هیچ چیز مانند خودشیفتگی ریاکارانه دموکرات نئولیبرال نخبه نیست. این چیزی برای دیدن است. او ابتدا دکترین "بازار آزاد" را که ثروت و قدرت را به سمت بالا توزیع می کند و در عین حال بدبختی را در بین مردم گسترش می دهد و زمین را ویران می کند، پذیرفته و به پیش می برد. سپس او میخواهد زمانی که شما با نگرانی در مورد آسیبهای اجتماعی و/یا زیستمحیطی وحشتناک قابل پیشبینی که سیاست نئولیبرالی میگیرد، نکات مترقی و بشردوستانه به او داده شود. به شیوه کلاسیک خودشیفتگی، نخبگان نئولیبرال دموکرات از درد و رنجی که میآورد جدا میشوند و خود را در تفلون میپیچند، در حالی که وانمود میکنند با نتایج برنامهای که به پیشبرد آن کمک کرده است مخالفت کرده است. البته همیشه تقصیر آن جمهوری خواهان دیوانه شیطان صفت است.
توماس فریدمن در مورد تهدید پلوتوکراسی
به عنوان مثال، به ستون اخیر توسط نگاه کنید نیویورک تایمز توماس فریدمن نویسنده نظر و قهرمان نئولیبرال مشهور جهان و حامی حمله به عراق. این کتاب با عنوان «چرا ملتها شکست میخورند»، بررسی مطلوبی از کتاب اخیر با همین عنوان توسط M.I.T ارائه میکند. دارون آسم اوغلو، اقتصاددان و جیمز ای. رابینسون، دانشمند علوم سیاسی دانشگاه هاروارد. فریدمن تأیید بزرگی را برای استدلال Acemoglu و رابینسون ارائه می دهد که (به قول فریدمن) "ملت ها زمانی شکوفا می شوند که نهادهای سیاسی و اقتصادی "شامل" را توسعه دهند، و زمانی که این نهادها "استخراجی" شوند و قدرت و فرصت را فقط در دستان یک جامعه متمرکز کنند شکست می خورند. تعداد کمی." در حالی که بیشتر ستون فریدمن بر تهدید شکست ملی در چین تمرکز میکند، با اشاره تایید آمیزی به ترس عجم اوغلو از این که «رشد عظیم ما در نابرابری اقتصادی [در داخل ایالات متحده]، فراگیر بودن نهادهای آمریکا را نیز تضعیف میکند، پایان مییابد. مشکل واقعی این است که نابرابری اقتصادی، وقتی به این بزرگی میشود، به نابرابری سیاسی تبدیل میشود.» وقتی یک نفر میتواند برای تأمین مالی کل کمپین شما چک بنویسد، به عنوان یک مقام منتخب چقدر فراگیر خواهید بود تا به صدای رقابت گوش فرا دهید؟» [1]
خوب. بنابراین فریدمن از ما انتظار دارد که کتاب های پرفروش او را فراموش کنیم لکسوس و درخت زیتون (1999) و جهان مسطح است: تاریخچه مختصری از 21st قرن (2005) و ستونهای متعدد و گفتگوهای پرسود و با بودجه شرکتها در طی سالهای متمادی به گسترش دکترین نئولیبرالی شرورانه «تخریب خلاق» سرمایهداری جهانی اختصاص داده شده است - همه چیز در مورد توزیع سرمایهداری ثروت و قدرت. فریدمن پیوسته استدلال میکند که ارتباط متقابل سیارهای به این معناست که «هیچ جایگزینی» (TINA) برای جهانیسازی شرکتها و مالی وجود ندارد - ویرانگر بزرگ طبقات کارگر، برنامههای رفاهی و اقتصادهای داخلی. (او همچنین به نقش ارتش امپراتوری ایالات متحده در گسترش و حفاظت از نظم شرکت های چند ملیتی احترام گذاشته است.[2]توماس فریدمن مانند میلتون نام خانوادگی خود بیش از سهم خود برای رساندن ایالات متحده به نقطه فعلی به عنوان ثروتمندترین و نابرابرترین کشور صنعتی در جهان صنعتی - یک جامعه شکسته و ایالت شکست خورده که در آن 1 درصد برتر دارای بیش از یک سوم ثروت کشور و سهم قابل توجهی از مقامات منتخب آن هستند در حالی که بیش از 43 میلیون آمریکایی زیر سطح فقر بدنام ناکافی دولت فدرال زندگی می کنند و نیمی از جمعیت ایالات متحده یا رسما فقیر هستند یا درآمد کم (زندگی در کمتر از نیمی از اندازه فقر).
جای تعجب نیست که وقتی متوجه شدم ستون «چرا ملت ها شکست می خورند» فریدمن در اول آوریل امسال ظاهر شد، دوبار برداشت کردم. من تعجب کردم که آیا او سعی دارد با ادعای مخالفت با نابرابری اقتصادی، یک روز اول آوریل را به خوانندگان بی خبر بکشاند؟
بیل کلینتون: ما همه با هم هستیم
اما بیایید صرفاً کاتبان و مبلغان قدرت را کنار بگذاریم و به برخی از خودشیفتگان نئولیبرال نگاه کنیم که در واقع قدرت واقعی را در دست دارند. نمونه خوب دیگری از سندرمی که در اینجا تشخیص داده شده است (اختلال شخصیت سیاسی خودشیفته نئولیبرال حزب دموکرات) البته بیل کلینتون رئیس جمهور سابق دموکرات و نارسیست است. آخرین کتاب کلینتون با عنوان «بازگشت به کار» به آمریکاییها یادآوری میکند که «همه ما با هم هستیم» و از پیروزی یک روحیه خودخواهانه و سرمایهداری که میگوید «شما تنها هستید» ابراز تاسف میکند.
خوب. از ما انتظار می رود که تاریخ سرمایه داری غنی و دوستدار وال استریت او را بیاندازیم و "حفره حافظه" اورول را همراه با خدمات توماس فریدمن به عده معدودی "استخراجی" ثبت کنیم. کلینتون با این ادعا که «امید» را در آمریکا با «اولویت مردم قرار دادن» بیش از منافع شرکتهای بزرگ و افراد معدود ممتاز باز میگرداند، به سرعت و قاطعانه «وال استریت را مسئول استراتژی اقتصاد ملی قرار داد».[3] زمانی که او قدرت گرفت اقدامات او منعکس کننده مشارکت خود او در ظهور شورای رهبری دموکراتیک (DLC) بود. ماموریت DLC که توسط نخبگان حزبی کسبوکار برای افزایش فاصله حزب از کارگران، محیطزیستها، سیاهپوستان و حقوق مدنی تشکیل شده بود، نزدیکتر کردن حزب دمکرات به مراکز تجاری، امپراتوری، جنوبی، حومهای و نژادپرستانه بود. هدف آن پیشبرد همگرایی شرکتی پسا حزبی بین برنامه های دموکرات و جمهوری خواه در سطح نخبگان و تحمیل سیاست های واپسگرایانه اقتصادی و نژادی در پشت ردای واقع گرایی «پیشرو» و «عمل گرا» و «به انجام کارها» بود.
دستور کار داخلی کلینتون ابتدا به عنوان یک برنامه عظیم ایجاد شغل همراه با تلاش مصمم برای تضمین مراقبت های بهداشتی برای همه اعلام شد. اما همانطور که هاوارد زین در یک نسخه به روز از پرفروش ترین خود اشاره کرد تاریخ مردم ایالات متحده، (که در ابتدا در سال 1980 منتشر شد)، کلینتون با تمرکز بر کاهش کسری بودجه که در دوره ریگان و جرج بوش اول به شدت افزایش یافته بود، به سرعت به این اولویت های اعلام شده مبارزات انتخاباتی خیانت کرد. این تاکید "به این معنی است که هیچ برنامه جسورانه ای از هزینه ها برای مراقبت های بهداشتی همگانی، آموزش، مراقبت از کودکان، مسکن، محیط زیست، هنر یا ایجاد شغل وجود نخواهد داشت." «اشارههای کوچک» کلینتون در قبال عدالت اجتماعی «به آنچه در کشوری که یک چهارم کودکان در فقر زندگی میکردند؛ جایی که بیخانمانها در همه شهرهای بزرگ در خیابانها زندگی میکردند؛ جایی که زنان نمیتوانستند بهدنبال کار بگردند، به آن نیاز داشتند، نزدیک نمیشد. به دلیل عدم مراقبت از کودک؛ جایی که هوا، آب به طرز خطرناکی رو به وخامت میرفت.» سیاست های کلینتون منعکس کننده اسارت او در برابر منافع شرکت ها و وال استریت بود که مشاوران کلیدی او، از جمله رابرت روبین، مدیر عامل سابق گلدمن ساکس (وزیر خزانه داری کلینتون) به او دستور دادند که از آن دست نزند.
دولت کلینتون بیش از اینکه صرفاً برای نیازهای میلیون ها شهروند واقعاً محروم آمریکا ناکافی باشد، در واقع به شیوه های متعدد و مرتبط با یکدیگر به فقرای غیرسفیدپوست نامتناسب حمله کرد. کلینتون یک لایحه تنبیهی "اصلاحات رفاهی" نئولیبرالی را امضا کرد که به تضمین دولت فدرال برای کمک مالی به خانواده های فقیر دارای فرزندان تحت تکفل پایان داد. کلینتون با وادار کردن خانواده های فقیر به دریافت کمک های نقدی فدرال (این گونه خانواده ها عمدتاً واحدهای تک والدی غیر سفیدپوست بودند) برای یافتن شغل بدون ایجاد برنامه های دولتی همزمان برای ایجاد یا ارائه مستقیم مشاغل دستمزدی قابل زندگی، دستمزدهای کم و فقیر کشور را تحت الشعاع قرار داد. -به نفع بازار کار با صدها هزار پرولتاریای جدید بی دفاع. او همچنین با گرفتن مزایای رفاهی از مهاجران قانونی و غیرقانونی امتیازاتی را با آسیاب فقرا به دست آورد. همه اینها به نام «مسئولیت شخصی»، «فرصت کاری» و «آشتی» انجام شد تا از عبارات کلیدی اورولی حذف رفاه کلینتون-گینگریچ استفاده شود.
در همین حال، کلینتون با امضای توافقنامه تجارت آزاد آمریکای شمالی (NAFTA) برای حقوق سرمایهگذاران، بدون اینکه الزامی برای حفاظت از کارگران و مصرفکنندگان آمریکایی و محیط زیست قابل زندگی داشته باشد، ناامنی اقتصادی را در جوامع فقیر و طبقه کارگر آمریکا افزایش داد. نفتا دهها هزار شغل صنعتی در آمریکا را با از بین بردن موانع نظارتی طولانیمدت برای جریان آزاد سرمایه و کالا در مرز ایالات متحده و مکزیک نابود کرد.
کلینتون مدعی شد که «دوران دولت بزرگ به پایان رسیده است». با این حال، او بیش از این راضی بود که بودجه «دست راست دولت» واپسگرا، سرکوبگر و نظامی را حفظ کند. نگرانی او از بودجه های متوازن به زندان ها و مجتمع های صنعتی نظامی نمی رسید. همانطور که زین مشاهده کرد، دولت فدرال کلینتون "به صرف حداقل 250 میلیارد دلار در سال برای حفظ ماشین نظامی ادامه داد" و از این طریق خزانه شرکت های "دفاعی" ثروتمند و قدرتمندی را که مدت ها به "سیستم پنتاگون" تکیه کرده بودند، تغذیه کرد. نتیجه نهایی خوراک سرمایه گذاران کلینتون در تلاش برای کاهش کسری بودجه تنها دست چپ ایالت را هدف قرار داد، بخشی که در خدمت و اکثریت فقیر و غیر مرفه است.
از قضا (یا به درستی) با توجه به اصرارش بر انداختن مردم فقیر به رحمت بازار کار «رایگان»، جایی که اکثر آمریکاییها پوشش سلامت (بیهوده) دریافت میکنند، دولت کلینتون بدون هیچ تلاش جدی برای ارائه معنیدار بیمه درمانی اولیه خود پایان داد. وعده می دهد. همچنین نتوانست هیچ ابتکار معناداری برای حمایت از حقوق تحت محاصره کارگران یا افزایش حداقل دستمزد ناکافی تاسف بار پیش ببرد. باراک اوباما در سال 2006 آشکارا به عنوان "به طرز قابل توجهی مترقی" توصیف کرد.[4] ریاست جمهوری کلینتون یک مطالعه موردی عالی در مورد چیزی بود که کریستوفر هیچنز، مفسر سیاسی فقید و سابقاً رادیکال، زمانی آن را "جوهر سیاست آمریکا... دستکاری پوپولیسم توسط نخبه گرایی" نامید.[5]
صفحه اول اخیر نیویورک تایمز مقاله برخی از پیامدهای وحشتناک "اصلاحات رفاهی" شرورانه کلینتون را شرح می دهد. را بار' جیسون دیپارل، گزارشگر توانمند رفاهی خاطرنشان می کند که برنامه کمک نقدی خانواده کشور به طرز تکان دهنده ای از نظر ظرفیت پاسخگویی به افزایش شدید فقر که پس از رکود حماسی که در سال 2007 آغاز شد، محدود شده است: «حتی با 5 میلیارد دلار بودجه جدید فدرال، تعداد پرونده ها افزایش یافت. تنها 15 درصد از پایین ترین سطح در دو نسل. در مقایسه با اوج دهه 1990، هزینه های رفاه ملی همچنان 68 درصد کاهش یافته است.. اکنون از هر پنج کودک فقیر فقط یک نفر کمک نقدی دریافت می کند که کمترین میزان در 50 سال اخیر است [تأکید اضافه شده است]."
کنترل دیپارل
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا