منبع: کانتر پانچ
لارنس فرلینگتی، شاعر آنارشیست، صلحطلب، که چهل سال او را میشناختم خجالتی و درونگرا بود، حتی در حالی که او یک چهره عمومی بود که میخواست بهعنوان یک هنرمند شناخته شود و از او قدردانی شود. یک دهه از من بزرگتر بود، او عمیقاً به دوستانش در شهر، در بولیناس و در بیگ سور اهمیت می داد. او همچنین برای حریم خصوصی خود ارزش قائل بود. در رویدادهایی در کتابخانه عمومی سانفرانسیسکو، جایی که او از بین جمعیت متمایز بود، اغلب قصد داشت شوخ باشد، اما خط یک نفرهاش خراب میشد. او بسیاری از تغییرات سانفرانسیسکو - ورود افراد نقطهدار، اتوبوسهای گوگل، هجوم ثروت، قیمت املاک - را شخصاً پذیرفت و صحبت کرد، و بنابراین من صراحت او را تحسین کردم.
شجاع و در عین حال محتاط، او اغلب پوزخند گربهای چشایر میپوشید و تمام تلاشش را میکرد تا نه تنها از من، بلکه از دیگر نویسندگان جوانتر از او حمایت کند. ارتباطات شخصی من با فرلینگتی به ارتباط من با سانفرانسیسکو، به عنوان یک مکان ادبی و پاسگاه فرهنگی پاریس غیرمتعارف، گره خورده است، جایی که او به مدرسه رفت و تحت تأثیر کتابفروشی جورج ویتمن، شکسپیر و شرکت، که در سال 1919 افتتاح شد، قرار گرفت. سال تولد فرلینگتی
در KQED، دو روز پس از مرگ فرلینگتی در 22 فوریه 2021، الین کاتزنبرگر، مدیر اجرایی City Lights، خاطرنشان کرد که او خجالتی است و شناختن او آسان نیست. در واقع، او آنطور که آلن گینزبرگ بود، رفتاری صمیمی نداشت، اما ارزش شناختن او را داشت.
چیزی که من و فرلینگتی را بیش از هر چیز دیگری به هم مرتبط کرد، شعر حماسی آلن گینزبرگ بود. صدای جیر جیر، که فرلینگتی در سال 1956 منتشر کرد و او را در مشکلات حقوقی بزرگی قرار داد و او را به شهرت جهانی رساند. من اول خواندم صدای جیر جیر به عنوان یک پسر، زمانی که من یک بیت نیک بودم. من عاشق جملاتی بودم مانند «بهترین ذهنهای نسلم را دیدم که در اثر جنون نابود شدهاند، برهنه هیستریک از گرسنگی میمیرند»، اگرچه چیز زیادی از شعر نمیفهمیدم.
فرلینگتی به من گفت که هر چه یک شعر دشوارتر باشد - هر چه در مقابل خواننده مقاومتر باشد - معنای بیشتری خواهد داشت. شعر خودش در جزیره کونی از ذهنبه عنوان مثال، بسیار راحت تر از صدای جیر جیر، اگرچه برای قدردانی از کار او باید با لحن طعنه آمیز شاعر هماهنگ بود.
هر بار که از شهرستان سونوما، جایی که زندگی میکردم، به «شهر» میرفتم، همانطور که همه ما سانفرانسیسکو میگفتیم، به «سیتی لایتز» میرفتم تا مرور کنم، کتاب بخرم، معاشرت کنم و از حالات ادبی لذت ببرم. من معمولاً با دوستان و برادر کوچکترم، آدام، کارآگاه سانفرانسیسکو و طرفدار سم اسپید، که ساحل شمالی را میشناسد، میرفتم، منطقهای که خانهای برای سیتی لایتز فراهم کرده است.
سال ها پیش، وقتی مقاله ای در مورد دهه 50 نوشتمth سالگرد شهر چراغها، یک روز را در فروشگاه گذراندم، بیشتر در زیرزمین، با دوستداران کتاب که از سراسر کشور و از سراسر جهان آمده بودند صحبت کردم. برای آنها متوجه شدم که چراغ شهر مقصد و نوعی مکه است. یک بار، با تام هیدن در آنجا قرار ملاقات گذاشتم و یک شب را صرف بیان خاطرات دهه شصت کردم.
برای 50th داستان سالگرد من با افرادی که به اجرای City Lights کمک کردند، مصاحبه کردم، از جمله نانسی پیترز، که مالک مشترک شد، اما بیشتر در پشت صحنه ماند. با پل یامازاکی، خریدار کتاب، پیتر مارولیس، هماهنگ کننده رویدادها، و استیسی لوئیس، یکی از نویسندگانی که کتاب هایی را برای من فرستادند، آشنا شدم.
فرلینگتی با همکاری پیتر مارتین، که اکنون تا حد زیادی پاورقی در تاریخ فرهنگی سانفرانسیسکو است، City Lights را تأسیس کرد. مارتین به زودی سهام را انتخاب کرد و به نیویورک بازگشت. فرلینگتی به زودی شیگ مورائو، یک ژاپنی-آمریکایی خوش اخلاق و کتابخواه را که در جنگ جهانی دوم برای اطلاعات نظامی ایالات متحده کار کرده بود، استخدام کرد. من شیگ را در جلو میز به یاد می آورم که در آنجا به عنوان نوعی دروازه بان خدمت می کرد و همه را به فروشگاه راه می داد. باز بودن City Lights بخشی از جذابیت آن بود. این واقعیت که فقط کتابهای جلد شومیز را حمل می کرد و به آغاز انقلاب شومیز کمک کرد قلب و ذهن من را برانگیخت.
برای سال ها باز بودن نیز یک مسئله بود. فرلینگتی به من گفت که دزدها از چپ و راست کتابها را میدزدیدند، تا اینکه فروشگاه وسیلهای را در جلوی در نصب کرد که آلارمها را به صدا در میآورد و به جلوگیری از انگشتان زیرک کمک میکرد. یکی از بدترین دزدها شاعر بیت گرگوری کورسو بود. سیتی لایتز که مورد سرزنش قرار گرفت، از پیگرد قانونی او خودداری کرد. رفتن به پلیس برای یک کتابفروشی غیرمتعارف و آنارشیست کارساز نیست.
خیلی قبل از اینکه به سانفرانسیسکو برسم، در مورد City Lights و Ferlinghetti می دانستم. در نوجوانی درباره دادگاه فحاشی که در سال 1957 در سانفرانسیسکو برگزار شد و مورد توجه ملی قرار گرفت، خواندم. شیگ دو نسخه از آن را فروخت صدای جیر جیر به افسران پلیس سانفرانسیسکو، اگرچه فرلینگتی، به عنوان ناشر پرونده، تنها فردی بود که محاکمه شد. دا. استدلال کرد که شیگ، به عنوان فروشنده، ممکن است از محتوای کتاب اطلاع نداشته باشد، اما فرلینگتی به عنوان ناشر باید می دانسته است.
از بسیاری جهات، محاکمه بهترین لحظه فرلینگتی بود. او به دادستانی برخورد کرد و از شعر به عنوان یک اثر هنری دفاع کرد و استدلال کرد که این شعر فحاشی نیست. فرلینگتی استدلال میکرد که جامعهای که گینزبرگ به تصویر میکشید، وقاحت واقعی بود. از آن روز به بعد، من او را به عنوان یک ناشر و کتابفروش شجاع می دانستم که در مقابل پلیس، وکیل دادگستری، کلیسای کاتولیک و قدرت های موجود در سانفرانسیسکو ایستادگی کرد، که محافظه کارتر از آن چیزی بود که در برداشت اول به نظر می رسید. .
در حالی که صدای جیر جیر چراغهای شهر و فرلینگتی را به شهرت رساندند و چراغهای شهر و فرلینگتی نیز باعث شهرت بینالمللی گینزبرگ و شعرش شدند. من هیچ ناشر دیگری را در سالهای 1955-56 نمی شناسم که این کار را انجام دهد صدای جیر جیر در حال چاپ، حتی جیمز لافلین در New Directions. فرلینگتی به نبوغ گینزبرگ پی برد. او همچنین درک کرد که این شعر ذائقهای را تسخیر میکند که نبوغ خاصی را میطلبد.
به سرعت به دهه 1980، زمانی که من یک نویسنده منتشر شده بودم و شروع به مکاتبات و دوستی ادبی با فرلینگتی کردم. City Lights کتابهای من را حمل می کرد و می فروخت جستجوی من برای B. Travenکه فرلینگتی از من خواسته بود برایش بفرستم. همچنین می توان در قفسه های بخش شعر، American Scream: "زوزه" آلن گینزبرگ و تولد نسل بیت, که توسط انتشارات دانشگاه کالیفرنیا در سال 2004 منتشر شد. برای نوشتن آن کتاب با فرلینگتی مصاحبه نکردم، اما مکاتبات گسترده او را با گینزبرگ خواندم که در کتابخانه بنکرافت در محوطه دانشگاه برکلی نگهداری می شد.
چیزی که بیش از همه مرا متعجب کرد این بود که در حالی که فرلینگتی به دلیل فحاشی در دادگاه محاکمه می شد، گینزبرگ بیرون بود و در حال غر زدن بود، که باعث شد فرلینگتی به من بگوید: "یکی باید در خانه بماند و به فروشگاه فکر کند." اگرچه فرلینگتی بسیاری از کتاب های شعر خود را با New Direction منتشر کرد، از جمله A جزیره ذهن کونی، و اگرچه بسیاری از نقاشیهایش را در گالریها و موزهها به نمایش گذاشت، اما تمایل داشت که خود را تحقیر کند. این که گینزبرگ اغلب او را بهعنوان ناشر و کتابفروشی صرف میپندارد، نه بهعنوان یک نویسنده و هنرمند به تنهایی، به نفس او کمکی نمیکند.
فرلینگتی برای آن مطلبی زیرکانه نوشت جیغ آمریکایی که در پشت جلد نقش بسته بود. نوشته شده است: «یونا راسکین جیغ آمریکایی به واقعیت و داستان در حال رشد شخصیت آلن گینزبرگ می افزاید. همه معتادان به گینزبرگ باید این کتاب را برای تحسین و ارزیابی مجدد داشته باشند.
City Lights از انتشار این کتاب حمایت مالی کرد. تعداد زیادی از مردم شرکت کردند که همه آنها نتوانستند در اتاق طبقه بالا جا شوند. خود فرلینگتی حاضر شد و به من و حضار سلام کرد. نمی توانستم پذیرایی گرم تری بخواهم. حدود یک دهه پس از آن راه اندازی، من با Ferlinghetti برای آن مصاحبه کردم سان فرانسیسکو کرونیکل. از او پرسیدم که آیا مقاله را میخواند؟ گفت انجام داد. از او پرسیدم که آیا از سانفرانسیسکو جاینتز پیروی می کند؟ بله، او گفت. و من پرسیدم که آیا او هنوز برای کار در City Lights می رود؟ او گفت: «من در خانه می مانم و اجازه می دهم دیگران کار را انجام دهند. این تا حد زیادی درست بود.
سالها پیش، الین کاتزنبرگر مدیریت شرکت انتشارات و کتابفروشی را به دست گرفت و «چراغهای شهر» را آشکارا سیاسی کرد، با تعداد زنان نویسنده و رنگینپوستان. من فکر میکنم این تا حد زیادی یک تکامل طبیعی و ارگانیک پروژهای بود که فرلینگتی در اوایل دهه 1950 آغاز کرد. من فکر میکنم شایان ذکر است که فرلینگتی در حالی که گینزبرگ را تبلیغ میکرد، یکی از تندترین منتقدان گینزبرگ نیز بود. او به درستی اشاره کرد که در حالی که گینزبرگ همچنان یک اجراکننده شگفتانگیز روی صحنه بود، نوشتههایش کاهش یافت و زبانش به هم ریخته و تکراری شد.
وقتی با فرلینگتی مصاحبه کردم از او درباره دزدی گریگوری کورسو نیز پرسیدم. او به من گفت: «مردم او را دیدند که وارد شد و با پلیس تماس گرفتند. ما به محل زندگی او رفتیم و به او گفتیم که بهتر است قبل از آمدن پلیس شهر را ترک کند. گرگوری به ایتالیا رفت و برای سالها دیگر برنگشت. ما مقدار پولی را که او از ما دزدیده بود از حق امتیازش گرفتیم. من فکر می کنم که ما بسیار بودایی بودیم. ما هرگز در مورد هیچ دزدی با پلیس تماس نگرفتیم. اما گاهی دزدها را تحقیر میکردیم.» بر خلاف گینزبرگ و کرواک، فرلینگتی هرگز بودایی نبود. کامنت «از ما خیلی بودایی بود» نمونه بارز حس شوخ طبعی اوست.
او همیشه اصرار داشت که قبل از بیت و پس از بیت است، هرچند که بیشتر نویسندگان بیت را نیز منتشر کرد و تبلیغ کرد. او آثار قانون شکنان و جنایتکاران، تبعیدیان، فراریان و مهاجران را منتشر کرد. خیلی بعد از جیغ آمریکایی منتشر شد، من همچنان به رابطه سازنده با City Lights که حامی عرضه کتاب من بود، ادامه دادم یک زیبایی وحشتناک: بیابان ادبیات آمریکا. آخرین اثری که در مورد فرلینگتی انجام دادم در سال 2018 منتشر شد، زمانی که او در آستانه 100 سالگی بود. من با پیتر مانکس، فارغ التحصیل دانشگاه ییل، که برای چندین دهه پنجره های سیتی لایتز را می شست و دید منحصر به فردی از فروشگاه و موسس آن داشت، ملاقات کردم. .
مانکس به من گفت که پرسنل در چهار دهه گذشته تغییر کرده اند. لارنس بخش زیادی از شنوایی و بینایی خود را از دست داده است و مانند گذشته به دفتر کار نمی آید، اما از دیدگاه من، City Lights آنقدرها تغییر نکرده است. در واقع، در پایان روزها، فرلینگتی تمام بینایی خود را از دست داد.
من او را به عنوان ویراستار، ناشر، شاعر و نقاش که صحنه ادبی را در سانفرانسیسکو تقویت کرد و شهر و شهروندانش را با فرهنگ های جهان پیوند داد، به یاد خواهم آورد. شاید فرلینگتی بهترین لحظه را نداشت، بلکه بسیاری از آنها در طول عمر خود پخش شدند. شاید هم این طول عمر اوست که به اندازه هر چیز دیگری در مورد او اهمیت دارد. ناشری که بیتها را به دنیا آورد، با دادن کتابهایشان به کلمه، از نویسندگان نسل بیت که او تبلیغ میکرد بیشتر زنده ماند و با این حال هرگز به حلقه آنها نپیوست. این بخشی از پارادوکس لارنس فرلینگتی است که پیچیده تر از آن چیزی است که به نظر می رسید.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا