منبع: The Intercept
ما زندگی می کنیم در لحظه ای از تغییر و تحول، زمان درد و رنج بی اندازه، و همچنین زمان امید و امکان فوق العاده. ما به چهار سال از یک اقتدارگرای بی کفایت اما خطرناک - دونالد ترامپ - نزدیک می شویم که قدرتمندترین دفتر را در این سرزمین اشغال کرده است. ما در بحبوحه همه گیری مرگبار کرونا هستیم. و فقط چهار ماه تا انتخابات ریاست جمهوری و کنگره فاصله داریم.
اما ما همچنین به دلیل شجاعت و اراده فعالان، جنبش برای زندگی سیاه پوستان و مردم خوب در سراسر کشور در لحظه حسابرسی بزرگ هستیم. این محاسبه، مقابله با میراث نژادپرستی و نسل کشی است که این ملت بر اساس آن بنا شده است. بناهای یادبود بردهداران، بازرگانان، و ژنرالهای کنفدراسیون در حالی که قیام علیه خشونت پلیس دوباره شتاب گرفته است، تخریب میشوند. نسل جدیدی از منسوخشدگان ردای خود را برمیدارند و بر روی کار فعالان، علما و شهدایی که پیش از آنها آمدهاند بنا میکنند. بسیاری از این فعالان حول اهداف کلی و خاص بسیج میشوند، از جمله کاهش بودجه پلیس، لغو سیستم زندانها و زندانها، و حمله به سیستمها و نمادهای نژادپرستی و برتری سفیدپوستان.
بسیار مهم است که در چنین زمانی، لحظه ای به عقب برگردیم و به تصویر بزرگتر، بافت تاریخی و امکاناتی که در برابر ما قرار دارد نگاه کنیم. در آخرین اپیزود Intercepted، رابین دی جی کلی به ما پیوست تا درباره همه اینها و موارد دیگر صحبت کنیم. کلی، استاد گری بی نش تاریخ آمریکا در UCLA و نویسنده چندین کتاب پیشگامانه، از جمله "آفریقا صحبت می کند، آمریکا پاسخ می دهد: جاز مدرن در دوران انقلابی"، "رویاهای آزادی: تخیل رادیکال سیاه"، و "چکش" است. و هو: کمونیست های آلاباما در دوران رکود بزرگ.
آنچه در ادامه میآید، متنی از گفتگوی گسترده با کلی است که بهدلیل زمینه و وضوح، ویرایش شده است.
جرمی اسکاهیل: رابین دی جی کلی، از اینکه با ما در Intercepted همراه بودید بسیار سپاسگزاریم.
رابین دی جی کلی: متشکرم.
JS: بنابراین من می خواهم فقط با آخرین رویدادها شروع کنم. ما روز شنبه از ترامپ داشتیم که این تجمع را به شش هزار نفر داد. آنها ورزشگاهی داشتند که گنجایش 19,000 نفر را داشت. شش هزار نفر در آنجا هستند. ترامپ در ابتدا قرار بود آن را در تعطیلات ژوئن برگزار کند. سپس یک روز بعد آن را جابجا کرد. در آن گردهمایی، ترامپ مدعی شد که چپ ها در تلاش هستند تا بناهای تاریخی ما را هتک حرمت کنند. و در حالی که مردم در سراسر کشور به قیام علیه خشونت پلیس، قتل های پلیس، نژادپرستی سیستماتیک در این کشور ادامه می دهند و خواستار حذف بناهای یادبود کنفدراسیون برای برده داران هستند، اظهارات دونالد ترامپ و تصمیم او برای برگزاری این تجمع در تولسا را در یک زمینه تاریخی قرار می دهد. .
RK: درست است، خوب چند چیز وجود دارد. یکی، اتفاقاً این نود و نهمین سالگرد یا بزرگداشت قتل عام نژاد تولسا در سال 99 است. بنابراین انتخاب تولسا تصادفی نبود. درست مانند انتخاب ژوئن 1921، 19 ژوئن، به عنوان تاریخ اصلی این رویداد تصادفی نبود. و من فکر میکنم تولسا داستان بسیار جالبی دارد، نه به خاطر چیزی که ما معمولاً درباره آن صحبت میکنیم - یعنی نابودی جامعه گرینوود در سال 1921، که یک جامعه سیاهپوست بود که اغلب به آن وال استریت سیاه میگویند، زیرا یک منطقه تجاری مهم سیاهپوستان وجود داشت - اما یک داستان سرطانی در آن وجود دارد. و آن هم پس از نابودی این جامعه، با حمایت پلیس و مردان سفید پوست در تولسا، تخریب بیمارستان ها، کتابخانه های عمومی، مشاغل، کلیساها. پس از آن، آنها به معنای واقعی کلمه حدود 7,000 نفر، سیاه پوستان را زندانی کردند، آنها را در اردوگاه ها زندانی کردند و تا زمستان 1921-1922 در آنجا نگه داشتند. بنابراین تصور کنید که شما بی خانمان شده اید و مجبور می شوید به اردوگاه های بازداشت و جرم شما سیاه بودن بود. زیرا از جهاتی قربانی آن نوع خشونت، جامعه سیاه پوستان بود و باز هم، توسط دولت، تحریم شده توسط وزارت امور خارجه. اوباش سفید وارد می شوند و به معنای واقعی کلمه خانه ها را ویران می کنند و غارت می کنند. و بنابراین در اینجا نمونه ای از غارت است که در آن اموال سیاه به سرقت رفته، گرفته شده و از بین می رود. و بیش از 300 سیاه پوست کشته شدند، حداقل به همین میزان، ما این را می دانیم.
پس وجه دیگر البته این است که انتخاب 19 ژوئن در ابتدا نوعی سیلی مضاعف بود. می دانید ژوئن ژوئن نشان دهنده رهایی است؟ تاریخ 19 ژوئن 1865 است که گالوستون، تگزاس توسط ارتش اتحادیه اشغال شد و اعلامیه ای مبنی بر پایان برده داری وجود داشت. به عبارت دیگر، زمانی بود که تگزاس در طول جنگ داخلی سقوط کرد. این درست نیست که می گویند سیاه پوستان نمی دانستند که آزاد هستند. بسیاری از مردم این را میدانستند، اما نکته واقعیت این است که ژوئن روز جشن لغو تبدیل شده بود، اما از نظر تاریخی، حداقل برای یک قرن و نیم گذشته، روز تأمل و سازماندهی بود. از جوامع سیاه پوست منظورم جونتین روزی بود که در سال 1968 برای برگزاری یک تظاهرات همبستگی گسترده در حمایت از کمپین مردم فقیر انتخاب شد. ژوئن سالی بود که کنگره رادیکال سیاه در سال 1998 راه اندازی شد. ژوئن روزی است که مبارزات زیادی در مورد مسکن، مخالفت با خشونت پلیس، مسائل دیگر و همچنین فقط به بازتاب مسئله آزادی و دموکراسی می پردازد. بنابراین تاریخچه ای طولانی از ژوئن ژوئن وجود دارد که دقیقاً خلاف آنچه ترامپ سعی کرد ادعا کند، و آن تبدیل آن تاریخ به تأکید مجدد بر حکومت استبدادی خود است و از بسیاری جهات این یک تجمع سفیدپوستان بود.
تولسا، اوکلاهاما در کل مکان بسیار جالبی است به دلیل دیگری، که فکر نمیکنم هیچکس در مورد آن صحبت کند، و آن این است که در طول قرن نوزدهم، با قانون Homestead - که خود وسیلهای برای تداوم بود، ادامه خلع ید مردم بومی - قانون Homestead در واقع فرصتی برای داشتن همه شهرهای سیاه پوست ایجاد کرد. اوکلاهاما بیش از هر ایالت دیگر در اتحادیه شهرک های سیاه پوست داشت. و بسیاری از این شهرها، مانند ناحیه گرینوود، مکانهایی برای خودمختاری سیاهپوستان، استقلال اقتصادی بودند، و آن شهرها همگی در معرض کشتار نژادی و خشونت قرار داشتند. بسیاری از آنها با خاک یکسان شدند، ویران شدند، یا از گرسنگی نیازهای اولیه مانند دسترسی به آب یا سایر چیزهایی که مردم برای نگهداری از شهرها به آن نیاز دارند، گرسنه ماندند. بنابراین، از برخی جهات، اوکلاهاما یک ایالت میدان جنگ برای آزادی سیاهپوستان و از برخی جنبهها برای برتری سفیدپوستان بوده است.
و یک چیز کوچک دیگر در مورد اوکلاهاما، و ما در این مورد نیز صحبت نمی کنیم، در دوره محرومیت از حقوق - اواخر قرن 19، اوایل قرن 20 - اوکلاهاما یکی از آن مکان هایی بود که سفیدپوستان فقیر، که بسیاری از آنها نیز محروم شدند. و این بازتاب خاطرهای است که بسیاری از افراد حاضر در آن ورزشگاه، هر 6,000 نفر، هیچ درک درستی از آن ندارند. حتی در چارچوب برتری سفیدپوستان، سیاست طبقاتی، حکومت طبقاتی در مکانی مانند اوکلاهاما میتواند منجر به محرومیت سفیدپوستان فقیر شود. منظورم این است که این واقعیتی است که ما با آن روبرو هستیم و برای من بازتابی برای مرحله بعدی سیاست آمریکا دارد.
JS: شما اخیراً یک مقاله بسیار قدرتمند در نیویورک تایمز نوشتید و من می خواستم کمی در مورد آن از شما بپرسم زیرا در همان گردهمایی در تولسا، دونالد ترامپ ادعا کرد که دموکرات ها می خواهند "آشوبگران و غارتگران" "حقوق بیشتری نسبت به قانون داشته باشند". شهروندان مطیع.» که در قطعه نیویورک تایمز شماکاوش کردید که چگونه این وسواس غارتگری و غارتگران به بهانه ای برای گسترش پلیس و بودجه و قابلیت های عملیاتی آن ها استفاده شده است و چگونه در نهایت بر این سوال متمرکز می شود که: چه نوع جامعه ای برای اموال بر زندگی سیاهان ارزش قائل است؟ چگونه دونالد ترامپ در این مورد از کلمه غارتگر استفاده می کند؟ منظورم این است که آن را در بافت تاریخی این کشور قرار دهید.
RK: "غارت" یک اصطلاح هندی است که بیشتر در مورد غارت هند توسط بریتانیا - یعنی استعمار - می گوید تا آنچه را که ما "غارت ناگهانی" می نامیم، به عنوان این دزدی های گسترده مرتبط با شورش. و بنابراین از جهاتی کاری که ترامپ انجام می دهد بسیار معمولی است. به عبارت دیگر، او نیست، او سنت شکنی نمی کند. سنت در این کشور این بوده است که غارت را به عنوان رفتار مجرمانه تشخیص دهند. یعنی اینکه یا آن را بسط راهبرد اعتراضی تلقی کنیم، اما کاری که انجام می دهد این است که معادلی نادرست بین استفاده بی امان دولت از خشونت کشنده - گویی این کمترین چیز است - و نوع خشونت سیاسی اپیزودیک توسط مردم ایجاد می کند. کسانی که سعی در مقابله با آن دارند، یا افرادی که از فقدان خویشتن داری از بحران سوء استفاده می کنند، برای به دست آوردن کالا تلاش می کنند. به خصوص در شرایطی که بیش از 40 میلیون نفر برای بیکاری درخواست داده اند. اما برای من این حتی کمتر از کاری است که ترامپ انجام می دهد. با هدف قرار دادن، با علامت گذاری افراد به عنوان غارتگر، نه تنها نوعی زمینه نژادی دارد - یعنی غارتگران افرادی هستند که کشور را مختل می کنند، افرادی هستند که وابسته به رفاه، فقیر، خشن هستند - بلکه با تمرکز بر روی غارتگران، سابقه طولانی در شناسایی غارتگران به عنوان یک عنصر جنایتکار وجود دارد. بله، دلایل زیادی برای غارت وجود دارد، اما وقتی این کار را انجام دهید، افزایش هزینه ها و گسترش پلیس و حتی نظامی شدن پلیس را توجیه می کند.
و بگذارید فقط یک مثال بزنم. بنابراین در دهه 1960، میتوانستید تقریباً هر مقالهای را از دهه 60 در مطبوعات انتخاب کنید و خواهید دید که دقیقاً همان سؤال امروز مطرح میشود. چرا غارت می کنند؟ چرا مردم غارت می کنند؟ و ما می دانیم که پاسخ همیشه گسترده است: اقتصادی، سیاسی، جنایی، بی معنی، هنجاری، انحرافی، همه این چیزها. اما چیزی که از آن مقالات بیرون آمد این بود که نظریه غالب اجرای قانون شد. و این این است که زمانی که غارتگران به عنوان جنایتکاران سرسخت که به عنوان اراذل و اوباش دستگیر نشده بودند، شناسایی شدند، دانشمند علوم سیاسی جیمز کیو ویلسون این عقیده را داشت که غارتگران اساساً جنایتکار هستند - آنها افرادی نبودند که در اعمال ناامید کننده باشند، آنها بودند. نه افرادی که بر اساس فقدان محدودیت یا پاسخ به بحران عمل می کردند - اما هنگامی که آنها جرم انگاری شدند، ویلسون، در این مقاله 1968، این استدلال را گسترش داد تا بگوید غارت بیانگر تمایلات جنایتکارانه پنهان در جوامع سیاه پوست است. و از این نطفه، او و جرج کلینگ جرمشناس نظریه پنجرههای شکسته را ایجاد کردند. و پلیس تئوری پنجره های شکسته اساساً این استدلال را مطرح می کند که مجرمان در محله های بد شکوفا می شوند. و هنگامی که مردم به جامعه خود بی احترامی می کنند، به اقتدار و در نتیجه قانون و نظم بی احترامی می کنند. غارتگران کسانی هستند که به اقتدار و قانون و نظم بی احترامی می کنند. بنابراین، ما باید بتوانیم کوچکترین تخلفات را مهار کنیم، زیرا هر تخلفی - پرسه زدن، سرگردانی - می تواند منجر به جنایت خشونت آمیز شود.
و بنابراین، نظریه پنجره های شکسته، که البته اکنون می دانیم رد شده است، نژادپرستی ساختاری را نادیده می گیرد که شرایط وحشتناکی را در این جوامع ایجاد کرد، ارزش های خانه را سرکوب کرد، که منجر به واگذاری خدمات به برخی از جوامع شهری شد که باعث مشکلات بهداشتی و زیست محیطی شد. که باعث کاهش مشاغل، بیکاری بالا و همچنین کاهش حمایت های قانونی برای افراد شاغل، رنگین پوستان، فقرا در جوامع شهری شده است.
بنابراین، از برخی جهات، آن را مانند یک پیشگویی خود تحقق بخش بود. شما سیاستهایی ایجاد میکنید که به معنای واقعی کلمه مردم را میکشند، کالاها و خدمات اولیه را از آنها دریغ میکنند، آنها را از اشتغال محروم میکنند، از معیشت و آن سطح از ناامیدی محروم میکنند - افرادی که اساساً مستأصل هستند و آنها را از طریق ساختاری که اساساً نوعی ساختار فاشیستی است، پلیس میکنید. خشونت، بازگردانی، و ما این را در مکانهایی مانند شیکاگو دیدهایم که مردم را به مکانهایی میآورند و شکنجه میکنند، و شما این جرمانگاری جامعه را در مقابل برخورد با جنایت دارید. و بنابراین، نظریه پنجره های شکسته به عنوان پاسخی به این تصور که افراد فقیر، خود افراد فقیر هستند - یا سیاه پوستان، به ویژه - تمایلات جنایی پنهان دارند و سپس منجر به این نوع خشونت می شود و به پلیس اجازه می دهد اساساً کار کند. تقریبا بدون مرز
پلیس، زیر شیشه های شکسته، جوامع سیاه و قهوه ای را هدف قرار داد. فروشندگان خیابانی را هدف قرار داد. و هدف قرار دادن دستفروشان خیابانی، که بسیار جالب است، نه تنها جنبههای معیشت اقتصادی سیاهپوستان را تضعیف میکند، بلکه از برخی جهات نشاندهنده قتل بلندپایه افرادی مانند اریک گارنر و آلتون استرلینگ و دیگران به بهانه محاکمه مردم است. که در حال فروش غیرقانونی هستند. و این بهانه مبنای پیگرد قانونی، مبنای خشونت و در نهایت برخی از این قتل ها می شود. و بنابراین برای من، این بخشی از داستان غارت است. کاری که من سعی می کنم در مقاله انجام دهم، به نوعی تلنگر این سوال است که «غارتگر چیست؟ چه کسی غارت می کند؟» و آنچه که ما اغلب دیدهایم این است که خود نظام سرمایهداری نژادی، از بسیاری جهات، منبع، غارتگر بوده است.
JS: شما فقط به اصطلاح "سرمایه داری نژادی" اشاره کردید. امیدوارم مردم با کار سدریک رابینسون آشنا باشند، اما اگر می توانید درک خود را از آن اصطلاح، «سرمایه داری نژادی» بیان کنید و واقعاً آن را برای مردم توضیح دهید.
RK: سرمایه داری نژادی، تا آنجا که سدریک رابینسون، دانشمند علوم سیاسی فقید، آن را درک می کند یا توضیح می دهد که اساساً بر اساس این ایده ساخته شده است که خود سرمایه داری از نژادپرستی متمایز نیست. طرز فکر ما از نژادپرستی این است که نژادپرستی محصول جانبی سرمایه داری است. یعنی سرمایه داری ظهور می کند و نژادپرستی راهی برای تقسیم کارگران است. این راهی است برای استخراج ارزش بیشتر، مثلاً از مردم برده، مردم بومی، و غیره. اما آنچه سدریک استدلال کرد این بود که زمینه های تمدنی که سرمایه داری در آن ظهور می کند از قبل بر اساس سلسله مراتب نژادی است. و این سلسله مراتب نژادی لزوماً سلسله مراتبی جهانی نیست، حتی در خود اروپا نیز تمایزات نژادی روش هایی بودند که سرمایه داری اولیه توانست از گروه های خاصی نسبت به گروه های دیگر استفاده کند، چه از نظر دستمزد، چه از نظر سلب مالکیت و برای مثال، مجبور کردن مردم به ترک زمین، استفاده از خشونت علیه ایرلندی ها. ما ایرلندی ها را به عنوان یک گروه نژادی نمی دانیم، اما از بسیاری جهات، در قرن شانزدهم، این همان چیزی بود که آنها بودند.
و بنابراین، اگر فکر میکنید که نژاد به این معناست که به کل گروههای مردم معنا میبخشد، دیگران را متقاعد میکند، از نظر ایدئولوژیک متقاعد میکند که برخی از مردم نسبت به دیگران پستتر هستند، برخی افراد بهعنوان جانوران بار طراحی شدهاند و افراد دیگر برای پذیرش ثروت طراحی شدهاند. پس از آن چیزی که در نهایت به دست می آورید یک سیستم استخراج است که امکان نوعی سوپراستثمار افراد سیاه پوست و قهوه ای را فراهم می کند. و سرمایه داری نژادی نیز بر یک ایدئولوژی یا رژیم نژادی متکی است، و رژیم نژادی بسیاری از سفیدپوستان را متقاعد می کند، که ممکن است خرده های این استخراج را از طریق برده داری، از طریق جیم کرو، از طریق تصرف زمین، متقاعد کنند که باشند یا حمایت یا ساحل شوند. رژیمی که به نظر میرسد به نفع سفیدپوست مبتنی بر برتری سفیدپوست است، اما سهم آنها از غنایم در واقع بسیار ناچیز است. دوبوآ این را «دستمزد سفیدی» نامید. این مانند دستمزد ایدئولوژیکی است که همیشه ترجمه مادی ندارد. گاهی این کار را می کند، گاهی اوقات نمی کند.
بنابراین اگر سرمایه داری را به عنوان سرمایه داری نژادی در نظر می گیرید، نتیجه این است که نمی توانید سرمایه داری را حذف کنید، آن را سرنگون کنید، بدون نابودی کامل برتری سفید پوستان، رژیم نژادی که تحت آن بنا شده است. و ما می توانیم ببینیم که چگونه این کار با پلیس همیشه کار می کند. منظورم این است که وقتی در مورد پلیس صحبت می کنیم و در مورد کاهش بودجه پلیس صحبت می کنیم، در حال حاضر پلیس را به عنوان عامل درآمد می شناسیم. انباشته شدن هزینه ها و جریمه هایی که پلیس به آنها متکی است. ما همچنین در مورد انواع حمایت هایی که اتحادیه های پلیس دریافت می کنند صحبت می کنیم، برای مثال مصونیت واجد شرایط بخشی از قرارداد است. ما مصونیت واجد شرایط را تنها بر حسب قدرت اتحادیه های پلیس در برابر یک دولت دموکراتیک می اندیشیم که می گوید، اوه ما در واقع می خواهیم آن را خدشه دار کنیم. اما، اگر به آنچه پلیس انجام می دهد فکر کنید، پلیس از سرمایه محافظت می کند. پلیس برای محافظت از اموال طراحی شده بود، نه فقط به گشت های برده، بلکه حتی سیستم زندان ها در شهرها در قرن نوزدهم. آن زندان ها برای نگهداری فراریان و فراریان طراحی شده بودند. وقتی میخواهید یک برده فراری را ردیابی کنید، مبلغی را به زندان میپردازید تا آن فرد برده را نگه دارید تا زمانی که ارباب بیاید، شخص را شناسایی کند و او را به بردگی بازگرداند. بنابراین وقتی به کل سیستم پلیس فکر می کنید، حول محور اموال سازماندهی می شود. حفاظت از اموال در برابر اعتصابات صنفی حفاظت از اموال در برابر جنبش های ضد نژادپرستی. حفاظت از اموال در برابر کارگران در گروه های تحت سلطه. بنابراین اگر هدف پلیس این است، پس ما نباید تعجب کنیم که مصونیت واجد شرایط یا اقدامات خشونت آمیز پلیس توسط سرمایه حمایت می شود. چرا اینطور است؟ زیرا سرمایه به نیروی پلیسی نیاز دارد که بتواند مردم را به وحشت بیاندازد. این کاری است که پلیس انجام می دهد. بنابراین وقتی به رابطه بین هزینه پلیس، بودجه پلیس و مقدار پولی که برای حل و فصل پرونده های تخلف پلیس صرف می شود نگاه می کنیم، در مورد میلیاردها دلار صحبت می کنیم.
در شهر من، در لسآنجلس، بین سالهای 880 تا 2005، 2018 میلیون دلار به خاطر کتکهای تخلف پلیس، پروندههای اعدام غیرقانونی و اینجور چیزها هزینه شد. چرا ما آن را انجام می دهیم؟ چرا اجازه می دهیم این اتفاق بیفتد؟ شرکتهایی مانند تارگت، والمارت، به بنیادهای پلیس پول میدهند، پول اهدا میکنند تا مطمئن شوند که پلیس قابل اجراست. وال استریت از طریق استفاده از این پیوندهای خشونت آمیز پلیس از خشونت پلیس سود می برد. یعنی ایجاد اوراق قرضه دولتی را برای پرداخت این شهرکها تسهیل میکنند، زیرا شهرها و شهرداریها پولی برای پرداخت آنها ندارند، بنابراین پول را قرض میکنند. و سپس وال استریت از تسهیل این موارد سود می برد. بانک ها هم همینطور. نه فقط وام دادن پول، بلکه از نظر کارمزدی که برای این نوع تراکنش ها می شود. شما فکر می کنید که سرمایه دارانی که تلاش می کنند تا حد امکان کارآمد باشند، می گویند، این باید متوقف شود. اما تصور کنید اگر یک نیروی پلیس دارید که یک نیروی تروریستی نیست. نیروی پلیسی که می گوید، البته، کارگران حق دارند اعتصاب کنند و محل کار را اشغال کنند. البته مردم حق دارند اعتراض کنند و آزادانه اعتراض کنند و ستیزه جویانه اعتراض کنند و در اشکالی از نافرمانی مدنی شرکت کنند که طبق معمول تجارت را مختل می کند و پلیس عقب نشینی می کند. این کار نمی کند. و بنابراین راهی وجود دارد که در آن حتی مفهوم سرمایهداری نژادی فعالیت پلیس را در شهرداریهایی که از فعالیتهای خشونتآمیز پلیس حمایت میکنند، تحت تأثیر قرار میدهد، حتی اگر ممکن است شهرت آنها به عنوان شهر را تضعیف کند. مکانی مانند شهر نیویورک نمونه خوبی است.
JS: اخیراً ما آثار روث ویلسون گیلمور، محقق و محقق لغو لغو قانون، را به نمایش گذاشتیم و در ابتدای کار ویژه ای که با او انجام دادیم، او زمینه قتل جورج فلوید را با شروع به جانشینی، نوعی جانشین غیررسمی یک کارمند، تنظیم کرد. در یک فروشگاه راحت که مشکوک بود که فلوید سعی دارد یک اسکناس 20 دلاری تقلبی را کنار بگذارد. و آن فرد، همانطور که او توصیف کرد، به نوعی معاونت شد، سپس نیروهای مسلح، پلیس را وارد کرد. آن لحظه ای بود که شروع شد. و ما همچنین شاهد این هستیم که سفیدپوستان با پلیس در مورد آفریقایی-آمریکایی هایی که در حال ورود به ساختمان های خودشان در محل زندگی آنها هستند تماس می گیرند. این حس در جامعه ما که، اوه، خوب، باید فوراً مردم را با اسلحه صدا کنیم تا به ناراحتی ما پاسخ دهند، یا این حس ما که شاید یک نفر نقض می کند، وقتی آن را خلاصه می کنیم، یک قانون هیچ است. این ایده که او یک اسکناس 20 دلاری را کنار می گذارد، حتی اگر درست باشد: واقعا؟ آیا می خواهید اراذل و اوباش مسلح را فراخوانی کنید تا به او که تقریباً 9 دقیقه روی گردن او زانو زده اند پاسخ دهید؟ اما فرهنگ گسترده تری که اکنون در این کشور وجود دارد، که در آن همه اساساً برای رد کردن افراد دیگر یا دعوت از جوخه های مسلح برای رسیدگی به مشکل به کار گرفته شده اند.
RK: اوه، قطعا. و آنچه در این مورد غم انگیز است، و روث ویلسون گیلمور کاملاً درست می گوید، آنچه در مورد آن ناراحت کننده است این است که همه از جهات مختلف معاونت می شوند - جوامع مهاجر، حتی جوامع سیاه پوست - زیرا ما به نوعی از نظر ایدئولوژیک شستشوی مغزی داده ایم تا باور کنیم که هر گونه اختلال، هر چیزی که کاملا درست نیست، اولین افرادی که با آنها تماس می گیرید پلیس هستند. ریشارد بروکس مثال دیگری است که در آن یکی از کارمندان وندی که نمیداند چه باید بکند، میخواهد مطمئن شود که خط رانندگی ادامه دارد، زیرا ریشارد بروکس پشت فرمان به خواب میرود، با پلیس تماس میگیرد. اکنون، ما به نقطهای میرسیم که مردم متوجه میشوند پلیس افرادی نیستند که باید تماس بگیرند. اما تصور کنید که این اولین تماس شماست، فکر کنید، خوب، اگر میتوانستید او را بیدار کنید، مطمئناً گزینه این بود که به بیرون بروید و سعی کنید او را بیدار کنید و ماشین را بیرون ببرید. اما هیچ کس نمی دانست که نتیجه قرار است چه باشد، یا حداقل به نتیجه فکر نمی کردند. و در نتیجه آن تماس تلفنی، این مرد مرده است.
و بنابراین، من می خواهم یک مثال خوشحال کننده، مانند یک مثال مثبت از جایگزینی برای تماس با پلیس، ارائه دهم. بخشی از کاهش بودجه پلیس این است که متوجه میشویم پلیس، همانطور که تشکیل شده است، زندگی را برای جمعیتهای آسیبپذیر خطرناکتر میکند، حتی اگر احساس امنیت کاذب برای سفیدپوستان ایجاد کند. و بنابراین یک نمونه واقعا خوب این است که در بروکلین گروهی به نام خواهر به خواهر وجود داشت و آنها در جامعه خود در بروکلین، در دهه 1990، با بسیاری از موارد خشونت خانگی سر و کار داشتند. و اینها اکثراً جوامع مهاجر، جوامع طبقه کارگر بودند. با پلیس تماس می گرفتند. افراد با پلیس تماس می گرفتند. پلیس می آمد و به ندرت می آمد. وقتی آمدند، اولین کاری که اغلب انجام میدادند این بود که افرادی را به دلیل نقض حقوق شهروندی یا کارگران غیرمجازشان دستگیر میکردند، مردم را آزار میدادند و مشکل را حل نمیکردند. بنابراین خواهر به خواهر، گروهی از زنان جوان، تصمیم گرفتند: ما باید پلیس را بیرون نگه داریم و باید راهی برای مقابله با خشونت خانگی پیدا کنیم. بنابراین آنها کارگاهها، تئاترهای خیابانی، کمیتههای هوشیاری، آموزشها را ایجاد میکنند تا مردان، زنان، کودکان جامعه، نحوه برخورد با خشونت خانگی، نحوه کاهش آن را درک کنند و تشخیص دهند که این چیزی نیست که خشونت صمیمی نیست. صرفاً در یک خانواده، اما بر کل جامعه تأثیر می گذارد. و در نتیجه کار خود توانستند تعداد تماس ها با پلیس را کاهش دهند و خشونت خانگی را به میزان قابل توجهی کاهش دهند.
بنابراین بخشی از چیزی که باید در مورد آن فکر کنیم این است که چگونه عادت یا رفلکس شماره گیری 9-1-1 یا تماس با پلیس برای حل اساسی ترین مسائل را ترک کنیم، مسائلی که باید به سادگی حل می شدند. شفقت، همسایگی و پاسخهای متفکرانه. از آنجا که واقعیت این است که ریشارد بروکس احتمالاً در همان لحظه ای که از خواب بیدار شد و یک افسر پلیس را در صورتش دید وحشت کرده بود، زیرا اینجا کسی است که از سیستم عبور کرده بود، که زندانی شده بود و عواقب آن را می دانست. حتی اگر فکر نمیکرد که عواقب آن تیراندازی میشود، اما فقط دستگیری میتوانست زندگی او را نابود کند، معیشت اقتصادی که او به سختی به عنوان یک جنایتکار مجرم از عهده آن برمیآمد. بنابراین بخشی از آن این است که بسیاری از مردم نایب هستند و متوجه آن نیستند. تا زمانی که روشهای بهتر یا روشهای متفاوت مراقبت از یکدیگر را یاد نگیریم، این وضعیت را ادامه خواهیم داد که با پلیس تماس میگیریم و پلیس به کشتن ما ادامه میدهد.
JS: شما یک کتاب جدید دارید به نام "بدن سیاه در حال چرخش" منتشر می شود، و در آن کتاب می نویسید: "کشیش ویلیام باربر درست می گوید، ما در بازسازی سومی زندگی می کنیم و شورش بزرگ تابستان 2020 لحظه ای از محاسبه بین آزادی واقعی و فاشیسم.» آیا می توانید آن را گسترش دهید؟
RK: بله حتما. بنابراین این سومین بازسازی است و من سعی دارم در این کتاب به دو چیز بپردازم. یکی این است که واقعاً این واقعیت را تقویت کنیم که این نسل، این نسل از طرفداران الغا، رویایی ترین تصور را از الغا در تاریخ دارند. اولین بازسازی در دهه 1860، و من می دانم که The Intercept یک قطعه عالی و عالی در مورد Du Bois و Black Reconstruction داشت، اما اولین بازسازی تلاشی برای گسترش سوسیال دموکراسی بود تا همه را شامل شود. و با واکنش شدید روبرو شد، یعنی زیر بار وحشت نژادی، جیم کرو، سلب حق رای، له شد. بازسازی دوم تلاشی بود برای گسترش دموکراسی که ما مجبور بودیم همه مردم را در بر گیرد، اما همچنین با برخی از مسائل عدالت اجتماعی مسکن و خشونت پلیس برخورد کنیم، اما تصوری از آن داشتیم که هنوز هم مبتنی بر سیستمی است که در آن شما فقط می توانید به نوعی قانون اساسی را تغییر دهید، یا حقوق خود را تغییر دهید و آنها را اعمال کنید. فرض این بود که اساس قانون اساسی نظام ما درست است، فقط باید آن را درست میکردیم تا همه را شامل شود. این نسل می گوید صدا نیست و هیچ وقت هم صدا نبوده است. این مبتنی بر سلب مالکیت، برتری سفیدپوستان و خشونت جنسیتی است. و بنابراین، این چشم انداز لغو ساده نیست، و از کار روث ویلسون گیلمور، به سادگی نیست: زندان های بهتر، پلیس بهتر، آموزش بهتر. این است: نه پلیس، نه زندان، نه زندان. این در حال ایجاد ابزار جدیدی برای عدالت است که مبتنی بر جرم انگاری نیست، بلکه مبتنی بر تأیید و جبران است، و با جبران خسارتی که سعی در ترمیم روابطی دارد که در نتیجه پنج قرن جنگ علیه بومیان، آفریقایی ها، سفیدپوستان فقیر آسیب دیده و از بین رفته است. مردم، آمریکایی های آسیایی-اقیانوسیه، و جمعیت لاتینکس.
بنابراین این فرصتی است که نه تنها کشور، بلکه کل جهان را متحول کنیم. و آنچه من امیدوار هستم اتفاق نیفتد، اما ممکن است اتفاق بیفتد، اتفاقی است که پس از بازسازی دوم و بازسازی اول رخ داد، که نوعی واکنش متقابل است. فاشیسمی که ما در دهه 1930 می شناسیم شبیه فاشیسم برده داری و فاشیسم دوره پس از بازسازی بود، شبیه دهه 1970 بود که در آن کلان احیا شد و مجموعه زندان-صنعتی گسترش یافت، در آن دوره. چیزی که ما بعد از سال 2020 شاهد آن هستیم یا فاشیسم یا لغو، یا شاید چیز دیگری است، مطمئن نیستم. اما این زمان بسیار هیجان انگیزی است، و بنابراین آنچه کتاب سعی می کند انجام دهد این است که نه چندان پیش بینی کند که چه اتفاقی قرار است بیفتد، بلکه درک این تاریخ 500 ساله از طریق کالبد شکافی افراد خاصی است که در چند سال گذشته و سپس مرده اند. تشخیص اینکه چه چیزی در نسلی که ظهور کرده منحصر به فرد است. و با آن من نمی گویم در سال 2012 ظهور کرد، اما می گویم نسلی که واقعاً در اواخر دهه 1990 ظهور کرد و این دیدگاه خاص از لغو را توسعه داد.
JS: همانطور که شما صحبت می کنید، من فقط به این واقعیت فکر می کنم که اکنون در مقابل همه ما قرار دارد و آن این است که کاملاً واضح به نظر می رسد که در رای گیری در ماه نوامبر، از نظر نامزدهای اصلی احزاب، دونالد ترامپ وجود خواهد داشت. و جو بایدن، و شما در مورد نسلی صحبت می کنید که در اواخر دهه 90 به بلوغ رسیدند. جو بایدن بازیگر اصلی در شکل دادن به سیاست های به اصطلاح عدالت کیفری دولت ایالات متحده بود. او همانطور که می گفت دوست نزدیک استروم تورموند جدایی طلب بود. جو بایدن بارها در مورد مشارکت خود با جنبش حقوق مدنی، در مورد دستگیری در آپارتاید آفریقای جنوبی که قصد رفتن و ملاقات با نلسون ماندلا را داشت، دروغ گفته است. با تمام حسابهای منصفانه، جو بایدن بخش عمدهای از مشکل در این کشور بوده است و با این حال در اینجا ما با انتخاب اصلی به دونالد ترامپ برای چهار سال دیگر یا جو بایدن خلاصه میشویم. من متعجبم که تصویر بزرگتر شما در مورد آنچه در مورد جامعه ما می گوید که آنها دو نامزد اصلی حزب در این لحظه از تاریخ هستند، تعجب می کنم.
RK: درست است، چیزی در مورد شکست سیاست های انتخاباتی در حل این مشکل می گوید. زیرا، یک معمای سیاسی را تصور کنید که ما را با انتخاب بازگشت به سیاستهای دوران کلینتون، سیاستهایی که ما را از حمایتهای Glass-Steagall محروم کرد، سیاستهایی که مجموعه زندانها-صنعتی را گسترش داد، سیاستهایی که حتی مهاجرت را جرم انگاری کرد، باز میگذارد. فراتر از قبل منظورم این است که اینها اساساً همان سیاست ها هستند و بایدن نماینده آن است. و بنابراین، اگر این را به این صورت ببینیم که «بایدن را به هر طریق لازم انتخاب کنید»، فکر میکنم شکست خوردهایم. من موافقم که کاخ سفید ترامپ، با حمایت دستگاه خشونت دولتی، مکان بسیار دشوارتری برای مبارزه با این دعواها است، اما در عین حال، من فکر میکنم که این نسل رادیکال مبارزه بسیار بزرگتری را پیش رو میبیند. مهم نیست که چه کسی انتخاب شود، مهم نیست که چه کسی در پاییز در کاخ سفید است، این مبارزه باید ادامه یابد. زیرا این مبارزه فقط برای احیای یک دموکراسی قدیمی نیست، بلکه برای ایجاد یک دموکراسی جدید است.
و در حوزه انتخاباتی در حال وقوع است. برخی از هیجانانگیزترین کمپینها، مانند شهر نیویورک، برای مثال، همه این افراد در حال رقابت با مدیران فعلی هستند، که بسیاری از آنها خود را لیبرال میدانند و در سطح محلی، قوه مقننه ایالتی، شورای شهر گامهای واقعی برمیدارند. و همچنین در تمام این دعواها پیرامون اینکه چه کسی قرار است دادستان منطقه شود. این به اصطلاح افسر مجری قانون در بسیاری از شهرهای بزرگ است. وکلای پیشرو منطقه، در واقع، با ادارات پلیس و اتحادیه های پلیس مبارزه می کنند که آنها را به عنوان دستبند زدن به توانایی آنها در انجام خشونت می بینند. بنابراین، این نبردها در سطح بسیار محلی در جریان است، اما من فکر میکنم که چیز بسیار بزرگتری در جریان است و تا زمانی که انتقاد بایدن، کلینتونها و اوباما را ساکت کنیم، زیرا در این صورت از دست میدهیم، از دست میدهیم که مبارزه چیست. واقعا در مورد
و من فقط دو مثال دیگر، دو مداخله دیگر به شما می زنم. یکی اینکه، در این کتاب، من این بحث را مطرح میکنم که دهه 1990 بحرانی بود و این تصادفی نیست که برخی از سازمانها و جنبشهای رویایی در دوران کلینتون ظهور کردند: مقاومت انتقادی، کنگره رادیکال سیاه، گروههایی مانند پاور - اینها. سازمان هایی بودند که با اصلاحات و سیاست های دوران کلینتون مبارزه می کردند. و همین موضوع در سال 2012، با ترایون مارتین - زندگی سیاهان مهم است در مخالفت با اصلاحات و سیاست های دوره اوباما در سطح محلی، ملی و بین المللی ظاهر شد. و نکته آخری که باید بگویم، زیرا هیچ یک از این موارد را نمی توان به حوزه داخلی محدود کرد. آن نوع سیاستهای الغاگرای رویایی که از دهه 1990 تا کنون به عنوان خط مقدم میبینیم، به سیاست خارجی نیز معطوف بود - سیاست خارجی کلینتون، قطعاً سیاست خارجی جورج بوش، و اوباما. و با اذعان به این که، تا زمانی که ما به سیاست خارجی مبتنی بر جنگ و حملات هواپیماهای بدون سرنشین ادامه دهیم، همان خشونتی که در شهرهای ایالات متحده تکرار می شود در جهان عرب نیز تکرار می شود، در جاهای دیگر نیز تکرار می شود. تا زمانی که این اتفاق بیفتد، تا زمانی که ما به حفظ روابط بین، مانند سرکوب جمعیت فلسطینی و جمعیت در ایالات متحده از طریق دلارهای مالیاتی ادامه دهیم، در آن صورت گیر خواهیم کرد. این چشم انداز لغو، دیدگاهی است که در تلاش برای پایان دادن به اشکال خشونت دولتی و گسترش آمریکا در سراسر جهان است. و این بسیار مهم است، زیرا این نسلی است که بسیاری از آنچه را که ما به عنوان پلیس فکر می کنیم، تشخیص می دهد، که پلیس مدرن بسیاری از آموزش های خود را در خارج از کشور، در خارج از کشور در هائیتی در طول اشغال پس از 1915، در خارج از کشور در فیلیپین، در طول اشغال ایالات متحده دریافت کرد. از فیلیپین، در خارج از کشور از طریق کمپین های مبادله روزانه یا روابط بین اسرائیل و ایالات متحده، که در آن آموزش افسران پلیس ایالات متحده توسط ارتش اسرائیل بخشی از آماده سازی برای شورش های شهری بود، این نوع چیزها.
و من نمی دانم چه اتفاقی قرار است بیفتد. من نتیجه را نمی دانم اما من می دانم که اگر زمانی باشد که بازسازی واقعاً به دموکراتیزه کردن ایالات متحده و پایان امپریالیسم آمریکا منجر شود، این فرصتی است که ما داریم. و هیچ راهی وجود ندارد که جو بایدن آن را رهبری کند. در هر صورت، او و افرادش بخشی از مشکل هستند.
JS: زمانی که داشتم برای صحبت با شما آماده میشدم، یکی از موضوعات و قطعهای از کار شما که برای به اشتراک گذاشتن آن بسیار هیجانزده بودم، کتاب شما مربوط به چند دهه پیش، "Hammer and Hoe" است که داستان آن را روایت میکند. دهههای 1930 و 40، که از رکود بزرگ بیرون آمدند، چگونه کمونیستها با دولت پلیس سرکوبگر و نژادپرست آلاباما مقابله کردند و درگیر نبردی شدند که با تحلیلی که شما اکنون از نسل جدید الغای رادیکال ارائه میدهید تفاوت چندانی ندارد. من نمیدانم که آیا میتوانید یک مرور کلی از آن کتاب، «Hammer and Hoe» را با مردم به اشتراک بگذارید و برخی از داستانهایی را که تحقیق کردهاید و در آن زنده کردهاید به اشتراک بگذارید.
RK: درسته، درسته این واقعاً یک سؤال عالی است. پس آن کتاب 30 ساله است، من چند سال دارم.
JS: من نسخه بیست و پنجمین سالگرد را دارم.
RK: درست [خنده]، دقیقا. این در سال 1990 منتشر شد. و در زمانی منتشر شد که جنگ سرد توسط دولت ریگان پیروز شده بود، منظور من، قبل از آن بود. و پس از آن، این پایان جنگ سرد است و بنابراین کمونیسم مرده است. داستان همین بود. و بنابراین این یک داستان در مورد دهه 1930 است. حزبی که عمدتاً از کارگران سیاهپوست در مناطق روستایی و همچنین در شهرهایی مانند بیرمنگام و مونتگومری تشکیل شده است و از بسیاری جهات آنها را حمل میکردند که برخی ممکن است استدلال کنند نوعی سنت رادیکال است، نوعی جناح رادیکال جنبش حقوق مدنی. مبارزه برای حق سازماندهی، مبارزه برای کمک به بیکاران، مبارزه برای نگه داشتن مردم در خانه هایشان و اخراج نشدن، و در نهایت تلاش برای مبارزه برای دموکراسی در جنوب و سراسر کشور. و از برخی جهات، این داستان بسیار هیجان انگیز است زیرا پیش از جنبش حقوق مدنی است و دیدگاهی از سوسیال دموکراسی را بازیابی می کند که حتی جنبش حقوق مدنی در دوران اوج خود کاملاً آن را درک نمی کرد.
حزب کمونیست در آلاباما دارای برخی اعضای سفیدپوست بود. در واقع کارگران سفیدپوست را سازماندهی کرد. آنها در واقع کوشیدند تا قبایل سابق را در سازمان سازماندهی کنند و عده ای را وارد سازمان کنند و مهمتر از همه، خود را جنبشی چند نژادی می دانستند که می تواند جامعه دموکراتیک و ضد سرمایه داری ایجاد کند - الغای واقعی برای کل ایالات متحده، اما همچنین در همبستگی با چیزی که آنها به عنوان یک جنبش جهانی می دیدند.
یکی از چیزهایی که حزب کمونیست در آلاباما را از مثلاً جنبش های دیگر متمایز می کرد، اطمینانی بود که آنها داشتند که بخشی از یک شورش جهانی هستند. منظورم این است که افرادی بودند، درست است، من با افرادی مصاحبه کردم، مانند فردی به نام لیمون جانسون، که معتقد بود وقتی پنبهچینها در سال 1935 اعتصاب کردند، معتقد بود که هرگونه خشونت قابل توجهی از سوی طبقه کاشت با احتمال استالین مواجه خواهد شد. فرستادن نیروها از طریق موبایل، آلاباما برای محافظت از آنها، برای شرکت در جنگ طبقاتی علیه طبقه کاشت. منظورم این است که اعتقاد به انترناسیونالیسم فوق العاده بود. این نیز سازمانی است که به دفاع شخصی مسلحانه اعتقاد داشت و در زمانی که می توانست آن را تمرین می کرد، اما همچنین معتقد بود که در صورت لزوم خود را نامرئی کنند تا جنبش روزی دیگر زنده بماند.
بنابراین، درسهای زیادی از حزب کمونیست آلاباما میتوان آموخت، اما درسی نیز وجود دارد که چگونه جنبشها را میتوان محو کرد، چگونه تاریخ آنها را نابود کرد، زیرا در جنگ سرد، تا سال 1948، هر چند کمونیستهای فردی به کار خود ادامه دادند، حزب صرفاً غیرقانونی نشد، بلکه تحت فشار بول کانر و رژیم او سرکوب شد. ما به بول کانر در خیابانهای بیرمنگام در سال 1963 فکر میکنیم، اما در سال 1948 او تقریباً همین کار را از نظر درهم شکستن چپ سیاهپوست یا چپ بین نژادی در جنوب انجام میداد.
پس این تاریخ، واقعاً، ما باید با آن کنار بیاییم، زیرا من فکر می کنم که بهترین های این نسل پژواک آن لحظه است و به من ثابت می کند، و این یک درس واقعا مهم است، ضد نژادپرستی و طبقه بندی همبستگی، عادلانه هستند، مبادله نیستند. آنها متقابلاً منحصر به فرد نیستند. ما در این دنیای زندگی میکنیم که به نوعی تصمیم میگیریم برای طبقهبندی بجنگیم یا علیه نژادپرستی؟ انگار به نوعی این چیزها جدا هستند. این نسلی بود که زمینه را برای نسل فعالانی که اکنون با آنها سروکار داریم ایجاد کرد. و این واقعا اهمیت مبارزه با همه اشکال ستم را نشان می دهد، نه فقط نژاد و طبقه، بلکه ستم جنسیتی، جنسیت گرایی، ترنس هراسی، همجنس گرا هراسی، توانایی گرایی، که هیچ یک از این موارد را نمی توان جدا کرد و به کنار گذاشت. این که یک آینده واقعاً و اساسی لغو لغو، مستلزم آن است که همه آنها در کنار هم باشند. و حزب کمونیست آلاباما نشان می دهد که واقعاً ممکن است این اتفاق بیفتد.
JS: در مورد همین موضوع و به نوعی برای آوردن آن به لحظه معاصر، صحبت های زیادی از کاخ سفید ترامپ در مورد آنتیفا و آشوبگران بیرونی وجود دارد که مشکل واقعی اینجاست و در کارتان مطالعه کرده اید و در مورد چگونگی این استنباط نوشته اید. درباره آژیتاتورهای خارجی در طول تاریخ در تلاشی سیستمی برای بی اعتبار کردن جنبش های سیاسی مشروع، از جمله شورش سیاهان، استفاده شده است. ارزیابی شما از روشی که ترامپ در حال حاضر از آن شعار تحریک کننده بیرونی استفاده می کند چیست؟
RK: بنابراین آشوبگر بیرونی یک ابزار بسیار قدیمی برای مشروعیت زدایی از هرگونه ادعای مشروع جنبش های اجتماعی است. در سراسر جهان و در این نمونه خاص استفاده شده است، و به طور خاص آنتیفا، که مخفف ضد فاشیسم یا ضد فاشیسم است، نه تنها راهی برای مشروعیتزدایی از جنبشها، بلکه راهی برای مشروعیتزدایی از مبارزات علیه فاشیسم است. و این راهی است برای هدف قرار دادن گروه هایی مانند آنارشیست ها، به عنوان مثال، که بسیاری از آنها در خط مقدم کمپین های کمک های متقابل بوده اند و واقعاً در مورد چگونگی تلاش برای ایجاد پیشاپیش، جوامع جدید همبستگی کار می کنند. و بنابراین شما این گروه ها را بدنام می کنید و وقتی آن گروه ها را بدنام می کنید چندین کار را انجام می دهید. یکی، جرم انگاری آنها را توجیه می کنید. اغتشاشگر بیرونی برابر با کمونیست راهی بوده است که ایالات متحده توانسته است قوانینی را برای زندان، زندانی کردن و اخراج افرادی که آژیتاتورهای بیرونی در نظر گرفته میشوند تصویب کند. تصادفی نیست که قوانین ضد فتنه در این کشور به قوانین ضد مهاجرتی نزدیک شده است. به عبارت دیگر، آنها از یکدیگر پیروی می کنند. بسیاری از قوانین ضد مهاجرتی مبتنی بر ترس از فتنه در داخل ایالات متحده است. و ما همین الان را می بینیم. منظورم این است که حتی این ایده که مهاجران مسئول هستند، نه فقط در قبال خشونت، بلکه مهاجران مسئول مرگ و میر ناشی از کووید هستند. این جور چیزها همیشه اتفاق می افتد. بیگانه هراسی کار می کند. نکته دیگر این است که آژیتاتورهای خارجی نوعی بیگانه هراسی است که برای تقویت حمایت سفیدپوستان کار می کند، علیرغم این واقعیت که بسیاری از افرادی که از رژیم ترامپ حمایت می کنند از این سیاست ها سود نمی برند. بنابراین، این یک استراتژی بسیار مؤثر است، اما در این نسل خاص، در لحظه خاص، فکر نمیکنم خیلی خوب کار کند.
یکی از چیزهایی که ما در این تظاهرات در سال 2020 می بینیم، این است که آنها تا چه حد بسیار چند نژادی و متنوع هستند. متفاوت نه تنها از نظر نژاد، قومیت، ملیت، بلکه از نظر سن و حتی موقعیت نیز متفاوت است. پس این چیزی است که، جایی که شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه ایده قدیمی که میتوانستید به نوعی تقسیم کنید، با استفاده از همزن بیرونی در یک حرکت گوه ایجاد کنید، این یک نوع مشکلساز است. از سوی دیگر، باید این را بگویم، زیرا این در واقع مهم است، نمونههایی وجود دارد که ادعاهای تحریککننده بیرونی، تا حدی به دلیل خشونتی که توسط عوامل تحریککننده انجام میشود، مؤثر بوده است. منظورم این است که، به عبارت دیگر، برخی برانگیختگان بیرونی، نه آنتیفا، بلکه پسران بوگالو، برای مثال، وجود دارند که غیرمعمول نیست که عوامل تحریک کننده خشونت، ترویج خشونت، تداوم اخلال و حتی درگیر شدن در انواع ترور به عنوان ما باشند. اخیرا در کالیفرنیا دیده ام و بنابراین، راهی وجود دارد که ترامپ و امثال او می توانند ایده یا ترس از تحریک کننده بیرونی را بگیرند و آن را برای تحقیر کسانی که واقعاً برای عدالت اجتماعی و برای پایان دادن به پلیس مبارزه می کنند و نادیده می گیرند، کاملا نادیده بگیرند، اگر توجیه نمی کنند. فعالیتهای گروههایی که واقعاً تلاش میکنند این جنبشهای واقعاً مهم برای عدالت اجتماعی را مختل کند.
JS: برای مثال، برنامه COINTELPRO، به شکل پلیس واقعی یا اف بی آی، آشوبگران خارجی نیز دارید. اما این نیز یکی از عناصر این موضوع در طول تاریخ است، اینکه عوامل «اجرای قانون» در واقع در جنبشها نفوذ میکنند و سعی میکنند اعمال خشونتآمیز را تشویق کنند. ما مطمئناً آن پس از 9 سپتامبر را دیدهایم، جایی که افبیآی مدرک دکترای خود را در شکستن توطئههای تروریستی خود داشت که بعداً متوجه میشویم که در واقع در مرکز آن بودهاند. این فقط بازیگران خصوصی نیستند، بلکه بازیگران دولتی نیز این کار را انجام می دهند.
RK: کاملاً، کاملاً. و مقدار زیادی از پول مالیات دهندگان، درآمد زیادی از مالیات دهندگان صرف پرداخت پول برای پلیس، پلیس محلی، جوخه های قرمز و ماموران FBI شد که در مرکز این نوع توطئه های مخرب بوده اند. یکی از اتفاقات ناگوار شاید یکی از نتایج ناگوار اخیر فیلم "BlacKkKlansman" باشد. این تصور برای بسیاری از مردم ایجاد شد که پلیس های مخفی کارهای خوبی انجام می دهند. و این این است که داستان یک افسر پلیس سیاه پوست در کلرادو که به کلان نفوذ می کند، اگرچه این اتفاقی نیست که اتفاق افتاده است، اما داستان نفوذ او به کلان باعث می شود پلیس قهرمان شود. در یک فیلم، اتفاقاً نباید از اسپایک لی انتقاد کرد، زیرا چه کسی می خواهد این کار را انجام دهد، درست است؟ اما در فیلمی که در آن تشکل های دانشجویی سیاه پوست ناتوان دیده می شوند. و این یک فکر بسیار ترسناک است که از طریق فرهنگ عامه به ما می آموزند که پلیس واقعاً این کارهای واقعا خوب را انجام می دهد. اتفاقاً همان افسر پلیس، ران استالورث، در گروه هایی مانند سازمان بین المللی سوسیالیست، برخی از سازمان های چپ نیز نفوذ کرد. و، اگر درست به خاطر داشته باشم، در برخی از جنبشهای سیاهپوست دیگر مانند حزب انقلابی خلق سراسر آفریقا نیز مشارکت داشته، حمایت کرده یا درگیر بوده است.
بنابراین آنچه که ما بیشتر می بینیم - و باز هم در کل، این فقط دولت ترامپ نیست، بلکه دولت های قرن گذشته است - تمرکز بر نفوذ و تضعیف جنبش هایی بوده است که حداقل در دستور کار رهایی و لغو قرار گرفته اند. ، عدالت اجتماعی. پس سازمان ها چه هستند؟ به جنبش گاروی در اوایل قرن بیستم، حزب سوسیال، کمونیست ها، حزب پلنگ سیاه، ارتش آزادیبخش سیاهان، تا ایده نفوذ دولت اوباما در زندگی سیاه پوستان مهم است، برگردید. ایده "افراطی های هویت سیاه". این تصور که یک افراط گرا با هویت سیاه وجود دارد بدون معادل - این واقعیت که سازمان هایی که می گویند، "ما واقعا خواهان پایان دادن به قتل های پلیس هستیم"، "افراطی های هویت سیاهپوست" هستند. به هر حال، جنبشی که همیشه به روی افراد مختلف از خطوط نژادی و قومی برای مشارکت باز بود، و در عین حال انواع منابعی که برای تلاش برای غیرقانونی کردن یا پایان دادن به تروریسم نژادی سفید مورد نیاز است - کلان و سازمانهای مشابه، سازمانهای یهودیستیز. گروههای شبهنظامی - اینها گروههایی نیستند که در آنها نفوذ یا تضعیف یا حتی غیرقانونی شدهاند. اینها کسانی هستند که پرزیدنت ترامپ آنها را پر از «افراد بسیار خوب» توصیف کرده است.
JS: همانطور که ما این گفتگو را به پایان می بریم، رابین، من می خواستم آن را به طور کامل مطرح کنم و به بحث در مورد سرمایه داری نژادی در این لحظه از همه گیری همه گیر بازگردم. آرونداتی روی، نویسنده بزرگ هندی، ویروس کرونا را یک پورتال توصیف کرد و من نمیپرسم ارزیابی شما از نظام سرمایهداری نژادی در این لحظه در سال انتخاباتی با این شورش که هیچ نشانهای از توقف ندارد، با ترامپ در قدرت و با بسیاری از مردم که زندگی و معیشت خود را در حیطه تک تیرانداز دولت و همه گیری قرار می دهند.
RK: درست. کاملاً، من کاملاً موافقم که این بیماری همه گیر یک پورتال است. و به عنوان یک پورتال، فقط یک افتتاحیه است. و به عنوان یک افتتاحیه، هیچ چیز تضمین شده نیست، اما این یک گشایش است زیرا ساختار سرمایه داری نژادی و جنسیتی و خشونتی را که در برابر افرادی که آسیب پذیرترین هستند، افشا می کند. بنابراین کووید-19، البته، این واقعیت را آشکار می کند که بسیاری از افراد فقیر در حال مرگ هستند، در معرض خطر قرار می گیرند، محافظت نمی شوند. اینکه صنعت مراقبت های بهداشتی و صنعتی که برای مراقبت از سالمندی تعیین شده است به دلیل کمبود منابع و اشکال نژادپرستی ساختاری کاملاً شکست خورده اند. همین نوع نابرابریها در یکسان، همان نوع محدودیتهایی که سیاهپوستان و قهوهایها را نه تنها فقیرتر، بلکه ناسالمتر کرده است، به دلیل عدم دسترسی به مراقبتهای بهداشتی، همه اینها به وضوح از طریق همهگیری کووید-19 آشکار شدند. و سپس به دنبال آن، این واقعیت که مردم قبلاً بر اثر کووید-19 می میرند و سپس بر اثر خشونت دولتی می میرند، با ویدیوی احمد آربری، برای مثال، قتل برونا تیلور - برونا تیلور به عنوان یک کارگر EMT در لوئیزویل - که اینها انواع چیزها هم زیربنای بحران بهداشتی را آشکار می کند، بلکه جنبه بالایی آن را نیز آشکار می کند، یعنی تداوم خشونت نژادی، خشونت های مورد تایید دولت که جان مردم را می گیرد یا زندگی را برای مردم دشوار می کند. بنابراین وقتی مردم تابلویی را در اطراف یک تظاهرات حمل می کنند که می گوید "کشتن ما را متوقف کن" - "کشتن ما را متوقف کن" شعاری است که ما قرن ها با خود حمل می کنیم و از جهاتی با هدف پایان دادن به خشونت نژادپرستانه مورد تایید دولت و همچنین پایان دادن به خشونت است. خشونت فقر؛ خشونت سیستم مراقبت بهداشتی که به نادیده گرفتن بحران های مراقبت بهداشتی خودمان و بازتولید نابرابری ادامه داده است. خشونت خانه های فرسوده؛ خشونت نوعی خفگی اقتصادی برای مثال، این امر باعث میشود افرادی مانند ریشارد بروکس زندگی خود را با هم کار کنند و در یک رستوران مکزیکی و در وندی در جامعهای بنشینند که نرخ بیکاری و درآمد سرانه آن - نرخ بیکاری به طرز خیرهکنندهای بالا است و درآمد سرانه فوقالعاده است. کم. منظورم این است که تصادفی نیست که این چیزها به هم نزدیک شوند.
سوال این است که ما در این پورتال چه کار خواهیم کرد؟ آیا ما اراده سیاسی داریم که اساساً این واقعیت را بشناسیم که همه این شرایط جدایی ناپذیر هستند، که همه این شرایط - شما نمی توانید به سادگی راه خود را از این وضعیت اصلاح کنید. اما آنها باید نابود شوند و دوباره ساخته شوند تا جامعه ای انسانی ایجاد شود، جامعه ای که به انسان ها و خود زندگی - نه فقط زندگی انسان، بلکه تمام زندگی - بر انباشت ثروت و دارایی اهمیت می دهد. منظورم این است که واقعاً این سؤالی است که من فکر می کنم آرونداتی روی دارد و بسیاری از ما مطرح می کنیم. چه نوع جامعه ای خواهیم داشت؟ و این فرصتی است برای تغییر همه چیز. اینکه آیا این اتفاق می افتد یا نه، باید دید. اما فکر نمی کنم پورتال های زیادی باز شوند. و من استدلال می کنم که این پورتال خاص به سادگی توسط Covid-19 باز نشده است. با آنچه کووید-19 فاش کرد از نظر تضادهای جامعه ای که ادعا می کند دموکراسی است و ادعا می کند به مردم اهمیت می دهد اما در واقع به انباشت اموال و ثروت بیشتر از زندگی آسیب پذیرترین افراد اهمیت می دهد، آشکار شد.
JS: برای پیگیری آن باید آخرین سوال را بپرسم. این یک سوال بزرگ است، بنابراین شما می توانید هر جنبه ای از آن را که می خواهید به اشتراک بگذارید، اما فکر می کنم در آنجا سوال را مطرح کنید. آیا می توان به جامعه ای که ریشه در نژادپرستی دارد پایان داد و در عین حال سرمایه داری را دست نخورده باقی گذاشت؟
RG: این یک سوال عالی است و این سوالی است که در آفریقای جنوبی پرسیده شده است، و آن این است که آیا می توانید به آپارتاید پایان دهید و سرمایه داری را دست نخورده رها کنید؟ نه. منظورم این است که آفریقای جنوبی از برخی جهات پورتال ما برای تشخیص این است که چرا تنها آینده ای که یک آینده واقعاً لغو است، از بین بردن سرمایه داری و ساختارهای نژادی و جنسیتی است که ما را سرکوب می کنند، زیرا سرمایه داری بر اساس یک سرمایه داری ایجاد شده است. نظریه نابرابری نابرابری اساس سرمایه داری بود. نابرابری اینکه چه کسی زمین دارد و چه کسی ندارد. نابرابری این که چرا عده ای باید دستمزد ناچیز دریافت کنند و ثروت تولید شده، مازاد تولید شده باید در دست افراد انگشت شماری باشد. و آن تئوری نابرابری گاهی مبتنی بر ایده تفاوت های فیزیکی، تفاوت های فکری، این ایده است که هیچ کس مثل هم نیست و برخی باید حیوان بار باشند و افراد دیگر باید گیرندگان ثروت باشند. منظورم این است که در نهایت بر اساس ایده هایی در مورد نژاد و جنسیت است. و تا زمانی که ما به این ایده ها پایبند باشیم و تا زمانی که سرمایه داری به عنوان وسیله ای برای انباشت ثروت از طریق استثمار وجود دارد، آن ایده ها از بین نمی روند. شما نمی توانید از شر آنها خلاص شوید. بنابراین به همین دلیل است که من فکر می کنم این نسل می بیند که هر دو باید برچیده شوند. من نمی گویم همه این را می گویند. من می دانم که عده ای هستند که استدلال می کنند که ما به سرمایه داری مهربان تر و ملایم تر نیاز داریم. اما اگر سرمایهداری همچنان بر استخراج کار مردم و دانش مردم استوار است و بدن مردم به ثروتی که در اختیار عدهای معدود است، تبدیل شده است، واقعاً چه معنایی دارد؟
بنابراین، به نظر من، این موضوع یک بازتوزیع جزئی نیست، مثل اینکه بیایید خرده های بیشتری به فقرا بدهیم. نه تنها به پایان دادن به فقر آنگونه که ما می شناسیم. این واقعاً در مورد ایجاد ساختاری از مراقبت و تعمیر است که در آن همه ما میتوانیم از کار و نوع سخاوت جمعی خود بهره ببریم و یک روحیه کاملاً جدید ایجاد کنیم، نه فقط برای ایالات متحده بلکه برای جهان.
JS: در این یادداشت، دکتر رابین دی.جی. افتخار من بود
RK: خب مال من بود خیلی خوشحالم که با شما صحبت کردم. خیلی درخشان
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا