتر باشم. مطمئن نیستم زیرا در آن زندگی نکردهام، اما به نظر چیزی است که ممکن است دوست داشته باشم آن را کشف کنم.» این منجر به عقب نشینی می شود و در مورد اجتناب ناپذیر بودن ساختارهای دولتی تردید ایجاد می کند و این چیزی است که شما می خواهید ایجاد کنید.
نه اینکه بخواهید ساختار دولت را با تعاونی ها، یا اشغال زمین های کوچک، گروه ها و غیره جایگزین کنید. به ویژه در دهه 70، این تصور وجود داشت که شما به سادگی می توانید جامعه ای را که می خواهید در پوسته جامعه قدیمی ایجاد کنید، و در نهایت جامعه قدیمی از بین خواهد رفت. خب این اتفاق هم نمی افتد. شما به آستانه خاصی خواهید رسید و سپس دولت شروع به سرکوب فعالانه شما می کند و سعی می کند شما را در هم بکوبد.
برنامه صبحانه پلنگهای سیاه برای کودکان، کلینیکهای اجتماعی آنها، موسسات آموزشی جایگزین، برنامههای کاریابی، طرحهای مسکن و سایر موارد، وقتی به خودی خود بهعنوان یک بسته در نظر گرفته میشوند، ممکن است یک دستور کار بسیار آزادانه به نظر برسند. اما این برنامه بر اساس یک برنامه بسیار منسجم از تعیین سرنوشت، خودکفایی، که به دنبال حذف آن بخش های مسئولیت ارائه خدمات از دولت، و سپردن آنها در دستان جامعه بود، تنظیم شده بود.
این روزها خیلی از این اتفاقات را نمی بینید. برای اکثر مردم جامعه آنارشیستی که در گروه های کوچک خود سازماندهی می کنند و دور هم جمع می شوند و جوانه های لوبیا و کله هایشان را می خورند. در حال حاضر فقط برای خودشان است. اگر می خواهید با کارگران کارخانه صحبت کنید، باید با آنها در جایی که هستند ارتباط برقرار کنید، نه جایی که فکر می کنید باید باشند. شما باید از ممنوعیت خود در زیرسیگاری عبور کنید. شما مدام از من میپرسید که چرا وقتی رویدادی را سازماندهی میکنید، هیچکس به جز شما ظاهر نمیشود - پاسخ وجود دارد. من حدود 15 بار به این سوال پاسخ داده ام. ممکن است ایدههایی داشته باشید، ممکن است مدلهای مقابلهای داشته باشید و ممکن است سازنده باشند، اما اگر افرادی - که از سالن بولینگ میآیند یا چیزی دیگر - باید 15 دقیقه را صرف خواندن نشانههای لعنتی شما بکنند که در ازای آن چه کاری میتوانند یا نمیتوانند انجام دهند. امتیاز ورود به مکان مقدس شما، آنها به جای آن به بولینگ می روند. از روی دوچرخه های خود بگذرید و پایین بروید و آچار را با سر دنده برای مدتی خم کنید. کاری رو که اون داره انجام میده انجام بده
شاید او یاد بگیرد که چگونه با شما صحبت کند و بالعکس.
اما این مثل کنار گذاشتن لباس های سیاه است. این یک مانع روانی واقعی برای برخی از آنارشیست ها است، زیرا آنها راه حل مشکلات جهان را به نوعی به شکل رمز در ذهن خود دارند. آنها یک تقاضای ضمنی را مطرح می کنند که مردم باید برتری دیدگاه خود را به عنوان بهای پذیرش تصدیق کنند. پس لعنت به پردیس دانشگاه و پایین به سالن اتحادیه. زیرسیگاری بگذار روی میزهای لعنتی. برخی از خدمات نگهداری از کودکان را در دسترس قرار دهید. و سعی کنید آن را در مجموعه ای از شرایط بسته بندی کنید که بتواند برای افرادی که می خواهید به آنها دسترسی پیدا کنید جذاب باشد. اگر می خواهید آن را اسپین بنامید، اسمش را بسته بندی بگذارید، آن را خیابان مدیسون بنامید - اما اینکه چگونه آن را رکاب می زنید، چگونه سعی می کنید به مردم دسترسی پیدا کنید، واقعا مهم است. آنها احتمالاً قصد ندارند سنجاق در پلک های خود و بقیه چیزهای دیگر بگذارند. من درک می کنم که چرا این کار را انجام می دهید، و من مخالفت نمی کنم: فقط باید متوجه شوید که افراد دیگری وجود دارند که اگر می خواهید موفق شوید، باید به آنها دسترسی پیدا کنید. اینطوری احساس کن و شما باید به آن احترام بگذارید. زیرا شما در نهایت از آنها می خواهید که به شما احترام بگذارند. این یک پیشنهاد متقابل است.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا