منبع: کانتر پانچ
عکس bgrocker/Shutterstock
در یک مقاله قبلیمن جنبش مدرن قدرت سفیدپوستان و چشم انداز سیاسی گسترده تر را در ایالات متحده بررسی کردم. هدف آن مقاله مروری جامع نبود، بلکه خلاصهای از اینکه با چه کسی میجنگیم و ویژگیهای تعیینکننده دشمن بود. به همان اندازه مهم، چشم انداز اجتماعی و سیاسی گسترده تر در ایالات متحده چیست؟ و طرف ما چطور؟ در حال حاضر چه نوع منابع، تعداد و ظرفیت داریم؟
در این مقاله، من بر اهمیت و ضرورت سازماندهی و چگونگی ارتباط چپ به طور کلی با بخشهای خاصی از دولت، یعنی ارتش و پلیس، تأکید میکنم. به نظر من، چپ باید زمان بیشتری را صرف سازماندهی و زمان کمتری برای نقد، نوشتن و پادکست کند – که هیچ کدام به تنهایی دنیا را تغییر نمی دهند. در واقع، من استدلال می کنم که کاردانی بیش از حد، در واقع به چپ آسیب می زند. در نهایت، و مهمتر از همه، چپ باید یک موضع منسجم در مورد پلیس و ارتش ایجاد کند. انجام این کار به نفع تلاش های سیاسی آتی چپ خواهد بود.
In قسمت سومبررسی خواهیم کرد که چرا چپ باید فوراً از خواسته های دولت گرا حمایت کند که سرمایه را به چالش می کشد و دوره سوسیال دموکراسی را در ایالات متحده آغاز می کند. قانون (دولت) برای محاکمه، برچیدن، متهم کردن، دستگیری، محکوم کردن و محکوم کردن اعضای جنبش قدرت سفید که از اشکال مختلف تروریسم سیاسی حمایت می کنند یا در آن شرکت می کنند.
سازماندهی بیشتر، کاردانی کمتر
سازماندهی تنها راه شکست جنبش قدرت سفید است. اکثریت آمریکاییها با جنبش قدرت سفید موافق نیستند یا با آن همذات پنداری میکنند. این برای ما خوب است، اما به اندازه کافی خوب نیست. افکار عمومی باید به سازمانها، مؤسسات و کمپینهای مؤثری تبدیل شود که تعداد زیادی از مردم عادی درگیر، توانمند و آماده مقابله با آن باشند.
بدون تردید، تعداد کافی آمریکایی که خود را «مترقیخواه» یا «چپگرا» میخوانند یا اسماً با ارزشها و سیاستهای مترقی همخوانی دارند، فعالانه در سازماندهی تلاشها شرکت ندارند. این یک مشکل دیرینه است. در تجربه من، بسیاری از افرادی که خود را مترقی یا چپ می دانند، زمان زیادی را صرف فریاد زدن از حاشیه می کنند، اغلب جدا از جامعه بزرگتر و تلاش های سیاسی مداوم، که مفید نیست.
وظیفه شناسی و سازماندهی یکسان نیستند. بله، ما به هر دو نیاز داریم، اما امروز کارشناسان بسیار زیاد و سازمان دهندگان بسیار کمی داریم. بله، ما در میان یک بیماری همه گیر جهانی هستیم. از این رو بسیج و سازماندهی دشوارتر است - این نیز قابل درک است. اما همه گیری متوقف نشده است پرستاران, کارگران کارخانه, معلمان, دانش آموزان, کلیساها, فعالان بومی, محیط زیست, مهاجران، یا اتحادیه از سازماندهی در طول یازده ماه گذشته. لیبرالها، مترقیها و چپها باید درسهای مهمی را از کسانی بیاموزند که با موفقیت در بدترین بیماری همهگیر در بیش از 100 سال گذشته مبارزه کردهاند. تلاش آنها ستودنی است.
کارشناسان بر تحلیل تمرکز می کنند و نقد ارائه می کنند. سازمان دهندگان بر قدرت تمرکز می کنند و استراتژی را ارائه می دهند. کارشناسان در مورد چیزهایی صحبت می کنند که ما نمی توانیم کنترل کنیم. برگزارکنندگان در مورد چیزهایی که تحت کنترل ما هستند صحبت می کنند. به عنوان مثال، کارشناسان جناح چپ شکایت کردند که DNC انتخابات مقدماتی برای کلینتون در سال 2016 و بایدن در سال 2020 را به خاطر برنی انجام داد. سازماندهندگان به آن کمپینها پرداختند، همانطور که برنی (برای کسانی که گوش میدادند)، با این درک که منافع قدرتمند مقابله خواهند کرد. کارشناسان بر تک تک سیاستمداران و نحوه عملکرد آنها در سیستم های اقتصادی و سیاسی موجود تمرکز می کنند. سازمان دهندگان به دنبال درک بهتر و تغییر آن سیستم ها هستند. کارشناسان به شکست های دولت بایدن اشاره می کنند. سازمان دهندگان ذاتاً این نارسایی ها را درک می کنند و به دنبال سوء استفاده از آنها به نفع ما هستند. کارشناسان صحبت می کنند. برگزارکنندگان پیاده روی می کنند. کارشناسان وقت خود را به صورت آنلاین سپری می کنند، به اشتراک گذاری، گشت و گذار، لایک کردن، توییت کردن، نظر دادن و پاسخ دادن به آن ها. سازماندهندگان وقت خود را در خیابانها، محلهها، محلهای کار و اجتماعات میگذرانند، صحبت میکنند، برنامهریزی میکنند، شبکهسازی میکنند، میسازند، استراتژی میکشند و میجنگند.
از زمان شروع همه گیری، میلیون ها آمریکایی پادکست و برنامه های یوتیوب را راه اندازی کرده اند. هیچ چیز در مورد این روند تکان دهنده نیست، اما اطمینان بخش نیست. قبل از همهگیری، آمریکاییها مقدار نامتناسبی از وقت خود را به صورت آنلاین، تماشای تلویزیون، بازیهای ویدیویی یا به طور کلی در مقابل صفحه نمایش های دو بعدی. این یکی از دلایلی است که من و سرجیو کوچرگین یک مرکز اجتماعی-فرهنگی را در شهر میشیگان، ایندیانا، جایی که ما زندگی میکنیم، افتتاح کردیم: یعنی اینکه مردم را از روی کاناپههایشان بلند کرده و در ملاء عام با همسایگان، غریبهها و دوستان خود ارتباط برقرار کنند.
هدف اولیه ما استفاده از فضا به عنوان یک مرکز سازماندهی برای تلاش های محلی و منطقه ای بود. هدف ما ترکیب فرهنگ و سیاست، فعالیت های اجتماعی و هنر، روشنفکری و خیابان بود. حرکات و پروژه های ما باید اجتماعی و سرگرم کننده و پیچیده، منظم، جدی، متعهد و استراتژیک باشد. ما همچنین باید برای مسیرهای طولانی حفاری کنیم (پریدن از شهری به شهر دیگر، شهری به شهر دیگر، آن را قطع نمی کند). ما باید یک هسته جدی از سازمان دهندگان بسازیم، سپس آن دانش و تجربه را در سراسر جامعه گسترش داده و دموکراتیزه کنیم، و بارها و بارها تکرار کنیم تا زمانی که هزاران سازمان دهنده ایجاد کنیم که بتوانند هر محل کار، کلیسا، محله، مجتمع آپارتمانی، دبیرستان را رادیکال کنند. ، مدرسه راهنمایی و پردیس دانشگاه در سراسر ایالات متحده
البته گفتن همه اینها راحت تر از انجام دادن است. با این حال، با هدف صریح سازماندهی تعداد زیادی از مردم عادی (کسانی که از قبل خود را با سیاست های چپ و مترقی نمی شناسند) شروع می شود تا قدرت کافی برای ایجاد بحران برای نخبگان و در نهایت به دست گرفتن کنترل امور را به دست آورند. دستگاه دولتی و اقتصاد ما به دنبال استفاده از قدرت هستیم، نه فرار از آن. و ما با هدف بلندمدت اخته کردن سرمایه داری، بالا بردن هنجارهای دموکراتیک و کنترل کارگری و حفاظت از محیط زیست، قصد داریم از دولت برای شکست سرمایه استفاده کنیم.
کجا سازماندهی کنیم؟ در حالت ایده آل، محل های کار، جوامع (حتی بهتر، محله ها، به میزانی که هنوز وجود دارند)، مجتمع های آپارتمانی و مسکونی، عبادتگاه ها، و ساختارهای مختلف دیگر با تعداد مشخصی از افراد، مرزهای جغرافیایی و نهادی، و توانایی اعمال قدرت. . از سوی دیگر، برخی از گروهها، مانند سوسیالیستهای دموکرات آمریکا (DSA) یا زندگی سیاهپوستان مهم است (BLM)، ممکن است از گروهی از افرادی که قبلاً خود را با مجموعهای از ارزشها (سوسیالیسم) یا دلایل خاص (پلیس) شناسایی میکنند، ایجاد شوند. ). چنین سازمانهایی همچنین میتوانند نقشهای حیاتی را در ایجاد جنبشهای سیاسی پر جنب و جوش و پایهای که برای شکست جنبش قدرت سفید ضروری است، ایفا کنند.
بیایید یک مثال بزنیم: عبادتگاه ها. نهادهای مذهبی هنوز در ایالات متحده قدرت فوق العاده ای دارند البته برخی بیشتر از دیگران به دلیل عوامل تاریخی، جغرافیایی یا جمعیتی. برای مثال، کلیساهای مسیحی در چشم انداز سیاسی ورمونت کمتر از کلیساهای تنسی تأثیرگذار هستند. به همین ترتیب، مساجد در منطقه بزرگ دیترویت قوی تر از مساجد در ساختار قدرت سیاسی خلیج تامپا هستند. گفته می شود، هیچ اجتنابی از آنها وجود ندارد. ما باید عبادتگاه ها را در خود جای دهیم تجزیه و تحلیل ساختار قدرت. قدرتی که آنها دارند عمدتاً در حوزه های ایدئولوژیک، فرهنگی و سیاسی است. به عنوان مثال، عبادتگاه ها نمی توانند اقتصاد را تعطیل کنند، اما می توانند بر نحوه نگرش و پردازش موقعیت اقتصادی کارگران در سیستم سرمایه داری تأثیر بگذارند. آنها می توانند شرکت ها را تحت فشار یا تحریم قرار دهند. نهادهای مذهبی نمی توانند به طور رسمی از نامزدها حمایت کنند، اما کمپین های سیاسی باید با آنها تعامل داشته باشند. از بسیاری جهات، کلیساها، مساجد و کنیسه ها می توانند برای نخبگان دردسرهای جدی ایجاد کنند، به همین دلیل است که آنها مکانی ضروری برای سازماندهی تلاش ها باقی می مانند.
مثال دیگری که درک آن بسیار ساده تر است، سازماندهی محل کار است. سازماندهی در محل کار یکی از مؤلفههای اساسی تلاشهای سیاسی گستردهتر ما است، زیرا کارگران این پتانسیل را دارند که در صورتی که اقداماتشان هماهنگ و استراتژیک باشد، قدرت زیادی را به دست آورند. علاوه بر این، کارگرانی که این کار را در بخشهای استراتژیک اقتصاد انجام میدهند، پتانسیل بیشتری برای تغییر اساسی روابط قدرت بین کارگران و کارفرمایان دارند. به علاوه، مردم بیشتر ساعات بیداری خود را در محل کار می گذرانند، بنابراین منطقی است که محل کار را در تلاش های سازماندهی خود متمرکز کنیم.
مشکل گروه هایی مانند DSA و BLM این است که با هیچ ساختار خاصی یا مرز تعریف شده مطابقت ندارند. در حالی که هر دو سازمان کاملاً متفاوت هستند، کیفیت اساسی یکسانی دارند: عضویت آنها رادیکال های خودشناس، چپ ها و سوسیالیست ها را تشکیل می دهد. سازمانهای آنها همان چیزی است که ما آن را «خود منتخب» مینامیم، به این معنی که افراد به چنین سازمانهایی میپیوندند، زیرا آنها قبلاً با ارزشها و اهداف سازمان مذکور، جهان بینی و غیره همذات پنداری میکنند. البته، هیچ مشکلی ذاتاً در مورد سازمانهای منتخب وجود ندارد. با این حال، آنها با مشکل گرفتار شدن در محافل اجتماعی با چهرههای آشنا، بسیج شدن با همان گروه از مردم، و هرگز گسترش واقعی رهبری اصلی یا پایگاه حامیان خود فراتر از کسانی که قبلاً موافق هستند، روبرو هستند.
سازمانهای خود منتخب همچنین با چالش تعیین مکان و نحوه اعمال قدرت سیاسی مواجه هستند. DSA یک مثال کامل است. DSA، همانطور که امروزه وجود دارد، دارای سطوح مختلف قدرت در سطح محلی، بسته به موقعیت جغرافیایی است، اما تأثیر کمی بر تصمیمات سیاست ملی دارد. اعضای DSA به عنوان منصب انتخاب شده اند، اما بیشتر در ایالت های لیبرال، شهرها و شهرک های دانشگاهی، به استثنای چند مورد. باز هم، هیچ مشکلی ذاتی در آن وجود ندارد. من عضو DSA هستم. امیدوارم بتوانم به ایجاد یک گروه قدرتمند DSA در شمال غربی ایندیانا، در سراسر ایالت و مناطق وسیع تر دریاچه های بزرگ و کمربند زنگ کمک کنم. اما در طول مسیر، ما باید در گفتگوها و بحثهای دشوار در مورد چشمانداز، استراتژی، ساختار، تاکتیکها و چگونگی درک و برنامهریزی برای ساختن و استفاده از قدرت خود شرکت کنیم. خوشبختانه، این در حال حاضر در فصل ما اتفاق می افتد - تا حد زیادی به لطف کار برخی از اعضای اختصاصی که رهبری را بر عهده گرفته اند و فرآیند رسمی صدور گواهینامه فصل، سازماندهی و جلسات برنامه ریزی استراتژیک را آغاز کرده اند.
اکنون وقت آن است که لیبرال ها، مترقی ها و چپ ها تا حد امکان از ساعات بیداری خود را به سازماندهی تلاش ها اختصاص دهند. مکالمات و ایدههای ما باید منعکس کننده گرانی مخمصه جمعی ما باشد، همچنین اهداف، اهداف بلندمدت و چشمانداز ما. و هیچ کدام از اینها از طریق رسانه های اجتماعی یا چت روم های اینترنتی اتفاق نمی افتد. برخلاف جنبش قدرت سفید، ما به دنبال ساختن یک سازمان شبه نظامی/تروریستی زیرزمینی، کاملا افقی، غیرقابل پاسخگویی نیستیم که هدف آن نابودی مطلق دولت باشد. در نتیجه، جنبش ما (فراز زمین، اعداد تودهای، متنوع، دموکراتیک) نیازمند تماس و ارتباط رو در رو است. اجتماعی شدن کلید تلاش های سازماندهی سیاسی ما است.
رفتار ضداجتماعی و بیش از حد فردی، مانند گذراندن ساعتهای بیشماری آنلاین یا بهدست آوردن جهانبینی از یوتیوببرها، پادکستها، افراد مشهور یا شخصیتهای رسانهای، برای تلاشهای سازماندهی سیاسی مترقی مناسب نیست. کارشناسان، بر خلاف سازمان دهندگان، می توانند به عنوان فردی فعالیت کنند. کارشناسان به هیچ کس پاسخ نمی دهند، اگر هدف فرد ایجاد مخاطبی باشد که محصولی را مصرف می کند، خوب است. اگر هدف ما ایجاد سازمانها و جنبشهایی است که به تودهها (نه الاغها) رسیدگی میکنند، باید عادات فرهنگی، هنجارهای اجتماعی عجیب و غریب و غیرمفید را که مردم از چنین زبالههایی جمعآوری میکنند، رد کنیم. سازمان دهندگان موثر می توانند اجتماعی شوند. و سازماندهی مؤثر مستلزم سطحی از اعتماد و جمعی است که توسط کارشناسان حرفهای کلاس یا فرهنگ سمی که آنها تولید میکنند پرورش داده نشود. به یاد داشته باشید، برگزارکنندگان صحبت می کنند به جامعه، نه atجامعه.
در مورد تلاشهای سازماندهی خاص در بخشهای آینده، هم در حال انجام و هم تئوری، بیشتر خواهم نوشت، که افراد به طور بالقوه میتوانند به طور مستقل بازآفرینی یا توسعه دهند. در اینجا، من به همه چیز فکر می کنم، از مبارزات انتخاباتی و سازماندهی محل کار گرفته تا پروژه های فرهنگی، پروژه های رسانه ای، لیگ های ورزشی، باشگاه های اجتماعی، مراکز اجتماعی، و خیلی چیزهای دیگر.
تأملاتی در مورد دولت
همانطور که در بخش اولجنبش قدرت سفید امروز و بخشهایی از راست افراطی گستردهتر به دنبال نابودی دولت فدرال هستند. این مؤلفه از ایدئولوژی آنها بیش از هر عنصر دیگری از برنامه سیاسی آنها همپوشانی و انسجام دارد. ضد کمونیسم مدت هاست که چسبی است که گروهی متفاوت از افراطی های راست افراطی را در کنار هم نگه می دارد. صرف نظر از اینکه فرد ممکن است در مورد دولت "احساس" یا "فکر" کند، به نظر من، دستگاه دولتی، حداقل آنطور که ما می فهمیم، به این زودی ها به جایی نمی رسد. در واقع، کاملا برعکس. از این رو، تعیین اینکه جنبشهای سیاسی چپ چگونه میخواهند با دولت ارتباط برقرار کنند، بسیار مهم است، بهویژه در شرایطی که همهگیری شدید، تغییرات آبوهوایی فراری، ویرانیهای زیستمحیطی گستردهتر، شکافهای نژادی، رنج اقتصادی، بحرانها و چالشهای ژئوپلیتیک بینالمللی، و انبوهی از مشکلاتی که بشریت بدون اقدام گسترده دولت نمی تواند به طور معنادار یا کافی به آنها رسیدگی کند.
اگر چپ امیدوار است که روزی دولت را اداره کند یا از قدرت آن استفاده کند، باید موضع منسجمی در مورد پلیس و ارتش داشته باشد. این نیز لازمه هر جنبش سیاسی چپ جدی است. اگر موضع چپ لغو همه چیز باشد: پلیس، ارتش، مرزها و زندانها، برای نام بردن از چند مورد، چپ هیچ شانسی برای برنده شدن ندارد و کاملاً با مردم عادی (همان افرادی که برای موفقیت جنبشهای چپ مورد نیاز هستند) فاصله دارد. ). با این حال، دیدگاههای آرمانشهری در خدمت هدفی هستند: گسترش افقهای سیاسی جمعی ما ضروری و الهامبخش است. ما باید مفاهیم خلاقانه و جایگزین های آینده را بررسی کنیم. امیدواریم تلاشهای موجود ما به آنها وارد شود، اما تحلیل فوری ما باید مبتنی بر واقعیت باشد، یعنی شرایط مادی کنونی جهان.
به همین ترتیب، هر کس در سمت چپ که از انقلاب یا شورش صحبت می کند، کاملاً با واقعیت ارتباط ندارد. در حال حاضر، هیچ نیروی چپ ضد قدرت در ایالات متحده وجود ندارد. چپ ایالات متحده هیچ ارتش، شبه نظامی، نیروهای شبه نظامی، اتحادیه های گسترده مبارز، یک حزب کمونیست یا یک حزب سوسیالیست ندارد، و نه هیچ بخش از ایالت را کنترل می کند. دستگاه (نظامی، پلیس)، اقتصاد، یا احزاب سیاسی اصلی موجود. بیمعنی است که بگوییم گروه کوچکی از هزارههای متحرک عمدتاً بیسازمان و از نظر ایدئولوژیک تکه تکه شده که بیشتر وقت خود را صرف وبگردی میکنند، به نحوی تودههای فقیر و طبقه کارگر را به یک پیروزی انقلابی سوق دهند. به همان اندازه احمقانه است این ایده که یک محیط طبقاتی حرفه ای متشکل از اساتید دانشگاه، سازمان های غیردولتی و روزنامه نگاران مستقل به عنوان پیشتاز چپ ایالات متحده عمل کنند.
به طور خلاصه، انقلاب در افق نیست. انقلاب ها به تعداد زیادی از افراد سازمان یافته نیاز دارند که متعهد، منضبط، و از نظر سیاسی پیچیده و استراتژیک باشند. علاوه بر این، از نظر تاریخی، انقلاب ها همیشه حداقل بخشی از ارتش یا پلیس را شامل می شوند. بر این اساس، چپهایی که علاقهمند به توسعه نیروهای انقلابی هستند، باید در نظر داشته باشند که چگونه با پلیس و ارتش تعامل خواهند داشت و خود را در قبال آن قرار میدهند.
نحوه ارتباط چپ با پلیس
تابستان گذشته، در جریان قیام جورج فلوید، فعالان آنارشیست یک «منطقه خودمختار» در مرکز شهر سیاتل ایجاد کردند. از قضا، آنها بلافاصله گشتهای مسلحانه را راهاندازی کردند که در غیر این صورت به آنها معروف است پلیس، و یک محیط امنیتی، که در غیر این صورت به عنوان a شناخته می شود مرز. طولی نکشید که به اصطلاح سیاست پیشینی همان ساختارهایی را که آنارکو-فعالان اسماً ادعا می کنند رد می کنند، تکرار کرد. به نظر می رسد، در واقعیت، امنیت همیشه مورد نیاز است، به ویژه در زمینه یک جهنم راست که برای ایجاد رعب و وحشت هرچه بیشتر بر جمعیت های آسیب پذیر وجود دارد.
اکنون، بدون شک، نیروهای پلیس در ایالات متحده بیش از حد نظامی شده اند، به گونه ای ساختار یافته اند که رفتارهای توهین آمیز و جنایتکارانه و از نظر فرهنگی مخرب را تقویت می کنند. آنها فاقد مسئولیت پذیری هستند و در خدمت منافع شرکتی قدرتمند هستند. همگی صحیح است. نظرسنجیها نشان میدهد که اکثر آمریکاییها بهطور کامل نیاز به اصلاحات پلیس را درک میکنند، اما صرفاً توضیح جزییات خشونت افسران پلیس یا خشونت ذاتی پلیس نظامی، اطلاعات بسیار کمی در مورد نوع اصلاحاتی که مردم از آنها حمایت میکنند یا اینکه چگونه میتوانیم به آنها برسیم، به ما میگوید.
سال گذشته، در بحبوحه قیام های جورج فلوید، من یک قطعه نوشت جزئیات داده های نظرسنجی افکار عمومی در مورد چندین اصلاحات پیشنهادی پلیس:
افکار عمومی در مورد پلیس در حال تغییر است، اما بیشتر در جهت اصلاحات جزئی. گالوپ اخیراً a نظرسنجی گسترده از 36,000 شرکت کننده که سوالات مختلفی در مورد اصلاحات پلیسی پرسیده شد. در زیر پاسخ آنها آمده است:
الزام افسران به داشتن روابط خوب با جامعه: این ایده با اختلاف کمی روبرو می شود، زیرا تقریباً همه آمریکایی ها (97٪) به طور کلی از آن حمایت می کنند، از جمله 77٪ که به شدت از آن حمایت می کنند. سیاهپوستان آمریکایی با 83 درصد بیشتر از سفیدپوستان (76 درصد) یا آمریکاییهای اسپانیایی تبار (77 درصد) به شدت از این نیاز حمایت میکنند.
تغییر رویه های مدیریتی به گونه ای که سوء استفاده از افسران مجازات شود: 96٪ از آمریکایی ها از تغییر شیوه های مدیریت حمایت می کنند، بنابراین سوء استفاده از افسران مجازات می شود، و 76٪ گفته اند که قویاً از این ایده حمایت می کنند. از هر 10 سیاهپوست آمریکایی 91 نفر (10٪) به شدت از چنین تغییری حمایت می کنند، در مقابل هشت نفر از 80 آمریکایی اسپانیایی تبار (10٪) و کمی بیش از هفت نفر از 72 آمریکایی سفیدپوست (XNUMX٪).
ترویج جایگزین های مبتنی بر جامعه مانند مداخله خشونت آمیز: 82 درصد از آمریکاییها به طور کلی از نقش بیشتر سازمانهای اجتماعی حمایت میکنند و 50 درصد گفتهاند که قویاً از آن حمایت میکنند. به احتمال زیاد از این ایده حمایت میکنند سیاهپوستان آمریکایی (73%)، دموکراتها (75%) و بزرگسالان 18 تا 34 ساله (65%).
لغو ادارات پلیسبرای اکثر آمریکاییها، ایده لغو پلیس بیش از حد پیش میرود: 15 درصد به طور کلی میگویند که از آن حمایت میکنند و سیاهپوستان آمریکایی (22 درصد) و آمریکاییهای اسپانیایی تبار (20 درصد) تا حدودی بیشتر از سفیدپوستان آمریکایی (12 درصد) این کار را انجام میدهند. . تقریباً هیچ جمهوری خواه (1٪) از این ایده حمایت نمی کند، در مقابل 27٪ از دموکرات ها و 12٪ از مستقل ها. با این حال، تمایز شدیدی نیز بین بزرگسالان جوان و مسن در این سؤال وجود دارد. یک سوم از افراد کمتر از 35 سال (33٪) از این ایده حمایت می کنند، در مقایسه با 16٪ از افراد 35 تا 49 ساله و 4٪ از افراد 50 ساله و بالاتر.
پایان «ایست و فریسک»: به طور کلی، 74٪ از آمریکایی ها از ایده پایان دادن به پلیس توقف و بدون توقف حمایت می کنند و 58٪ گفته اند که قویاً از آن حمایت می کنند. اگرچه سیاهپوستان آمریکایی به احتمال زیاد قویاً یا تا حدودی از پایان دادن به توقف و سرخوردگی در 93 درصد حمایت میکنند، اکثریت قوی اسپانیاییها (76 درصد) و آمریکاییهای سفیدپوست (70 درصد) نیز همین کار را میکنند. با این حال، شکاف حزبی بسیار بزرگتری وجود دارد. 94 درصد از دموکرات ها در مقابل 44 درصد از جمهوری خواهان از پایان دادن به این رویه حمایت می کنند و مستقل ها در این بین 76 درصد هستند.
حذف اتحادیه های پلیس: اکثریت آمریکایی ها، 56 درصد، از حذف اتحادیه های پلیس حمایت می کنند، که نتایج آن در میان بزرگسالان سیاه پوست (61 درصد)، اسپانیایی تبار (56 درصد) و سفیدپوست (55 درصد) نسبتاً ثابت است. علیرغم تأیید بسیار بیشتر اتحادیه های کارگری به طور کلی در میان دموکرات ها نسبت به جمهوری خواهان، دموکرات ها به طور قابل توجهی بیشتر از جمهوری خواهان از حذف اتحادیه های پلیس حمایت می کنند (به ترتیب 62 درصد در مقابل 45 درصد). مستقلهای سیاسی با 57 درصد به دموکراتها نزدیکتر شدهاند.
حذف افسران اجرای جرایم غیر خشونت آمیز: نیمی از آمریکایی ها به طور کلی (50٪) به شدت یا تا حدودی از این ایده حمایت می کنند، از جمله اکثر آمریکایی های سیاه پوست (72٪) و اسپانیایی تبار (55٪) در مقایسه با 44٪ آمریکایی های سفیدپوست. همانند پایان دادن به توقف و تند تند، شکاف حزبی بزرگی نیز در این پیشنهاد وجود دارد. سه چهارم دموکرات ها (75 درصد) و حدود نیمی از مستقل ها (49 درصد) از این ایده حمایت می کنند، اما 16 درصد از جمهوری خواهان از این ایده حمایت می کنند.
کاهش بودجه اداره پلیس و انتقال پول به برنامه های اجتماعی: به طور کلی، 47 درصد می گویند که از کاهش بودجه اداره پلیس و انتقال پول به برنامه های اجتماعی حمایت می کنند، از جمله 28 درصد که قویاً از آن حمایت می کنند. با این حال، 70 درصد از سیاهپوستان آمریکایی به شدت یا تا حدودی از کاهش بودجه اداره پلیس حمایت می کنند، در مقابل 49 درصد از آمریکایی های اسپانیایی تبار و 41 درصد از آمریکایی های سفیدپوست. علاوه بر این، شکاف حزبی برای این ایده بیشتر از هر طرح اصلاحی پلیس دیگری است: 5 درصد جمهوریخواهان از آن حمایت میکنند، در حالی که 78 درصد دموکراتها و 46 درصد مستقلها از آن حمایت میکنند.
همانطور که نظرسنجی نشان میدهد، آمریکاییها از اصلاحات جزئی و حتی مهم حمایت میکنند، اما آنها بهطور قاطع ایده «الغای پلیس» را رد میکنند. و کمتر از نیمی از "کم کردن بودجه پلیس" حمایت می کنند. شاید تعداد بیشتری از آمریکاییها از مفهوم «کم کردن بودجه پلیس» حمایت کنند، اگر در مورد آنچه که واقعاً مستلزم آن تقاضا است، اطلاعات بهتری داشته باشند. با این حال، بسیاری از شهرداری ها فاقد بودجه لازم برای هدایت بخشی از بودجه موجود هستند. به عبارت دیگر، جایی که من زندگی می کنم، در شهر میشیگان، ایندیانا، پولی برای جابجایی وجود ندارد. شهر ما در تنگنای نقدینگی، کمبود بودجه و زیان دهی است. پایه مالیاتی ما در حال کاهش است. در حال حاضر کارگران شهری، از جمله پلیس، با کاهش بالقوه و ساعات کمتر مواجه هستند. خواستههایی مانند «کم کردن پول پلیس» ممکن است در مکانهایی مانند شیکاگو جذابیت بیشتری داشته باشد، اما نه در جایی که من زندگی میکنم. حتی در شیکاگو، «کاهش بودجه پلیس» پتانسیل محدودی دارد. به عنوان مثال، سال 2020 بودجه پلیس در شیکاگو بود 1.6 میلیارد دلار. ممکن است پول زیادی به نظر برسد، اما مبلغی ناچیز است 600 دلار برای هر ساکن شهر - برای اکثر مردم شیکاگو به سختی میتوان بازی را تغییر داد.
سازماندهندگان و فعالان باید اصلاحاتی را که آمریکاییها در واقع از آنها حمایت میکنند، دنبال کنند. چنین اقداماتی منجر به پیروزی در دنیای واقعی و نجات جان بیگناهان خواهد شد. علاوه بر این، رویدادهای 6 ژانویه باید به ما یادآوری کند که نیروهای امنیتی جزء اساسی یک جامعه دموکراتیک هستند. اگر برنی سندرز رئیس جمهور منتخب در 6 ژانویه می شد، کودتای کودتا بسیار خشن تر، بی بند و بارتر و بالقوه مؤثرتر بود. آیا چپ های لغو الغا می دانند که میلیون ها حامی ترامپ با خوشحالی آنها را خواهند کشت؟ آیا چپ خواهان الغا می خواهد به شورشیان دست راستی اجازه دهد که انتخابات دموکراتیک را مختل کنند؟ آیا چپ مخالف الغا معتقد است که نیروهای لازم برای دفاع را حفظ می کند، چه رسد به سرکوب خشونت سیاسی جناح راست؟ مرا دیوانه خطاب کنید، اما من اعتماد ندارم که گروه وابسته به آنارشیست یا باشگاه تفنگ سوسیالیست شما برای جنگ علیه جنبش قدرت سفید آموزش دیده و آماده شده باشد.
تا آنجا که به سازماندهی در داخل پلیس مربوط می شود، من هنوز با تحلیلی قوی از تلاش های قبلی یا موجود مواجه نشده ام. راستش من حتی مطمئن نیستم که وجود داشته باشند. من هرگز گروهی را ندیدهام که با موفقیت امتحان کرده باشد. هرگونه بحث آتی در مورد سازماندهی بالقوه در پلیس بسیار تئوری خواهد بود و فاقد نمونه های واقعی خواهد بود.
بسته به جایی که فرد زندگی می کند، وضعیت می تواند کاملاً متفاوت به نظر برسد. به عنوان مثال، در گری، ایندیانا، شهری با جمعیت کمی کمتر از 100,000 نفر، تقریباً 85 درصد ساکنان، و اکثریت قاطع افسران پلیس سیاه پوست هستند. آنها برتری طلبان سفیدپوست نیستند. آنها ممکن است با برخی از اشکال ایدئولوژی های محافظه کار همذات پنداری کنند، اما آنها پسران مغرور، سوگنددار، یا بوگالو نیستند، و از چنین گروه هایی حمایت یا همدردی نمی کنند. آنها عمدتاً از طبقه کارگر هستند که از طریق شهر شغل پیدا کرده اند، که برای آنها و خانواده هایشان به معنای دستمزد مناسب، مزایا و ساعات کاری منظم است.
نحوه تعامل سازمان دهندگان و فعالان چپ با افسران پلیس در گری با نحوه برخورد سازمان دهندگان و فعالان چپ با پلیس در شهرهای بزرگتر، مانند شیکاگو، که در آن تعداد قابل توجهی از ادارات سفیدپوست هستند و نسبت به آنها خصمانه هستند، تفاوت قابل توجهی خواهد داشت (و باید) سیاستمداران لیبرال- مترقی که از طریق اتحادیه خود قدرت سیاسی جدی دارند. در شهرهای کوچک و شهرها، پلیس مظنونان را به آنجا نمی برد سایت های سیاه و شکنجه آنها همانطور که پلیس در شیکاگو انجام داده است. در واقع، وضعیت در میامی متفاوت از اوماها خواهد بود. در شهر میشیگان، ایندیانا، متفاوت از واشنگتن دی سی به نظر می رسد. هنگامی که 87 درصد آمریکایی ها با چنین خواسته ای موافق نیستند، ترویج لغو لغو پلیس نیز سودمند نیست.
فرض کنید هیچ امیدی به سازماندهی از درون صفوف پلیس وجود ندارد. من میتوانم چنین نتیجهگیری را بپذیرم، اگرچه در حصار باقی میمانم (باز هم، زمینه مهم است). آیا این بدان معناست که ما نباید نفوذی ها را تشویق کنیم؟ برای دههها، مافیا، گروههای قدرت سفید، کارتلهای مواد مخدر و نهادهای مذهبی اعضای خود را برای نفوذ به پلیس فرستادهاند. چرا چپ نباید؟ آیا داشتن حداقل تعداد انگشت شماری از رفقا در هر اداره پلیس ایالات متحده برای چپ فکر بدی است؟ ارائه دانش و اطلاعات داخلی وظیفه اصلی آنها خواهد بود. استخدام برای چنین موقعیت هایی می تواند بلافاصله پس از دبیرستان شروع شود. و کسانی که استخدام می شوند باید از خانواده های فعالان چپ متعهد قدیمی باشند. پاداش ها و حمایت های جدی باید نصیب کسانی شود که مایل به مشارکت در چنین تلاش هایی هستند.
در میان مدت، ما باید به دنبال تبدیل پلیس به نیرویی باشیم که قادر به دفاع از دولت در برابر تروریست های دست راستی باشد و در عین حال وظایف تحقیقاتی اساسی مانند ردیابی قتل ها، متجاوزین، جنایتکاران خشن و تروریست ها را انجام دهد. جنبش قدرت سفید اگر یک دولت چپ، پلیس، افبیآی و دیگر سازمانهای مجری قانون را لغو کند، چه کسی چنین تحقیقاتی را انجام میدهد؟ آیا این ایده که چپ نباید به این چیزها سر بزند؟ یا اینکه پیشنهاد می شود یک گروه وابستگی در مورد ملت آریایی و پسران مغرور تحقیق کنند؟ باز هم، حتی اگر به این نتیجه برسیم که لغو مؤسسات موجود ایده آل است، واضح است که نهادهای جایگزین بالقوه همچنان باید وظایف مشابهی را انجام دهند: بررسی صحنه جرم، شواهد، و جمع آوری اطلاعات، ردیابی و بازجویی از مظنونان، تشکیل اتهامات، و غیره. - و این به فرآیند حقوقی واقعی اشاره نمی کند (قانون، دادگاه ها، قوانین، رویه ها، وکلا، قضات، و اینکه چه کسی این فرآیند را اداره می کند). آیا طرفداران الغا به خود زحمت می دهند که به این مسائل فکر کنند، یا این فرضیه که وقتی یک دولت چپ قدرت را در دست بگیرد، همه چیز بد خواهد شد؟
اگر چپ امید به تصاحب قدرت دولتی دارد، باید درک کند که نیروهای راست، به ویژه جنبش قدرت سفید، در سایه منتظر مرگ و ویرانی ضدانقلابی خواهند بود. اگر چپ برنامه ای برای مقابله با این نیروها ندارد، چپ در مورد قدرت جدی نیست.
نحوه ارتباط چپ با ارتش
کتاب مت کنارد، ارتش نامنظم: چگونه ایالات متحده نئونازی ها، اعضای باند و جنایتکاران را برای مبارزه با تروریسم استخدام کرد، سابقه ارتش ایالات متحده در استخدام افراط گرایان برای مبارزه با GWOT را مستند می کند. به طور همزمان، این پدیده تا حدودی منحصر به فرد پس از 9 سپتامبر (هدف قرار دادن صریح نیروهای ناخواسته در دوران پس از پیش نویس) با روند بلندمدت بازگشت کهنه سربازان ایالات متحده به خانه و پیوستن به جنبش ها و سازمان های سیاسی راست افراطی مطابقت دارد، چیزی که مستند شده در بخش اول از این سری بله، سابقه ای طولانی از پیوستن آمریکایی های مرتجع به ارتش، کسب مهارت ها و یادگیری تاکتیک ها، مبارزه با جنگ ها و در نهایت بازگرداندن این اقدام به خانه در قالب خشونت سیاسی راست افراطی وجود دارد.
همانطور که مورخ کاتلین بیلو خاطرنشان می کند، تعیین اینکه چه تعداد از کهنه سربازان آمریکایی فعال یا هوادار قدرت سفیدپوست هستند غیرممکن است زیرا سوابق خدمت سربازی آنها مهر و موم شده است و نمی توان با استفاده از FOIA به آنها دسترسی پیدا کرد. ما به تحقیقات بیشتر نیاز داریم، یک تقاضای برجسته برای یافتن کشش بیشتر در جریان اصلی مطبوعات و محافل سیاسی نخبگان. چپها باید دولت را تحت فشار قرار دهند تا بررسیها و تحقیقات گستردهای در مورد فعالان مظنون قدرت سفیدپوست در صفوف ارتش ایالات متحده انجام دهد. ما باید این گونه افراد را از بین ببریم و نمونه بسازیم و سازمان هایی را که به آنها تعلق دارند از بین ببریم. این یک اولویت است.
اخیراً رئیس جمهور بایدن به تازگی منصوب شده است وزیر دفاع، لوید آستینجان کربی، سخنگوی پنتاگون، روز چهارشنبه اعلام کرد، «دستور توقف ناگهانی عملیات در کل ارتش آمریکا را صادر کرده است تا فرماندهان بتوانند در 60 روز آینده درباره موضوع افراطگرایی «مذاکرات لازم» با اعضای ارتش داشته باشند. . . آستین امیدوار است که این مکث، که به عنوان عقبنشینی شناخته میشود، دو چیز را انجام دهد – او میخواهد رهبران هر شاخه بتوانند انتظارات خود را در مورد نحوه رفتار سربازانشان بیان کنند، و رهبران از اعضا در مورد «حوزهی فعالیتها» بینش کسب کنند. مشکل از دیدگاه آنها.» یک شروع خوب، اما عمدتاً نمادین و هنوز فاقد فوریت و عمق درک لازم برای درهم شکستن واقعی جنبش قدرت سفیدپوستان در صفوف ارتش ایالات متحده است.
تفاوت های مهمی بین پلیس و ارتش وجود دارد. برخلاف پلیس، بیشتر پرسنل نظامی فقط یک دوره خدمت می کنند: یک دوره دو، چهار یا شش ساله و سپس به زندگی غیرنظامی باز می گردند. ارتش یک توقف لحظه ای است، نه یک شغل مادام العمر - تفاوت بزرگ. همچنین، این را فراموش نکنیم برنی سندرز کمک های مالی بیشتری دریافت کرد از پرسنل نظامی فعال در طول انتخابات مقدماتی 2020، بیش از مجموع هر نامزد دموکرات دیگری بود و توانست ترامپ را در آن عرصه نیز شکست دهد. من نمی توانم چنین نتیجه ای را در حوزه پلیس پیدا کنم.
علاوه بر این، نظرسنجی اخیراین نشان می دهد که هم سربازان فعال و هم سربازان کهنه کار با چشم انداز جنگ های آینده مخالف هستند و معتقدند جنگ در عراق و افغانستان «ارزش آن» را نداشته است. باز هم چنین نتیجه ای در بین افسران پلیس وجود ندارد. از بسیاری جهات، ارتش خاک سازماندهی بسیار حاصلخیزتری نسبت به نیروهای پلیس در ایالات متحده ارائه می دهد. به یاد داشته باشید، ارتش یکپارچه نیست. مطابق با آن رفتار کنید.
مجدداً، فرض کنید چپ با این فرض شروع می کند که به دنبال کنترل دولت است. وقتی ما در قدرت هستیم چه اتفاقی می افتد؟ در حال حاضر، ایالات متحده 800 تا 1,000 پایگاه نظامی در شش قاره دارد. ایالات متحده در حال بمباران، اشغال، حمله با هواپیماهای بدون سرنشین و انجام عملیات نظامی در ده ها کشور است. جمعآوری اطلاعات، ترورها، جنگ سایبری و مجموعهای از اقدامات تقریباً روزانه اتفاق میافتد، بدون توجه به بخشها، پروژهها و نهادهای مختلف مرتبط با ارتش: دانشگاهها، شهرداریها، دولتهای خارجی، شرکتها، پیمانکاران خصوصی، پیمانکاران فرعی و غیره. گره گشایی مجتمع نظامی-صنعتی کار آسانی نیست، بلکه باید انجام شود.
به طور خلاصه، چپ باید به خاطر داشته باشد که ایالات متحده یک امپراتوری است - بزرگترین امپراتوری در تاریخ. این بدان معنا نیست که باید امپراتوری خود را حفظ کند. این صرفاً به رسمیت شناختن این موضوع است که اگر چپ در ایالات متحده قدرت را در دست بگیرد، کنترل قدرتمندترین امپراتوری نظامی را که تا به حال تشکیل شده است، در دست خواهد گرفت. جداسازی قطعات یک شبه اتفاق نمی افتد. به علاوه، این سوال همچنان باقی است: آیا چپ ها قصد دارند ارتش دائمی خود را حفظ کنند؟ اگر چنین است، ساختار نظامی را چگونه باید بسازیم؟ چه نوع قوانین و قوانینی باید بر ارتش حاکم باشد؟ بدیهی است که یک دولت چپ فرضی آینده باید به قوانین و هنجارهای بین المللی پایبند باشد، اما چه اتفاقی می افتد اگر یک دولت چپ در ایالات متحده قدرت را در دست بگیرد، اما دولت های جناح راست در سراسر جهان به رشد خود ادامه دهند؟ آیا چپ خواهان الغا تصور می کند که درگیری های دولت-ملت پایان یافته است؟ یا آیا آنها بر این باورند که وقتی چپ قدرت را در دست بگیرد، درگیری های دولت-ملت کاملاً قابل اجتناب خواهد بود؟ به عبارت دیگر، در مورد جنگ جهانی سوم چطور؟ اگر بلوکی از دولتهای مرتجع/نئوفاشیست، مشارکتهای منطقهای برای تضعیف دولتهای چپ ایجاد کنند، چه؟ به عبارت دیگر، اگر ایالات متحده خود را در موقعیتی مشابه بسیاری از دشمنان سابق خود بیابد که دولت های منتخب دموکراتیک توسط سیا یا نیروهای تحت حمایت سیا تهدید یا سرنگون شدند، چه می شود؟ آیا اجازه می دهیم رفقا و متحدانمان در هم بشکنند؟ آیا اجازه می دهیم دولت های دست راستی، دولت چپ تازه تاسیس ما را محاصره کنند؟ اگر جدی باشیم نه
در حال حاضر، چپ به جای فرستادن نیروها برای جنگیدن و مرگ در جنگ های بی پایان بر اساس استراتژی ژئوپلیتیکی اساسا نامناسب و جهان بینی منحرف در هم تنیده با منافع اقتصادی سرمایه داری، باید اصرار داشته باشد که ایالات متحده بودجه نظامی را به شدت کاهش دهد و آنچه را که برای قرن بیست و یکم باقی مانده است بازسازی کند. نیازها: تغییرات آب و هوایی، پناهندگان آب و هوا، شوک ها و بلایای زیست محیطی گسترده تر، بیماری های همه گیر و غیره. ارتش ظرفیت لجستیکی برای مقابله با چنین چالش هایی را دارد. یک دولت چپ در آینده باید از تمام قدرت فنی و لجستیکی ارتش ایالات متحده استفاده کند، اما همیشه در چارچوب دستورالعمل های حقوق بین الملل و با همکاری شرکای بین المللی.
علاوه بر این، بسیاری از آمریکایی ها با نیت خوب به ارتش می پیوندند و به دنبال کمک به هموطنان و مردم خود در سراسر جهان هستند. بیایید برای کسانی که مایل به خدمت به کشورمان هستند، اهداف و وظایف سازنده را فراهم کنیم. چپ باید بخواهد که جوانان آمریکایی به ارتش بپیوندند و به کشور خدمت کنند، اما تنها در صورتی که خدمت و میهن پرستی به معنای پایبندی به اصول و ارزش های جمعی اعلام شده ما باشد. خدمت به دولتی که کره زمین را ویران می کند و مردم را تحت سلطه خود در می آورد، افتخاری نیست. با این حال، خدمت به دولتی که به دنبال متحول کردن اقتصاد، تامین نیاز همه، حفاظت از محیط زیست، حمایت و گسترش هنجارهای دموکراتیک و عرصه اجتماعی و مدنی است، کاملاً محترم است. بدون تردید، میتوانم صفحات زیادی را صرف نوشتن در مورد چگونگی ارتباط چپ با ارتش کنم. این موضوعی است که بیش از پانزده سال یا از روزی که از سپاه تفنگداران دریایی ایالات متحده خارج شدم و به جنبش ضد جنگ پیوستم به آن فکر می کردم. به زودی، این بخش را گسترش خواهم داد و بیشتر در مورد موضوع خواهم نوشت. به نظر من، این یکی از مهمترین مسائل زمان ماست: یعنی چه کسی (از نظر سیاسی و ایدئولوژیک) ارتش را کنترل می کند؟
در خاتمه، چپ باید تجارت اداره جامعه را جدی بگیرد، که به معنای صرف زمان بیشتر برای سازماندهی و زمان کمتری درگیر کاردانی است. علاوه بر این، ایجاد یک موضع معقول در مورد دولت و وظایف متعدد آن، از جمله ارتش و پلیس، یک وظیفه اساسی فکری، اخلاقی و سیاسی باقی می ماند. شعار دادن به ما در درک ماهیت پیچیده جامعه مدرن کمک نمی کند، و همچنین به سؤالات مهم در مورد خنثی کردن یا از بین بردن جنبش قدرت سفید پاسخ نمی دهد.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا