این دو تفسیر در ژانویه و فوریه 2014 - قبل از سقوط رژیم ویکتور یانوکوویچ و حوادث بعدی - نوشته شدهاند و به تازگی به انگلیسی ترجمه شدهاند. منتشر می شوند در پیوندها مجله بین المللی تجدید سوسیالیستی همانطور که آنها بینشی در مورد تفکر بخش مهمی از چپ انقلابی در روسیه ارائه می دهند.
چهارگوشی از هیولاها
نوشته بوریس کاگارلیتسکی، مسکو؛ ترجمه شده توسط رنفری کلارک
21 ژانویه 2014 — وقایعی که در کیف رخ می دهد، بسیاری از مردم را در دو طرف مرز روسیه و اوکراین با یک دوراهی بسیار ناخوشایند مواجه می کند. اگر شور و شوق عاطفی ناشی از آخرین "انقلاب" (الان چند است؟) در کشور همسایه خود را کنار بگذاریم، همراه با پارانویای محافظان روسی که هر اقتدار کارآمدی را می ستایند و هراس وحشتناکی از هر تغییری دارند، سپس بحث به طور کلی به انتخاب بین دو بد ختم می شود.
در یک طرف، دولت فاسد و غیرمسئول رئیس جمهور اوکراین، ویکتور یانوکوویچ است که روز به روز اقتدارگراتر می شود. در طرف دیگر، ناسیونالیست ها و راست گرایان افراطی قرار دارند که خشن و تهاجمی هستند، کمتر فاسد نیستند و به هیچ وجه به دموکرات ها شباهتی به هیچ درکی از کلمه ندارند.
اکثر مردمی که در ابتدا با اعتراضات همدردی می کردند، اکنون در تلاشند تا فاصله خود را با رزمندگان ملی گرا حفظ کنند، نه از ملاحظات ایدئولوژیک که به این دلیل ساده که همراهی با چنین افرادی دافعه و بدون خطر نیست.
هر دو طرف، گویی از روی عمد، هر کاری از دستشان بر میآید انجام میدهند تا حمایت افراد باهوش و خیرخواه را از بین ببرند. کافی است یک طرف حماقت یا تحریکی انجام دهد و طرف دیگر فوراً راهی برای پیشی گرفتن از رقبای خود در این رقابت پیدا کند.
تخریب بنای یادبود لنین توسط ناسیونالیست ها در کیف خشم ساکنان را برانگیخت، که اکثر آنها هیچ احساس همدردی با کمونیست ها ندارند. اما کافی بود آونگ همدردی عمومی کمی به سمت مقامات تاب بخورد تا حامیان یانوکوویچ مجموعه کاملی از قوانین ضد دموکراتیک را به رادای عالی معرفی کنند که ممکن است عمداً برای اطمینان از اینکه نیروهای اجتماعی تنظیم شده باشند. بی اعتمادی به میدان استقلال در اعتراض شرکت خواهد کرد.
در این میان، مخالفان با بالا بردن یک راکت بزرگ در این زمینه و با داشتن توانایی فنی در بهم ریختن رای گیری به دلایلی، هیچ جدیت در مجلس ندارند. شاید این از روی بی کفایتی و غیرمنطقی باشد، اما ممکن است به این دلیل باشد که امیدوار است در صورت تغییر حکومت، از اقدامات سرکوبگرانه علیه مخالفان خود استفاده کند.
نه مقامات و نه اپوزیسیون از حمایت اکثریت مردم برخوردار نیستند، و مهمتر از آن، هیچ یک از طرفین برنامه ای ندارند که چشم اندازی برای کسب این حمایت و ایجاد یک پایگاه اجتماعی گسترده به او بدهد. مشکل نه تنها و نه چندان در ضدیت های بدنام شرق و غرب در اوکراین نهفته است، بلکه حتی در غیاب هرگونه تلاشی برای پیشنهاد یک برنامه اجتماعی-اقتصادی با هدف ادغام جامعه، بهبود شرایط زندگی، کاهش بیکاری و توسعه است. اقتصاد.
هیولاهایی که در پایتخت اوکراین برای قدرت مبارزه می کنند، دائماً مکان خود را تغییر می دهند، مانند شرکای یک رقص. همه آنها اکنون زمانی را در قدرت سپری کرده اند، اگر نه در سطح ملی، حداقل در سطح محلی. همه آنها، از جمله نئوفاشیست های حزب "سوبودا"، توانسته اند در حال اختلاس دستگیر شوند. همه آنها عزم یکسانی برای دفاع و حفظ نظم اجتماعی-اقتصادی موجود، که بحران آن آشکار است، نشان می دهند.
به هر حال وقایع در حال حاضر توسعه یافته است، می توان اظهار داشت که مدل دموکراسی به ویژه اوکراین که بر پایه تعادل بین دو بلوک الیگارشی ساخته شده است، در حال پایان است. هر گروهی که در کیف پیروز شود، تنها با استقرار یک رژیم استبدادی خشن می تواند قدرت را حفظ کند. در این شرایط، این سوال که چه کسی را باید کمتر و چه کسی را شر بزرگتر دانست، بسیار ساده شده است. "شر بزرگتر" ناگزیر گروهی خواهد بود که به پیروزی دست می یابد. در این میان، با توجیه کامل میتوانیم گروهی را که به شکست میروند، «شر کوچکتر» معرفی کنیم، زیرا بر خلاف پیروز، موفق به تحقق پتانسیل مخرب خود نمیشود.
آیا این بدان معناست که موقعیت اوکراین ناامیدکننده است و فاجعه اجتناب ناپذیر است؟ نتیجه گیری تا این حد بدبینانه هنوز هم تا حدودی زود است. پیروزی هر دو طرف یک فاجعه بزرگ را تضمین می کند، اما مانند تجربه قبلی سیاست اوکراین، رویدادهای دوره اخیر نشان می دهد که گروه های متخاصم می توانند به سادگی راه یکدیگر را مسدود کنند. اگر نه مقامات و نه مخالفان آنها نتوانند به طور واضح در مناقشه کنونی پیروز شوند، کشور با یک دوره طولانی بی ثباتی، شاید حتی با هرج و مرج سیاسی مواجه خواهد شد. اما این بهتر از پیروزی قاطع یکی از گروه هاست که دیکتاتوری خود را تحمیل کند.
در شرایط بیثباتی طولانیمدت، فرصتی برای تجمع نیروهای اجتماعی جدید که خواهان تجدید واقعی دولت و نظام اجتماعی هستند، پدیدار خواهد شد. این بیشتر شبیه شوخی معروف در مورد سفیدها، قرمزها و "سبزها" است که بیوقفه در جنگل میجنگیدند، تا اینکه جنگلبان آمد و همه آنها را بیرون کرد. سوال در این است که چگونه و به چه زودی جامعه اوکراین می تواند این "جنگلبان" را به دنیا بیاورد، و سازمان های چپ که از حضور در حاشیه کنونی خوشحال بوده اند، چه نقشی در این روند ایفا خواهند کرد. نبرد هیولاهای سیاسی
امتناع از کشاندن به این کشمکش اما به معنای پرهیز از مبارزه نیست. انفعال هرگز دستوری برای موفقیت نبوده است، حتی اگر مشارکت بدون تفکر در اعمال نیروهای اجتماعی بیگانه، تضمینی برای شکست باقی بماند. نیروهایی که واقعاً هدفشان تغییر دموکراتیک است، به طور مستقل سازماندهی و عمل خواهند کرد و خواسته های خود را مطرح خواهند کرد. این در حال حاضر رخ داده است، برای مثال در اعتصاب دانشجویان آکادمی کیف-موگیلیانسکی که خواستار لغو قوانین ضد دموکراتیک یانوکوویچ هستند، اما به جنگجویان افراطی راست در میدان استقلال نمیپیوندند. شاید این فقط چیزی محلی و اپیزودیک باشد که در تضاد با پویایی کلی ناخوشایند است. با این حال، امیدی برای آینده ایجاد می کند.
اوکراین: درهم شکستن خوراک
نوشته بوریس کاگارلیتسکی، مسکو؛ ترجمه شده توسط رنفری کلارک
3 فوریه 2014 - بحرانی که در اوکراین به وجود آمده است، شامل رقابتی بین یک دولت ارتجاعی که روز به روز اقتدارگراتر می شود و یک اپوزیسیون نه کمتر ارتجاعی با گرایش های آشکارا فاشیستی، چیزی نزدیک به بی حوصلگی فکری در هر دو طرف ایجاد کرده است. مرز. دامنه دیدگاه ها از آمادگی برای شرکت در تظاهرات و تظاهرات از هر نوع - بدون در نظر گرفتن اهداف، هدف، ایدئولوژی و دیدگاه آنها - تا دعوت به حمایت از مقامات موجود به عنوان "شیطان کوچکتر" را شامل می شود.
در روسیه این استدلالها بر یک بحث بینتیجه متمرکز بر درسهای رویدادهای 2011-2012 قرار گرفتهاند، اگرچه نتایج مؤثر جنبش در آن زمان کاملاً آشکار است: همه چیز با شکست کامل به پایان رسید. تنها سؤال این است که آیا چپ میتوانست متفاوت از آنچه که انجام میداد عمل کند، و چگونه نیروها بر اساس نتیجه وقایع (در پس زمینه افول عمومی جنبش، به هیچ وجه همه شرکتکنندگان آن، دوباره توزیع شدند. باخت به پایان رسید؛ برعکس، برخی موقعیت های خود را تقویت کردند).
اما همانطور که می دانیم اوکراین روسیه نیست. برخلاف دیدگاه روشنفکران لیبرال، این تمایز نه در عشق بیشتر به آزادی یا اشتیاق خاص از سوی همسایگان غربی ما، بلکه در این واقعیت آشکار است که طبقه حاکم در اوکراین صرفاً منابع بسیار کمتری در اختیار دارد. این امر مدل خاصی از دموکراسی الیگارشی را که در کیف یافت می شود تعیین می کند. قبایل پیشرو اوکراین، بر خلاف شرکت های روسی، نمی توانند به توافق برسند و کشور را به گونه ای تقسیم کنند که همه به اندازه کافی داشته باشند و هیچ بهانه ای برای درگیری آشکار وجود نداشته باشد.
در روسیه این تمایلات اقتدارگرایانه پوتین نبود، بلکه توانایی عینی گروههای حاکم برای جلب رضایت همه بازیگران بزرگ (کم و بیش) بود که به ثبات نسبی دهه از سال 2000 اجازه داد. ، زمانی که این توانایی مسئولین در هاله ای از ابهام قرار گرفت.
در این میان، تفاوت منابع در دسترس طبقات حاکم دو کشور، جو اجتماعی را نیز تعیین می کند. دلیل اینکه ما روسها مشکلات خود را برای مدت طولانیتری تحمل کردهایم، این نیست که شور و اشتیاق کمتری داریم، بلکه به این دلیل است که وضعیت ما از نظر عینی بهتر است. با این وجود، تشدید سریع بحران اجتماعی در سال 2014 تهدیدی برای پایان دادن به این وضعیت است، حتی تا حدی که "رقصندگان جای خود را تغییر دهند". اگر بحران سیاسی و اعتراض علنی اجتماعی در روسیه رخ دهد، همه آنچه در میادین اوکراین رخ داده است شبیه بازی کودکانه خواهد بود.
دقیقاً به همین دلیل، مسئله "درس های اوکراین" به شدت برای چپ روسیه مرتبط است. مسئله این نیست که رفقای ما در مرزهای غربی چه کاری می توانند انجام دهند یا ممکن است نتوانند انجام دهند، بلکه در مورد نتیجه گیری برای آینده است که سازمان های چپ هر دو کشور از آنچه رخ داده است، می گیرند.
در چارچوب بزرگتر، سه موضع اصلی را میتوان در بحث اوکراین تشخیص داد که سازمانها و جریانهای سیاسی کم و بیش متمایزی پشت آنها ایستادهاند.
همانطور که در روسیه، موضع چپ لیبرال شامل توسل به جنبش برای گرد هم آمدن است، در مورد اوکراین در میدان استقلال، و «با وجود تسلط جناح راست در آنجا»، برای پیوستن به ناسیونالیستها و فاشیستهای مسلط در یک ایدئولوژیک. مبارزه برای هژمونی و برای "نفوذ بر توده ها". این همان اظهاراتی است که ما از برخی از اعضای "اپوزیسیون چپ" می شنویم، که مقالات و نظرات آنها با شور و شوق در سایت مسکو منتشر می شود. سمت چپ را باز کنید.
در اینجا ما شاهد ادامه منطقی خطی هستیم که توسط لیبرال های چپ در روسیه در جریان اعتراضات سال های 2011 و 2012 دنبال می شد، که تنها به سطح پوچ کشیده شد. در روسیه، کل بحث، همراه با تاکتیک های دنبال شده، با این واقعیت تعریف شد که چپ از ابتدا عنصر مهمی در جنبش کلی بود. تعداد قابل توجهی از تظاهرکنندگان رهبری خود را از چپ به دست گرفتند و این دومی نیز از اقتدار و نفوذ مشخصی در میان توده معترضان برخوردار بود.
این فرصت ها تا حد زیادی در نتیجه موضع گیری رهبران جبهه چپ از بین رفت، اما تعداد زیادی از فعالان و سازمان ها به موقع از این موقعیت فاصله گرفتند و مجمع نیروهای چپ تصمیم گرفت شورای هماهنگی اپوزیسیون را تحریم کنید. نتیجه این بود که در نتیجه بحران سال 2011 وزن ایدئولوژیک چپ در جامعه روسیه افزایش یافت. حتی افرادی که 20 سال وانمود می کردند که ما وجود نداریم، مجبور بودند به ما توجه کنند. اما ما به سختی می توانیم همین را در مورد نتیجه رویدادهای جاری در اوکراین بگوییم.
یک تفاوت اساسی دیگر نیز وجود دارد. در روسیه در سال 2012، در شرایطی که ناسیونالیستها در میان معترضان نیروی نسبتاً حاشیهای بودند، با مبارزه بین چپها و لیبرالها برای هژمونی بر اعتراضات مواجه بودیم. در میدان استقلال در کیف، چپها مجبورند با ناسیونالیستها و فاشیستها مبارزه کنند، کسانی که در حالی که به هیچ وجه همه چیز را کنترل نمیکنند، با این حال موقعیت فرماندهی دارند. در حالی که می توان با لیبرال ها مناظره کرد، اما صحبت با راست افراطی بی معنی است، صرفاً به این دلیل که بحث عقلانی در سطح استدلال ها و استدلال های متقابل کاملاً غیرممکن است. کل ساختار و فرهنگ جنبش افراطی راست بر یک اصل کاملاً متفاوت بنا شده است. هژمونی در این حلقهها بر ساختارهای نظری یا تحلیلی نیست، بلکه بر نیرویی استوار است که باید با نیروی دیگری از این دست مقابله کرد.
به زبان ساده، همکاری با لیبرال ها، هر چند از منظر ایدئولوژیکی مشکوک باشد، نسبت به همکاری با راست افراطی «گناه» بسیار کمتری است. اما سؤال مربوط به «گناهان» انتزاعی نیست. اگر چنین مسیری اصلاً چشماندازی را برای چپ باز میکرد، میتوان حتی در مورد اتحادهایی که از نظر تئوریک کاملاً عجیب بودند بحث کرد. اما نکته این است که چنین چشم اندازی وجود ندارد. سمت چپ در میدان استقلال در کیف نامرئی و نامفهوم است. البته چند نفر از چپها قبلاً مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و بدرقه شدند. اما در حال حاضر، چپ به قدری از نظر حضور و نفوذ بیاهمیت است که هیچکس دیگر حتی به خود زحمت کتک زدن اعضایش را نمیدهد. در بیشتر موارد، چپ اوکراین صرفاً در تخیل خود وجود دارد. البته این بدان معنا نیست که چپ دیگر هرگز به عنوان یک نیروی سیاسی تحقق نخواهد یافت، اما شرط اول این است که وضعیت واقعی امور را به رسمیت بشناسد.
بدیهی است که مردم میدان استقلال فقط ملی گرایان و پیروان استپان باندرا نیستند. اما به سادگی هیچ جایگاهی وجود ندارد که چپ بتواند آن را اشغال کند. از نظر فنی و از نظر وضعیت، هیچکس غیر از ملی گرایان و باندرویست ها [بندرویستها همدستان نازیها بودند که مسئول کشتار جمعی بودند] میتوان جلو آمد. اینها تنها افرادی هستند که "امکانات نوظهور" را متناسب با اهداف خود می یابند. در همین حال، جایگزینی برای پیروزی میدان استقلال، دیکتاتوری در دوران یانوکوویچ است. در این صورت، وضعیت دموکراسی بسیار بدتر از قبل از شروع اعتراضات خواهد بود.
در نهایت، چشم انداز یک "آشتی ملی" هر روز که می گذرد واقعی تر می شود. این یا مستلزم سازش بین دزدان دونتسک و محرکهای قتل عام لووف (محتملترین نوع)، یا نیمه تجزیه اوکراین، نه در امتداد خطوط شرقی-غربی بلکه بر اساس استانها (نه بدترین نوع ممکن، و همچنین کاملاً قابل تصور).
اگر بخواهیم مرزهای ممکن را گسترش دهیم، ابتدا باید محدودیت های وضعیت فعلی را شناخت. علاوه بر این، ما باید موقعیت واقعی خود را درک کنیم. به جای سنجیدن یک سیاست که به طور انتزاعی صحیح است در برابر نوع سیاست دیگر و همچنین در انتزاع صحیح، باید استراتژی و تاکتیک نیروهای خاص حاضر را در عین حال در نظر گرفتن شرایط عملی رعایت کنیم. مقالات بسیاری از چپ های اوکراینی هیچ فکری به این موضوع نمی کنند. بدتر از آن، مفسران روسی در بازخوانی این بحث ها به طور غیرانتقادی همان انتزاعات را تکرار می کنند. غیرممکن است که یاد «بازتاب بازتاب» معروف افلاطون نیفتیم.
اگر پل ارتباطی سازمانی، ایدئولوژیک و رسانهای پیش از این ایجاد نشده باشد، هیچ چشماندازی برای تغییر چیزی از طریق تلاش برای مشارکت دادن خود در فرآیندی وجود ندارد که بدون مشارکت ما در حال انجام است. چپ توانست نقش مستقل مشخصی را در اعتراضات روسیه در سالهای 2011 و 2012 ایفا کند، زیرا ساختارها، رهبران، فعالان و سازمانهایی وجود داشتند که دستکم در محافل خاصی شناخته شده بودند و فراتر از حوزههای باریک خودشان اقتدار داشتند. اگر پل های مشابهی از قبل ایجاد نشده باشد، پس ساده لوحی و خودفریبی محض است که امیدوار باشیم که راست گرایان در میدان استقلال نقش آفرینی کنند و مردمی که مجذوب مبارزه بین دولت و اپوزیسیون شده اند به سمت میدان استقلال کشیده شوند. سمت چپ، و "رهبرانی که خود را بدنام کرده اند" دفع خواهند شد.
با این حال، حتی در چنین شرایطی، انفعال راه حلی نیست. بسیار قابل توجه است که سایت حزب «بوروتبا» با انتشار مقاله ای از فیلسوف شیک اسلوونیایی اسلاوی ژیژک با عنوان «درباره احساس کاذب فوریت» و تمجید از عقب نشینی ایدئولوژیک از دنیایی نامطلوب، به رویدادهای پیرامون خود واکنش نشان داد. :
در برخی موقعیتها تنها راه واقعاً «عملی» مبارزه با وسوسه انجام اقدام بدون تأخیر، و در عوض «نشستن و انتظار» و شرکت در تحلیل انتقادی بیمار است.
جالب است که در این مورد، افرادی که به ژیژک روی آوردند، چپ های پر زرق و برق چپ باز یا اپوزیسیون چپ نبودند، بلکه مخالفان سنتی آنها از بوروتبا بودند. البته این مشکل اصلی نیست.
به بیان دقیق، دیدگاه ژیژک حداقل حق وجود دارد. اما چیزهایی که برای یک متفکر ممکن و مجاز است برای یک سازمان فاجعه بار و غیرممکن است. اگر دومی صرفاً بنشیند و منتظر بماند و خود را در ظرافت های تحلیل انتقادی غوطه ور کند، نتیجه انتظارش این است که فرو می ریزد یا تبدیل به چماق روشنفکران صندلی راحتی می شود که قادر به کار عملی نیستند. به بیان درست، این تهدیدی است که اکنون بر سر حزب بوروتبا وجود دارد. تجزیه و تحلیل وضعیتی که در سایت یافت می شود لیواکه به حزب نزدیک است، بیتردید قانعکننده است و به خوبی استدلال میشود، اما در اکثر موارد حتی در سطح تاکتیکی نمیتواند به این سؤال که «چه باید کرد» پاسخ دهد.
هیچ چیز وحشتناکی در مورد باقی ماندن در اقلیت وجود ندارد. آنچه وحشتناک است نادیده ماندن است. اختلاف نظر و انتقاد تنها در صورتی به واقعیت وجودی جمعی ما تبدیل می شود که دیدگاه های ما شناخته شود، اگر نه برای اکثریت، حداقل برای بخش مهمی از جامعه. تنها در این صورت است که درستی ما ممکن است در نگاهی به گذشته حداقل معنای سیاسی پیدا کند.
با در نظر گرفتن این واقعیت که وضعیت چپ در حال حاضر اجازه پیروزی نمی دهد، نیاز به تفکر و عمل استراتژیک، ایجاد پل های ارتباطی برای مرحله بعد، انجام مبارزات در زمین خودمان بیشتر است. ما خودمان آماده ایم تا مکان ها و فرصت هایی برای تبلیغ تهاجمی افکارمان پیدا کنیم و از ضعف های مقامات استفاده کنیم تا گروه های حاکم را مجبور کنیم به موضوعات جدید در سطح محلی بپردازند و خواسته های خود را پیش ببریم. این ممکن است شامل اقداماتی باشد که به موازات میدان استقلال پیش میرود، مبارزات پیرامون مشکلات اجتماعی خاص، یا حتی درگیری مستقیم با ملیگراها برای به دست آوردن جایگاهی در میدان. این مسیر اخیر را بخشی از آنارشیست ها در پیش گرفته اند که دیدگاه های ایدئولوژیک آنها حداقل بسیار کمتر از دیدگاه های مارکسیست های بوروتبا توسعه یافته و ظریف تر است. برای چپهای روسی، اخبار درگیریهای خشونتآمیز بین آنارشیستها و فاشیستها در لووف و خارکف، تنها بهعنوان پرتوی از نور در تاریکی بحران اوکراین ظاهر میشود. اما در اینجا ما باید بسیار محتاط باشیم و از توهمات و ایده آل سازی پرهیز کنیم.
برنامه سیاسی آنارشیست ها حداقلی است. آنها هیچ استراتژی ندارند. تاکتیکهای آنها را میتوان به فرمولهایی تقلیل داد که بسیار ساده هستند، اگرچه باید به رسمیت شناخته شوند و مؤثر باشند:
در سال گذشته، ما تلاشهای ویژهای برای توسعه قدرت ضربتی جنبش خارکف انجام دادهایم. این به ما کمک کرد تا در جریان حملات به صفوف خود در 19 ژانویه در میدان خارکف مقاومت کنیم. پس از اینکه ما با حمله فاشیست های محلی در مقابل دید بیشتر شرکت کنندگان در میدان خارکف مقابله کردیم، تحریکات راستگرایان متوقف شد. عامل خشونت به هیچ وجه تنها عامل در کار نبود، اما به دور از اهمیت بود. توصیه من به همه این است که در ورزش، ترجیحاً هنرهای رزمی، در شرایطی که تقریباً با شرایط خیابانی است، شرکت کنند.
این توصیه بدون شک ارزشمند است، اما به عنوان یک برنامه سیاسی به وضوح کافی نیست. در اینجا می توان رویاپردازی کرد، به شیوه آگافیا تیخونونا در گوگول عروسی، که «ممکن است لب های نیکانور ایوانوویچ در برابر بینی ایوان کوزمیچ قرار گیرد...» در کل، اگر تحلیل مارکسیستی بوروتبیست ها را بتوان با تاکتیک های تهاجمی آنارشیست ها ترکیب کرد... اما واقعیت این است که چنین ترکیبی رخ نمی دهد. ، و نمی تواند به شکل مکانیکی به وجود بیاید. تنها از طریق ادامه کار در جنبشهای اجتماعی تودهای، از طریق ایجاد سازمانهای مدنی، سندیکایی و سایر سازمانهای مستقل جدید، و از طریق مردمیسازی و تبلیغ فعال این مبارزه، میتوان پلهای سیاسی برای چپ و فرصتهایی برای ادغام ایجاد کرد. و بازآموزی متقابل) جریان های سیاسی مختلف.
با این حال، این بدان معناست که چپ نمی تواند بیکار بماند و نمی تواند به سادگی در میدان استقلال (یا اطراف آن) شلوغ کند، بلکه باید از تضعیف موقت کنترل دولت و خلاء قدرتی که اکنون برای نظم در حال ظهور است استفاده کند. فضاهای مستقل خود را ایجاد کند. بر این اساس، می توان وارد مرحله جدیدی از زندگی سیاسی «پس از میدان» شد.
هم در اوکراین و هم در روسیه، گروه های الیگارشی اکنون درگیر مبارزه برای یافتن جایگاهی در مخزن خوراک هستند. در این میان، وظیفه تاریخی که توسعه و حتی بقای ساده کشورهای ما به آن بستگی دارد، میتواند در شکستن همین حوضچه خلاصه شود. دیر یا زود این وظیفه، اگر نه توسط اکثریت مردم، حداقل توسط بخش بزرگی از آن به رسمیت شناخته خواهد شد. سپس چپ شانس بعدی خود را خواهد داشت. نکته اصلی این است که اطمینان حاصل کنید که این شانس مانند تمام موارد قبلی دست و پا گیر نیست.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا