امروزه حدود 50 میلیون نفر در ایالات متحده در فقر زندگی می کنند و بیش از 108 میلیون نفر با کمتر از 55,000 دلار در سال زندگی می کنند. علیرغم داشتن بزرگترین اقتصاد روی زمین، فقر در ایالات متحده اغلب تلخ و وحشیانه است. از میلیون ها نفری که بدون آب جاری یا برق قابل اعتماد زندگی می کنند، تا کودکان بی شماری که با ناامنی غذایی و بی خانمانی مواجه هستند. داده های فقر تنها زمانی تشدید می شود که نژاد در نظر گرفته شود. در سال 2019، متوسط خانوار سفیدپوست دارای دارایی خالص 188,200 دلار بود، در مقایسه با 24,100 دلار برای خانوار متوسط سیاه پوست. متیو دزموند می پیوندد گزارش کریس هجز برای بحث در مورد کتاب جدیدش، فقر، توسط آمریکا، که واقعیت فقر آمریکا را نه به عنوان شرایطی که با انتخاب های ضعیف افراد به دست می آید، بلکه پدیده ای است که توسط انتخاب های آگاهانه و ناآگاهانه افراد ثروتمند ایجاد می شود، بررسی می کند.
متیو دزموند موریس پی در دوره استاد جامعه شناسی در دانشگاه پرینستون است. علایق اولیه تدریس و تحقیق او شامل جامعه شناسی شهری، فقر، نژاد و قومیت، سازمان ها و کار، نظریه اجتماعی و قوم نگاری است. در سال 2018، آزمایشگاه اخراج دزموند در دانشگاه پرینستون، اولین مجموعه داده از بیش از 80 میلیون پرونده اخراج آمریکایی را منتشر کرد. آزمایشگاه در حال حاضر نزدیک به دوازده خط تحقیق را برای تجزیه و تحلیل این مجموعه داده های پیشگامانه دنبال می کند که به محققان، سیاست گذاران و مدافعان کمک می کند تا اخراج، ناامنی مسکن و فقر را بهتر درک کنند.
تولید استودیو: دیوید هبدن، آدام کولی، کامرون گرانادینو
پس از تولید: آدام کولی
رونوشت
متن زیر یک رونوشت عجولانه است و ممکن است حاوی خطا باشد. نسخه تصحیح شده در اسرع وقت در دسترس قرار خواهد گرفت.
کریس هجز:
بر اساس گزارش مرکز فقر و سیاست اجتماعی در دانشگاه کلمبیا، 14.3 درصد از آمریکایی ها، نزدیک به 50 میلیون نفر، تا دسامبر گذشته در فقر زندگی می کردند. مت دزموند در کتاب خود با عنوان فقر توسط آمریکا مینویسد: «اگر فقرای آمریکا کشوری را تأسیس میکردند، آن کشور جمعیت بیشتری از استرالیا یا ونزوئلا داشت.» تقریباً از هر نه آمریکایی، یک نفر، از جمله از هر هشت کودک، یک نفر در فقر زندگی می کند. بیش از 38 میلیون نفر در ایالات متحده زندگی می کنند که نمی توانند مایحتاج اولیه را بپردازند، و بیش از 108 میلیون نفر با 55,000 دلار در سال یا کمتر زندگی می کنند. بیش از یک میلیون نفر از کودکان مدارس دولتی ما بی خانمان هستند و در متل ها، ماشین ها، سرپناه ها و ساختمان های متروک زندگی می کنند. بیش از دو میلیون آمریکایی در خانه آب لوله کشی یا توالت شستشو ندارند. او می نویسد: «این آمارها به اندازه کافی بد هستند. اما وقتی از دریچه نژادپرستی نهادینه شده دیده میشود، حتی بدتر میشوند.»
در سال 2019، متوسط خانوار سفیدپوست دارای دارایی خالص 188,200 دلار بود، در مقایسه با 24,100 دلار برای خانوار متوسط سیاه پوست. همانطور که دزموند می نویسد: «و با این حال، همانطور که دزموند می نویسد، «هزینه در 13 برنامه بزرگ کشور مورد آزمایش قرار گرفته است، کمک هایی که برای آمریکایی هایی که کمتر از سطح درآمد مشخصی هستند، از 1,015 دلار به ازای هر نفر در سالی که رونالد ریگان به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد به 3,419 دلار برای هر نفر در سال رسید. وارد دولت دونالد ترامپ شد. این افزایش 237 درصدی است.» چرا فقر در این مقیاس با توجه به ثروت ما وجود دارد؟ دزموند استدلال می کند که فقر در آمریکا تصادفی نیست. بر اساس طراحی است. او می نویسد: «اکثریت آمریکایی ها از سیستمی سود می برند که بی رحمانه از فقرا استثمار می کند».
متیو دزموند، استاد جامعه شناسی در دانشگاه پرینستون، برای بحث درباره کتاب او، فقر، نوشته آمریکا، به من ملحق می شود. مت، شما در مورد چیزی می نویسید که شما آن را لایه پایین سخت محرومیت می نویسید، نوعی فقر شدید که زمانی تصور می شد فقط در مکان های دور وجود دارد، پاهای برهنه و شکم های متورم. و این یکی از 50 آمریکایی است که هیچ درآمد نقدی دریافت نمی کند. من فقط می خواهم از آنجا شروع کنم. اگر بتوانید در مورد عواقب این فقر شدید صحبت کنید، که باید اضافه کنم که از نیویورک تایمز بیرون آمده است، رسانه ها عملاً نامرئی نشان داده اند.
مت دزموند:
خب، خوشحالم که تو را می بینم، کریس. از اینکه من را دارید متشکرم برای آخرین کتابم در مورد اخراج، من در دو محله بسیار فقیر در میلواکی زندگی کردم و نوعی فقر را دیدم که قبلاً هرگز ندیده بودم و قبل از خودم تجربه نکرده بودم. مادربزرگها را دیدم که در زمستان بدون گرما در خانههای نقلی زندگی میکردند، فقط زیر پتوها جمع شده بودند و دعا میکردند که بخاری خاموش نشود. این امری عادی بود که بچه ها را بیرون می کردند. اگر تا به حال به دادگاه اخراج رفته باشید، در شهری مانند میلواکی هر روز تعداد زیادی کودک را می بینید که در اطراف آن دادگاه ها می دوند و در خیابان ها بیرون می روند. و بنابراین من فکر می کنم که آن چیزی که من امروز فقر آمریکا را درک می کنم، واقعاً تیزتر و متمرکز شد.
فقر به عنوان سطح درآمد سنجیده می شود، اما، البته، این انباشته شدن مشکلات، ناملایمات و تحقیرها است. این همان ترس تهوعآور از اخراج است. این به بچه های شما می گوید که نمی توانند ثانیه ای داشته باشند. این آزار وصول بدهی است. این اغلب درد فیزیکی و دندان درد در بالای سرکوب شدن توسط پلیس، زندگی در شرایط مسکن فقیر نشین است. و این نوع گره تنگ نابسامانیهای اجتماعی همان چیزی است که امروزه در آمریکا برای کسانی که در پایینترین سطح قرار دارند، میباشد.
کریس هجز:
خوب، این همان چیزی است که باربارا ارنرایش زندگی در فقر را نامید: یک وضعیت اضطراری طولانی. و من فکر می کنم شما این را در کتاب مطرح کردید که پیامدهایی دارد. نه فقط پیامدهای اجتماعی و اقتصادی، بلکه پیامدهای عمیق عاطفی و روانی، زیرا این یک آسیب دائمی است. اما این چیزی نیست که من قبل از خواندن کتاب شما می دانستم. زیرا ما این استدلال را داریم که همیشه در برنامه های ریاضتی هستیم، برنامه های کاهش دهنده. «ما باید بودجه نظامی را کاهش دهیم» که فکر میکنم انجام میدهیم. اما آنچه شما بیان کردید این است که ما هزینههای مربوط به برنامههای آزمایش شده را 130 درصد بین سالهای 1980 تا 2018 افزایش دادهایم، از 630 دلار به 1,448 دلار برای هر نفر، اما فقر بدتر شده است. و من به شما اجازه خواهم داد که دلیل آن را توضیح دهید. چه اتفاقی برای آن پول افتاده است؟
مت دزموند:
بنابراین، این یک پارادوکس است، و اگر برای شما مشکلی نیست، میخواهم کمی وقت بگذارم. بنابراین بسیاری از مواقع وقتی مردم این پارادوکس را می بینند، می گویند: "خوب، هزینه های فقر افزایش یافته است"، اما فقر در طول سال ها بسیار پایدار بوده است. اگر به معیار فقر تکمیلی نگاه کنید، که مقدار زیادی از این هزینه ها را در بر می گیرد، 50 سال پیش، حدود 15 درصد بود. 40 سال بعد از آن 15 درصد بود. واقعا پایدار اندازهگیری مکمل فقر قبل از کووید کمی کاهش یافت و سپس در طول همهگیری به دلیل این امداد باورنکردنی جسورانه تاریخی از سوی دولت کاهش یافت. اما چه خبر است؟ و برخی از مردم می گویند، "خب، اگر ما بیشتر هزینه کنیم و واقعاً به مشکل کمک نکنیم، آن برنامه ها کار نمی کنند" و این فقط نادرست است. این از نظر تجربی نادرست است. تحقیقات زیادی وجود دارد که نشان میدهد برنامههای دولتی موثر هستند، ضروری هستند و از گرسنگی و بی خانمانی میلیونها خانواده در سال جلوگیری میکنند.
چه خبر؟ چه چیزی این پارادوکس را توضیح می دهد؟ و آنچه توضیح میدهد این است که بازار کار واقعاً وزن خود را بالا نمیبرد و ما نتوانستهایم به استثمار بیامان فقرا در بازار کار و همچنین در بازار مسکن و مالی رسیدگی کنیم. بنابراین، اگر به زمانی که جنگ علیه فقر در انجمن بزرگ در سال 1964 راه اندازی شد، نگاه کنید، اینها سرمایه گذاری های عمیقی در فقیرترین خانواده های آمریکا بود، درست است؟ این امر کمک های غذایی را دائمی کرد، امنیت اجتماعی را گسترش داد، مدیکید را تأسیس کرد. و آن برنامه ها، 10 سال بعد پس از راه اندازی، نرخ فقر را به نصف کاهش دادند، اما به تنهایی با فقر مبارزه نکردند.
در آن زمان از هر سه کارگر یک نفر به اتحادیه تعلق داشت. دستمزدهای واقعی در حال افزایش بود. شما در بازار کار رونق داشتید و جنبش کارگری قوی بود. اما با از دست دادن قدرت کارگران، بازار کار بسیار بدتر شد، دستمزدها راکد شد، و بنابراین اکنون باید برای ماندن در همان مکان بیشتر هزینه کنیم. و من فکر میکنم این برای ما که امروز به پایان دادن به فقر در آمریکا اهمیت میدهیم، اساسی است، زیرا به این معنی است که ما فقط به سرمایهگذاری عمیقتری نیاز نداریم. ما به موارد متفاوتی نیاز داریم، مواردی که واقعاً ریشه فقر را قطع می کند.
کریس هجز:
خوب، شما همچنین اشاره می کنید که نحوه توزیع این پول به شدت تغییر کرده است. تخریب سیستم رفاهی توسط کلینتون به معنای ارسال پول به ایالت ها بود. و شما در کتاب نه تنها به سختی و پیچیده بودن درخواست کمک اشاره کردید، بلکه باید تصور میکردید که بیش از یک میلیارد دلار از بودجه تامین اجتماعی نه برای ازکارافتادگی افراد، بلکه برای گرفتن وکلا هزینه میشود تا آنها بتوانند از کارافتادگی بگیرند. .
مت دزموند:
درست. من این را زمانی یاد گرفتم که دوستم وو در حال انجام این فرآیند بود. من و وو با هم در میلواکی زندگی میکردیم و او در این آپارتمان مخروبه که در خانهای با هم زندگی میکردیم، روی میخ زد و پایش عفونی شد. و او دیابت دارد و آن عفونت با آن تسریع شد و در نهایت پزشکان پای او را قطع کردند. او یکی از سختکوش ترین افرادی بود که می شناختم. او یک نگهبان بود. او اغلب دو شیفت کار می کرد، تمام ساعات شب بیرون بود، اما بعد از اینکه پایش را گرفتند نمی توانست کار کند. و بنابراین ما با هم برای معلولیت درخواست دادیم و درخواست رد شد. و برای وو، این یک چیز عادی بود. او می گفت: "خب، حالا باید وکیل بگیرم." و بنابراین کار بر روی موارد احتمالی، وکیل به نوعی برای وو جنگید. و اگر برنده شوند، بخشی از حقوق معوقه را دریافت می کنند. این چیزی است که برای دوست من اتفاق افتاده است.
وو حدود 3,600 دلار حقوق معوقه دریافت کرد. او از آن برای خرید یک ون قابل دسترسی با ویلچر استفاده کرد که چند سال کار کرد و سپس آتش گرفت. و وکیلش 400 دلار گرفت. وو هرگز به خاطر این موضوع خوابش را از دست نداد، اما برای من سخت بود که بر این واقعیت غلبه کنم که هر سال یک میلیارد دلار، یک میلیارد دلار با یک B، به افرادی مانند وو نمی رسد، درست است؟ این به وکلا می رسد تا به افرادی مانند وو کمک کند تا از کار افتاده شوند. و بنابراین بخشی از رمز و راز، بخشی از پارادوکس، این است که یک دلار در بودجه فدرال لزوما به معنای یک دلار در دست خانواده نیست.
کریس هجز:
خوب، شما همچنین در کتاب می نویسید که چگونه پولی که قرار است به فقرا برسد توسط ایالت ها به طور خاص منحرف می شود.
مت دزموند:
آره درست است. بنابراین اگر به رفاه نقدی، کمک های موقت به خانواده های نیازمند یا TANF نگاه کنید، این یک برنامه بزرگ است. این مبلغ حدود 32 میلیارد دلار در سال است و یک کمک بلاعوض است، که فقط یک روش تخیلی و بدبینانه برای گفتن است: «بسیار خوب، ایالتها. این پولی است که می توانید تصمیم بگیرید چگونه آن را خرج کنید.» و مرد، ایالت ها در مورد نحوه خرج کردن این دلارهای رفاهی بسیار خلاق هستند. مین از آنها برای تأمین بودجه اردوهای تابستانی مسیحیان استفاده می کند. سایر ایالتها از این بودجه برای تأمین مالی آموزش ضد سقط جنین، برنامههای صرفاً پرهیز، طرحهای ازدواج، چیزهایی که واقعاً ربطی به کمک به فقیرترین بچهها و فقیرترین والدین ندارد، استفاده میکنند.
و برخی از ایالت ها حتی پول را خرج نمی کنند. بنابراین آخرین باری که بررسی کردم، تنسی بیش از 700 میلیون دلار از صندوق های رفاهی استفاده نشده داشت. هاوایی آنقدر نشسته بود که می توانستند به هر بچه فقیر ایالت خود 10,000 دلار بدهند. و پس حق با شماست از آنجایی که ما این پول را به گونهای تخصیص دادهایم که به دولت، دولت فدرال، به هر حال، نوعی نظارت وجود ندارد، ایالتها واقعاً از آن بهگونهای استفاده کردهاند که مستقیماً بر فقیرترین خانوادهها و مرزهای آنها تأثیر نمیگذارد.
کریس هجز:
آیا نظریه ای دارید که چرا؟ چرا روی 700 میلیون دلاری که باید نصیب فقرا شود بنشینید؟
مت دزموند:
سوال خوبی است منظورم این است که سخت است فکر کنیم این اتفاقی است، درست است؟ همه ایالت ها این کار را انجام می دهند به جز کنتاکی. کنتاکی تنها ایالت در این کشور است که بیشتر دلارهای نقدی رفاهی خود را صرف کمک مستقیم به خانواده های نیازمند می کند. اما برای بسیاری از ایالتهای دیگر، مشخص میشود که یک دلار برای رفاه نقدی در نظر گرفته شده است، تنها ۲۲ سنت به جیب فقرا میرسد، و خواندن آن بهعنوان یک حادثه دشوار است. به سختی می توان آن را به عنوان چیزی غیر از طراحی و نوعی بی رحمی دولتی و سهل انگاری در کاهش رنج فقیرترین خانواده های کشور خواند.
کریس هجز:
من می خواهم به موسسه امریکن اینترپرایز بروم. آنها سه مرحله خود را برای جلوگیری از فقر دارند و عبارتند از: فارغ التحصیلی از دبیرستان، به دست آوردن یک شغل تمام وقت، صبر کنید تا ازدواج کنید تا بچه دار شوید، و سپس به این مراحل توالی موفقیت می گویند. و سپس یکی از مطالعات آنها نشان داد که در سال 2 تنها 2007٪ از افرادی که این دنباله را کامل کردند فقیر بودند، در مقایسه با 76٪ افرادی که سه قانون خود را زیر پا گذاشتند. منظورم این است که شما داده ها را از هم جدا کردید، اما این نوع کلاسیک مزاحمت است. درست در آنجا با ملکه های رفاه است. اما توضیح دهید که آنها چه می کنند و واقعیت چیست.
مت دزموند:
من آرزو می کنم که ساده بود. من واقعا انجام می دهم. ای کاش تنها کاری که باید انجام می دادیم این بود که این سه مرحله را دنبال کنیم. کمی گیج کننده است زیرا این چیزهایی است که ما به بچه هایمان می گوییم. "سخت کار کنید، سخت مطالعه کنید، از دبیرستان فارغ التحصیل شوید، برای مدتی بچه دار شدن را به تعویق بیندازید" و به نظر من این توصیه خوبی برای والدین است. اما توصیه خوب والدین لزوماً نظریه اجتماعی خوبی نیست. و وقتی به دادهها نگاه میکنید، متوجه میشوید که بیشتر این مزایا صرفاً به دست آوردن یک شغل تمام وقت است.
کریس هجز:
آره.
مت دزموند:
اگر یک شغل تمام وقت به دست می آورید، گاهی اوقات راه روشنی برای خروج از فقر است. اما اگر به داده ها نگاه کنید، افراد بیشتری نسبت به افراد فقیر دنباله موفقیت را دنبال کردند. و تفاوت بین سیاهپوستان آمریکایی که از قوانین پیروی میکنند و آمریکاییهای سفیدپوست که این قوانین را رعایت میکنند، تفاوتهای بزرگی وجود دارد. سیاهپوستان به مراتب کمتر از فقر فرار میکنند، حتی زمانی که هر سه مورد را بررسی کنند. و من فقط به عنوان کسی فکر می کنم که زمان زیادی را در محله های فقیر نشینی می گذراند که خانواده و دوستان عزیزی دارند که با فقر دست و پنجه نرم می کنند، برای افرادی که از بدو تولد با ناملایمات جدی روبرو بوده اند و از آنها می خواهم که شغل خوبی پیدا کنند و فقط داشتن را به تاخیر بیندازند. بچه ها، به نوعی از آنها می خواهیم که گاهی زندگی متفاوتی داشته باشند.
و من فکر نمیکنم که ما اهمیت کار، تحصیل یا ازدواج را بیارزش میکنیم وقتی فقط میگوییم: «این کار را قطع نمیکند». و من فکر می کنم مقایسه بین المللی برای من واقعا گویاست. فقر ما بسیار بیشتر از بسیاری از کشورهای همتایمان است. و این به این دلیل نیست که مردم آلمان یا کره جنوبی یا کانادا سختتر کار میکنند یا بهتر از ما بر اساس قوانین بازی میکنند. چیزی عمیق تر در سیستم ما وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد.
کریس هجز:
نکته جالبی در کتاب درباره یا به چالش کشیدن این ارتدوکسی، این ارتدوکس اقتصادی وجود داشت که میگوید افزایش حداقل دستمزد منجر به افزایش بیکاری میشود و شما به نوعی این نظریه را منفجر کردید. توضیح.
مت دزموند:
بنابراین این نگرانی برای بسیاری از ما برای مدت طولانی بوده است و از دهه 40 شروع شد. یک اقتصاددان به نام جورج استیگلر گفت: «ببینید، ما نمیتوانیم حداقل دستمزد را افزایش دهیم، زیرا این کار هزینههای شغلی را به همراه خواهد داشت. اگر کارفرما هستید و مجبورید حقوق بیشتری به کارگران خود بپردازید، تعداد کمتری از آنها را استخدام خواهید کرد.» و او مقاله ای در این باره نوشت و در علم اقتصاد به نوعی متعارف شد. اما اگر مقاله را بخوانید، متوجه می شوید که هیچ داده ای در مقاله وجود ندارد. این فقط یک نوع نظریه ظریف بود و به نوعی منطقی است. وقتی آن را می شنوید، می گویید: "باشه، منطقی است." اما در سال 1994، چند اقتصاددان در پرینستون متوجه شدند که یک آزمایش طبیعی در جریان است. نیوجرسی قصد داشت حداقل دستمزد خود را افزایش دهد و پنسیلوانیا افزایش نداد، و آنها گفتند: "خوب، بیایید فرضیه استیگلر را آزمایش کنیم. بیایید ببینیم که آیا او درست میگوید، و معلوم شد که او اشتباه کرده است.
به نظر می رسد رشد شغلی زیادی وجود داشته است، در واقع در نیوجرسی و نه در پنسیلوانیا. بنابراین، در آن صورت، نیوجرسی مشاغل زیادی را از دست نداد. آنها را به دست آورد. و بنابراین از آن زمان ... و آن مقاله در سال 1994 منتشر شد، که یک مقاله بمبی است ... اقتصاددانان مطالعات زیادی در مورد تأثیرات افزایش حداقل دستمزد بر اشتغال انجام داده اند. و بهترین مطالعات نشان داده اند که تأثیر آن واقعا ناچیز است. ما نمیتوانیم حداقل دستمزد را بدون هزینه شغلی در این کشور افزایش دهیم. و دوباره، اگر به دانمارک نگاه کنید، کسی که در آنجا همبرگر میچرخاند، دو برابر کسی که در اینجا همبرگر میچرخاند، دستمزد دریافت میکند، و به نوعی کشورشان به ویرانهای تبدیل نشده است. و بنابراین من فکر می کنم مهم است که یک سوال تجربی دیگر در مورد حداقل دستمزد بپرسیم، این که وقتی این کار را نکنیم چه اتفاقی می افتد؟ چه هزینه ای برای مردم می کنیم. ما به قیمت جان و خانواده و سلامتی آنها شدیم. ما برای آنها به نوعی برای زندگی کامل در ثروتمندترین کشور روی کره زمین هزینه کردیم. من فکر می کنم این سوال دیگری است که ارزش بررسی را نیز دارد.
کریس هجز:
خب تو یه شخصیت داری منظورم این است که شما در کنار هم قرار میدهید که وقتی حداقل حقوق او افزایش مییابد از نظر سبک زندگی، از نظر استرس، توانایی در کنار خانواده بودن، همه اینها همانطور که شما اشاره میکنید. شما در کتاب به اهمیت افزایش دستمزدها و همچنین اتحادیه ها خیلی به عقب باز می گردید. و البته اکثر افراد اتحادیهها آتشنشان، پرستاران، پلیس و سایر کارکنان بخش دولتی هستند. تقریباً همه کارکنان بخش خصوصی، یعنی 94 درصد، بدون اتحادیه هستند. و من نمیدانستم که آیا میتوانید به معنای آن برای طبقه کارگر و طبقه فقیر کارگر و سپس این ایده که کسبوکارهای غیر اتحادیهای، همانطور که قهرمانان ضد اتحادیهها ادعا میکنند، به نحوی سازندهتر هستند، بپردازید.
مت دزموند:
بنابراین، اگر به تاریخ معاصر نگاه کنید و بپرسید: «عادلانه ترین زمان در کشور ما از نظر اقتصادی چه زمانی بوده است؟ چه زمانی حقوق مدیرعامل حاکم شد و دستمزد کارگران افزایش یافت؟ این در دهه 70 بود، و آن زمانی بود که قدرت کارگری به بالاترین حد خود رسیده بود، زمانی که اتحادیهها در آمریکا به نوعی قدرت کامل داشتند. و آن زمان به هیچ وجه زمان مناسبی نبود. منظورم این است که ما باید به این واقعیت بپردازیم که بسیاری از اتحادیه ها نژادپرست بودند. آنها سیاهپوستان و لاتین تبارها را از حضور در صفوف خود منع کردند، اما برای افزایش دستمزد افراد درجه یک، از جمله فقیرترین کارگران دستمزد و از جمله افراد در مغازههای غیر اتحادیه، کار بزرگی انجام دادند، درست است؟ چون اگر در یک مغازه اتحادیه کار میکردید و درست آن طرف جاده یک مغازه غیر اتحادیهای بود، بچههای غیر اتحادیه میگفتند: «مرد، کریس قرار است بیاید. هیچ راهی وجود ندارد که کارگرانم برای من کار کنند، اگر من آن استانداردهای اتحادیه را رعایت نکنم.»
اما زمانی که کارگران قدرت خود را از دست دادند، اتحادیهها مورد حمله قرار گرفتند و اتحادیهها پایه قدرت سنتی خود را از دست دادند، قدرت کارگری سقوط کرد، و این زمانی بود که این افزایش هنگفت دستمزد برای ثروتمندترین آمریکاییهای کشور را مشاهده کردید، و آن زمانی بود که دستمزدها را دیدید. شروع به راکد شدن بنابراین بین سالهای 1945 و 1979، دستمزدهای واقعی، دستمزدهای تعدیل شده بر اساس تورم، هر سال حدود 2 درصد افزایش یافت. پس کار داشتی جای پیشرفت داشتی حقوق شما هر سال بالا می رفت. فوایدی داشتی اما از سال 1979، دستمزدهای واقعی تنها حدود 0.3 درصد در سال افزایش یافته است. و برای مردان بدون مدرک دانشگاهی، دستمزدهای تعدیل شده بر اساس تورم امروزی کمتر از 50 سال پیش است. این باید رسیدگی شود. ما باید به استثمار در بازار کار بپردازیم. و اگر این کار را نکنیم، به نوعی در جایی خواهیم بود که برای ماندن در همان مکان بیشتر هزینه می کنیم.
کریس هجز:
و این نکته ای را که شما در کتاب به آن اشاره می کنید، مطرح می کند که وقتی به کارگران حتی حقوق معیشتی پرداخت نمی کنید، این کار نیست که کارگران با دستمزد ضعیف را از فقر دور نگه می دارد، بلکه دولت است. و سپس من فقط تعجب کردم که آیا می توانید آنچه را که محل کار جدید شکاف دار می نامید را توضیح دهید؟
مت دزموند:
آره این دوره من نیست مدتی است که در علوم اجتماعی وجود داشته است. اما اساساً به این معنی است که زمانی وجود داشت که اگر برای فورد کار می کردید، برای فورد کار می کردید. فورد چک حقوق شما را امضا کرد و شما کارمند فورد بودید. اما امروزه، اگر به اپل و گوگل و بسیاری از بزرگترین شرکت های امروزی ما نگاه کنید، اکثر افرادی که برای آن شرکت ها کار می کنند، برای اپل و گوگل کار نمی کنند. آنها پیمانکاران مستقل هستند و نوعی سیستم کار دو لایه وجود دارد. مهندسان نرمافزار و روسای شرکتها و وکلا وجود دارند، و برای Google کار میکنند و مزایای قوی، دستمزد بالا دارند. اما بسیاری از پیمانکاران مستقل وجود دارند که فضای پیشرفت واقعاً سخت است و گاهی اوقات تقریباً غیرممکن است. دستمزدها اغلب راکد هستند. مزایای واقعا وجود ندارد.
و بنابراین، این راهی برای داشتن یک محیط کاری بسیار سودآور است، اما برای همه افرادی که واقعاً کارگران ما هستند هزینه دارد. و من فکر میکنم وقتی به اقتصاد گیگ فکر میکنیم، معمولاً به Uber و Lyft و TaskRabbit و DoorDash فکر میکنیم، مکانهایی که واقعاً با اقتصاد گیگ تعامل داریم. اما در دانشگاه ها و بیمارستان ها کارگران گیگ و مشاغل سخت وجود دارد. اکنون بخش فوق العاده بزرگ و رو به رشد اقتصاد ما است.
کریس هجز:
و ما فقط باید واضح بگوییم، یک کارگر گیگ، شما مزایایی ندارید. شما حفاظت شغلی ندارید شما بیمه درمانی ندارید من فقط بخشی از اعتصاب نیروهای کمکی در راتگرز بودم. شما افرادی دارید که بارهای دوره کامل را آموزش می دهند که سعی می کنند با 28,000 دلار در سال زندگی کنند. یکی از چیزهایی که در کتاب به نظرم خیلی جالب بود، که نمیدانستم در مورد کارگران با دستمزد پایین صادق است، و آن این است که چگونه کارفرمایان با امضای این قراردادها، ترک آنها را برای مشاغل دیگر، برای مشاغل بهتر، دشوار میکنند. قراردادهای غیر افشای
مت دزموند:
آره این برای من هم واقعا تکان دهنده بود. بنابراین فرض کنید شما در ساندویچ های مترو کار می کنید، و چند سال است که در آنجا کار می کنید و مهارت های زیادی در این نوع کارها دارید، و می خواهید مجموعه مهارت های خود را به جیمی جانز پایین بیاورید. جاده یا اغذیه فروشی دیگری و نوع استفاده از این نیروها را دارند. قدرت ترک کار برای بدست آوردن شغل بهتر. بسیاری از شرکتها این سطح پایین، دستمزد کم، دستمزد ضعیف را میسازند، باید بگویم، کارگران این توافقنامههای عدم افشا و قراردادهای غیررقابتی را امضا میکنند و میگویند: «شما نمیتوانید به مدت شش ماه پس از ترک کار بروید و شغل دیگری پیدا کنید. " و ظاهراً این برای محافظت از مالکیت معنوی است. اما بسیاری از اوقات، شرکتها از آن فقط برای فریب دادن و پایین آوردن قدرت کارگران استفاده میکنند. و بنابراین، باز هم، اگر راهی برای افزایش قدرت کارگران در سراسر جهان پیدا نکنیم، نمیتوانیم فقر را در این کشور از بین ببریم.
کریس هجز:
الگوریتم ها شما میگویید که آنها ثابت کردهاند که رئیسهای سختگیرتر از مردم هستند، که من حدس میزنم هرکسی که درباره آمازون چیزی خوانده باشد، متوجه خواهد شد و استرس آن را درک خواهد کرد. اما در مورد نحوه استفاده از الگوریتم ها و کار با دستمزد کم صحبت کنید.
مت دزموند:
یکی از چیزهایی که میبینیم این است که چگونه الگوریتمها و سایر فناوریهای هوش مصنوعی برای اندازهگیری بهرهوری کارگران با اندازهگیری تعداد کلیکهای ماوس و ضربههای کلید، حتی استفاده از حسگرهای حرارتی و دیگر انواع فناوریهای فنی استفاده میشوند تا واقعاً یک کار دقیق و هرگز انجام نشود. در حال استراحت، این چشمی است که هرگز پلک نمیزند، به کارگران نگاه کنید. و ممکن است فکر کنید، "خب، فقط کارگرانی که در پایین ترین سطح دستمزد قرار دارند تحت تاثیر این موضوع قرار می گیرند"، اما این درست نیست. نیویورک تایمز گزارشی محکم داشت که نشان می داد کشیشان در آسایشگاه ها، درمانگران نیز تحت این رژیم ها هستند. بنابراین کارگران قدرت خود را از دست دادهاند، اما شرکتها مولد شدهاند، و این تعریف کلاسیک استثمار است.
کریس هجز:
شما فصلی دارید به نام چگونه فقرا را مجبور به پرداخت بیشتر می کنیم، و من تعجب کردم که آیا نحوه کار این کار را توضیح دهید، از جمله آنچه شما آن را بیابان وام مسکن می نامید، اثرات هزینه های اضافه برداشت، فروشگاه های نقدینگی چک، رد اعتبار، وام های روز پرداخت، نوعی گنجاندن درنده
مت دزموند:
آره بنابراین من چند بار در مکالمه خود از کلمه بهره برداری استفاده کرده ام. و برای برخی، این یک کلمه ترسناک است، اما برای من فقط به این معنی است که وقتی انتخاب زیادی ندارید، مردم می توانند از شما سوء استفاده کنند. و همه ما بدون توجه به موقعیتی که در زندگی داریم، در این وضعیت بوده ایم. ما در شرایطی بوده ایم که در تنگنا قرار داریم و فقط باید هزینه آن را بپردازیم. اما برای خانواده های فقیر، این نوعی وجود آنهاست. و وقتی به مسکن نگاه می کنید، برای مثال، اکثر خانواده های فقیر فقط یک انتخاب در مورد محل زندگی دارند. آنها از مالکیت خانه محروم شدهاند، نه به این دلیل که توانایی پرداخت وام مسکن را ندارند، بلکه بانکها نمیخواهند با آنها تجارت کنند، و آنها را از خانههای عمومی محروم کردهاند، زیرا ما فقط از مزایای کافی برخوردار نیستیم. دور زدن و لیست انتظار برای مسکن عمومی در حال حاضر در سال محاسبه نمی شود. در دهه حساب می شود.
بنابراین آنها یک انتخاب دارند. آنها از یک مالک خصوصی اجاره می دهند و اگر زیر خط فقر باشند، بیشتر درآمد خود را صرف هزینه های مسکن می کنند. و اگر به حاشیه سود صاحبخانهها در سراسر کشور نگاه کنید، متوجه میشوید که آنهایی که در محلههای فقیرنشین کار میکنند، نه تنها سود بیشتری میبرند، بلکه اغلب دو برابر میشوند. صاحبخانه ها و محله های مرفه، و دلیل آن کاملاً روشن است. هزینههای عملیاتی در محلههای فقیرنشین بسیار کمتر از محلههای مرفه است، اما اجارهبها خیلی کمتر نیست. و به این ترتیب فقرا هزینه بیشتری برای مسکن پرداخت می کنند. جایی که اگر به استثمار مالی نگاه کنید، هر سال 11 میلیارد دلار کارمزد اضافه برداشت، 1.6 میلیارد دلار کارمزد نقدینگی چک، تقریبا 10 میلیارد دلار کارمزد وام روز پرداخت از جیب فقرا بیرون کشیده می شود. این 61 میلیون دلار جریمه و هزینه هر روز است. بنابراین وقتی جیمز بالدوین گفت که فقیر بودن چقدر گران است، نمیتوانست این رسیدها را تصور کند.
و من میخواهم این را با خودمان به یک سطح شخصی برسانم. چه کسی از این سود می برد؟ چه کسی سود می برد؟ بنابراین، اگر به بهرهبرداری مالی نگاه کنید، برخی از بانکها و شرکتهای وامدهی روز سود میبرند، اما بسیاری از ما نیز این کار را میکنیم، زیرا حسابهای جاری رایگان ما رایگان نیستند. به نظر می رسد که آنها با همه آن جریمه ها و هزینه هایی که بر پشت فقرا انباشته شده است، یارانه دریافت می کنند. تنها 9 درصد از مشتریان بانک ها 84 درصد از هزینه های اضافه برداشت را پرداخت می کنند. آنها فقیری هستند که برای پرداخت هزینه فقرشان ساخته شده اند. بنابراین این حرکت دیگری است که من سعی دارم در این کتاب انجام دهم. این در مورد سیاست است، در مورد جنبش ها است، در مورد سیاست است، اما همچنین شخصی است. این در مورد بسیاری از تصمیماتی است که ما هر روز می گیریم و نحوه ارتباط ما با مشکل و راه حل.
کریس هجز:
خب، این به معافیت های مالیاتی برای طبقه متوسط و ثروتمند می رسد. 1.8 تریلیون دلار معافیت مالیاتی. این کسر سود وام مسکن است. این به 13 میلیون آمریکایی اجازه می دهد تا 24.7 میلیون دلار را نگه دارند، و شما این را دولت رفاه نامرئی می نامید. و این به نقطهای میرسد که شما میگفتید، کسانی که امکانات دارند، کسانی هستند که از این سیستم منتفع میشوند و سود میبرند. زیرا اگر آن معافیتهای مالیاتی وجود نداشت و این پول به سمت اقشار آسیبپذیر هدایت میشد، راه بسیار زیادی برای کاهش فقر در ایالات متحده خواهد داشت.
مت دزموند:
آره منظورم این است که بسیاری از ما به معافیت مالیاتی به عنوان یک برنامه دولتی فکر نمی کنیم و من آن را دریافت می کنم. ریگان به قول معروف «مالیات باید صدمه بزند» و در کشور هم همینطور است. اما اگر به آن فکر کنید، معافیت مالیاتی و کوپن کمک مسکن، آنها یکسان هستند. هر دو برای دولت هزینه کردند. هر دو پول در جیب ما گذاشتند. هر دوی آنها به نفع یک خانواده هستند. و بنابراین یک پروژه مسکن عمومی 15 طبقه و یک خانه رهن شده در حومه شهر هر دو یارانه دولتی هستند، اما فقط یک نفر چنین نگاه و احساسی دارد. و این واقعاً وقتی حساب کردم که دولت چه کاری برای ما انجام می دهد واقعاً من را متحیر کرد.
اگر تمام معافیتهای مالیاتی و همه برنامههای بیمه اجتماعی و همه برنامههای تست شده مانند کوپن غذا و Medicaid را با هم جمع کنید، متوجه میشوید که هر سال، متوسط خانواده در 20 درصد پایین توزیع درآمد، فقیرترین خانوادههای ما، آنها حدود 26,000 دلار از دولت دریافت می کنند. اما خانوادههای متوسط در 20 درصد، ثروتمندترین خانوادههای ما، هر سال حدود 35,000 دلار از دولت دریافت میکنند. این تقریباً 40 درصد تفاوت است. این ماهیت واقعی دولت رفاه ماست. ما بیشتر را به خانوادههایی میدهیم که قبلاً مقدار زیادی دارند، و سپس جسارت این را داریم که به برنامهای نگاه کنیم که فقر کودکان را کاهش میدهد، یا مطمئن شویم که همه میتوانند پزشک داشته باشند، و فقط میپرسیم: "چگونه میتوانیم هزینه کنیم؟" که برای من یک سوال گناه آلود و یک سوال ناصادقانه است زیرا پاسخ مستقیماً به ما خیره شده است. اگر ثروتمندترین های ما کمتر از دولت می گرفتند، می توانستیم آن را بپردازیم.
کریس هجز:
درست. و شما کاملاً واضح هستید که دو حزب سیاسی به دلیل واکنش های منفی سیاسی، قصد ندارند این نوع معافیت های مالیاتی را در این دولت رفاه نامرئی انجام دهند. و شما خواستار کمپینی برای از بین بردن فقر در مواجهه با این نوع سیستم تقلبی شده اید. پیشنهاد شما چیست؟ به نظر شما چگونه می توانیم راه خود را از این هیولا بیرون بیاوریم؟
مت دزموند:
درست. بنابراین ما به سرمایه گذاری های عمیق تری برای مبارزه با فقر نیاز داریم و راه روشنی برای تامین مالی این سرمایه گذاری های عمیق تر از طریق عدالت مالیاتی است. مطالعهای که چند سال پیش منتشر شد نشان داد که اگر 1 درصد از آمریکاییها فقط مالیاتهای بدهی خود را پرداخت کنند، مالیات بیشتری نپردازند، بهطور موفقیتآمیزی از فرار مالیاتی دست بردارند، ما به عنوان یک کشور میتوانیم سالانه 175 میلیارد دلار اضافی جمع آوری کنیم. این برای برقراری مجدد اعتبار مالیاتی کودکان که در کووید داشتیم کافی است و فقر کودکان را تقریباً در عرض شش ماه به نصف کاهش داد. 175 میلیارد دلار تقریباً کافی است تا همه را به بالای خط فقر رسمی بکشاند. پس ما منابع داریم. ما می توانستیم این کار را انجام دهیم. با این حال، فقط به منابع عمیقتر نیاز نداریم. ما به برنامه های مختلف نیاز داریم. ما به سیاست هایی نیاز داریم که فقر را ریشه کن کند. و بنابراین، این یافتن راههایی برای افزایش توانمندی کارگران و گسترش انتخابهای خانوادهها است تا زمانی که صحبت از محل زندگیشان و نحوه دسترسی به پول و اعتبارشان به میان میآید، بهترین گزینه بد را دریافت نکنند. بنابراین ما باید به استثمار در بازارهای کار، مسکن و مالی بپردازیم.
و سپس حرکت سوم این است که ما باید دیوارهایمان را خراب کنیم. بسیاری از ما همچنان در جوامعی به شدت جدا شده زندگی می کنیم. ما در اطراف جوامع خود که از قوانین تشکیل شده است دیوارهایی می سازیم و فرصت ها را پشت آن دیوارها ذخیره می کنیم. و این ثروت را متمرکز می کند، اما فقر را نیز متمرکز می کند. و بنابراین ما باید برای جوامع فراگیرتر و بازتر تلاش و تلاش کنیم. این سومین حرکتی است که باید انجام دهیم. و این یک پروژه سیاسی است. این یک پروژه سیاستی است، اما یک پروژه شخصی نیز هست. طرفداران لغو فقر تلاش میکنند تا در انتخابهای مصرفکننده، تصمیمهای سرمایهگذاریشان برای آن تلاش کنند. آنها کارهایی مانند رقابت و مبارزه برای دولتی انجام میدهند که سرمایهگذاری عمیقی در فقیرترین خانوادههای آمریکا انجام میدهد، و ضد جداییطلبی و ضد استثمار هستند. و این امری شخصی است که همه ما میتوانیم آن را به صورت روزانه انجام دهیم تا اراده سیاسی ایجاد کنیم تا واقعاً فشار در بالاترین سطوح حکومت احساس شود.
کریس هجز:
عالی. مت دزموند در کتابش «فقر» نوشته آمریکا بود. می خواهم از شبکه خبر واقعی و تیم سازنده اش، کامرون گرانادینو، آدام کولی، دیوید هبدن و کایلا ریوارا تشکر کنم.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا