در حالی که بیشتر ساعات بیداری ام را صرف کوبیدن سرم به دیوار می کنم، به عبارتی مجازی، گاهی اوقات بازتاب می کنم. من متوجه شده ام که انعکاس گاهی اوقات می تواند برای کمک به ما مفید باشد تا بفهمیم چگونه سرمان را به طور موثرتری به دیوار بکوبیم.
گمان میکنم ناامیدکنندهترین چیز در مورد اینکه یک میانسال رادیکال به شهروندی ارشد نزدیک میشود، کنار آمدن با این واقعیت است که علیرغم تلاشهای من برای ایجاد جنبشی که منجر به انقلابی ضد سرمایهداری و انترناسیونالیستی شود، اوضاع معمولاً بدتر میشود. و حرکتی که من در تمام زندگی بزرگسالی ام آرزویش را داشته ام، بسیار دور از وقوع است.
به تعبیر دوستم پل مک آدام، بهترین کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که خردههای نان را پشت سر بگذاریم که راه رو به جلو را نشان میدهد، تا نسلهای آینده از آنها بهره ببرند. این چارچوب ذهنی است که من در حال حاضر می نویسم - و اغلب در موارد دیگر نیز.
بنابراین به نام تأمل، میبینم که در یک بررسی کوچک از آنچه تلاش کردهام انجام دهم، و چگونه پیش میرفتهام. عمدتاً نحوه استفاده از زمان و تلاشم از طریق نوشتن و ضبط آهنگ ها و پخش آنها برای مخاطبان بوده است. آخرین تأمل در مورد آهنگی که نوشتم در مورد "گردان سنت پاتریک" بود، آهنگی در مورد همبستگی بین المللی و علیه امپریالیسم، که کاملاً واضح ترانه ای است که من نوشته ام و بیشتر از همه در آن جا دیده شده است، بیشتر پوشش داده شده است، و در کل، اونی که بیشتر شنیده شده
اما یک رقیب نزدیک با آن آهنگ و محبوبترین آهنگ من در اسپاتیفای، «من آنارشیست بهتر از تو هستم» است که حدوداً در سال 2007 نوشتم.
این آهنگ بیانیه ای طنز است که فرقه گرایی را به سخره می گیرد، در برخی - اما به دور از همه - اشکال آشنا. اگر موضوع اصلی به طور کلی فرقه گرایی است، موضوع فرعی نقد چیزی است که پانک های سیاسی در دوران جوانی من آن را «سبک زندگی» می نامیدند - یا به زبان امروزی، نوعی جهت گیری که در رده «علامت دادن به فضیلت» قرار می گیرد.
با توجه به ماهیت صمیمانه آن، سخت است بگوییم که آیا «من آنارشیست بهتر از تو هستم» آهنگی است که به خوبی نوشته شده است، اگرچه با معیار استاندارد من از واکنش مخاطبان، ظاهراً چنین است - هر بیت معمولاً خنده آگاهانه را برانگیخته است. همراه با نگاههای پنهانی به سمت کسی که در اتاق است، آیه ممکن است به نوعی به آن صدق کند. به طور کلی، افرادی که در یک آیه خاص ممکن است به وضوح با گروهی که من آنها را مسخره میکنم ارتباط برقرار کنید، گروهی هستند که به شدت و به طور مثبت به آن واکنش نشان میدهند.
این حقیقت که این آهنگ یکی از محبوبترین آهنگهایی است که من نوشتهام، خود منبع فوقالعادهای برای خوشبینی برای من است و امیدوارم برای برخی دیگر نیز.
تجربهای که من در نمایشهایی دارم که در آن آهنگ را میخوانم، حداقل به روشی مبهم و آماری در Spotify و YouTube منعکس شده است. در هر دوی این پلتفرم ها، مخاطبان من در درجه اول جوان هستند. این در مورد مخاطبان فیزیکی من در بسیاری از نقاط جهان نیز صادق است. ما احتمالاً میتوانیم فرض کنیم جوانانی که به صورت آنلاین به این موسیقی گوش میدهند، اساساً افرادی هستند که من برای آنها زنده مینوازم - فقط تعداد بیشتری از آنها آنلاین هستند.
اگر این فرض درست باشد، محبوبیت این آهنگ خاص در بین مخاطبان جوان و چپ من چه چیزی به ما می گوید؟ و برای اینکه این سوال کمی پیچیده تر شود، اگر این گروه از رادیکال های عمدتاً جوان همان گروهی است که "گردان سنت پاتریک" را محبوب ترین آهنگ دیگر من کرده است - و با مشاهده من در برنامه ها، با اندازه گیری تعداد نفرات همراه با کدام آهنگ ها، این است - چه چیزی به ما می گوید؟
به این مشاهدات مخاطبان و تجزیه و تحلیل آمارهای آنلاین، یک نظرسنجی ذهنی از انواع گفتگوهایی که با همین جوانان قبل و بعد از نمایش و حتی آنلاین دارم، اضافه کنید، نتیجه گیری من اجتناب ناپذیر است. یعنی «من آنارشیست بهتر از تو هستم» در محافل من محبوب است زیرا در محافل من مردم به شدت احساس میکنند که فرقهگرایی، تکبر، و نشانههای فضیلتآمیز بد است و در عوض آنچه ما به آن نیاز داریم، گسترده و فراگیر است. سازماندهی. و "گردان سنت پاتریک" در محافل من محبوب است زیرا مردم فکر می کنند امپریالیسم بد است و همبستگی و همدلی زیبا و تحسین برانگیز است - به ویژه آن نوع همبستگی که زندگی شما را در خط مقدم مخالفت با جنگ تجاوزکارانه و/یا حمایت قرار می دهد. علت آزادی و عدالت و چیزهایی از این دست.
در جهانی که به نظر می رسد ملی گرایی بسیار بیشتر از تجلی انترناسیونالیسم وجود دارد، و در جامعه ای مانند ایالات متحده، که به نظر می رسد بیشتر با تقسیم بندی مشخص می شود تا نقطه مشترک یا بینش مشترک، این ویژگی ها در مخاطب من بسیار مثبت به نظر می رسد. در واقع. اگر انترناسیونالیسم و فراگیری نشان دهنده این است که افراد در حلقه های چپ جوان من از کجا آمده اند، شاید افراد بیشتری در آنجا وجود داشته باشند که چنین احساسی دارند.
من مطمئناً امیدوارم که چنین باشد، زیرا به طور فزاینده ای به این باور رسیده ام که بین المللی گرایی و فراگیری دو جهت گیری مهم برای هر شخص یا مردمی هستند که امید واقعی برای ایجاد دنیایی بهتر دارند. اینها همچنین دو دیدگاهی هستند که به نظر می رسد بیشتر مورد حمله نیروهایی در جامعه قرار می گیرند که به دنبال حفظ قدرت و کنترل خود بر بقیه ما هستند.
در دنیایی که تعداد انگشت شماری از مردم بیشتر ثروت را در اختیار دارند، و اکثریت قریب به اتفاق بقیه ما را مجبور میکند تا بر سر ضایعات با هم دعوا کنیم، پلتوکراتها که کنترل آن را در دست دارند، کاملاً وابسته به این هستند که ما را با موفقیت تقسیم کنند. تاریخ به خوبی نشان می دهد که به محض اینکه ما از مبارزه با یکدیگر دست برداریم، تنها شدیدترین اشکال سرکوب خشونت آمیز می تواند جمعیت محرومی مانند ما را از مسئول دانستن بانک ها و میلیاردرها در قبال اعمالشان باز دارد.
زمانی که نوشتم «من آنارشیست بهتری از تو هستم»، فقط حدود 40 سال داشتم. من قبلاً بیش از یک دهه بود که برای گردهمایی های مختلف رادیکال ها تور و بازی می کردم - و آن یک دهه بسیار طولانی و شلوغ بود. وقتی در دهه بیستم بودم، اگر ایده این آهنگ را داشتم، احتمالاً آن را نمی نوشتم، زیرا خودم هنوز خیلی فرقه گرا بودم. زمانی که آن را نوشتم، از نظر سیاسی جهت گیری کلی تری پیدا کرده بودم، اما با این وجود، واقعاً نگران بودم که با این آهنگ دوستان و طرفداران زیادی را از خود دور کنم. و این بسیار دلگرم کننده بوده است که دریافتم حتی اگر من چند نفر از افراد فرقه گرا را در محافل اجتماعی خود بیگانه کنم، این آهنگ انرژی می بخشد و اساساً تأثیر معکوس بیگانگی را برای افراد بیشتری دارد.
چیزهایی که در طول فرقهگرایانهترین مرحلهام، در اوایل دهه بیستم، فکر میکردم، میگفتم و انجام میدادم، یادآوری آن بسیار وحشتناک است.
به نظر می رسد بسیاری از مردم به تازگی متوجه شده اند که افرادی با ایده های واقعا عجیب و غریب وجود دارند، و آنها به دلیل اینترنت و به ویژه رسانه های اجتماعی به این موضوع پی می برند. اما قبل از اینکه رسانه های اجتماعی برای تقویت نارضایتی هر کسی که حساب فیس بوک یا تیک تاک داشته باشد، به شما بگویم که گروه کوچکی از هیپی ها و پانک های همکار در محیط کوچک من در دوران جوانی رادیکال، زمانی که من یکی از آنها بودم، دارای بسیاری از افراد بودند. ایده های دیوانه کننده ای که بین یکدیگر به اشتراک گذاشتیم. خوشبختانه، ما اغلب تلاش نمیکردیم که این ایدهها را فراتر از دسته کوچک خود به اشتراک بگذاریم، مگر اینکه برای کمک به یک مجله یا چیزی دیگر، در این مورد اغلب نوعی تلاش جمعی وجود داشت که شامل نوعی سرپرستی بود، بسیار شبیه به مراکز ایندیمدیا که قبل از فیسبوک در میان جوانان رادیکال آنلاین، که به بهبود بیانیهها تمایل داشتند و ماهیت آنها را کمتر فرقهای میکردند، بسیار مورد علاقه بودند.
از آنجایی که رسانههای اجتماعی میتوانند به عنوان ابزاری برای تقویت فرقهایترین، تفرقهانگیزترین، تحقیرآمیزترین و عجیبترین مفاهیمی که هر احمقی ممکن است بتواند با آنها جذابیت الگوریتمی پیدا کند، عمل کند، در مورد اینکه چگونه آمار از نظر مخاطبان من شکسته میشود، چیزی بسیار اطمینانبخش وجود دارد. جمعیت شناسی و ترجیحات موسیقی اما با یادآوری دوران جوانیام، شکی نیست که هیچیک از اینها جدید نیست - چه در مورد فرقهگرایی صحبت کنیم و چه تمایل گسترده برای عبور از آن.
و سپس، با نگاهی طولانیتر به دیدگاه تاریخی، حداقل برای من کاملاً واضحتر میشود که جنبشهای اجتماعی موفق همیشه فراگیر و گسترده هستند. وقتی به سمت فرقه می روند از هم می پاشند. و نیروهای کنترل در جامعه ما - و الگوریتمها و سایر فناوریهای تقسیم و کنترل که به طور فزایندهای به کار میبرند - همیشه سخت تلاش میکنند تا بر تضادهای درونی تأکید کنند که باعث میشود جنبشهای اجتماعی به سمت درون حرکت کنند و شرکتکنندگان و حامیان بالقوه را از خود دور کنند. .
با نگاهی به گذشته، همه چیز آشکارتر به نظر می رسد. مانند اینکه چگونه جنبش انترناسیونالیستی و رادیکال کارگری در اوایل قرن بیستم توسط ناسیونالیسم جنگ جهانی اول از مسیر خارج شد و این فرصتی که به طبقه سرمایه دار داد تا نیروهای انترناسیونالیسم و ستیزه جویی کارگری را سرکوب کند.
یا اینکه چگونه همان طبقه حاکم و سخنرانان آن در مطبوعات تبلوید در آن زمان بین مهاجران به ظاهر رادیکال و آجر پرتاب که ظاهراً پشت همه سازماندهی کارگری بودند و آمریکایی های ظاهراً قانونمند که هیچ علاقه ای به چنین سوسیالیستی نداشتند، اختلاف ایجاد کرد. اندیشه های کمونیستی یا آنارشیستی
با نگاهی به زمانهای اخیر، مانند زمانهایی که در آن زندگی کردهام، دیدن آنچه در رابطه با تلاشهای طبقه حاکم برای حفظ آرامش مطیع اتفاق میافتد، درک آنچه در حال وقوع است بسیار مبهمتر و مستعد سوء تفاهم به نظر میرسد. اما الگویی که خود را تکرار می کند به نظر می رسد این کار را با قابلیت پیش بینی بیشتر و بیشتر انجام می دهد. هر بار که یک جنبش فراگیر در حال شکل گیری است، یک جنجال - یا بسیاری از آنها - شکل می گیرد که این موضوع را زیر سوال می برد که آیا بخشی از جنبش به آن تعلق دارد یا فضای زیادی را در آن اشغال می کند، یا بیش از حد "خود را متمرکز می کند"، یا ایجاد مشکل برای افراد دیگر در جنبش. سپس این جنجالها کار روزانه و خردکننده خود را با همکاری الگوریتمهای کنترل انجام میدهند تا حرکت را یکی پس از دیگری از بین ببرند.
صد سال پیش به کارگران بومی میگفتند که به کارگران خارجیتبار مشکوک باشند و سفیدپوستان به سیاهها مشکوک باشند. و این نوع پیامرسانی به ما چسبیده است، و همچنان یکی از عوامل اصلی مانع از آن نوع جنبشهای طبقاتی است که به چنین رونقی در بسیاری از کشورهای اروپایی منجر شده است.
اما پس از آن میتوانیم به آن نوع پیامهای طبقهی حاکم تقسیم کن و حکومت کن که پیرامون نژاد و ملیت هستند، راههای بسیار دیگری را که بهطور مزمن از هم جدا شدهایم، بیفزاییم. زمانی که من جوان بودم و گروهها و احزاب چپ سازمانیافته رایجتر بودند، جای تعجب بود که آیا تا به حال اعضای احزاب مختلف را میدیدی که دوستانه با یکدیگر در یک دمو صحبت میکردند. به همان اندازه که چپ نوین در دهه 1960 فراگیر بود، تأثیر تبلیغاتی وجود داشت که تا حدی با موفقیت در میان جمعیت عمومی منتشر شد که جوانان پاسخ آنها را داشتند و نسل قدیمیتر به طرز ناامیدانهای در یک جهان بینی سرکوب شده گیر کرده بودند.
به طرز عجیبی، دو نسل بعد، این شکست آشکارا جعلی، شرکتی و نسلی درباره اینکه چه کسی قدرت و مسئولیت ایجاد تغییرات در جامعه را دارد، هنوز هم همیشه وجود دارد، فرقه ای از جوانان که در رسانه های اجتماعی نفوذ می کند. دو نسل پس از استفاده از آن برای گیجکردن بیبی بومرها، همان استراتژی تقسیم کن و حکومت کن هنوز هم مانند یک جذابیت عمل میکند، شاید بهتر از همیشه، اطمینان حاصل کند که نسلهای جوان به خوبی آماده هستند تا هرگونه حکمتی را که ممکن است وجود داشته باشد را رد کنند. بر اساس نسل های قدیمی تر رادیکال ها.
از بسیاری جهات، جنبشهای اجتماعی به دلیل وضعیت وحشتناک موجود، از الگوی به وجود آمدن و رشد پیروی کردهاند - خواه این جنبشی باشد که حول محور مخالفت با یک جنگ نسلکشی، توقف تغییرات آب و هوایی، پایان دادن به وحشیگری پلیس یا بسیاری نمونههای دیگر متمرکز شده است. نیروها و عواملی که تمایل به تفرقه و اختلاف دارند، به دنبال تسلط بر گفتمان و فروپاشی جنبش مورد نظر هستند.
به نظر میرسد که برای خیلیها بیانیه بدیهی است، اما برای دیگران این ایده تکاندهنده است، اینکه جنبشهایی که میتوانند جنبشهای تودهای باشند که میتوانند خود را حفظ کنند و تأثیر واقعی داشته باشند، تمایل دارند انواع ویژگیهای فراگیر را به نمایش بگذارند. اتحادیه کارگری. نه تنها افراد از نژادها، جنسیت ها، ملیت ها و مذاهب مختلف می توانند بخشی از یک اتحادیه کارگری باشند، بلکه حتی اگر برخی از اعضا به حق سقط جنین معتقد باشند و برخی دیگر فکر کنند سقط جنین باید غیرقانونی باشد، باز هم می توانند در همان اتحادیه باشند. . حتی اگر برخی از اعضا بر این باورند که نژاد یا ملیت یا مذهب آنها برتر از سایرین در گروه است، حتی اگر برخی از کارگران از ترامپ حمایت کنند، برخی دیگر از سندرز حمایت کنند و برخی دیگر بخواهند با خشونت نظام سرمایه داری را سرنگون کنند و دیکتاتوری را جایگزین آن کنند. پرولتاریا، اگر همه آنها به دستمزد برابر برای کار مساوی و سایر اصول اساسی که همه اعضای اتحادیه باید به آن پایبند باشند معتقد باشند، اتحادیه موفق راهی برای کار با چنین عضویت متفاوتی پیدا می کند. برخی ممکن است ترنس باشند و برخی دیگر ممکن است معتقد باشند که همه LGBTQ به جهنم می روند. اما آنها هنوز هم می توانند در یک اتحادیه باشند.
چرا؟ به دلیل این واقعیت اساسی که با جایگزینی برای دوری جستن از بخشهای بزرگ طبقه کارگر به دلیل ناخالصیهای درک شدهشان، این افراد دوریشده ناپدید نمیشوند. آنها اعتصاب شکنانی خواهند بود که با آنها روبرو می شوید، دفعه بعد که واقعاً به همبستگی کل طبقه کارگر نیاز دارید و آن را نخواهید داشت. به طور خلاصه این یک مردم تقسیم شده و تسخیر شده است.
اگر اتحادیهای داشتیم که اولویت ما سازماندهی طبقه کارگر نبود، بلکه داشتن فضای امنی بود که فقط اعضای اتحادیهای که واجد شرایط خاص باشند میتوانستند بخشی از آن باشند؟ نیروی کار ما مهاجران و رنگین پوستان زیادی دارد، بنابراین ما نمی توانیم هیچ حامی ترامپ داشته باشیم، آنها امن نیستند. نیمی از عضویت وجود دارد. نیروی کار ما حامیان سرسخت اسرائیل را در خود دارد که فکر می کنند مردم طرفدار فلسطین یهودی ستیز هستند. ما باید از آن حامیان نسل کشی جلوگیری کنیم. نیروی کار ما افرادی را در خود جای داده است که از ارسال میلیاردها دلار مالیات ما برای پرداخت هزینه جنگ اوکراین علیه روسیه حمایت می کنند، بنابراین ما باید از آن حامیان نظامی ناتو جلوگیری کنیم. یا از آن حامیان مستبد پوتین جلوگیری می کنیم؟ شاید هر دو…؟
من ابتدا در نوجوانی به یک متفکر فرقه گرا تبدیل شدم و به عمق آن رفتم. من هر کلیشه ای را در آهنگ تجسم کردم. من به سختی وجود گوشتخواران را در حلقه دوستانم تحمل می کردم و مجبور بودم مرتباً آنها را به خاطر گناهانشان اذیت کنم. من به ضرورت نوعی انقلاب خشونتآمیز اعتقاد داشتم و فکر میکردم صلحطلبی دروازه فاشیسم یا چیزی شبیه به آن است. من هیچ علاقهای به اتحادیهها نداشتم، زیرا به تئوریهای مائوئیستی اشرافیت کارگری یا دستکم درک منحرف شدهای از آنها به عنوان یک نوجوان بیمعرفت باور داشتم.
وقتی خوشبختانه در اواسط دهه بیستم از این گودال تفکر سیاه و سفید بیرون آمدم، تأثیر دیگرانی که با این نوع تفکر فرقهگرایانه دست و پنجه نرم میکردند را در میان صفوف جنبش محیطزیست و بعداً در صفوف به وضوح دیدم. جنبش عدالت خواه جهانی، جنبش علیه تهاجم به عراق و افغانستان، در جنبش همبستگی فلسطین در حدود سال 2000 به بعد، و بعدها به شیوه ای حتی فراگیرتر در آنچه رسانه ها جنبش عدالت نژادی نامیدند، و در جنبش های دیگر که ریشه در عرصه کاملاً ناکارآمد ارتباط نادرست که امروزه آن را «اجتماعی» می نامیم.
آنچه که دیدگاه شخصی و نیز دیدگاه تاریخی و مشاهده مستقیم و مشارکت در جنبشهای اجتماعی در حدود 45 سال گذشته به من آموخته است، بدون شک، راه پیش رو فراگیر است و همه چیز در مورد یافتن زمینه مشترک و سازماندهی برای دستیابی به آن است. و این راه رو به جلو بدان معنی است که تمرکز ما باید روی چیزهایی باشد که ما را متحد می کند، و نه چیزهایی که ما را از هم جدا می کند. این به معنای همبستگی و همدلی بین مردم است، نه رقابت برای اینکه چه کسی دقیقترین تحلیل را دارد، چه کسی سالمترین سبک زندگی را دارد، چه کسی عمیقترین درک را از روابط متقابل دارد، چه کسی از واژگان درست یا نادرست استفاده میکند، چه کسی با هر معیاری بیشتر سرکوب میشود، یا هر یک از سوراخ های خرگوش فکری مشابه دیگر که می تواند حرکت را از دست بدهد.
با گذشت زمان، ماتریس کنترل که توسط شرکت های غول پیکر فناوری و متولیان دولتی آنها رهبری می شود، بیشتر و بیشتر شبیه فیلم، ماتریکس، به نظر من می رسد. بشریت، بهویژه در جوامعی که با وسواس «بههمپیوستهتر» مانند این جامعه هستند، بیش از پیش جدا، اتمیزه و بیگانه به نظر میرسد.
من اغلب در برنامهها قبل از خواندن «من آنارشیست بهتر از تو هستم» فکر میکنم که این آهنگ را قبل از اینکه X/Twitter وجود داشته باشد، قبل از اینکه بیشتر مردم در فیسبوک حضور داشته باشند، قبل از اینکه کنترل شرکتی بر وسایل ارتباطی ما کاملاً هژمونیک شود، نوشتهام. گلن فورد فقید را ترجمه کنید. اکنون، با توجه به گستردگی فرهنگ ترولینگ ناشناس و رفتار متضاد در بسیاری از رسانه های اجتماعی - یعنی جایی که ما زندگی می کنیم و با هم ارتباط برقرار می کنیم - به نظر می رسد این آهنگ در مورد آن معصومیت دارد، مثل اینکه مربوط به عصر دیگری است، و ، واقعاً همینطور است.
از دورانی است که هنوز برقراری ارتباط و یافتن نقاط مشترک چالش بزرگی بود، جایی که نیروهای لشگر در همه عرصهها بسیار فعال بودند، از مدارس گرفته تا تلویزیون، هالیوود و برنامههای ضد جاسوسی که فعالان قهرمان زمانی که آنها را افشا کردند. در سال 1971 به دفاتر FBI در پنسیلوانیا یورش برد - برنامه ای که بدون شک تا امروز ادامه داشته است، ادعایی که شواهد فراوانی برای آن وجود دارد.
اما قبل از اینکه ایندی مدیا توسط «رسانههای اجتماعی» ربوده شود، قبل از اینکه اینترنت رایگان با معادل آنلاین گذراندن در مرکز خرید جایگزین شود، قبل از اینکه اساساً به ماتریکس نقل مکان کنیم و همچنان فکر کنیم که داریم به آن دسترسی پیدا کردهایم. گفتگوهای واقعی با یکدیگر، در حالی که در واقع فقط الگوریتم های درگیری، کنترل، تقسیم و اعتیاد را تغذیه می کنند.
همانطور که من می نویسم، جنبش علیه نسل کشی در غزه در این کشور و در سراسر جهان در حال افزایش است. آینده این جنبش، مانند آینده به طور کلی، نامعلوم است. اما اگر آن یا هر جنبش دیگری فرصتی داشته باشد، از تعامل با جامعه گستردهتر برای پیوستن به ما ناشی میشود، در دنیای واقعی، مانند اشغال دانشگاهها در همه جا، به جای بحثهای ایدئولوژیک در داخل ماتریکس درباره چه کسی در میان ما به اندازه کافی یهودی یا مسلمان یا از نظر ایدئولوژیک به اندازه کافی پاک است که در یک تجمع صحبت کند (یا آواز بخواند).
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا