امانوئل: شما کتاب خود را شروع میکنید شهرهای شورشی: از راست به شهر تا انقلاب شهری، با توصیف تجربه خود در پاریس در طول دهه 1970: "ساختمان های بلند، بزرگراه ها، مسکن عمومی بی روح و کالاهای انحصاری در خیابان ها که پاریس قدیمی را تهدید می کند... پاریس از دهه 1960 آشکارا در میانه یک بحران وجودی بود. " در سال 1967، هنری لوفور مقاله مهم خود را با عنوان «در حق شهر» نوشت. آیا میتوانید درباره این دوره و انگیزه نوشتن «شهرهای شورشی» صحبت کنید؟
هاروی: در سراسر جهان، دهه 1960 اغلب از نظر تاریخی به عنوان دوره بحران شهری تلقی می شود. به عنوان مثال، در ایالات متحده، دهه 1960 زمانی بود که بسیاری از شهرهای مرکزی در آتش سوختند. شورش ها و انقلاب های نزدیک در شهرهایی مانند لس آنجلس، دیترویت و البته پس از ترور دکتر مارتین لوتر کینگ در سال 1968 رخ داد - بیش از 120 شهر آمریکا با ناآرامی های اجتماعی جزئی و گسترده و اقدامات شورشی مواجه شدند. من به این موضوع در ایالات متحده اشاره می کنم، زیرا اتفاقی که در حال رخ دادن بود این بود که شهر در حال مدرنیزه شدن بود. در اطراف خودرو در حال مدرنیزه شدن بود. در اطراف حومه شهر در حال مدرنیزه شدن بود. اکنون شهر قدیم یا همان چیزی که در دهههای 1940 و 50 مرکز سیاسی، اقتصادی و فرهنگی شهر بود، اکنون پشت سر گذاشته شده بود. به یاد داشته باشید، این روندها در سراسر جهان سرمایه داری پیشرفته در حال وقوع بود. بنابراین فقط در ایالات متحده نبود. مشکلات جدی در بریتانیا و فرانسه وجود داشت، جایی که شیوه زندگی قدیمیتر در حال از بین رفتن بود - راهی که فکر نمیکنم کسی نسبت به آن نوستالژی داشته باشد، اما این شیوه زندگی قدیمی کنار گذاشته میشد و راهی جدید جایگزین میشد. زندگی مبتنی بر تجاری سازی، مالکیت، سفته بازی، ساخت بزرگراه، خودرو، حاشیه نشینی و با همه این تغییرات شاهد افزایش نابرابری و ناآرامی اجتماعی بودیم.
بسته به اینکه در آن زمان کجا بودید، اینها کاملاً نابرابری طبقاتی بودند یا نابرابری طبقاتی متمرکز بر گروه های اقلیت خاص. به عنوان مثال، بدیهی است که در ایالات متحده، این جامعه آفریقایی آمریکایی مستقر در شهرهای داخلی بودند که از نظر فرصت های شغلی یا منابع بسیار کمی داشتند. بنابراین، دهه 1960 به عنوان یک بحران شهری نامیده شد. اگر به گذشته برگردید و به تمام کمیسیونهای دهه 1960 نگاه کنید که در مورد بحران شهری تحقیق میکردند، برنامههای دولتی از بریتانیا تا فرانسه و همچنین در ایالات متحده در حال اجرا بودند. به طور مشابه، همه آنها در تلاش بودند تا به این "بحران شهری" رسیدگی کنند.
به نظرم این موضوع جذابی برای مطالعه و تجربهای دردناک برای زندگی کردن است. می دانید، این کشورهایی که روز به روز ثروتمندتر می شدند، مردمی را پشت سر می گذاشتند که در گتوهای شهرنشینی منزوی شده بودند و به عنوان انسان هایی بی وجود رفتار می کردند. بحران دهه 1960 بحرانی حیاتی بود و فکر میکنم لوفور به خوبی آن را درک کرده بود. او معتقد بود که مردم در مناطق شهری باید صدایی برای تصمیم گیری در مورد اینکه آن مناطق باید چگونه باشد و چه نوع فرآیند شهرنشینی باید انجام شود، داشته باشند. در همان زمان، آنهایی که مقاومت کردند، آرزو داشتند موج احتکار مالکیت را که شروع به فراگیر شدن مناطق شهری در سراسر کشورهای صنعتی سرمایه داری کرده بود، عقب برانند.
امانوئل: شما می نویسید، «مسئله اینکه ما چه نوع شهری می خواهیم را نمی توان از این سؤال که ما می خواهیم چه نوع مردمی باشیم، به دنبال چه نوع روابط اجتماعی هستیم، چه روابطی با طبیعت را گرامی می داریم، چه سبکی از زندگی داریم، جدا نمی شود. ما آرزو می کنیم یا چه ارزش های زیبایی شناختی داریم.» شما همچنین از کمون پاریس به عنوان یک رویداد تاریخی برای تحلیل و احتمالاً کمک به ما در درک مفهوم «حق بر شهر» یاد میکنید. آیا نمونه های تاریخی دیگری وجود دارد که باید در مورد آنها تأمل کنیم؟
هاروی: نوع شهری که می خواهیم بسازیم باید منعکس کننده خواسته ها و نیازهای شخصی ما باشد. محیط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و شهری ما بسیار مهم است. چگونه این نگرش ها و گرایش ها را توسعه دهیم؟ این مهم است. بنابراین، با زندگی در شهری مانند نیویورک، باید در شهر سفر کنید، خود را حمل و نقل کنید و با افراد دیگر به روشی کاملا مشخص برخورد کنید. همانطور که همه میدانند، نیویورکرها با یکدیگر سرد و تند رفتار میکنند. این بدان معنا نیست که آنها به یکدیگر کمک نمی کنند، اما برای مقابله با هجوم روزمره و حجم انبوه مردم در خیابان ها و متروها، باید در شهر به روشی خاص مذاکره کنید. به همین ترتیب، زندگی در یک جامعهای در حومه شهر منجر به روشهای خاصی برای تفکر در مورد اینکه زندگی روزمره باید شامل چه چیزی باشد، میشود. و این چیزها به نگرشهای سیاسی متفاوتی تبدیل میشوند، که اغلب شامل نگهداشتن برخی جوامع خاص و انحصاری، به قیمت آنچه در حاشیه میافتد، میشود. ما این نگرش ها و محیط های سیاسی را ایجاد می کنیم.
واکنش های انقلابی به محیط شهری دارای سوابق تاریخی بسیاری است. برای مثال، در پاریس در سال 1871، نوعی نگرش وجود داشت که مردم خواهان شهرنشینی متفاوتی بودند. آنها میخواستند افراد مختلفی در آنجا زندگی کنند. این واکنشی بود به توسعه طبقه بالا و سوداگرانه مصرف کننده که در آن زمان اتفاق می افتاد. بنابراین، قیامی رخ داد که انواع مختلف روابط را می طلبید: روابط اجتماعی، روابط جنسیتی و روابط طبقاتی. بر این اساس، اگر میخواهید شهری بسازید که برای مثال زنان در آن احساس راحتی کنند، شهری بسیار متفاوت از شهرهایی که معمولاً داریم میسازید. همه این سوالات با این سوال مرتبط است که ما می خواهیم در چه شهری زندگی کنیم. چه نوع روابط جنسیتی، چه نوع روابط طبقاتی و مانند آن. برای من، پروژه ساختن شهر به شیوه ای متفاوت، با فلسفه ای متفاوت، با اهداف متفاوت، ایده بسیار مهمی است. گاهی این ایده در جنبش های انقلابی مانند کمون پاریس مطرح شده است. و نمونههای بسیار بیشتری وجود دارد که میتوانیم نقل کنیم، مانند اعتصاب عمومی در سیاتل در حدود سال 1919. کل شهر توسط مردم تسخیر شد و آنها شروع به ایجاد ساختارهای جمعی کردند.
در بوئنوس آیرس، همین اتفاقات در سال 2001 رخ داد. در ال آلتو، 2003، نوع دیگری از فوران وجود داشت. در فرانسه، ما شاهد فروپاشی مناطق حومه شهر در شورش ها و جنبش های انقلابی در 20-30 سال گذشته بوده ایم. در بریتانیا، ما بارها و بارها شاهد این نوع شورشها و قیامها بودهایم که واقعاً اعتراضی به شیوه زندگی روزمره است. واضح است که جنبشهای انقلابی در مناطق شهری بسیار کند پیشرفت میکنند. شما نمی توانید کل شهر را یک شبه تغییر دهید. اما آنچه می بینیم، دگرگونی در سبک شهرنشینی در دوره نئولیبرال است. پیش از این، مثلاً در اواسط دهه 1970، شهرنشینی با اعتراضات مشخص می شد. تفکیک زیادی وجود داشت. و پاسخ به بسیاری از این اعتراضات در واقع طراحی مجدد شهر بر اساس این اصول نئولیبرالی اتکا به نفس، مسئولیت شخصی، رقابت، تقسیم شهر به جوامع سرپوشیده و فضاهای ممتاز بود.
بنابراین، برای من، طراحی مجدد شهر یک پروژه بلند مدت است. خوشبختانه، مردم مجبورند به نوعی از دگرگونی انقلابی فکر کنند، که در یک مقطع زمانی خاص رخ می دهد، مانند بوئنوس آیرس در سال 2001 که در آن جنبش هایی وجود داشت که منجر به تصرف کارخانه ها و برگزاری مجامع شد. آنها توانستند از بسیاری جهات دیکته کنند که شهر چگونه قرار است سازماندهی شود و شروع به طرح سؤالات جدی کردند: ما می خواهیم چه کسی باشیم؟ چگونه با طبیعت ارتباط برقرار کنیم؟ چه نوع شهرنشینی می خواهیم؟
امانوئل: می توانید در مورد برخی از این اصطلاحات صحبت کنید؟ به عنوان مثال، آیا میتوانید حومهنشینی را در نتیجه «راهی برای جذب محصول مازاد و در نتیجه حل مشکل جذب سرمایه مازاد» مطرح کنید؟ به عبارت دیگر، چرا شهرهای ما به این شیوه خاص توخالی شده اند؟ این سوال به ویژه برای شنوندگان محلی ما در منطقه کمربند زنگ، که در طی 30-40 سال گذشته کاملاً ویران شده است، بسیار مهم است.
هاروی: باز هم، این یک فرآیند طولانی و طولانی است. اجازه دهید به دهه 1930 و رکود بزرگ برگردم. بیایید این سوال را بپرسیم: چگونه از رکود بزرگ خارج شدیم؟ و مشکل در دوران رکود بزرگ چه بود؟ یکی از مشکلات بزرگ در دوران رکود بزرگ، ضعیف بودن بازار بود. ظرفیت تولید وجود داشت. اما اگر بخواهید، جریانهای درآمدی وجود نداشت که بتوان آن را از بین برد. بنابراین سرمایه مازادی در اطراف وجود داشت که جایی برای رفتن نداشت. اکنون، درست در سراسر دهه 1930، تلاش های دیوانه وار برای تلاش و یافتن راهی برای صرف این سرمایه مازاد صورت گرفت. شما چیزهایی مانند «برنامه کار» روزولت داشتید. می دانید، ساختن بزرگراه ها و چیزهایی از این دست. یعنی از بین بردن سرمایه مازاد و مازاد کار که در آن زمان وجود داشت.
هیچ راه حل واقعی در دهه 1930 پیدا نشد تا اینکه جنگ جهانی دوم آغاز شد. سپس، تمام مازاد بلافاصله در تلاش جنگ جذب شد - تولید مهمات و غیره. افراد زیادی وارد ارتش شدند. نیروی کار زیادی از این طریق جذب شد. بنابراین، جنگ جهانی دوم، در ظاهر، مشکل رکود بزرگ را حل کرد. بعد از سال 1945 شما این سوال را داشتید: بعد از پایان جنگ چه اتفاقی می افتد؟ قرار بود تکلیف این همه سرمایه اضافی چه شود؟ خب، پس حومه نشینی ایالات متحده را خواهید داشت. در واقع، ساختمان حومه شهرها، که در این زمان ساختمان حومه های مرفه بود، به روشی تبدیل شد که سرمایه مازاد را از بین می برد. ابتدا سیستم بزرگراه را ساختند. سپس همه باید یک اتومبیل داشته باشند. سپس خانه حومه شهر به نوعی «قلعه» برای جمعیت طبقه کارگر تبدیل شد. همه اینها در حالی اتفاق افتاد که جوامع فقیر را در داخل شهرها پشت سر گذاشتند. این الگوی شهرنشینی بود که در دهه 1950 و 1960 اتفاق افتاد.
مازادی که سرمایه همیشه تولید می کند، به این صورت عمل می کند: در ابتدای روز سرمایه داران با مقدار معینی پول شروع می کنند. در پایان روز، آنها پول بیشتری به دست می آورند. این سوال مطرح می شود: سرمایه داران در نهایت با پول خود چه می کنند؟ خوب، آنها باید جایی برای سرمایه گذاری پیدا کنند - گسترش. سرمایه داران همیشه این مشکل را دارند: گسترش و فرصت های کسب درآمد بیشتر کجاست؟ یکی از فرصت های بزرگ توسعه پس از جنگ جهانی دوم شهرنشینی بود. فرصت های دیگری مانند مجتمع نظامی-صنعتی و غیره وجود داشت. اما عمدتاً از طریق حومه نشینی بود که مازاد آن جذب شد. اکنون این امر مشکلات زیادی مانند بحران شهری اواخر دهه 1960 ایجاد کرد. سپس شما با وضعیتی مواجه می شوید که در آن سرمایه در واقع به شهرهای مرکزی باز می گردد و متعاقباً دوباره درون شهر را اشغال می کند. سپس الگو را برعکس می کند. بنابراین بیشتر و بیشتر از جوامع فقیر به مناطق پیرامونی رانده می شوند، زیرا جمعیت مرفه به مرکز شهر برمی گردند.
به عنوان مثال، در شهر نیویورک در حدود سال 1970، شما میتوانید تقریباً بدون هیچ هزینهای مکانی درست در منهتن وسط شهر داشته باشید، زیرا دارایی فوقالعادهای وجود داشت. هیچ کس نمی خواست در شهر زندگی کند. اما همه چیز تغییر کرده است: شهر به مرکز مصرف گرایی و مالی تبدیل شده است. همانطور که اشاره کردید، هزینه نگهداری ماشین شما به همان اندازه است که برای یک شخص هزینه می شود. این تحولی است که رخ داده است. به طور خلاصه، این روند شهرنشینی در سراسر دهه 1940 اتفاق می افتد و تا دهه 1960 ادامه دارد. سپس، شما یک شهرنشینی مجدد دارید که در دوره بعد از دهه 1970 در حال وقوع است. پس از دهه 1970، مرکز شهر به شدت ثروتمند می شود. در واقع، منهتن از یک مکان مقرون به صرفه در دهه 1970 به یک جامعه بزرگ دردار در دهه 2000 برای افراد بسیار ثروتمند و قدرتمند تبدیل شد. در این میان، جوامع فقیر، اغلب اقلیت، به حاشیه شهر رانده می شوند. یا در مورد نیویورک، مردم به شهرهای کوچک در شمال ایالت نیویورک یا پنسیلوانیا گریختند.
این الگوی عمومی شهرنشینی به این سوال مربوط می شود که فرصت های سودآوری برای سرمایه گذاری در کجا پیدا می کنید؟ همانطور که در طول سالها دیدهایم، فرصتهای سودآور در پانزده سال گذشته کم بوده است. در این مدت سرمایه هنگفتی به بازار مسکن، ساخت و ساز مسکن و همه چیز سرازیر شد. سپس، دیدیم که در پاییز 2008 چه اتفاقی افتاد که حباب مسکن سقوط کرد. بنابراین شما باید به شهرنشینی به عنوان محصول جستجوی راههایی برای جذب بهرهوری و بازده فزاینده یک جامعه سرمایهداری بسیار پویا نگاه کنید که اگر بخواهد زنده بماند باید با نرخ رشد مرکب 3 درصد رشد کند. این سؤال برای من است: چگونه میخواهیم این رشد مرکب 3 درصدی را در سالهای آینده جذب کنیم تا از معضلات شهرنشینی/حومهنشینی در گذشته اجتناب کنیم؟ جالب است که تصور کنید که چه چیزی ممکن است به نظر برسد.
امانوئل: شما در مورد توزیع جغرافیایی بحران های اقتصادی صحبت می کنید. یعنی چگونه بحران های اقتصادی از یک نقطه جهان به نقطه دیگر سرایت کرد. شما همچنین اشاره میکنید که مردم نباید از فروپاشی اقتصادی سال 2008 تعجب میکردند. به عنوان مثال، در حال حاضر، ما در منطقه اتحادیه اروپا و آمریکای شمالی با بحرانهای اقتصادی مواجه هستیم، اما شما به رشد انفجار ناخالص داخلی در ترکیه و بخشهای مختلف آسیا اشاره میکنید. ، به ویژه چین. اما شما همچنین به یک پارادوکس بزرگ اشاره میکنید: در چین، در حالی که در بیست سال گذشته روند عظیم شهرنشینی را پشت سر گذاشتهاند، همان پروژههای صنعتی که سودهای کلانی به همراه دارند میلیونها چینی را آواره کرده و محیط طبیعی را ویران کردهاند. در همین حال، کل شهرها کاملاً خالی هستند، زیرا تنها درصد بسیار کمی از جمعیت چین می توانند چنین امکانات تجملی و اقامتی را بپردازند.
هاروی: خب، چین نحوه خروج ایالات متحده از رکود بزرگ را تکرار می کند: با حومه نشینی پس از جنگ جهانی دوم. فکر میکنم چینیها وقتی با این سوال مواجه شدند که قرار است چه کاری انجام دهند، بهویژه در شرایط رکود اقتصادی جهانی، و با توجه به دستاوردهای ضعیف اقتصادی در حدود سالهای 2007-08، تصمیم گرفتند که از وضعیت اقتصادی خود خارج شوند. مشکلات شهرنشینی و برنامههای زیرساختی: راهآهنهای پرسرعت، بزرگراهها، آسمانخراشها و غیره. اینها ابزار جذب سرمایه مازاد شدند. البته هرکسی که مواد خام را به چین عرضه می کرد، بسیار خوب عمل کرد، زیرا تقاضای چین بسیار بالا بود.
چین نیمی از ذخایر فولاد جهان را جذب می کند. بنابراین، اگر سنگ آهن یا فلزات دیگری مانند استرالیا تولید میکنید، مطمئناً استرالیا به خوبی عمل میکند زیرا در چندین سال گذشته بحران زیادی را تجربه نکرده است. چینی ها در واقع با تکرار برنامه توسعه اقتصادی ایالات متحده پس از سال 1945 برگی از کتاب تاریخ اقتصادی ایالات متحده برداشته اند. به طور خلاصه، چین متوجه شد که می تواند با همان استراتژی خود را نجات دهد و از هرگونه رکود یا رکود اقتصادی جلوگیری کند. کاهش می یابد. می دانید، ایالات متحده و اروپا هر دو در رشد کم فرو رفته اند، برخلاف چینی ها که از نرخ رشد بسیار سریعی برخوردار بوده اند. اما، دوباره، این در مورد جذب سرمایه مازاد از راه هایی است که مولد هستند. سوال این است: امیدوارم می گویم، زیرا نمی دانیم که رونق چین سقوط خواهد کرد یا خیر. اگر رونق چین از بین برود، مانند بازار مسکن و بازارهای مالی در ایالات متحده در سال 2008، سرمایهداری جهانی با مشکل جدی مواجه خواهد شد. در حال حاضر، چینی ها در تلاش هستند تا نرخ رشد خود را محدود کنند. بنابراین، به جای اینکه نرخ رشد تولید ناخالص داخلی 10 درصد را هدف قرار دهند، به دنبال رشد 7 تا 8 درصدی در سال های آینده هستند. آنها تلاش می کنند و خنک می شوند. یعنی بیا، چینی ها بیش از چهار شهر خالی دارند. آیا می توانید این را باور کنید؟ شهرهای کاملا خالی در سال های آینده چه اتفاقی می افتد؟ آیا این شهرها به مناطق شهری مولد تبدیل می شوند؟ آیا آنها فقط آنجا خواهند نشست و می پوسند؟ در این صورت، پول زیادی از دست میرود و رکود بزرگی به چین نیز وارد میشود. در این صورت، برخی تصمیمات سیاسی بسیار ناخوشایند اتخاذ خواهد شد و مطمئناً میتوانیم انتظار ناآرامی اجتماعی شدید در میان طبقات کارگر و فقیر چین را داشته باشیم.
بسته به اینکه در کدام قسمت از جهان هستید، دنیا بسیار متفاوت به نظر می رسد. برای مثال، من فقط در استانبول، ترکیه بودم. همه جا جرثقیل های ساختمانی وجود دارد. ترکیه 7 درصد در سال رشد می کند، بنابراین در حال حاضر (2013) مکانی بسیار پویا است. وقتی در ترکیه ایستاده اید، واقعا نمی توانید تصور کنید که بقیه جهان در بحران است. سپس دو ساعت و نیم به آتن، یونان پرواز کردم. من مجبور نیستم به شما بگویم آنجا چه خبر است. یونان مانند رفتن به یک منطقه فاجعه است که در آن همه چیز متوقف شده است. همه مغازه ها بسته هستند و هیچ ساخت و ساز در هیچ کجای شهرها انجام نمی شود. در اینجا، شما دو شهر دارید که 600 مایل از یکدیگر فاصله دارند، اما آنها دو مکان کاملاً متفاوت هستند. این همان چیزی است که باید انتظار داشته باشید که در اقتصاد جهانی ببینید: برخی مکان ها رونق می گیرند، برخی دیگر رکود می کنند. همیشه یک توسعه جغرافیایی نابرابر بحران اقتصادی وجود دارد. برای من، این داستان بسیار جذابی است که باید گفت.
امانوئل: در فصل دوم، "ریشه های شهری بحران"، شما در مورد پیوند بین بحران اقتصادی در ایالات متحده، مالکیت خانه و حقوق مالکیت فردی صحبت می کنید، که هر دو مولفه های ایدئولوژیک مهم رویای آمریکایی هستند، اما همچنین شما به سرعت به این نکته اشاره کرد که چنین ارزشهای فرهنگی زمانی کاملاً برجسته میشوند که توسط سیاستهای دولتی حمایت شوند. آیا می توانید این سیاست ها را توضیح دهید؟
هاروی: خوب، اگر به دهه 1930 برگردید، متوجه خواهید شد که کمتر از 40 درصد آمریکایی ها صاحب خانه بودند. بنابراین، حدود 60٪ از جمعیت در ایالات متحده اجاره می کردند. این امر به ویژه در مورد جمعیت های طبقه پایین یا طبقه متوسط صدق می کرد. آنها معمولاً اجاره می کردند. اکنون، این جمعیت ها جمعیت هایی نسبتاً ناآرام بودند. بنابراین این ایده در طول 40-50 سال گذشته رشد کرده بود که شما میتوانید جمعیتهای نسبتاً ناآرام را تثبیت کنید و با کاهش دادن آنها به امکانات مالکیت خانه، آنها را طرفدار سرمایهداری و سیستمسازی کنید. بنابراین، حمایت های دولتی زیادی از آنچه ما قبلاً موسسات پس انداز و وام می نامیدیم، که جدا از بانک ها بودند، وجود داشت. این مکانها مکانهایی بودند که مردم پسانداز خود را در آنجا قرار میدادند و این پساندازها برای ترویج مالکیت خانه برای جمعیتهای کم درآمد استفاده میشد. همین موضوع در «انجمن ساختمان» بریتانیا نیز صادق بود. در دهه 1890، این روند زمانی شروع شد که طبقه تجاری در این فکر بودند که چگونه جمعیت های کم درآمد را تثبیت و ناآرام تر کنند. یک عبارت فوقالعاده وجود داشت که طبقه تجاری از آن استفاده میکردند: «صاحب خانههای فعلی اعتصاب نمیکنند!»
به یاد داشته باشید، مردم باید وام می گرفتند تا مالک شوند. مکانیسم کنترل شما وجود دارد. به طور کلی، این سیستم در تمام طول دهه 1920 بسیار ضعیف بود تا اینکه در دهه 1930 دولت ایالات متحده و طبقات تجاری تصمیم به تقویت آن گرفتند. برای شروع، زمانی که در دهه 1920 وام مسکن گرفتید، معمولاً فقط برای سه سال می توانستید آن را دریافت کنید، سپس باید آن را تمدید کنید یا دوباره درباره وام مذاکره کنید. سپس، در دهه 1930، بانک ها وام مسکن 30 ساله را ایجاد کردند. اما برای اینکه آن وام مسکن 30 ساله کار کند، باید به نوعی تضمین می شد. بنابراین این امر منجر به تأسیس نهادهای دولتی شد که وام مسکن را تضمین می کردند. این منجر به اداره مسکن فدرال شد. در همان زمان، بانک ها به راهی برای واگذاری وام مسکن به شخص دیگری نیاز داشتند، بنابراین آنها این سازمان را به نام فانی می ایجاد کردند.
در طول این دوره زمانی، از سازمانهای دولتی برای تشویق و تضمین مالکیت خانه، بهویژه برای طبقات متوسط به پایین استفاده میشد که البته این افراد را از اعتصاب یا خارج شدن از خط منصرف میکرد. الان بدهکار هستند این مؤسسات واقعاً پس از جنگ جهانی دوم شروع به کار کردند. در این دوره، تبلیغات زیادی در مورد "رویای آمریکایی" و معنای آمریکایی بودن آن انجام شد. کسر مالیات وام مسکن وارد عمل شد که به شما این امکان را میدهد که سود وام مسکن خود را کسر کنید. به یاد داشته باشید، این یک یارانه بزرگ به مالکیت خانه است. یارانه دولتی برای مالکیت خانه وجود داشت. موسسات دولتی وجود داشتند که مالکیت خانه را ترویج می کردند. بنابراین، همه اینها زمانی که با لایحه GI مرتبط می شود، که حقوق ممتاز مالکیت خانه و مشوق هایی را به سربازان بازگشته از جنگ جهانی دوم می دهد، بسیار مهم می شود. فشار باورنکردنی از سوی دستگاه دولتی برای تشویق و تضمین مالکیت خانه وجود داشت.
به یاد داشته باشید، این در چارچوب حاشیه نشینی اتفاق می افتاد. این نهادها برای بازار مسکن بسیار حساس شدند و البته هنوز هم وجود دارند. همه در مورد این صحبت می کردند که چگونه فانی می و فرد جدید، فردی مک، توسط دولت اداره می شدند، اما تا حدی مالکیت خصوصی داشتند. با گذشت زمان، در اصل، آنها ملی شده اند. بنابراین، در طول زمان، دولت مالکیت خانه را ترویج کرده و نقش فوقالعادهای در ایجاد این وامهای ارزان قیمت داشته است. این کار در زمان دولت کلینتون، از سال 1995، انجام شد، زیرا آنها در تلاش برای ترویج مالکیت خانه در میان جمعیت های اقلیت در ایالات متحده بودند. توسعه «بحران گرانبها» هم به آنچه که بخش خصوصی انجام میداد و هم با آنچه که سیاستهای دولت تضمین میکرد، بسیار مرتبط بود.
برای من، این یک جنبه حیاتی از زندگی آمریکایی است، جایی که مردم از 60 درصد جمعیت که اجارهنشین هستند، به نقطه اوج خود در سال 2007/08 که بیش از 70 درصد از جمعیت صاحب خانه میشوند، حرکت میکنند. این، البته، جو سیاسی متفاوتی را ایجاد می کند - فضای سیاسی که در آن دفاع از حقوق مالکیت و ارزش های مالکیت بسیار مهم می شود. سپس شما جنبشهای محلهای دارید که در آن افراد سعی میکنند افراد خاصی را از محلهها دور نگه دارند، زیرا آنها آن افراد را بهعنوان کاهش ارزش دارایی درک میکنند. شما نوع دیگری از سیاست دارید زیرا مسکن به شکلی از پسانداز برای خانوادههای متوسط و طبقه کارگر تبدیل میشود. البته، مردم با تامین مالی مجدد خانههایشان از این پسانداز بهره میبرند.
در طول رونق املاک در ایالات متحده، تامین مالی مجدد زیادی در جریان بود. بسیاری از مردم از قیمت بالای مسکن سود می برند. این ترویج مالکیت خانه اکنون به گونه ای تلقی می شود که گویی آرزوی دیرینه کسانی است که در ایالات متحده زندگی می کنند. با این حال، مطمئناً، همیشه این نوع ایده در ایالات متحده با جمعیت کارگران مهاجر وجود داشته است که اگر کمی زمین به دست آورید، برخی چیزها را در آن رشد دهید، و غیره، می توانید زندگی خوبی داشته باشید. بله، این بخشی از رویای مهاجرت بود. اما این به خانهداری در حومه شهر تبدیل شده است، که مربوط به داشتن گاو و مرغ در حیاط خلوت شما نیست، بلکه به معنای داشتن نمادهای مصرفگرایی در اطراف شما است.
بیایید در مورد این روندها از طریق یک دامنه ایدئولوژیک صحبت کنیم. شما اشاره می کنید که ما باید از مارکس فراتر برویم. با این حال، شما اصرار دارید که ما باید از بینش های دقیق تر او استفاده کنیم. چگونه می توانیم فراتر از مارکس حرکت کنیم؟ دقیقا منظورت چیست؟
حال، دلیل اهمیت مارکس در همه اینها این است که مارکس درک دقیقی از نحوه عملکرد انباشت سرمایه داشت. او فهمید که این ماشین رشد دائمی حاوی تضادهای درونی بسیاری است. برای مثال، یکی از تضادهای اساسی که مارکس درباره آن صحبت می کند، بین ارزش مصرف و ارزش مبادله است. شما می توانید این را در وضعیت مسکن به وضوح مشاهده کنید. ارزش مصرفی یک خانه چیست؟ خوب، این نوعی سرپناه است، مکانی برای حفظ حریم خصوصی، جایی که می توان یک زندگی خانوادگی ایجاد کرد. میتوانیم چند ارزش مصرف دیگر خانه را فهرست کنیم، اما خانه ارزش مبادلهای نیز دارد. به یاد داشته باشید، هنگامی که خانه را اجاره می کنید، خانه را به قیمتی که ارزشش را دارد اجاره می دهید. اما وقتی خانه را میخرید، اکنون به این خانه بهعنوان پسانداز نگاه میکنید و پس از مدتی، از خانه به عنوان یک حدس و گمان استفاده میکنید.
در نتیجه قیمت مسکن شروع به افزایش می کند. بنابراین، در این زمینه، ارزش مبادله ای شروع به تسلط بر ارزش مصرفی خانه می کند. رابطه بین مبادله و ارزش مصرف از کنترل خارج می شود. از این رو، وقتی بازار مسکن رکود میکند، ناگهان پنج میلیون نفر خانههای خود را از دست میدهند و ارزش مصرف از بین میرود. مارکس در مورد این تضاد صحبت می کند و این تضاد مهمی است. باید این سوال را مطرح کنیم که با مسکن چه کنیم؟ با بهداشت و درمان چه کنیم؟ با آموزش و پرورش چه می کنیم؟ آیا نباید ارزش مصرف آموزش را ترویج کنیم؟ یا باید ارزش مبادله ای این چیزها را ارتقا دهیم؟ چرا مایحتاج زندگی باید از طریق سیستم مبادله ارزشی توزیع شود؟ بدیهی است که ما باید سیستم ارزش مبادلهای را که درگیر فعالیتهای سوداگرانه، سودجویی است و در واقع راههای دستیابی به محصولات و خدمات ضروری را مختل میکند، رد کنیم. اینها نوع تضادهایی هستند که مارکس به خوبی از آنها آگاه بود.
امانوئل: در فصل سوم، «ایجاد عوام شهری»، دوباره تصور میکنید که «عوام» در قرن آینده چگونه به نظر میرسند. در ادامه به کارهای تونی نگری و مایکل هارت در سراسر کتاب اشاره می کنید. من در گذشته با مایکل هارت ارتباط برقرار کردهام و بسیاری از کارهای او را بسیار روشنگر و بسیار جالب میدانم. همانطور که همه شما در کار خود ذکر کرده اید: ما باید شروع به مفهوم سازی کنیم که چگونه می خواهیم اشتراکات را انتقال، ترویج، توسعه و استفاده کنیم. این همچنین شامل تأثیرات فرهنگی می شود - تصاویر، معانی، نمادها، و غیره. شما در ادامه به کار موری بوکچین اشاره می کنید: ایده های نظم اجتماعی، فرآیند، سلسله مراتب و غیره هنگام تلاش برای تصور جایگزین ها بسیار مهم می شوند. کریستین پارنتی نیز اخیراً یک قطعه عالی در مورد ایالت و محیط زیست نوشت. برخی از ایده های شما در مورد اینکه چگونه می توانیم مشترکات را دوباره مفهوم سازی کنیم چیست؟
هاروی: خوب، مفهوم سازی عوام، با توجه به آنچه که من دیده ام و خوانده ام، در مقیاس بسیار کوچک است. بنابراین، بسیاری از نوشتههای مربوط به عوام، به موضوعات مشترک در سطح خرد پرداختهاند. من نمی گویم این مشکلی ندارد - داشتن یک باغ مشترک در محله شما، عالی است. با این حال، به نظرم می رسد که ما باید شروع به مراقبت و صحبت در مورد مسائل کلان با مشترکات، مانند زیستگاه کل یک منطقه زیستی کنیم. برای مثال، چگونه میتوانیم تصور کنیم که پایداری برای کل شمال شرقی ایالات متحده چگونه به نظر میرسد؟ چگونه مواردی مانند منابع آب را در سطح ملی مدیریت کنیم؟ در سطح جهانی چطور؟ منابع آب باید به عنوان یک منبع دارایی مشترک در نظر گرفته شود، اما اغلب تقاضاهای متناقضی برای آب پاک وجود دارد: شهرنشینی، کشاورزی صنعتی، و انواع دیگر حفظ زیستگاه های طبیعی و موارد مشابه.
خوشحالم که به مقاله کریستین پارنتی اشاره کردید، زیرا تغییرات آب و هوایی باید ما را وادار کند تا مفاهیم مشترک جهانی را دوباره تصور کنیم. چگونه با این مشکل برخورد کنیم؟ و چگونه می توانیم این مسائل را در آینده مدیریت کنیم؟ بدون تردید، ما به سازوکارهای اجرایی بین دولت-ملت ها برای مبارزه با این روندها و دفع تهدیدهای آینده نیاز داریم. اگر دولت ها تکه تکه شوند تکلیف معاهدات بین المللی چه می شود؟ چه کسی میخواهد دیگر کشورها را از ریختن کربن به جو جلوگیری کند؟ شما نمی توانید این کار را با برگزاری جلسات جمعی یا potluck انجام دهید. گفتگوها در مورد اینکه آیا باید یک قطعه زمین را به باغ اجتماعی تبدیل کنیم، با مسائلی که ما به عنوان یک گونه با آن روبرو هستیم مبارزه نمی کند. ما باید مشترکات را در مقیاس های مختلف در نظر بگیریم.
من به مقیاس شهری-منطقه ای علاقه مند هستم. چگونه مردم را در این مناطق سازماندهی می کنید تا از حقوق مالکیت مشترک در مقیاس های مختلف دفاع کنند؟ خوب، این سطح از ظرفیت سازمانی قرار نیست از طریق مجامع یا سایر اشکال سازماندهی که امروزه مردم از آن استفاده می کنند، انجام شود. مشکل این است که یک راه دموکراتیک برای پاسخ به نظرات جمعیت وسیعی از مردم از سراسر جهان به منظور مدیریت حقوق منابع مالکیت مشترک ارائه شود. این شامل مواردی مانند کیفیت هوا و آب در سراسر منطقه می شود. همچنین شامل پایداری زیست منطقه می شود.
این چیزها از طریق مجامع اتفاق نمیافتند، و صرفاً به این دلیل که مردم طرحهای بزرگی را در سطح محلی ارائه میکنند، به این معنا نیست که این برنامهها در سطح منطقهای یا جهانی کار میکنند. بنابراین میخواهم مفهوم «مقیاسهای» مختلف سازمان را به گفتگوی جمعی ما در مورد توسعه، پایداری و شهرنشینی تزریق کنم. ما باید سازمانها، مکانیسمها، گفتمانها و دستگاههایی را توسعه دهیم که بتوانند با این مشکلات در مقیاس جهانی مقابله کنند. من فکر نمیکنم اگر بخواهیم در مورد مقیاسی که در مورد آن بحث میکنیم دقیق صحبت نکنیم، بحث درباره «عوامل مشترک» برای ما مفید نیست. آیا ما در مورد جهان صحبت می کنیم؟ اگر چنین است، ما باید در مورد دستگاه دولتی و کارکردهای آن، به ویژه در سطوح زیست منطقه ای و جهانی صحبت کنیم.
امانوئل: به نظر میرسد تنها افرادی که میخواهند به این موضوعات در مقیاس جهانی نگاه کنند، دانشمندان آب و هوا، اقیانوسشناسان، زیستشناسان، بومشناسان هستند - با تعداد بسیار کمی از روشنفکران، چه رسد به فعالان، یا جمعیت وسیعتری که در مورد محیط طبیعی جهانی بحث میکنند. . برخی از دانشمندان پیشنهاد میکنند که تا سال 2048 تقریباً همه ماهیهای بزرگ منقرض خواهند شد. حداقل، دانشمندان به ما میگویند که تا پایان قرن انتظار افزایش دو درجهای (سانتیگراد) در دمای کره زمین را داشته باشیم. حداقل میتوان گفت این پیشبینیها نگرانکننده هستند. حتی اگر بتوانیم به طور مؤثر سازماندهی کنیم، مثلاً در سطح زیست منطقه ای، اگر سایر مناطق امتناع کنند چه اتفاقی می افتد؟ آیا ما به یک دستگاه جهانی برای پاسخگو کردن کشورها نیاز نداریم؟ به نظر من، این یکی از مسائل مهم زمان ماست.
هاروی: خوب، چند راه وجود دارد که یک عمل می تواند هژمونیک شود: یکی از طریق اجبار است که هیچ یک از ما آن را نمی خواهیم، اما ممکن است به خوبی یک ضرورت باشد. سپس، اجماع وجود دارد، چیزی که ما در این کنفرانسهای تغییرات آب و هوایی میبینیم، اما همانطور که میبینیم، این هم کارساز نیست. سوم، چیزی است که شما ممکن است آن را «با مثال» بنامید. به همین دلیل است که فکر می کنم منطقه ای مانند کاسکادیا بسیار جالب است، از جمله دلایلی که شما ذکر کردید، زیرا کاسکادیا سیاست های بسیار بسیار مترقی را اعمال کرد. به عنوان مثال، کالیفرنیا این کار را با چندین جنبه از قوانین زیست محیطی انجام داده است. در مقیاس محلی، کالیفرنیا شروع به تحمیل مواردی مانند مسافت پیموده شده اجباری خودرو یا ظرفیت سوخت کرد، و این یک مثال کوچک است.
جالب اینجاست که میتوان نشان داد که اگر دولتها این اقدامات را انجام دهند، از نظر اقتصادی از هم نمیپاشید. در حال حاضر، هیچ یک از این اتفاق نمی افتد. من فکر می کنم که مثال زدن می تواند بسیار مهم باشد. وقتی بتوانید برای مردم مثال هایی در مورد نحوه کارکرد این کار ارائه دهید، دستیابی به رضایت آسان تر است. به عنوان مثال، ما این را در سطح شهری با شهرهایی مانند کوریتیبا، برزیل، که به دلیل طراحی محیطی خود مشهور است، دیدهایم. به عبارت دیگر، بسیاری از کارهایی که مردم در کوریتیبا انجام میدهند، اکنون در سراسر جهان در محیطهای مختلف شهری انجام میشوند. من فکر می کنم ما ترکیبی از کار با مثال (اجبار و اجماع) خواهیم داشت. امید من این باشد که بتوانیم در درجه اول از نمونه های دنیای واقعی استفاده کنیم. در این صورت رسیدن به اجماع آسان تر است. و حرکت در جهت اجبار بسیار دشوار است. با این حال، این فقط امید من است. لزوماً اینطور نمی شود.
امانوئل: در فصل چهارم، «هنر اجاره»، اشاره میکنید که زمانی، «دانشکدههای هنری کانون بحثهای سیاسی بودند، اما آرامسازی و حرفهایسازی بعدی آنها بهطور جدی سیاستهای تحریکآمیز را کاهش داده است». می توانید در مورد ویژگی خاص تولید و بازتولید فرهنگی صحبت کنید؟ علاوه بر این، آیا می توانید این مفهوم رانت انحصاری را ترسیم کنید؟ آنچه شما آن را «کارآفرینی شهری» مینامید، چگونه به این فرآیند کمک کرده است؟ شما این فرآیندها را «بینیسازی» جامعه و فرهنگ مینامید. سرمایه داری جمعی نمادین چیست؟
هاروی: علاقه من به این موضوع از یک تناقض بسیار ساده ناشی می شود: ما قرار است تحت سرمایه داری زندگی کنیم و سرمایه داری قرار است رقابتی باشد، بنابراین شما انتظار دارید که سرمایه داران و کارآفرینان رقابت را دوست داشته باشند. خوب، معلوم می شود که سرمایه داران هر کاری می کنند تا از رقابت دوری کنند. آنها عاشق انحصار هستند. بنابراین، هر زمان که می توانند، سعی می کنند محصولی را ایجاد کنند که انحصار پذیر باشد، که به عبارت دیگر «بی نظیر» است. به عنوان مثال، swoosh نایک را در نظر بگیرید، که نمونهای عالی از سرمایهدارانی است که قیمت انحصاری را بر روی یک لوگوی خاص استخراج میکنند، زیرا تمام این چمدانها به معنای آن لوگو، چیستی آن و نحوه تعامل مردم با آن مرتبط است. یک کفش یکسان، که هزینه بسیار کمتری دارد، میتواند با قیمت بسیار ارزانتری فروخته شود، زیرا به سادگی روی آن جذابیتی وجود ندارد. بنابراین، قیمت گذاری انحصاری بسیار مهم است. شما مکان های زیادی را خواهید یافت که در آنها این یک جزء حیاتی در نحوه عملکرد بازارها است.
در همان فصل به تجارت شراب اشاره می کنم که من را بسیار شیفته خود می کند. مردم سعی می کنند رانت انحصاری را استخراج کنند زیرا این تاکستان دارای خاک های خاصی است یا این تاکستان موقعیت جغرافیایی خاصی دارد. بنابراین یک شراب "وینتیج" منحصر به فرد ایجاد می کند که طعم آن از هر چیز دیگری در دنیا بهتر است - مگر اینکه اینطور نیست. علاقه زیادی به تلاش برای به دست آوردن اجاره انحصاری با اطمینان از اینکه محصول شما منحصر به فرد و بسیار بسیار خاص است، وجود دارد. سپس، در سطح محلی، شهرها سعی می کنند خود را «برند» کنند. در حال حاضر یک تاریخ کامل وجود دارد، به ویژه در طول 30-40 سال گذشته، که در آن شهرها خود را نشان می دهند و سعی می کنند بخشی از تاریخ خود را بفروشند. تصویر یک شهر چیست؟ آیا برای گردشگران جذاب است؟ مد روز است؟ یک شهر خودش را به بازار عرضه خواهد کرد.
شهرهایی را خواهید یافت که شهرت بالایی دارند مانند بارسلونا، اسپانیا یا شهر نیویورک. یکی از راههایی که میتوانید منحصربهفرد بودن یک شهر را تقویت کنید، بازاریابی چیزی در مورد تاریخ شهر است، که بسیار خاص است، زیرا نمیتوانید از موازی تاریخی در جای دیگر لذت ببرید. بنابراین، به عنوان مثال، شما به خاطر آکروپولیس به آتن می روید، یا به دلیل خرابه های قدیمی به رم می روید. بنابراین شما شروع به بازاریابی تاریخ یک شهر به عنوان منحصر به فرد و سودآور می کنید. از طرف دیگر، اگر سابقه خاصی ندارید، به سادگی داستان هایی را اختراع می کنید. در دنیای امروز شهرهای زیادی با تاریخچه اختراعی وجود دارد. سپس به مردم می گویید که فرهنگ آن مکان بسیار خاص است. می دانید، چیزهایی مانند سبک های غذایی منحصر به فرد یا رقص ها بسیار مهم می شوند. شما باید "زندگی خیابانی" را به عنوان منحصر به فرد تبلیغ کنید - هیچ مکان دیگری مانند آن وجود ندارد و همه چیزهایی از این دست.
بازاریابی از جنبه های فرهنگی و تاریخی یک شهر در حال حاضر یک جزء حیاتی در فرآیند اقتصادی است. برخی از شهرها به سادگی فرهنگ منحصر به فردی را ابداع می کنند. برای مثال، برخی از شهرها از «معماری امضایی» استفاده میکنند. برای مثال، تا زمانی که موزه گوگنهایم به نقطه داغ یک برند خاص معماری تبدیل شد، افراد زیادی از شهر بیلبائو در اسپانیا اطلاع نداشتند. با حرکت کردن، میتوانیم به سیدنی، استرالیا و خانه اپرای آن نگاه کنیم، که اولین چیزی است که مردم با دیدن تصویری از شهر تشخیص میدهند و میتوانیم ببینیم که چقدر این مهم شده است. بنابراین، معماری خود درگیر بازاریابی و برندسازی یک شهر می شود. میدانید، حتی نقاشیها و صحنههای موسیقی به جنبههای مهم فرهنگ تبدیل میشوند و سپس به بازار و فروش میپردازند - شهرهایی مانند آستین، تگزاس به «صحنههای موسیقی» تبدیل میشوند. علاوه بر این، مکان هایی مانند نشویل یا غیره دارید. بنابراین، شهرها شروع به استفاده از تولیدات فرهنگی به عنوان راهی برای بازاریابی شهر خود به عنوان منحصر به فرد و خاص می کنند. البته، مشکل این است که بسیاری از فرهنگ ها به راحتی قابل تکرار هستند. منحصر به فرد شروع به ناپدید شدن می کند. سپس، ما چیزی را داریم که من آن را «دینیسازی» جامعه مینامم.
به عنوان مثال، در اروپا، در حالی که بسیاری از شهرها دارای تاریخچه های فرهنگی/تاریخی جدی هستند، همه چیز به «دیزنیفی» تبدیل می شود. برخی از مردم، برای مثال من، با این کار به شدت ناامید می شویم. این یک «دیزنیفیکیشن» دیگر از تاریخ اروپا است و من دیگر نمیخواهم با این موضوع اذیت شوم. این تناقض است: شما یک شهر را منحصر به فرد میفروشید، اما از طریق بازاریابی، شهر قابل تکرار میشود. در واقع، شبیه سازی تاریخ به اندازه خود تاریخ مهم می شود. یک تنش در اطراف جستجو برای اجاره انحصاری وجود دارد، آن را برای مدتی به دست آورید و سپس آن را به شبیه سازها از دست دهید. این قابل توجه می شود. اکنون، این نیز شرایطی را ایجاد می کند که تولیدکنندگان فرهنگی اهمیت وحشتناکی پیدا می کنند. من در سال 1969 برای زندگی به بالتیمور رفتم و حدود سه موزه در آنجا وجود داشت. اکنون، بیش از سی موزه در بالتیمور وجود دارد! این راهی می شود که در آن شهر را بازاریابی می کنید. با این حال، اگر هر شهر سی موزه داشته باشد، می توانید مزیت انحصاری را فراموش کنید. سپس، واقعاً مهم نیست که در بالتیمور، پیتسبورگ یا دیترویت باشم: همه اینها به یک تجربه تکرارپذیر تبدیل می شود. آنها شروع به از دست دادن قدرت انحصاری خود می کنند.
امانوئل: در فصل پنجم، "بازپس گیری شهر برای مبارزه ضد سرمایه داری"، می نویسید، "دو سوال از جنبش های سیاسی مبتنی بر شهری ناشی می شود: 1) آیا شهر یا سیستم شهرها صرفاً یک مکان منفعل یا شبکه ای از قبل موجود است؟ 2) اعتراضات سیاسی غالباً موفقیت آنها را بر اساس توانایی آنها در برهم زدن اقتصاد شهری ارزیابی می کند. می توانید این اختلالات را توضیح دهید؟ به نظر شما معترضان در جامعه امروزی چگونه می توانند به طور موثرتری اقتصاد شهری را مختل کنند؟
هاروی: طوفان سندی واقعاً زندگی افرادی را که در شهر نیویورک زندگی می کردند مختل کرد. بنابراین، نمیدانم چرا جنبشهای اجتماعی سازمانیافته نتوانستند زندگی را طبق معمول در شهرهای بزرگ مختل کنند و بنابراین به منافع طبقه حاکم آسیب وارد کنند. نمونه های تاریخی زیادی در این مورد دیده ایم. به عنوان مثال، در دهه 1960، اختلالاتی که در بسیاری از شهرهای ایالات متحده رخ داد، باعث اختلالات گسترده در تجارت شد. طبقات سیاسی و تجاری به دلیل سطح اختلال و تخریب سریعاً پاسخ دادند. من در کتاب به تظاهرات کارگران مهاجر در بهار 2006 اشاره می کنم. این تظاهرات در پاسخ به تلاش کنگره برای جرم انگاری مهاجران غیرقانونی بود. متعاقباً، مردم در مکان هایی مانند لس آنجلس و شیکاگو بسیج شدند و به طور قابل توجهی کسب و کار شهری را مختل کردند.
میتوانید ایده اعتصاب را که معمولاً یک شرکت یا سازمان خاص را هدف قرار میدهد، در نظر بگیرید و آن تاکتیکها و استراتژیها را به مراکز شهر ترجمه کنید. بنابراین به جای اعتصاب علیه یک تجارت یا شرکت خاص، مردم در آنجا اقداماتی را نسبت به کل مناطق شهری هدف قرار می دهند. سپس، رویدادهایی مانند کمون پاریس، یا اعتصاب عمومی در سیاتل در سال 1919، یا قیام کوردوبازو در آرژانتین در حدود سال 1969 وجود دارد. این نباید یک جنبش انقلابی یک شبه باشد. این اتفاقات می تواند به تدریج با اصلاحات رخ دهد.
بودجه بندی مشارکتی در حال حاضر در پورتو آلگره برزیل اتفاق می افتد، جایی که حزب کارگران سیستمی را ایجاد کرد که از طریق آن جمعیت ها و مجامع محلی تصمیم می گیرند که پول مالیات خود را صرف چه چیزی کنند. بنابراین، آنها مجامع مردمی و غیره برگزار می کنند که تصمیم می گیرند چگونه از بودجه و خدمات عمومی استفاده کنند. باز هم، در اینجا یک اصلاح دموکراتیک است که ابتدا در پورتو آلگره انجام شد، اما از آن زمان به شهرهای اروپایی منتقل شده است. این یک ایده عالی است. مردم را درگیر می کند و مردم را در فرآیند مشارکت می دهد. تصمیم گیری را در سراسر جامعه دموکراتیک می کند. این تصمیمات دیگر توسط شوراهای شهر، بوروکرات ها یا پشت درهای بسته گرفته نمی شود. در حال حاضر، این بحث ها برای مصرف عمومی وجود دارد. از یک طرف، شما مداخلات بسیار سریعی در قالب اعتصاب و اختلال دارید. از سوی دیگر، شما یک روند کند اصلاحات دارید که از طریق مجامع دموکراتیک و غیره انجام می شود.
امانوئل: در طول سالها، من با افرادی که در بخش اتحادیه فعالیت میکنند، کار کردهام، افرادی که بیکار هستند و در آن چیزی که معمولاً «اقتصاد سیاه» نامیده میشود، فعالیت میکنند. مهمتر از آن، من به سازماندهی کسانی که در خدمات کار میکنند علاقهمندم. -صنایع بخش، یا فروشگاههای «بزرگ باکس» مانند Applebee's یا Best Buy. در فصل پنجم، شما می نویسید: «در سنت مارکسیستی، مبارزات شهری اغلب نادیده گرفته می شوند یا به عنوان فاقد پتانسیل یا اهمیت انقلابی نادیده گرفته می شوند.
هنگامی که یک مبارزه در سطح شهر، مانند کمون پاریس 1871، وضعیت انقلابی نمادینی به دست آورد، ابتدا مارکس، و حتی با تاکید بیشتر از سوی لنین، بهعنوان یک قیام پرولتری به جای یک قیام بسیار پیچیدهتر، ادعا میشود. جنبش انقلابی به همان اندازه که با میل به بازپس گیری خود شهر از تصاحب بورژوازی اش، به خاطر رهایی مطلوب کارگران از دردسرهای ستم طبقاتی در محل کار، جان می گیرد. من اهمیت نمادین دو اقدام اول کمون پاریس را لغو کار شبانه در نانواییها، یک مسئله کارگری، و تعلیق اجاره بها، یک مسئله شهری بود.» آیا می توانید از امتیاز دهی به کارگران صنعتی در ایدئولوژی مارکسیستی صحبت کنید؟
هاروی: سابقه طولانی در این مورد وجود دارد. گرایش در محافل مارکسیستی، و نه تنها در محافل مارکسیستی، بلکه عموماً در سمت چپ، امتیاز دادن به کارگر صنعتی است. این ایده مبارزه پیشتاز که منجر به جامعه ای جدید می شود مدتی است که مطرح شده است. با این حال، چیزی که جذاب است، فقدان جایگزینی برای این دیدگاه، یا حداقل انواعی از قصد و هدف آن است. البته بسیاری از این ها از جلد مارکس می آید. من از سرمایه - با تاکید بر کارگر کارخانه. این ایده که حزب کارگران پیشتاز ما را به سرزمین موعود جدید ضدسرمایه داری، بگذار آن را جامعه «کمونیستی» بنامیم، بیش از صد سال است که پابرجاست. من همیشه احساس میکردم که این تصور بسیار محدود از اینکه چه کسی پرولتاریا است و چه کسی در «پیشاهنگ» است.
همچنین، من همیشه به پویایی های مبارزه طبقاتی و روابط آن با جنبش های اجتماعی شهری علاقه مند بوده ام. واضح است که برای من، جنبشهای اجتماعی شهری بسیار پیچیدهتر هستند. آنها از سازمانهای محلهای بورژوایی، که درگیر سیاستهای انحصاری هستند، تا مبارزه اجارهنشینها علیه زمینداران به دلیل اعمال استثماری را در بر میگیرد. وقتی به طیف گسترده جنبشهای اجتماعی شهری نگاه میکنید، متوجه میشوید که برخی از آنها ضد سرمایهداری هستند و برخی برعکس. اما من همین نکته را در مورد برخی از اشکال سازماندهی سنتی اتحادیه بیان می کنم. به عنوان مثال، برخی اتحادیه ها هستند که به سازماندهی به عنوان راهی برای امتیاز دادن به کارگران ممتاز جامعه نگاه می کنند. البته من این ایده را دوست ندارم. سپس، دیگرانی هستند که دنیایی عادلانه تر و عادلانه تر ایجاد می کنند.
من فکر میکنم که تمایز یکسانی در شکلهای سازمانی کارگران صنعتی وجود دارد. در واقع، اشکال سازماندهی کارگر صنعتی، گاهی به دلیل اینکه با گروههای خاص و منافع خاص سروکار دارند، نسبت به سیاستهای عمومی بیش از آنچه انتظار میرود ارتجاعی نشان میدهند. در این راستا است که من از اشکال سازماندهی آنتونیو گرامشی استفاده می کنم. او خیلی نگران شوراهای کارخانه بود. او از خط مارکسیستی پیروی کرد که سازمان کارخانه در مبارزه بسیار مهم است. اما او سپس مردم را به سازماندهی در امتداد محله ها واداشت. به این ترتیب، در تفکر گرامشی، آنها میتوانند تصویر بهتری از ظاهر کل طبقهی کارگر به دست آورند، نه فقط آنهایی که در کارخانهها و غیره سازماندهی شدهاند. از جمله افرادی مانند افراد بیکار، کارگران موقت و همه افرادی که قبلاً نام بردید که در مشاغل سنتی صنعت نبودند. بنابراین، گرامشی پیشنهاد کرد که این دو نوع روش سازماندهی سیاسی باید در هم تنیده شوند تا به طور واقعی پرولتاریا را نمایندگی کنند. در اصل، تفکر من بازتاب گرامشی در این زمینه است. چگونه شروع به مراقبت از همه افراد شاغل در یک شهر کنیم؟ چه کسی این کار را انجام می دهد؟ اتحادیه های سنتی تمایل به انجام این کار ندارند.
در حالی که جنبش هایی در درون جنبش صنفی وجود دارد که چنین اقدامات سازماندهی را انجام می دهند. به عنوان مثال، شوراهای اتحادیه کارگری در بریتانیای کبیر، یا شوراهای کارگری در ایالات متحده، که هر دو تلاش می کنند تا حدودی خارج از محدوده سازماندهی سنتی اتحادیه سازماندهی شوند. اکنون آن طرف های جنبش صنفی قدرت نگرفته اند. ما باید اشکال جدیدی از سازماندهی را ارائه کنیم که جنبه مترقی آنچه در جنبشهای اجتماعی شهری میگذرد را به تصویر بکشد و آن را با آنچه از مدل سنتی اتحادیه بخش صنعتی باقی مانده است، کنار هم قرار دهد. ما باید بپذیریم که بسیاری از کارگرانی که در اقتصاد ایالات متحده فعالیت می کنند نمی توانند به طور رسمی تحت یک اتحادیه با قوانین کار فعلی سازماندهی کنند. بنابراین ما به شکل متفاوتی از سازماندهی، خارج از مدل سنتی اتحادیه نیاز داریم.
سازمانی در نیویورک وجود دارد که در واقع ملی است اما در نیویورک بسیار قوی است که به آن سازمان کارگران داخلی می گویند. سازماندهی کارگران خانگی بسیار دشوار است. اما آنها یک سازمان حقوقی دارند و به سازماندهی و مبارزه ادامه می دهند. بیایید صادق باشیم، اگر شما یک مهاجر غیرقانونی در ایالات متحده هستید، به شیوه های نفرت انگیزی با شما رفتار می شود. از این رو، سازماندهی گروه هایی مانند رانندگان تاکسی یا کارگران رستوران منجر به آنچه کنگره کارگران می گویند. آنها سعی می کنند همه این اشکال سازمان را کنار هم بگذارند. می دانید، حتی ریچارد ترومکا در یکی از این کنفرانس های ملی بیرون آمد و به کارگران گفت که جنبش سنتی اتحادیه حداقل دوست دارد با آنها رابطه داشته باشد.
به طور خلاصه، فکر میکنم جنبشی در حال رشد است که اهمیت انواع کارهای متفاوتی را که در محیط شهری اتفاق میافتد، تشخیص میدهد. من این سوال را که بسیاری از افراد اتحادیه برایم مطرح کردند، مطرح کردم، "چرا ما کل شهر لعنتی را سازماندهی نمی کنیم؟" در حال حاضر تحرکاتی برای سازماندهی رانندگان تاکسی وجود دارد، اما چرا کارگران تحویلدهنده این کار را انجام نمیدهند؟ این یک نیروی کار عظیم است و شهر کاملاً به این بخش از کارگران متکی است تا تجارت را به طور معمول به کار خود ادامه دهد. اگر این گروه ها دور هم جمع شوند و شروع به مطالبه نوع دیگری از سیاست در شهرها کنند چه؟ اگر آنها در نحوه استفاده از وجوه و منابع نظری داشته باشند چه می شود؟ آیا راه هایی برای مقابله با نابرابری باورنکردنی که در شهر نیویورک وجود دارد وجود دارد؟
منظورم این است که اظهارنامه مالیاتی سال گذشته گزارش داد که 1٪ از مردم شهر نیویورک 3.57 میلیون دلار در هر قطعه درآمد دارند، در مقایسه با 50٪ از جمعیتی که سعی می کنند با کمتر از 30,000 دلار زندگی خود را تامین کنند. این یکی از نابرابرترین شهرهای جهان است. پس چه کاری می توانیم در مورد آن انجام دهیم؟ چگونه می توانیم برای تغییر این نابرابری سازماندهی کنیم؟ به نظر من، ما باید این تصور را که کارگر کارخانه پیشتاز پرولتاریا خواهد بود، کنار بگذاریم و شروع کنیم به تصور کسانی که با تولید و بازتولید زندگی شهری به عنوان پیشتاز جدید درگیر هستند. این شامل کارگران خانگی، تاکسیرانی، کارگران تحویلدهنده و بسیاری دیگر از طبقه فقیر و کارگر میشود. من فکر می کنم ما می توانیم جنبش های سیاسی بسازیم که به روش های کاملاً متفاوت از گذشته عمل کنند. ما میتوانیم این را در شهرهای سراسر جهان، از شهرهای بولیوی تا بوئنوس آیرس ببینیم. با ترکیب کار فعالان شهری، با کسانی که در کارخانه ها کار می کنند، ما شروع به ایجاد یک عنصر کاملاً متفاوت از تحریک سیاسی می کنیم.
امانوئل: می توانید در مورد برخی از آن شهرها مانند آل آلتو، بولیوی صحبت کنید؟ همچنین، من در سال 2011 در مدیسون، ویسکانسین در جریان اعتراضات کارگری بودم، و باید بگویم، تجربه پویایی درونی جنبش کارگری و نحوه تعامل آن با کارگران و شهروندان غیر اتحادیهای جالب و کاملاً ناامیدکننده بود. متأسفانه، جنبش اتحادیه مخالفان و مقاومت های جدی را خفه می کند.
در حالی که بسیاری از کارگران در مدیسون عضو اتحادیه هستند، کسانی که ساختمان کنگره را به طور فیزیکی اشغال کردند و این اشغال را آغاز کردند، کارگران غیر اتحادیه بودند. سپس اتحادیه های بزرگ وارد شدند و بلافاصله گفتگو را به سمت انتخابات فراخوان فرماندار اسکات واکر هدایت کردند. بدون شک، در گذشته، رای فراخوان فرماندار واکر یک فاجعه سیاسی بود. نظر شما چیست؟
هاروی: اتحادیه ها دوران بدی را پشت سر گذاشته اند. آنها خیلی مترقی نیستند، به خصوص در ایالات متحده، به طور کلی، من با جایی که شما از آن می آیید موافقم. دلیل اینکه من از ترومکا نام بردم این بود که فکر میکنم ترومکا و بسیاری از کسانی که در جنبش اتحادیه سازمانیافته هستند میدانند که دیگر نمیتوانند به تنهایی از پس آن برآیند. آنها به کمک کل نیروی کار، اعم از اتحادیه یا غیره نیاز دارند. این همیشه چالش در هنگام سازماندهی است: چقدر از این نهادهای بزرگ حمایت می خواهیم؟ و چه مقدار از کارهایی که آنها انجام می دهند ناشی از یک حس واقعی همبستگی است؟ چقدر از آن برای منافع شخصی است؟ تجربه شخصی من در بالتیمور، پیرامون کمپین های دستمزد زندگی، تا حدی منعکس کننده تجربه شماست. اتحادیه ها عموماً با این کمپین ها خصمانه بودند و به طور کلی کمکی نکردند. با این حال، ما از اتحادیه های محلی کمک زیادی دریافت کردیم.
بنابراین، دوباره باید این دو موجودیت را از هم جدا کنیم. افراد محلی به کمپین های محلی کمک کردند. بدون شک، جنبش اتحادیه در ایالات متحده بسیار بسیار محافظه کار بوده است - از بسیاری جهات، به ویژه در حدود پنجاه سال گذشته، ما فاقد یک جنبش جدی کارگری سازمان یافته بوده ایم. و مشکلات مشابهی در اتحادیه های کارگری بریتانیا نیز وجود دارد. منصفانه بگویم، تصوری که من از برخی از رهبری محلی در شهر نیویورک دارم این است که آنها میدانند که دیگر نمیتوانند شلیک کنند. من شک دارم که شما می گویید ما نباید با اتحادیه ها سازماندهی کنیم، و هر کسی که این را می گوید باید مراقب باشیم، اما باور کنید، من به خوبی از محدودیت های اتحادیه های مدرن آگاه هستم.
در واقع، من بسیاری از آنچه را که به من گفتید از دوستانی که در رویدادهای مدیسون، ویسکانسین شرکت داشتند، شنیدم. می دانید، من تا آنجا که می توانستم درباره آل آلتو، بولیوی مطالعه کرده ام، و چیزی که واقعا برای من جذاب است، اشکال سازماندهی است که در آنجا اتفاق می افتد. یک مؤلفه صنفی وجود دارد که در آن اتحادیه معلمان قوی پیشرو است. اما بسیاری از اعضای سابق اتحادیه نیز وجود دارند که قبلاً در معادن قلع بودند، اما از طریق بازسازی نئولیبرالی در دهه 1980 بیکار شدند. این افراد در نهایت در این شهر آل آلتو زندگی کردند و یک سنت فعال سیاسی سوسیالیسم وجود دارد. در جنبش اتحادیه که قبلاً در آن حضور داشتند، عمدتاً تروتسکیست بودند، که قابل توجه است. با این حال، سازمان های مهم تر، سازمان های محله بودند. به علاوه، یک مجمع فراگیر از تشکل های محله ای به نام فدراسیون تشکل های محله ای وجود داشت.
به عنوان مثال، سازمان های دستفروشان خیابانی وجود داشت که ما در شهر نیویورک نیز داریم، علاوه بر حمل و نقل مردم. این گروه های مختلف به طور منظم با یکدیگر ملاقات می کردند. پویایی جالب این سازمان ها این است که همه آنها در مورد هر موضوعی چشم به چشم نمی بینند. منظورم این است که رفتن به جلسه ای که همه موافق باشند چه فایده ای دارد؟ آنها باید در جلسات شرکت می کردند تا مطمئن شوند که منافعشان از بین نمی رود. این همان چیزی است که وقتی مناظره های پر جنب و جوش و گفتمان سیاسی دارید اتفاق می افتد: پیشرفت. بنابراین، فعالیت فدراسیون های محلات ناشی از روش های بسیار رقابتی سازماندهی بود. سپس، زمانی که پلیس و ارتش شروع به کشتار مردم در خیابان ها کردند، بلافاصله یک نمایش همبستگی در میان گروه هایی که در شهر سازماندهی می کردند، به وجود آمد. آنها شهر را بستند و راه ها را مسدود کردند.
در نتیجه، مردم لاپاز، بولیوی، قادر به دریافت کالا و خدمات نبودند، زیرا سه مسیر اصلی مستقیماً از Al Alto می گذشت که توسط این سازمان ها بسته شد. آنها این کار را مجدداً در سال 2003 انجام دادند و نتیجه این شد که رئیس جمهور کنار گذاشته شد. سپس، در سال 2005، رئیس جمهور بعدی کنار گذاشته شد. بالاخره اوو مورالس را بدست آوردند. همه این عناصر گرد هم آمدند و به طور مؤثری مردم فقیر و طبقه کارگر را در بولیوی سازماندهی کردند. اینجا بود که عنوان کتابم را گرفتم شهرهای شورشی. به معنای واقعی کلمه، آل آلتو در عرض چند سال تبدیل به یک شهر انقلابی شد. اشکال سازماندهی در بولیوی برای مطالعه و بررسی جذاب است. من نمی گویم این «الگویی» است که همه باید کپی کنند، اما نمونه خوبی برای بررسی و مطالعه است.
امانوئل: در پایان کتابتان، به فیلمی اشاره میکنید که برای من عزیز است، نمک زمین، فیلمی که اولین بار به عنوان دانشجوی سال اول در کالج دیدم. معلم من، دکتر کیم سایپس، یک کلاس تنوع نژادی و قومی را در دانشگاه مرکزی پوردو نورث تدریس کرد و ما فیلم را تماشا کردیم. مشاهده مطالب برای دوره مورد نیاز بود. در ارجاع به این فیلم در کتابتان، اشاره میکنید: «تنها زمانی که اتحاد و برابری با همه نیروهای کار ساخته شود، میتوانیم پیروز شویم. خطری که این پیام برای سرمایه داری نشان می دهد با این واقعیت سنجیده می شود که این تنها فیلم آمریکایی است که به دلایل سیاسی به طور سیستماتیک از نمایش در هر مکان تجاری برای چندین سال ممنوع شده است. می توانید در مورد اینکه چرا این فیلم مهم است صحبت کنید؟ چه چیزی می تواند در مورد مبارزه به ما بیاموزد؟
هاروی: خب، من اولین بار چند وقت پیش فیلم را دیدم. مدتی پیش بود و دقیقاً یادم نیست چه زمانی. اما، من هم مثل شما، همیشه خاطره آن را گرامی داشته ام. بنابراین وقتی برای نوشتن این کتاب نشسته بودم، برگشتم و دوباره آن را دیدم. طبیعتاً یکی دو بار دیگر آن را تماشا کردم. به نظر من این یک داستان بسیار انسانی است. اما این داستان شگفت انگیز یک معدن روی است که بر اساس یک موقعیت واقعی نوشته شده است و توسط افرادی نوشته شده است که هالیوود آنها را به دلیل تمایلات کمونیستی خود ممنوع کرده است. این یک فیلم عالی است که در آن طبقه، نژاد و جنسیت همه در کنار هم قرار می گیرند تا یک داستان و روایت عالی را شکل دهند.
لحظهای در فیلم وجود دارد که تا حدودی خندهدار است: بچهها به دلیل قانون تافت-هارتلی دیگر نمیتوانند اعتصاب کنند، بنابراین زنان تظاهرات را به عهده میگیرند زیرا هیچ چیزی آنها را از پیوستن به تظاهرات منع نمیکند. سپس، مردان باید مشاغل خانگی را به عهده بگیرند. جالب اینجاست که مردان به سرعت متوجه میشوند که چرا زنان درخواست آب جاری و چیزهای دیگری از کارفرمای خود میکنند که زندگی روزمره را بسیار آسانتر میکند. البته، مردان به سرعت متوجه می شوند که چقدر سخت است که تمام روز در خانه باشند. این نوع سؤالات جنسیتی را که امروزه مهم هستند گرد هم می آورد. این با همبستگی در سراسر خطوط قومی سروکار دارد که بسیار مهم است. فیلم به خوبی این موضوع را به شیوه ای غیرآموزشی برجسته می کند. من همیشه آن فیلم را خیلی دوست داشتم، بنابراین فکر کردم مناسب است که آن را به بافت شهرهای شورشی بازگردانم.
امانوئل: نصیحتی برای کسانی که این مصاحبه را می شنوند یا می خوانند، دارید؟
هاروی: متأسفانه، من یک سازمان دهنده نیستم. من یک مفسر درباره محدودیتهای سرمایه و اینکه چگونه میتوانیم برای مفهومسازی دیدگاههای جایگزین برای جامعه پیش برویم، هستم. من مقدار زیادی نیرو، انگیزه و ایده های فکری از کسانی که در واقع هر روز درگیر مبارزه هستند، گرفته ام. اگر بتوانم شرکت می کنم و کمک می کنم. بنابراین توصیه من به همه این است که تا حد امکان بیرون بروند و با نابرابری اجتماعی و تخریب محیط زیست مقابله کنند، زیرا این مسائل به طور فزاینده ای پیش بینی می شود.
مردم باید فعال شوند؛ برو بیرون؛ حرکت کنید. این یک زمان حیاتی است. می دانید، ثروت و سرمایه هنگفت تا کنون ذره ای تکان نخورده است. اگر میخواهیم چیزی متفاوت در جامعهمان ببینیم، باید به آن فشار زیادی بدهیم. ما باید سازوکارها و اشکالی از سازماندهی ایجاد کنیم که منعکس کننده نیازها و خواسته های جامعه به عنوان یک کل باشد، نه فقط یک طبقه ممتاز-الیگارشی از افراد.
دیوید هاروی استاد برجسته مردم شناسی و جغرافیا در مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه سیتی نیویورک (CUNY)، مدیر مرکز مکان، فرهنگ و سیاست، و نویسنده کتاب های متعدد، از جمله آخرین شهرهای شورشی: از حق به شهر، تا انقلاب شهری (نسخه 2012). او بیش از 40 سال است که کتاب سرمایه کارل مارکس را تدریس می کند.
وینسنت اممانه نویسنده، فعال و مجری رادیو است. وینس میزبان یک برنامه هفتگی در شبکه رادیویی مترقی به نام "مدیتیشن ها و مولوتف ها" است که هر دوشنبه ساعت 1:00 (به وقت شیکاگو) پخش می شود.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا