چه کسی لیبی را از دست داد؟ به راستی چه کسی کل خاورمیانه را از دست داد؟ اینها سوالاتی هستند که در پشت این سوال پنهان شده اند جریان بی پایان تیترها درباره "دروازه بنغازی" این سوالی است که ما واقعاً باید بپرسیم: چگونه یک حادثه غم انگیز اما منفرد در کنسولگری ایالات متحده، در مکانی که تعداد کمی از آمریکایی ها تا به حال نام آن را شنیده بودند، در یک موضوع مهم در یک رقابت ریاست جمهوری بسیار نزدیک منفجر شد. ?
پاسخ کوتاه من: قدرت ماندگار یک اسطوره سیاست خارجی که نمی میرد، این ایده چند دهه ای که آمریکا حق مسلم «مالک شدن» جهان و کنترل هر مکان در آن را دارد. منظورم این است که شما نمی توانید چیزی را که هرگز نداشته اید از دست بدهید.
این فصل مبارزات انتخاباتی به ما می آموزد که از اوایل دوران جنگ سرد که نیروهای جمهوری خواه فریاد می زدند، چقدر کمی تغییر کرده است: "چه کسی چین را از دست داد؟" با گذشت بیش از شش دهه، هنوز هم به طرز شگفتانگیزی آسان است که فضای سیاسی را با این اتهام که کشوری یا بدتر از آن، منطقهای را که به نوعی قرار بود «داشتهایم» «از دست دادهایم» پر از اضطراب کنیم.
"چه کسی باخت...؟" فرمول چیزی شبیه یک ترفند جادویی است. هیچ راهی برای درک نحوه عملکرد آن وجود ندارد مگر اینکه چشمان خود را از کسانی که زنگ هشدار میدهند دور کنید و به آنچه در پشت صحنه میگذرد نگاه کنید.
چه کسی در اینجا مسئول است؟
ماجرای عجیب حادثه بنغازی از همان ابتدا پر از شگفتی بود. این بود نادر کارشناس که به ما اطمینان نداد که رأی دهندگان امسال ذره ای به مسائل خارجی اهمیت نمی دهند. همه چیز قرار بود "اقتصاد، احمقانه" 24/7 باشد. و اگر مسائل خارجی جنجال کوتاهی ایجاد می کرد، مطمئناً سؤالات در مورد آنها بود افغانستان، پاکستان یا چین.
با این حال، برای هفتهها، مرگ سفیر ایالات متحده در لیبی، جی. کریستوفر استیونز، و سه آمریکایی دیگر به فریاد تظاهرات کمپین سرنگونی باراک اوباما تبدیل شد. چه چیزی این موضوع را شگفتانگیزتر کرد: زمانی که خبر این تراژدی برای اولین بار منتشر شد، به نظر میرسید که به عنوان یک موضوع سیاسی مرده به دنیا آمده است.
روز بعد از حمله به کنسولگری، در حالی که اخبار مربوط به قتل ها به تازگی منتشر می شد، میت رامنی به سرعت به سمت آن رفت حریف خود را منفجر کندرهبری آمریکا برای اطمینان از اینکه رویدادهای منطقه از کنترل خارج نشود، ضروری است. یک رئیس جمهور باید "قاطعیت در توان خود" و آمادگی برای استفاده از "نیروی قاطع" را نشان دهد. رامنی متهم کرد که باراک اوباما در تمام این موارد شکست خورده بود و مرگ در بنغازی این را ثابت کرد.
نامزد جمهوری خواه ریاست جمهوری در ازای «سیاسی کردن» این حادثه به درستی مورد انتقاد قرار گرفت. به نظر می رسید که تقریباً همه زنگ زده بودند انتقادی. حتی یک جمهوری خواه قدیمی اد راجرز نوشت که "رامنی دچار لغزش شد"، در حالی که "رئیس جمهور چیزهای درستی گفت و لحن درستی داشت."
رامنی هرگز از حرفی که در روز اول گفته بود پس نگرفت - و به نوعی همان کلماتی که زمانی به عنوان نامناسب و «غیر ریاست جمهوری» مورد تحقیر قرار می گرفت، به طور مرموزی به استدلال های قدرتمندی علیه انتخاب مجدد رئیس فعلی تبدیل شد. یک ماه بعد، یک خبر جدید بر تیتر اخبار غالب شد: انتقادات رامنی از لیبی اکنون گفته می شود ضربه زدن به هدف, تغییر دینامیک, نقش اصلی را ایفا می کند در تجدید حیات کمپین او.
این تغییر لحن مطمئناً تا حدی منعکس کننده نیاز اولیه رسانه ها به رقابت نزدیک ریاست جمهوری برای حفظ منافع عمومی بود. در زمان حادثه لیبی، عموماً توافق بر این بود که اوباما شروع به پیشبرد رقابت، به طور بالقوه قاطعانه کرده است، و هر چیزی که ممکن است شانس رامنی را افزایش دهد، بدون شک روی میز سردبیر مورد استقبال قرار می گیرد.
هر چند که مهم نیست ویراستاران چقدر تلاش می کنند، برخی از داستان ها نمی چسبند. اما داستان لیبی به بن بست رسید. این موضوع در قلب و ذهن بسیاری از آمریکایی ها تاثیرگذار بود. شما باید تعجب کنید که چرا.
بخش بزرگی از پاسخ در قدرت کلمات کلیدی در اولین جمله رامنی نهفته است: "ممکن" و "کنترل". استراتژیستهای او حقیقتی اساسی از سیاست آمریکا را درک کردند: مردم اشتهای بیپایانی برای چنگ زدن به داستانهایی درباره چالشهای قدرت جهانی آمریکا و حق آن برای کنترل جهان دارند. بنابراین آنها دو برابر شده و مرد خود را فرستادند تا دوباره داستان را تعریف کند.
در اولین بزرگ خود سخنرانی سیاست خارجیرامنی مخالف خود را از هرگونه مسئولیت مستقیم در قتل چهار آمریکایی تبرئه کرد، اما او اوباما را برای گناهی بسیار سخت تر مورد سرزنش قرار داد. او با یک جهش وحشیانه از تخیل، این حادثه را به سر نیزه یک حمله گسترده به آمریکا تبدیل کرد: «سفارتهای ما مورد حمله قرار گرفتهاند. پرچم ما سوزانده شد... ملت ما مورد حمله قرار گرفت.»
رقیب اعلام کرد که وظیفه رئیس جمهور محافظت از ما با تسلط بر دشمنانمان است. این رکورد ثابت پیروزی و همچنین ارزشهای ما است که آمریکا را «استثنایی» میسازد - و همانطور که حادثه بنغازی ثابت کرد، آمریکا زیر نظر اوباما و استثنایی بودن آن برای شمارش کاهش یافته بود.
این صرفاً یک کیفرخواست اغراق آمیز درباره «ضعف» رئیس جمهور نبود. مانند همان روز اول، رامنی دوباره سوالی را مطرح کرد که حتی برای هر روایت عمومی از سیاست خارجی آمریکا حیاتی تر است: چه کسی مسئول اینجاست؟
به هر حال، اگر کنترل رویدادهای سراسر جهان را حفظ نکنید، ابرقدرت جهانی بودن چه فایده ای دارد؟ همانطور که رامنی به اختصار بیان کرد: "این مسئولیت رئیس جمهور ما است که از قدرت بزرگ آمریکا برای شکل دادن به تاریخ استفاده کند." او اصرار داشت که اوباما به شدت شکست خورده است و یک سفیر ایالات متحده هزینه این شکست را با جان خود پرداخت کرده است.
یک اسطوره دو حزبی
مناظره ها به رامنی فرصت داد تا حمله خود را تیز کند. در مورد دوم، اوباما ماهرانه اتهامات مربوط به لیبی را منحرف کرد (اگرچه او در واقع هرگز به آنها پاسخ نداد). تا آن زمان مناظره سوم استراتژیست های رامنی ظاهراً هیچ منفعتی و خطرات زیادی را در طرح مسئله لیبی ندیدند. اما آنها همچنان منافع زیادی در زنده نگه داشتن این موضوع دیدند. بنابراین رامنی با عجله از کنار لیبی رد شد و گفت: "ما چندین وقایع ناراحت کننده را در ملت به ملت دیده ایم."
او پرونده خود را با استفاده از تصاویر ترسناک ساخته است: "من خاورمیانه را با موج فزاینده خشونت، هرج و مرج، غوغا می بینم... شما القاعده را می بینید که با عجله وارد می شود." قدرت در واشنگتن باید به دستان راست بازگردانده می شد تا با پوشیدن «لباس رهبری»، ایالات متحده بتواند «به خاورمیانه کمک کند» تا «جنبش فزاینده هیاهو و سردرگمی» را به عقب برگرداند و تروریست ها را تحت سلطه خود درآورد.
ترجمه: برای چندین دهه، تقریباً همه دولتها در خاورمیانه، قطبهای انرژی این سیاره، متحدان ما بودند (به طور دقیقتر، مشتریان ما، اگرچه این کلمه هرگز در شرکت مودبانه استفاده نمی شد). ما توانستیم ساختن نظامیان آنها، از رژیم های خودکامه خود حمایت می کنند و برای فرونشاندن هرگونه ابراز احساسات ضد آمریکایی روی آنها حساب می کنند. اکنون، در زمان اوباما، این منطقه حیاتی از جهان که زمانی تحت کنترل ما بود، از کنترل خارج می شد. با ناتوانی در اعمال قدرت خود، کنترل خود را از دست می دهیم و امنیت خود را از دست می دهیم.
قدرت، کنترل و امنیت ملی همه بخشهای یک بسته هستند. هیچ چیز بیشتر از این برای آمریکا مهم نیست - و اوباما اجازه داد همه چیز از بین برود. بنابراین داستان جمهوری خواه پیش رفت (با نشت اسناد فراوان در مورد "پوشاندن" لیبی و مانند آن از کنگره). چیزی که به عنوان یک لباس قوی اوباما در نظر گرفته می شد - بالاخره او مردی بود که اسامه بن لادن را بیرون کشید - ناگهان به نظر می رسید که دروغ گفته شود.
دموکراتها در واقع با انتشار یک داستان بسیار مشابه درباره (همانطور که رئیسجمهور در مناظره سوم آن را نامید) «رهبری قوی و ثابت» پاسخ دادند که به ادعای آنها از خارج شدن خاورمیانه از کنترل خارج میشد. به عبارت دیگر، ما واقعا لیبی را اصلا از دست نداده بودیم. اما این تنها نقطه اختلاف بود.
مناظره بین جمهوری خواهان و دموکرات ها در مورد اهداف خاورمیانه نبود، جایی که حمایت از دوستان خودکامه مانند عربستان سعودی و بحرین فرض می شود و هر دو طرف بر لزوم توافق دارند انتخابات دموکراتیک، کثرت گرایی مذهبی، مطبوعات آزاد، توانمندسازی زنان، تقویت سرمایه داری سرمایه داری آزاد، و نابودی تروریست های اسلام گرا.
به طور گسترده تر، هر دو طرف موافق هستند، همانطور که برای دهه ها بوده اند، که هدف اصلی واشنگتن در سیاست خارجی باید شکل دادن به تاریخ، کنترل جهان، و آینه سازی ارزش های آمریکا و خدمت به منافع آمریکا باشد. این دیدگاه افسانه ای از سیاست خارجی آمریکا نمونه نادری از اجماع دو حزبی بلندمدت است.
وقتی اسمش را افسانه می گذارم، منظورم این نیست که دروغ است. منظورم این است یک روایت بنیادی از قدرت آمریکا که ابتداییترین پیشفرضهای ما را درباره جهان بیان میکند، داستانی که در آن همه ملتهای روی کره زمین، از نظر تئوری، مال ما هستند که میبازند.
برای اکثر آمریکایی ها (البته نه برای بسیاری از سایر نقاط جهان)، این روایت منعکس کننده غرور محض و سرمستی با قدرت امپراتوری نیست.. این فقط عقل سلیم خوبی است. در طول تاریخ ما، در قلب اسطورههای ملی غالب این فرض وجود داشته است که ایالات متحده باید «لوکوموتیو» جهان باشد و همه ملتهای دیگر «کابوسه» (همانطور که وزیر امور خارجه رئیسجمهور هری ترومن، دین آچسون، زمانی گفت). . دلیل این امر ساده بود (حداقل برای آمریکایی ها): ما اولین و بزرگترین ملتی بودیم که بر اساس حقایق اخلاقی جهانی که ظاهراً برای هر فرد منطقی بدیهی است، بنا شده بودیم.
مطمئناً، کنترل جهان به هر شکلی ملموس به نفع شخصی ما خواهد بود. با این حال، منافع شخصی اولیه ما، به طوری که اسطوره معتقد است، همیشه بهبود اخلاقی - شاید حتی کمال - در کل جهان بوده و خواهد بود. با خدمت به خود ما به تمام بشریت خدمت می کنیم.
شدیدترین نبرد سیاسی از همه
پس تنها سوالی که ارزش بحث دارد این است که چگونه می توانیم از قدرت و ثروت غالب خود با زیرکی برای حفظ کنترل موثر استفاده کنیم. اکثر آمریکایی ها انتظار دارند که رئیس جمهور آنها پاسخ را بداند. در عین حال، اکثر آمریکایی ها نگران هستند که او ممکن است نباشد. ستون جدیدتر روایت دو حزبی، اسطوره ناامنی وطن، برعکس را نشان می دهد.
بر اساس این افسانه، مهم نیست که چقدر قدرت نظامی یا کنترلی اعمال می کنیم، همیشه در جایی "یک موجی از آشوب" وجود دارد که امنیت ملی ما را تهدید می کند. در هر لحظه، در جایی از جهان، ما چیز مهمی برای از دست دادن داریم. نام تهدید می تواند با سهولت شگفت آور تغییر کند. اما خطر باید همیشه وجود داشته باشد. برای داستان ضروری است.
و این داستان، به نوبه خود، اکنون برای هر رقابت ریاست جمهوری ضروری است. مانند نیویورک تایمز مورین داود ستون نویس یک بار نوشت"هر انتخاباتی روایت یکسانی دارد: آیا پدر قوی می تواند از خانه در برابر مهاجمان محافظت کند؟" (به رونالد ریگان فکر کنید و داستان اسارت ایران یا جورج دبلیو بوش و 9 / 11.) اگر یکی از کاندیداها نامزد فعلی باشد، این سوال پیش میآید: آیا او به اندازه کافی پدر قوی بوده که بتواند دنیا را کنترل کند و در نتیجه از خانه محافظت کند؟
هر چالشی با آن اضطراب بازی میکند و بارزترین یا راحتترین مثال روز را به عنوان قلابی برای آویزان کردن اتهامات همیشگی ضعف و خطر انتخاب میکند. از زمان "چه کسی چین را از دست داد؟" روزها، جمهوری خواهان این کارت را بازی کرده اند به خصوص ماهرانه.
امسال به نظر می رسید که یک دموکرات که "افزایش یافت" در افغانستان، بن لادن را کشت و شخصا دوید یک کمپین ترور هواپیماهای بدون سرنشین از سوی کاخ سفید، برای یک بار، با موفقیت از جناح راست او در برابر حمله قابل پیش بینی GOP محافظت کرد. سپس سرنوشت قتل های لیبی را به کمپین رامنی، اتاق های خبر و بخش بزرگی از مردم آمریکا فرستاد. به افراد رامنی اعتبار بدهید: آنها از روز اول این فرصت را احساس کردند.
میت باید درخواست می کرد که "چه کسی لیبی را از دست داد؟" و سپس آن را تبدیل به "چه کسی خاورمیانه را از دست داد؟" - نه صرفاً برای افزایش شانس خود، بلکه به این دلیل که بخش بزرگی از مردم مشتاق چنین «بحثی» هستند. از این گذشته، هر بار سؤال "چه کسی باخت [جای خالی را پر کنید]؟" پدیدار می شود، هم این وعده اطمینان بخش را تایید می کند که ما شایسته کنترل جهان هستیم و هم بر اضطراب آزاردهنده ای که ممکن است آنچه را که به درستی مال خودمان است از دست بدهیم.
اتفاقی که با همه ابعاد غم انگیزش، یک رویداد جزئی در لیبی بود به یک موضوع اصلی مبارزات انتخاباتی تبدیل شد، زیرا ثابت شد که رمز این فصل برای کل بسته اسطوره ای است. برای بسیاری از آمریکاییها، عمیقترین اطمینان ممکن است صرفاً از درک این موضوع باشد که اسطورههای سنتی ما - لنز آشنایی که از طریق آن به ملت خود و نقش آن در جهان مینگریم - هنوز دست نخورده است.
با این حال، در افق، میتوانیم بهطور مبهم سؤال جدیدی را ببینیم که این اسطوره چقدر میتواند زنده بماند؟ در دوران جنگ ویتنام، زمانی که فانتزی کنترل جهانی به طرز بیرحمانهای توسط واقعیت سوراخ شد، زخم بزرگی متحمل شد. آن زخم دوباره شکافته شده است جنگ های بی نتیجه و درگیری ها در عراق، افغانستان و جاهای دیگر.
در حال حاضر، تغییرات ناراحت کننده زیادی در سراسر جهان وجود دارد که ما نمی توانیم آنها را پیش بینی کنیم، حتی کمتر آن را کنترل کنیم. به زودی - شاید تا سال 2020 یا حتی 2016 - فریاد نبرد سیاسی ممکن است این باشد: "چه کسی جهان را از دست داد؟"
حتی میتوان تصور کرد که روزی آمریکاییها وارد بحثی شوند که ما واقعاً به آن نیاز داریم - درباره انتخاب یک پارادایم جدید برای سیاست خارجی که متناسب با دنیای امروز باشد، جایی که تخیل کنترل جهانی بیربط شده است، زیرا واقعیتها آشکارا با آن تناقض دارند، به عنوان قدرت آمریکا. کاهش می یابد در حالی که سایر کشورها به طور پیوسته قدرت می گیرند.
با این حال، انتظار نداشته باشید که اسطوره های قدیمی بی سر و صدا ناپدید شوند. اسطوره قدیم در مقابل اسطوره جدید شدیدترین نبرد سیاسی همه است.
ایرا چرنوس استاد مطالعات دینی در دانشگاه کلرادو در بولدر است TomDispatch به طور منظمو نویسنده کتاب "آمریکای اسطوره ای: مقالات" او در وبلاگ می نویسد MythicAmerica.us.
این مقاله برای اولین بار در TomDispatch.com، وبلاگ موسسه Nation، که جریان ثابتی از منابع، اخبار و نظرات جایگزین را از تام انگلهارد، ویراستار طولانی مدت در انتشارات، یکی از بنیانگذاران پروژه امپراتوری آمریکا، نویسنده فرهنگ پایان پیروزی، به عنوان رمان، آخرین روزهای انتشار. آخرین کتاب او راه آمریکایی جنگ: چگونه جنگ های بوش به اوباما تبدیل شد (کتاب های مارکت) است.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا