همانطور که برخی از خوانندگان این وبلاگ ممکن است بدانند، من گاهی اوقات تحلیل محتوای چپ عقل سلیم از «فرهنگ محبوب» آمریکا را انجام می دهم. من همچنین فکر میکنم که رسانههای «سرگرمی» مملو از پیامهای ایدئولوژیک غنی هستند که ممکن است به اندازه اخبار و رسانههای امور عمومی با مهندسی رضایت جمعی از امپراتوری، نابرابری و سلسلهمراتب اجتماعی مرتبط باشد. برای چند نمونه از افکار تاریک و گاهاً نیمه طنز من در مورد این موارد و موضوعات مرتبط، به «عطر مردانه هامر» مراجعه کنید.
اکنون که از صفحه بالای ZNet خارج شده است، در اینجا یک کپی از یک مقاله بسیار اخیر در این زمینه است که از طریق مکاتبات خصوصی پاسخ های مثبت زیادی دریافت کرد، از جمله یادداشتی از یک "آزادیخواه" که خود را توصیف می کرد، که ادعا می کرد به من اطلاع می دهد که مردم در واقع اکثرا احمق هستند و طبیعت انسان در واقع پست است.
مردم شایسته حکومت نیستند: معنای ایدئولوژیک موری پویچ و جری اسپرینگر
توسط پل استریت 03 ژانویه 2006
یک روز صبح پاییز گذشته، شاهد جنایت جنگی دسته جمعی فرهنگی در اتاق نشیمن خودم بودم: نمایش موری پویچ.
اپیزود جذابی بود یک زوج متاهل منتظر بودند تا آزمایشکنندگان پدری پوویچ در مورد اینکه آیا شوهر پدر بچه همسر باردارش است یا نه، تصمیم بگیرند.
قضاوت در یک پاکت مهر و موم شده بود. پوویچ نتایج را در هوا نگه داشت و اعلام کرد که شوهر «چیزی برای نگرانی ندارد. این فرزند شماست، استوارت!»
"استوارت" جنگ پیروزمندانه ای را صادر کرد و با مشت به هوا کوبید. او موری را در آغوش گرفت.
همسر استوارت چشمانش را گرد کرد. او با لهجهای کاملاً جنوبی گفت: «بهت گفتم تو بابا هستی، تو بزرگ [بلیپ]».
حضار غرش کردند.
موری دوست دارد نمایش های خود را بر اساس آزمایش های پدری بسازد.
آخرین باری که دیدم او یکی از این کارها را انجام می دهد، همه چیز به گونه ای دیگر رقم خورد. شوهری لعنتی از گریه افتاد. در حالی که او روی کاناپه دراز کشیده بود و گریه می کرد، موری چشمکی وانمود کرد که او را دلداری می دهد. وقتی جمعیت زوزه می کشیدند، همسرش گریه می کرد.
مدتی است که این نوع قساوت در تلویزیون شرکتی آمریکایی رایج بوده است.
پوویچ نه اولین و نه آخرین مجری تلویزیونی روزانه است که برنامه ای را پیرامون استخدام افراد حاشیه نشین و فقیر به عنوان آدم های غم انگیز سیرک جامعه شناختی ساخته است. اینگونه بود که «جنی جونز» و سالی جسی رافائل صحبت های خود را مطرح کردند - نام چه کسانی و چگونه مونتل ویلیامز شروع به کار کرد.
بدترین احتمالا جری اسپرینگر است که دوست دارد زوج های طبقه پایین تر و معشوقه هایشان را در مقابل یکدیگر قرار دهد. در یک اپیزود معمولی اسپرینگر، تماشاگران «جری، جری» میپرند در حالی که آدمهای عجیب همدیگر را در اطراف صحنه تعقیب میکنند. پرسنل امنیتی برای جلوگیری از خشونت بیش از حد به دقت در موقعیت قرار دارند.
سپس نمایشهای قضایی واقعی وجود دارد، که در آن دادگاههای کوچک و قضات طلاق مانند «قاضی جودی» و «قاضی جو براون» سرپرستی افراد فقیر ناکارآمدی را بر عهده دارند که نمیتوانند از مشاجره تلخ با یکدیگر دست بردارند. این قضات تلویزیونی، جلسات و قضاوت خود را با سخنرانیهایی در مورد رفتار و ارزشهای مناسب، همراه با احکام قانونی خود با اظهارنظرهای تند در مورد رفتار و رفتار ناکافی طبقه متوسط مردم و آموزش فضایل کار، وفاداری، مسئولیت خانوادگی و احترام به آنها همراه میکنند. برای اقتدار
اینجا چه خبره؟ این برنامههای تلویزیونی و دیگر برنامههای تلویزیونی «زندگی واقعی»، فراتر از جذابیت سودآورشان (برای پخشکنندهها) به پستترین و فضولترین غرایز عمومی، نقش ایدئولوژیک نادیدهگرفتهشدهای را در «فرهنگ عامهپسند» سرمایهداری انگلی متأخر که توسط شرکتها ساخته شده است بازی میکنند. آنها بخشی از یک پروژه کنترل افکار نخبه گرا هستند: مهندسی فرهنگی و اجرای رضایت توده ای برای سلسله مراتب اجتماعی.
همراه با بسیاری دیگر از تولیدات تلویزیونی شرکتی، آنها حداقل دو ایده اقتدارگرای مرکزی را تبلیغ می کنند. اولین چنین ایده ای بیان می کند که مردم فقیر - - عملاً همیشه افراد کارگر و طبقه پایین هستند که در جنگ خروس های انسانی که موری، جری و بقیه به صحنه می برند، مورد تمسخر قرار می گیرند - سزاوار فقر و انزوای مربوط به خود هستند و جرم انگاری در آمریکا یک دانشجوی کالج که به طور دسته جمعی از جری (اسپرینگر)، جنی (جونز)، سالی (جسی رافائل)، جودی (قاضی) و موری و دیگران از شیر گرفته شده است. کاندیدای مناسبی برای پیروی از گفتمان جامعه شناسی، تاریخ، یا استاد انگلیسی لیبرال چپ او درباره نقشی نیست که نیروهای ساختاری و عوامل نخبه ستم طبقاتی، نژادی و/یا جنسیتی در ایجاد نابرابری و فلاکت توده ای در ایالات متحده ایفا می کنند. ارتش بیپایان مردمان فقیر احمق، نفرتانگیز، بیگانه و ناامید که توسط موری و دوستانش بر روی صفحه تلویزیون او رژه میرفتند، دانشآموز را بهعنوان اینکه توسط هیچکس یا هیچ چیزی به اندازه خودشان تحت ظلم و ستم قرار نمیگیرد، میزنند.
البته، موری و جری نمایش هایی درباره بی عدالتی گسترده اجتماعی که باعث ایجاد افرادی می شود که در صحنه نمایش آنها ظاهر می شوند، اجرا نمی کنند. قضات جودی و جو براون و مقامات دادگاه طلاق در مورد رها شدن سیاسی-اقتصادی شهر داخلی یا جهانی سازی شرکتی که مشاغل، خانواده ها و جوامع را نابود می کند، قضاوت نمی کنند.
با این حال، همه آنها از بحران های شخصی و گروهی و رفتارهای ناامیدانه و خود ویرانگر سود می برند که به طور طبیعی در میان افراد «ناکارآمد» که در طرف های اشتباه این نیروها و فرآیندها گیر کرده اند، به چشم می خورد.
دومین ایده بسیار اقتدارگرایانه «تدریس شده» توسط موری و جری و همکاران. معتقد است که مردم عادی بیش از آن احمق، پست، وحشی، خودخواه، عطاویست و نادان هستند که نمی توان به داشتن قدرت خاصی در آمریکای «دمکراتیک» اعتماد کرد.
نوام چامسکی، روشنفکر چپ و منتقد رسانهای پرکار، اگر میتوانست کمک کند، احتمالاً با تماشای موری پوویچ مرده نمیشد. مانند بسیاری از روشنفکران چپ (از جمله خود من)، او رسانه های غالب را عمدتاً از طریق اخبار و رسانه های تفسیری سطح بالای آن درگیر می کند: نیویورک تایمز، وال استریت ژورنال، فایننشال تایمز، و واشنگتن پست و غیره. اما جالب توجه است که موری. ، جری، و بقیه اشاعه دهندگان عالی ایده ای هستند که چامسکی به درستی آن را در قلب پروژه ارجمند کنترل فکر کلاس اصلی شرکتی قرار می دهد: "افرادی که قرار است نمایش را اجرا کنند" (نخبگان قدرت جامعه) باید "این کار را بدون هیچ گونه مداخله ای از سوی توده مردم انجام دهید، که هیچ کاری در عرصه عمومی ندارند." ص 9).
«هیچ تجارتی در عرصه عمومی وجود ندارد»... به جز آدمهای غمگین و خشمگین سیرک که سزاوار جایگاه خود در قعر هرمهای شیبدار اجتماعی-اقتصادی آمریکا هستند.
جمعیت انبوهی که بر روی موری و جری ظاهر میشوند (هم روی صحنه و هم در بین تماشاگران) بیش از اینکه صرفاً برای حکومت کردن مناسب نباشند. این تجسم امروزی «اواباش» بدبخت، سرکش و کودکانه - خطرناک و بیش از حد «بی استاد» و «هیولای چند سر» - است که اشراف همیشه ادعا می کردند که وقتی مردم عادی را توصیف می کنند می بینند. این دلیل بر این ایده کلاسیک اقتدارگرا و منفعت طلب طبقه حاکم است که شهروندان عادی فاقد صلاحیت برای آزادی هستند و باید همیشه از بالا بررسی، اجبار و دستکاری شوند. این شاهدی بر این تز بورژوازی ارجمند است که «طبیعت انسان» اساساً زننده، خشن، ناپسند و وحشیانه است. بهویژه در پایین هرم اجتماعی-اقتصادی مبتنی بر شایستگی، این تز معتقد است، اکثریت تمدن متشکل از لوتهای نادان و بیرحم است. آن لشکر ناسپاس باید به نفع خود و جامعه توسط اربابان خیرخواه و دوراندیش کنترل شود که ظاهراً کمتر آلوده به وحشیگری درونی بشریت هستند.
مطمئناً، این ایدههای شرورانه سلسله مراتبی به سختی در نمایشهای عجیب و غریب در طول روز بیان رسانهای مدرن را پیدا میکنند. این مفاهیم ظالمانه به اشکال مختلف (به ویژه در درامهای جنایی) در سراسر طیف «فرهنگ عامهپسند» ساختهشده توسط شرکتهای آمریکایی، با پیامدهای اقتدارگرایانه که شایسته توجه جدی منتقدان و فعالان رسانهای مترقی است، وجود دارد. آنها محتوای درام ها و کمدی های موقعیتی متعدد و همچنین نمایش های شبه مستند مجری قانون مانند پخش خطرناک سرکوب پسند "پلیس" را رنگ می کنند.
جدای از نمایشهای خاص، «تولید رضایت [تودهای]» برای تمرکز تکاندهنده ثروت و قدرت آمریکایی به همان اندازه در رسانههای سرگرمی و همچنین در رسانههای خبری و روابط عمومی که اکثر منتقدان و فعالان رسانههای چپ را به خود مشغول میکند، بهطور چشمگیری رخ میدهد.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا