من بقای [فاشیسم] در دموکراسی را بالقوه خطرناکتر از بقای گرایشهای فاشیستی علیه دموکراسی میدانم.»
تئودور دبلیو آدورنو
آمریکایی ها هر روز با خشونت نابرابری مواجه می شوند. ثروتمندان دارای طول عمر طولانی تر، مراقبت های بهداشتی بهتر، دسترسی به فرصت های آموزشی بهتر و مواد غذایی فراوان هستند. [1] بسیاری در خانههای کاخنشینی در جوامع سرپوشیده زندگی میکنند و کنترل و قدرت نامتناسبی بر دستگاههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی اصلی که زندگی روزمره را شکل میدهند، دارند.[2] برخلاف اکثر آمریکاییها، ثروتمندان بسیار زیاد از خشونت ناشی از فقر، سلامت ضعیف، بیکاری، امکانات اجتماعی ناکافی، مسکن فرسوده، محلههای ناامن و حتی بلایای زیستمحیطی محافظت میشوند. در حالی که ابرثروتمندان به دلیل مدلهای اقتصادی بازار آزاد که از آنها حمایت میکنند، در عصر بیثباتی زندگی میکنند، آنها تا حد زیادی از عواقب آن از طریق مقدار ناپسند ثروتی که در اختیار دارند که به آنها امکان میدهد راهحلهای خصوصی برای مشکلات عمومی بخرند، میگریزند.[3] همانطور که نائومی کلاین اشاره می کند، چنین ثروتی بیش از مزایای اقتصادی است. همچنین دنیایی را ایجاد می کند که پنت هاوس و عمارت در آن قرار دارند
از خود در برابر اثرات نه چندان خوشایند مدل اقتصادی که آنها را بسیار ثروتمند کرده است محافظت کنند. در شش سال گذشته، شاهد ظهور آتش نشان های خصوصی در ایالات متحده بوده ایم که توسط شرکت های بیمه استخدام شده اند تا به مشتریان ثروتمند خود خدمات "دربان" ارائه دهند، و همچنین "HelpJet" کوتاه مدت - یک شرکت هواپیمایی چارتر در فلوریدا که خدمات تخلیه پنج ستاره از مناطق طوفان را ارائه می دهد [که در آگهی بی شرمانه آمده است]: «بدون در صف ایستادن، بدون دردسر با جمعیت، فقط یک تجربه درجه یک که مشکل را به تعطیلات تبدیل می کند. [4]
بانکداران فاسد، مدیران صندوق های تامینی و نخبگان خدمات مالی که باعث بحران مسکن و رکود اقتصادی سال 2008 شدند، ترس کمی از بی خانمان شدن یا بدهکار شدن خود ندارند، سرنوشتی که میلیون ها آمریکایی، به ویژه جوانان به آن دچار شده اند. مدیران صندوق های تامینی که میلیون ها دلار را به مدارس اجاره ای به عنوان اولین گام در جهت خصوصی سازی آنها می ریزند، نگران تخلیه منابع ارزشمند از مدارس دولتی نیستند، زیرا فرزندان آنها فقط در نخبه ترین و گران ترین مدارس خصوصی تحصیل می کنند و همچنین از چنین مدارسی سود قابل توجهی دریافت می کنند. سرمایه گذاری به عنوان اعتبار مالیاتی سخاوتمندانه [5] انتقال ثروت از بخش دولتی به بخش خصوصی به جای یک مسئولیت به یک ورزش تبدیل شده است - یک عمل نفرت انگیز غارت بیت المال که به شدت به عنوان یک معامله مالی فارغ از هرگونه احساس وظیفه مدنی یا ملاحظات اخلاقی تلقی می شود. ثروتمندان فوقالعاده نباید نگران بیکاری باشند، حتی اگر جستجوی آنها برای کسب سود سیاستهای ریاضتی ایجاد میکند که میلیونها نفر را بیکار میکند. [6] در این مثال، آنچه ظاهر میشود، شکلی وحشیانه از سرمایهداری کازینویی همراه با ارتشی از زامبیهای مرده متحرک است که از یک فردگرایی بیش از حد خودشیفتگی تجلیل میکنند که نشاندهنده بیعلاقگی تقریباً اجتماعیپاتیک به افراد دیگر و زندگی مدنی است. برای نخبگان مالی جدید عصر طلایی دوم، چالش های یک جهان جهانی خصوصی هستند، نه جمعی، و تنها با پیگیری خواسته ها، منافع مالی و امنیت خود می توان به آنها پرداخت.
تعهدات شهروندی و وجود اجتماعی در این دنیای جدید و شجاع نابرابری فاحش که در آن «8 درصد از درآمدهای جهانی 50 درصد از درآمد این سیاره را جذب میکنند» [7] به دستورات محدود قلمرو خصوصی، یعنی مصرفگرایی رها شده است. و یک مفهوم دستگیر شده از فردگرایی و آزادی. در ایالات متحده، «400 نفر از ثروتمندترین افراد ... به اندازه 154 میلیون آمریکایی دارای ثروت هستند، این 50 درصد کل کشور است [در حالی که] یک درصد اقتصادی بالای جمعیت ایالات متحده اکنون دارای 1 درصد از کل ثروت است. ثروت، و دارای ثروت بیش از 40 درصد جمعیت در مجموع." [90] بدتر می شود. نیمی از مشاغل در آمریکا "اکنون سالانه 8 دلار یا کمتر پرداخت می کنند... 34,000 درصد از خانواده های تک مادر با فرزندان زیر 42 سال فقیر هستند [و] 18 میلیون نفر درآمدی دارند که به کمتر از 20.5 دلار در سال می رسد. این نصف است. خط فقر که در حال حاضر برای یک خانواده سه نفره 9,500 دلار تعیین شده است. [19,090] علاوه بر این، با توجه به اینکه دستمزد اکثر آمریکایی ها راکد است، اسطوره تحرک رو به بالا با واقعیت تحرک رو به پایین جایگزین شده است. جوانان اکنون با آینده ای از مشاغل کم دستمزد، اگر نگوییم بیکاری طولانی مدت، روبرو هستند و فرصت های اقتصادی و آموزشی تقریباً منحصراً به درآمد و ثروت گره خورده است. چیزی که تشویق کنندگان نئولیبرالیسم از تصدیق آن امتناع می ورزند این است که انتخاب هایی که مردم انجام می دهند با محدودیت هایی گره خورده است و «تقریباً همه محدودیت ها به شرایط مادی که در آن هستیم گره خورده است». [10]
از آنجایی که دیدگاههای عمومی از بین میرود، مفهوم کالای عمومی به نفع مدارهای باریک و خصوصی منفعت شخصی و خوشبختی فردی که با جستجوی بیپایان برای رضایت آنی، کالاهای مصرفی و سود سریع مشخص میشود، ریشه کن میشود. ارزش همه چیز از آموزش گرفته تا مراقبت های بهداشتی با میزان سودآوری آن برای کسانی که با چنین مؤسساتی کمتر به عنوان یک کالای عمومی رفتار می کنند تا منبعی برای منافع خصوصی سنجیده می شود. در اینجا هیچ دوگانگی اخلاقی وجود ندارد، فقط فرصت هایی برای افزایش نتیجه و تبدیل طمع به بالاترین ارزش ها و خواسته های انسانی وجود دارد. چنین رفتاری با توسل به یک فلسفه رقابتی مشروعیت می یابد که در آن همه یا دشمنی هستند که باید مجازات شوند یا منبعی برای استثمار، استفاده، و در نهایت در جستجوی موفقیت شخصی و مالی کنار گذاشته می شوند. مصرف کنندگان جایگزین شهروندان شده اند و جستجوی سود بدون توجه به هزینه های اجتماعی جامعه ای را ایجاد کرده است که در آن انباشت سرمایه بر هر گونه نگرانی در مورد انصاف و عدالت غلبه می کند. عکس های فوری از نابرابری فزاینده نشانه جامعه ای است که خود را از هرگونه احساس مسئولیت اخلاقی و اجتماعی جدا کرده است. مطمئناً مرگ اخیر صدها کارگر در کارخانههای ناایمن در بنگلادش نشان میدهد که چگونه انسانهای یکبار مصرف تحت یک سیستم بازار محور قرار گرفتهاند که در آن میل به نیروی کار ارزان توسط شرکتهایی مانند وال مارت، سیرز، دیزنی و دیگران به آن نیاز دارد. تقدم بر سلامت، کرامت و جان کارگران فقیر.
سطوح فزاینده بیعدالتی در هر جنبهای از زندگی به سختی خشم را برمیانگیزد، زیرا در یک دستگاه تخیل پیچیده پیچیده شدهاند که نابرابری را به نظم طبیعی اشیا نسبت میدهد، عملی از طبیعت که در آن سخت کوشی و شایستگی در ثروت و آسایش عده معدودی غالب است. و فقر برای بسیاری. با این حال، حتی این اسطوره فرسوده دیگر به ندرت برانگیخته می شود. محصول کنونی سرمایهداران فوقالعاده ثروتمند آنقدر متکبر و راحت است که نمیتواند دلیلی برای ثروت و قدرت فوقالعاده آنها ارائه کند. اکنون همه اشکال خشونت، اگر نگوییم نادیده گرفته میشوند، در فراخوان برای رشد اقتصادی نقش میبندند، که با کمک بزدلی رسانههای جریان اصلی که بهعنوان خدمتگزاران حقوقبگیر برای ثروتمندان عمل میکنند و برجستگی روزافزون یک دستگاه سیاسی که خود را از مزایای ارائه شده غنی میکند، نقش میبندد. توسط ارتشی از لابی های شرکتی. [11]
منظره عصر طلایی جدید خود را در درآمدهای هنگفت و مقادیر غیرقابل تصور ثروتی که توسط 1 درصد بالا جمع می شود نشان می دهد. به عنوان مثال، استیون کوهن، مدیر صندوق تامینی از SAC Capital Advisors در سال 1.4 2012 میلیارد دلار به خانه برد، در حالی که Ray Balio، موسس Bridgewater Associates، 1.7 میلیارد دلار و دیوید تپر از Appaloosa Management در همان سال 2.2 میلیارد دلار درآمد کسب کردند. [12] پل بوکهایت گزارش می دهد که برادران کوخ حدود 3 میلیارد دلار در ساعت از سرمایه گذاری های خود به دست می آورند، در حالی که 47 درصد فقیرترین آمریکایی ها هیچ ثروتی ندارند. [13] در حالی که بسیاری از جوانان با آینده ای بیکار روبرو هستند، میلیاردرهایی مانند بیل گیتس، لئون کوپرمن و دیگران کاری بیش از تخلیه ثروت و درآمد از جامعه بزرگتر انجام می دهند. آنها همچنین مؤسساتی را که به نفع عمومی خدمت می کنند، منافع عمومی را تضعیف می کنند، و اساسی ترین عناصر یک قرارداد اجتماعی قابل دوام را نابود می کنند. Buchheit استدلال کرده است که "یک درآمد بالا می تواند مسکن برای هر بی خانمان در ایالات متحده خریداری کند." [14] ثروتمند و قدرتمند نه تنها سیاست هایی را شکل می دهد که نرخ های مالیات شرکت ها را کاهش می دهد در حالی که درآمدهای بسیار مورد نیاز را کاهش می دهد، بلکه تلاش می کنند تا از دست دادن درآمد عمومی را با بستن مدارس دولتی در شهرهایی مانند فیلادلفیا، شیکاگو و شهر نیویورک جبران کنند. ریاضت به یک ترفند بی رحمانه برای "کاهش هزینه ها تا جایی که دولت غیرقابل تشخیص می شود" تبدیل شده است. [15]
سیاستهای نئولیبرالی که توسط نخبگان مالی جدید تامین میشد، بودجه برنامههایی مانند Head Start را کاهش داد، برنامههای صبحانه را برای کودکان فقیر حذف کرد و مردم را روی کوپنهای غذا بهعنوان مفتخور نشان داد. توهین بیاساس اخیر بهویژه شرارتآمیز است، زیرا برنامه کمکهای تغذیه تکمیلی (SNAP) برای کودکان کمدرآمدی که در فقر شدید زندگی میکنند بسیار مهم است، زیرا «ناامنی غذایی [ها] را به شدت کاهش میدهد... که به نوبه خود، شانس آنها را به شدت افزایش میدهد. خوب بودن در مدرسه و بزرگ شدن برای بزرگسالان موفق و سازنده."[16] مهندسی حزب جمهوری خواه برای به اصطلاح انصراف در مورد متعادل کردن بودجه نیست. این در مورد جنگ با اقلیت های فقیر و جوانان کم درآمد، مدارس دولتی، دولت رفاه، اتحادیه ها و برنامه های اجتماعی برای زنان و سایر جمعیت های محروم است. چنین نابرابری در قدرت و ثروت باعث ایجاد رنج عظیم انسانی برای میلیون ها آمریکایی می شود که به دلیل سن، نژاد، جنسیت، معلولیت و طبقه اجتماعی-اقتصادی به حاشیه رانده شده اند.
در تگزاس، 1.5 میلیون نفر از افراد کمدرآمد مراقبتهای بهداشتی خود را به دلیل اخلاق سرمایهداری وحشی که توسط فرماندار ریک پری و قانونگذاران همکارش اعمال میشود، از دست خواهند داد. این شاگردان کتاب مقدس سرمایه داری "بازار آزاد" "با استفاده از 100 میلیارد دلار از بودجه فدرال ارائه شده تحت قانون مراقبت های بهداشتی پرزیدنت اوباما، علیه گسترش Medicaid رای داده اند" و اصرار دارند که مراقبت های بهداشتی تحت حمایت دولت شخصیت را تحقیر می کند و به افرادی که توسط محافظه کاران برچسب تنبلی می زنند پاداش می دهد. و حقیر[17] البته جمعیت هایی که در اینجا یکبار مصرف در نظر گرفته می شوند اقلیت های کم درآمد و فقیر هستند که به ترتیب 35 و 32 درصد آنها از سلامت ضعیف و کوتاه شدن طول عمر رنج می برند. همانطور که گوران تربورن اشاره می کند، نابرابری صرفاً مربوط به شکاف بین ثروتمندان و فقرا نیست: نابرابری در مورد نابرابری در امید به زندگی بین افراد ممتاز و محروم است.[18] خط تقسیم در جامعه آمریکا دیگر بین کسانی که آن را ساخته اند و کسانی که سعی در تقلید از موفقیت آنها دارند نیست. برعکس، خط جداکننده بین کسانی است که زندگی با امتیازات و آسایش غیرقابل تصوری دارند و کسانی که برای زنده ماندن و زنده ماندن تلاش می کنند.
در اینجا چیزی بیشتر از یک خشونت نمادین مطرح است که افراد آسیب پذیر را عینیت می بخشد و نسبت به مشکلات آنها بی احساسی ایجاد می کند. خشونت واقعی وجود دارد که سلامت ضعیف را تشدید می کند، عمر را کوتاه می کند و ماشین مرگ فردی و اجتماعی ایجاد می کند. وقتی مارتین لوتر کینگ جونیور به دو قاره آمریکا اشاره کرد، درست میگفت که «آمریکای دیگر» محل سکونت مردمی است که «در جزیرهای تنها از فقر در میان اقیانوسی وسیع از رفاه مادی هلاک میشوند». [19] چیزی که او تصور نمی کرد این بود که کسانی که بخشی از آمریکای دیگر محسوب می شوند، اکنون نه به عنوان افراد محروم، بلکه کاملاً یکبار مصرف در نظر گرفته می شوند. در نظم جدید سرمایهداری کازینو، مردم همچنان در محلههای فقیر نشین پر از موش زندگی میکنند، اما به طور فزایندهای در زندانها و زندانها نگهداری میشوند که اکنون به عنوان برجستهترین نهادهای دولت رفاه محسوب میشوند. و اگر در زندان ها تلف نشوند، بر اثر بیماری ناشی از شکست دولت در تنظیم تجارت های بزرگ می میرند.
همانطور که رالف نادر اخیرا اشاره کرد،
اثرات مقررات زدایی به تمام جنبه های زندگی کشیده می شود. رویه های سود محور شرکت های بزرگ دارای l
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا