کارل مارکس و فردریک انگلس در سال 1848، در یکی از بسیاری از عبارات شیوای که از قلمهایشان سرازیر میشود، نوشتند: «بورژوازی انقلابیترین نقش را ایفا کرده است.تی بورژوازی، هر جا که دست بالا را گرفته باشد، به همه مناسبات فئودالی، پدرسالارانه و بتهای مذهبی پایان داده است. این ... هیچ پیوند دیگری بین انسان و انسان به جز منفعت شخصی برهنه باقی نگذاشته است، جز "پرداخت نقدی" بی رحمانه. ملکوتی ترین وجدهای شور مذهبی، شوق جوانمردی، احساسات گرایی فلسطایی را در آب یخی محاسبه خودپرستانه غرق کرده است. ارزش شخصی را به ارزش مبادله تبدیل کرده است... بورژوازی هاله خود را از هر شغلی که تا آن زمان مورد احترام بوده و با هیبتی محترمانه به آن می نگریسته است. ... بورژوازی پرده احساسی خود را از خانواده جدا کرده و رابطه خانوادگی را به یک رابطه پولی صرف تقلیل داده است.
وقتی برای اولین بار در بهار 1978 این کلمات را در یک آپارتمان زیرزمینی در DeKalb، ایلینویز خواندم، متحول شدم. آنها تقریباً کاملاً به تصویر کشیده شدند و به من کمک کردند تا بفهمم چه چیزی من را نسبت به جامعه ای که در آن زندگی می کردم بسیار بیگانه و خشمگین می کرد - امتیاز وحشیانه آن خود و طمع و پول و سود ("ارزش مبادله") فراتر از منفعت عمومی و در واقع بیش از هر چیزی که برای من شایسته و ارزشمند به نظر می رسید.
من هرگز طمع را درک نکرده ام من هرگز.
اخیراً منبعی شگفتانگیز به نظرم رسید که این قسمت را به یاد آوردم: نظرات مدیر سابق شیکاگو وایت ساکس، اوزی گیلن، که اخیراً از کشتی پرید تا مدیر مارلینز پست فلوریدا شود.
من یک لحظه به حرف اوزی می رسم. ابتدا کمی پس زمینه مانند تعداد معدودی از مردان نسل من، من از دوران جوانی (در مورد من در اواسط و اواخر دهه 1960) در مذهب - بله، خلسه های آسمانی - بیسبال تبلیغ می شدم. من ساعتهای بیشماری را صرف زمینگیران، تعقیب توپهای پروازی، زدن درایوهای خطی، جمعآوری کارتهای بازیکن بیسبال، حضور در بازیهای لیگ برتر بیسبال، منتظر بازیهای خارج از خانه برای امضای کارت امتیاز من توسط بازیکنان، تماشای بازیها در تلویزیون، و گوش دادن به بازیها در ایستگاههای محلی متعدد گذراندم. اواخر شب در رادیوی ترانزیستوری من، که سن لوئیس کاردینالز، دیترویت تایگرز، و سینسیناتی ردز و همچنین شهر زادگاه شیکاگو کابز و شیکاگو وایت ساکس را انتخاب کرد.
مانند بسیاری از هواداران در دهه 1960، من همه لیگ های بزرگ و همه بازیکنان برجسته آن را دنبال می کردم و به آنها اهمیت می دادم. یکی از چیزهای خوب در مورد بزرگ شدن در شیکاگو این بود که این شهر یک شهر دو تیمی بود و هر دو لیگ بزرگ در آن حضور داشتند. میتوانستم ستارههای لیگ ملی مانند ویلی میز (سان فرانسیسکو)، هنک آرون (آتلانتا)، باب گیبسون (سنت لوئیس)، و خوان ماریچال (سان فرانسیسکو) را در Wrigley Field (خانه کمنظیر شیکاگو کابز) در شمال ببینم. ستارگان ساید و لیگ آمریکا مانند میکی مانتل (نیویورک)، هارمون کیلبرو (مینسوتا)، و آل کالین (دیترویت) در پارک کامیسکی، خانه وایت ساکس شیکاگو در ساوت ساید. گاهی اوقات وقتی یک رادیو ترانزیستوری را به مدرسه میرفتم، همه بازیهای هر سری جهانی را از سال 1965 تا 1973 دنبال میکردم، که هیچ کدام از آنها شامل تیمی از شیکاگو نبود.
با این حال، هیچ شکی در مورد اینکه تیم مورد علاقه و شهر من چه کسی بود وجود نداشت - وایت ساکس با ضربه ضعیف و قوی "برو برو". ساکس تنها به یک سری مسابقات جهانی راه یافته بود (1959 - آنها به لس آنجلس داجرز باختند) از زمانی که در دههها شکست پس از رسوایی بدنام "Black Sox" در سال 1919، زمانی که تعدادی از بازیکنان برجسته وایت ساکس موافقت کردند که پرتاب کنند. سریال برخلاف باراک اوباما، من در واقع "از جنوب شیکاگو هستم." رؤیای بیسبال نهایی، پیروزی در سری جهانی وایت ساکس بود، ترجیحاً از طریق یک مسابقه خانگی در انتهای نهمین دوره بازی هفتم مقابل کابز.
رویای پیروزی در سری جهانی White Sox سرانجام در اکتبر 2005 به وجود آمد، زمانی که بیسبال یا هر ورزش دیگری عامل مهمی در تجربه من بود، اما نه آنقدر طولانی که برای من معنی نداشت. من همه بازیها، مسابقهها و بازیها را تماشا یا شنیدم و احساس رضایت غافلگیرکنندهای داشتم – بیش از آن چیزی که پیشبینی میکردم – زمانی که تیمی که همان لباس قهرمانان دوران کودکی من را پوشیده بود، بزرگترین جایزه را دریافت کرد.
وایت سوکس در سال 2005 بر اساس سنت قدیمی گو گو سوکس در زمین زدن قوی، سرعت و دفاع پیروز شد و تعداد زیادی از بردهای کم دویدن را به دست آورد. تماشای پیروزی آنها مرا به بخش فراموش شده گذشته ام برد، زمانی که من و پدرم دو ساعت قبل از بازی های وایت ساکس برای انجام تمرینات ضربتی در شب های گرم تابستان در پارک قدیمی Comiskey وارد شدیم.
مدیر کلوپ جذاب سال 2005 سوکس، اوزی گیلن گستاخ و خوش زبان، پس از چیکو کاراسکوئل (دهه 1950) و لوئیس آپاریسیو (اواخر دهه 1950 و 1960) سومین بازیکن بزرگ ونزوئلا بود که برای تیم وایت سوکس بازی کرد.
اوزی گیلن به ریک موریسی، ستون نویس شیکاگو سان تایمز، گفت که چرا از وایت ساکس برای مدیریت مارلینز فلوریدا برای پول بیشتر در سال آینده می پرد، اوزی گیلن چیزهای جالبی درباره چیزهایی که برای او اهمیت دارد، داشت. او تمام رویاهای احمقانه طرفداران بیسبال (به خصوص طرفداران وایت ساکس) پیر و جوان را به هم ریخت. او به موریسی گفت که انگیزه او حلقه های قهرمانی نبود، بلکه انگیزه پول بود. اوزی با حکمت گفت: «با حلقهها، من نمیتوانم [هیچ کاری] با آن انجام دهم.» اما با پول،” اوزی مشاهده کرد، “من می توانم بروم یک قایق جدید برایم بخرم، می توانم بروم یک ماشین جدید برایم بخرم، می توانم به همسرم آنطور که می خواهم لباس بپوشم، می توانم به اسپانیا بروم.” با حلقه، می توانم به یونایتد ایرلاینز بروم و بگویم: سلام، من قهرمانی سال 2005 را بردم. آیا می توانید مرا به اسپانیا پرواز دهید؟ ابدا." این را بگیرید، عاشقان بیسبال! سعی کنید چیزی را بخرید که واقعاً مهم باشد، مانند، می دانید، یک قایق یا یک ماشین یا یک تعطیلات با "حلقه" - با نماد کمی رقت انگیز یک قهرمانی صرف در جهان.
اوزی تمام نشد. پول علاوه بر سلامتی همه چیز است. پول در کنار آن است. بسیاری از مردم می گویند، "اوه، عشق." آنها نمی دانند عشق یعنی چه... من برای پول در این شغل کار می کنم. من بیهوده کار نمی کنم. پول خودشه. حلقه؟ لعنت به حلقه من حتی حلقه های لعنتی ام را نمی زنم. من نه….. می خواهم قایق لعنتی ام را بخرم. این الهام من است. الهام بخش من پول است. این الهام همه است.»
خوب است. وای چه احمقی چگونه است که "هیچ پیوند دیگری بین [هوادار، بازیکن، و مدیر] به جز منفعت شخصی برهنه، به جز "پرداخت نقدی" بی رحمانه باقی نمی گذاریم؟
اوزی «بهشتی ترین وجدهای شور و شوق [ورزشی]، شوق جوانمردی، احساسات گرایی [بیسبال] را در آب یخی محاسبه خودپرستانه غرق کرده است. [او] [حلقه های قهرمانی بیسبال] را به ارزش مبادله تبدیل کرده است… [او] هاله اش را از دست داده است [an] شغلی که تا آن زمان مورد احترام قرار می گرفت و با هیبت و احترام به آن نگاه می شد[:baseball manager. اوزی حجاب احساسی خود را از [مسابقه قهرمانی بیسبال] جدا کرده و [بیسبال] را به یک رابطه پولی صرف تقلیل داده است.
این واقعیت جالب را فراموش کنید که گیلن از وایت سوکس پول بیشتری طلب می کرد، حتی اگر تیم های او در 4 سال گذشته اغلب بد بازی کرده اند. مشکل بزرگتر این است که ادعای جسورانه اوزی مبنی بر اینکه افرادی مانند من - که پول و طمع اصلاً الهام بخش آنها نیست - وجود ندارند ... که شهوت پول طبیعت انسان است. بدتر از آن، گیلن مولتیمیلیونر، در کشوری که رکورددار 46 میلیون آمریکایی در آن کمتر از سطح فقر بدنام دولت فدرال زندگی میکنند، از فقیر بودن بیش از حد رنج میبرد. گیلن از دستمزد ناکافی در شهری (شیکاگو) که اکنون بسیاری از محلهها با سطح بیکاری واقعی 40 تا 50 درصد رنج میبرند، به لطف تصمیمهای سرمایهگذاری کسانی که پول نقد را در مقیاسی جمعآوری میکنند که ذهن اوزی را دیوانه پول میکند، ناله میکند.
البته ورزش های لیگ های بزرگ مدرن در مورد پول هستند. این چیز جدیدی نیست. من حدس میزنم گناه اوزی این است که آنقدر کودکانه در مورد آن صادق است، به گونهای که با بیرحمی روی رویاها و احساسات طرفداران استفراغ میکند. من همیشه فصل 2005 را با علاقه به یاد خواهم آورد، اما اوزی گیلن را در شیکاگو از دست نمی دهم.
خیابان پل (www.paulstreet.org) نویسنده است باراک اوباما و آینده سیاست آمریکا (بولدر، CO: پارادایم، 2008، که توسط جان پیلگر در سال 2009 به عنوان "شاید تنها کتابی که حقیقت را در مورد چهل و چهارمین رئیس جمهور ایالات متحده می گوید" توصیف کرد) و لباس های جدید امپراتوری: باراک اوباما در دنیای واقعی قدرت (بولدر، CO: پارادایم، 2010). ششمین کتاب استریت که با همکاری آنتونی دی ماجیو نوشته شده است شکست رسانه های گروهی تی پارتی و کمپین بازسازی سیاست آمریکا (بولدر، CO پارادایم. 2011). خیابان در Crashing the Tea Party در Peoples' Books Cooperative در میلواکی، WI (پنجشنبه، 29 سپتامبر ساعت 7 بعد از ظهر) و کتابفروشی Bluestockings در شهر نیویورک (سه شنبه، 4 اکتبر، ساعت 7 بعد از ظهر) صحبت خواهد کرد (و کپی هایی از آن را امضا می کند). می توان به خیابان رسید [ایمیل محافظت شده].