اولین کتاب دانبار-اورتیز، ملت بزرگ سیو: تاریخ شفاهی ملت سیو و مبارزه آن برای حاکمیت، به عنوان سند اساسی در اولین کنفرانس بین المللی سرخ پوستان قاره آمریکا، که در سال 1977 در مقر سازمان ملل در ژنو برگزار شد، ارائه شد. ، سوئیس. در سالهای پس از آن، او به نوشتن آثار مربوط به مبارزات بومی برای تعیین سرنوشت و سیاست مکان و سرزمین ادامه داده است. در دهه گذشته، او سهگانهای از خاطرات تحسینشده را نوشته است: خاک سرخ: بزرگ شدن اوکی، زن یاغی: خاطرات سالهای جنگ، 1960-1975، و خون روی مرز: خاطرات جنگ کنترا. با کمک الکسیس شاتول، کریس دیکسون در مارس 2008 با دانبار-اورتیز مصاحبه کرد.
سیاست خود را چگونه توصیف می کنید؟
خب، من دیگر از نظر توصیفات منسجم نمی دانم. من - عمدتاً از سر لجبازی - ادامه می دهم تا خود را مارکسیست خطاب کنم. من هنوز فکر می کنم تمرکز بر سرمایه داری و اهمیت تحلیل طبقاتی بسیار مهم است. به این معناست که من هنوز به مارکسیسم ادای احترام می کنم. مثل اینکه من یک فیزیکدان بودم. همه فیزیکدانان نیوتنی هستند. آنها نیوتنی هستند و هر چیزی که بعد از آن اتفاق افتاد، اما از این بابت احساس شرم نمی کنند. این همان نوع بدهی من نسبت به مارکس است که نقش سرمایه را روشن کرد. ما باید بر آن بنا کنیم، نه اینکه آن را فراموش کنیم. من فکر می کنم که در جنبش های اجتماعی ما بیش از حد فراموش شده است، یا حتی در وهله اول مورد توجه قرار نگرفته است. در جنبش به اصطلاح ضد جهانی شدن، سوءتفاهم های زیادی در مورد ماهیت واقعی سرمایه داری وجود داشت. طبق تعریف خود سرمایه داری جهانی است و جهانی شدن مرحله جدیدی از سرمایه داری است. این تصور وجود دارد که قبل از امروز، سرمایه داری انسانی وجود داشت. نتیجه این است که بازگشت به آن دوره چهره انسانی را به سرمایه داری نشان می دهد و به این چیزهای بدی که اخیراً ایجاد شده پایان می دهد. من فکر میکنم که این امر رشد سیاسی مردم را، حداقل در این کشور، متوقف کرده است
من به نوعی از اصطلاح "سوسیالیسم" متعجبم زیرا معمولاً به معنای "سوسیالیسم دموکراتیک" و "لیبرالیسم" در نظر گرفته می شود. آنچه من در مورد آن صحبت می کنم بیشتر شبیه حزب سوسیالیست قدیمی ایالات متحده است که انقلابی و دموکراتیک بود. جنبه های لنینیسم که اینقدر غیردموکراتیک شد را نداشت. و البته، احساس میکنم که سیاست فمینیستی بسیار عمیقی دارم، بنابراین اغلب خودم را یک مارکسیست-فمینیست یا فمینیست-مارکسیست توصیف میکنم. از نظر آنارشیسم، من خیلی بیشتر با آنارکو سندیکالیسم همذات پنداری میکنم، اما آنقدر اصطلاح پرباری است که همیشه نیاز به توضیح دارد. اگر در دهههای 1870، 1880 یا 1890 زندگی میکردم، خود را آنارشیست یا آنارکو سندیکالیست میگفتم. اما، مگر اینکه در حلقهای باشید که آنارشیسم را میشناسد، استفاده از این اصطلاح بدون گیجکردن افرادی که آن را با شورشها و آشفتگیها، بیسازمانی و مواردی از این دست مرتبط میکنند، دشوار است.
تعریف کردن سیاست دیگر آسان نیست و به نظر من این چیز خوبی است. قبلا راحت تر بود یکی از مشکلات ما فرقه گرایی است - تعریف سیاست خود به قدری نزدیک که مبتنی بر طرد شود. از سوی دیگر، افرادی که از اصطلاحات «سیاست فراگیر» یا «سوسیالیسم» استفاده میکنند، تمایل دارند به معنای سیاستهای ضعیفشدهای باشند که انقلابی نیست. بنابراین، من فکر می کنم شاید خوب باشد که چنین تعریف مختصری نداشته باشیم. ترجیح می دهم خودم را انقلابی بنامم.
مشارکت طولانی شما در مبارزات بومی چه تأثیری بر طرز فکر شما در مورد سیاست خود دارد؟
من احتمالاً به دلیل درگیری ام با جنبش بومی، به ویژه در جنبش، درک بسیار متفاوتی از امپریالیسم دارم.
قبل از اینکه درگیر جنبشهای بومی شوم، از نظر سیاسی به مرحله خاصی رسیده بودم، اما آنها واقعاً سیاست من را متحول کردند. به دلیل جنگ ویتنام و مطالعات و تجربیاتم در آمریکای لاتین، از قبل درباره امپریالیسم می دانستم. من فکر کردم آن را میخکوب کرده ام. و چون این کار را نمی کردم
جنبش بومی چند سال بعد بسیار بیشتر نمایان شد. من به شدت در جنبش بومی استخدام شدم. این فقط جنبش سرخپوستان آمریکا نبود. همچنین ریشه سفید صلح، ابتکار موهاوک از Akwesasne بود. آنها فعالانه هندی های حاشیه ای را جذب می کردند. همچنین در حال وقوع بود
یکی از رهبران ریشه های سفید صلح مردی توسکارورا به نام خرس دیوانه اندرسون بود. او و سایر اعضای گروه به داخل رفتند
دستش را در جیب عقبش برد و این عکس را بیرون آورد و آنجا دست در دست فیدل کاسترو و چه گوارا بود. او به انقلابیون کوبا اسلحه تحویل داده بود. و من گفتم: "خب، بیا داخل!" به این ترتیب او وارد قلب من و خانه من شد. او سعی کرد مرا وارد جنبش بومی کند، اما من کاملا او را رد کردم. گفتم: "فکر میکنم این واقعاً مهم است، اما من به سمت دیگری میروم و نمیتوانم وقت بگذارم." ما در مورد زمان لازم برای ایجاد یک انقلاب بحث کردیم، در مورد اینکه چگونه نمی توان آن را مجبور کرد و چگونه باید زمان مناسب باشد. او همچنین در پایین کار می کرد
بعدها، در سال 1973، من اسیر اشغال در
احساس میکردم به یک گروه برگشتهام، اما مکان بسیار متفاوتی بود. آنجا خیلی احساس راحتی میکردم و میدانم بخشی از آن این بود که این اولین باری بود که در جنبشی بودم که در آن همه از پسزمینهی طبقهی کارگر بودند. عجیب بود با وجود اینکه من کارگران را سازماندهی می کردم، رفقای من همه از طبقه متوسط بودند. من مجبور شدم وارد جنبش هند شوم تا با جنبش طبقه کارگر مردمی از پیشینه های مشابه با خودم ارتباط برقرار کنم. فکر می کنید کنشگری هندی یک فضای باطنی واقعی است. در عوض، افرادی را پیدا کردم که دارای پیشینه بسیار معمولی فقیر یا طبقه کارگر بودند که می توانستم با آنها در سطحی ارتباط برقرار کنم که در ده سال گذشته فعالیت سیاسی ام نتوانسته بودم با آنها ارتباط برقرار کنم. فقط احساس طراوت می کرد.
شما در زمینههای بسیار متفاوتی کار کردهاید - از گروههای مخفی و تشکلهای پیش از حزب گرفته تا فمینیسم، چپ آکادمیک، و سیاستهای بومی. چگونه می توانیم بین آن نوع فضاها پیوند ایجاد کنیم، در حالی که اغلب تفاوت های اساسی از نظر اهداف، شیوه ها و فرهنگ وجود دارد؟
آیا توسعه گفتمان جنبشی که در آن ایجاد ائتلاف ها بر اساس بیانیه ها است نه بحث های تقابلی، جالب نیست؟ من این را از یک سبک گفتمان بومی گرفته ام. هیچ بحث متقابلی وجود ندارد هر کس بلند می شود و بیانیه ای می دهد. شما ممکن است با بسیاری از صحبت های آنها مخالف باشید، اما به آن احترام می گذارید و اظهارات خود را بیان می کنید. شما با هم مخالفت و بحث نمی کنید. در این نوع گفتمان، ممکن است با اظهارات شخص دیگری متقاعد شوید، در حالی که اگر با او بحث کنید، ممکن است به جای گوش دادن و انجام آنچه می توانید، موضع خود را سخت بگیرید.
گاهی اوقات رویه سازمان ملل مکمل آن سبک گفتمان بومی است. مردم اظهاراتی می کنند و شما با هم بحث نمی کنید. و سپس همه آن را تقطیر و در سند نهایی جمع می کنید. و من تعجب می کنم که ما به چه چیزی برسیم. این سبک به این معنی نیست که این همه کاری است که ما انجام می دهیم. اما هنگامی که ما در تلاش برای ایجاد اتحاد هستیم، چه نقاط وحدتی را میتوانیم ایجاد کنیم؟ ما باید روی آن چیزها کار کنیم و اعتماد ایجاد کنیم.
به نظر می رسد که یادآور زاپاتیستا است دیدن رویکرد ایجاد شرایطی که در آن افراد بر اساس تجارب، مبارزات و سیاست خود اظهاراتی را ارائه میکنند - نه به شیوهای جنگی، بلکه به گونهای که نوعی سنتز و اساس وحدت ایجاد میکند.
احترام را می آموزد. شما شروع به یادگیری احترام می کنید نه اینکه فقط از ما دعوت کنید که به یکدیگر احترام بگذاریم. اگر مکانیزمی را با احترام داخلی راه اندازی کنید، فعال می شود. من در یک گروه مطالعاتی در منطقه خلیج سانفرانسیسکو به نام the
این بسیار توسط افراد رنگین پوست آغاز شده است. گروه برنامهریزی که بیش از دو سال پیش تشکیل شد، میخواست گروه وسیعی از مردم را با سطح خوبی از وحدت سیاسی و جهتگیری جنبشسازی در کار خود گرد هم بیاورد. بیش از 100 نفر را دعوت کردند و سپس برای دیگران باز کردند که این افراد می خواستند دعوت کنند به شرطی که با نکات وحدت و معیار موافق باشند. شرکت کنندگان باید حداقل 75 درصد رنگین پوستان، حداقل 60 درصد زنان و اکثریت دگرباشان باشند. غیر از این هیچ محدودیتی وجود ندارد. آنها الگوی خوبی را تشکیل داده اند که در آن گروه های آماده سازی کوچکتری دارند و یک برنامه مطالعاتی یک ساله را انتخاب کرده اند. خیلی دموکراتیک به نظر می رسد. هیچ دستور کار پنهانی در آن وجود ندارد، اما برخی افراد آشکارا امیدوارند که این امر می تواند منجر به اتحادی کارآمد از سازمان دهندگان شود که می تواند اساس نوعی سازمان را تشکیل دهد. آنها این فضای باز را رها می کنند تا ببینند به کجا خواهد رسید.
گروه مطالعه عمدتاً از جوانان زیر 40 سال، اکثریت زیر 30 سال تشکیل شده است. احترام زیادی وجود دارد. آنها واقعاً نمونه هستند. من در مورد اینکه چه چیزی می تواند از آن بیرون بیاید هیجان زده هستم. این یک تلاش کمهزینه و کاملاً داوطلبانه برای افرادی است که میخواهند کارهای زیادی را انجام دهند و ببینند چه چیزی میتواند از آن حاصل شود. امیدوارم این به معنای گسترش این مدل باشد و فکر می کنم شاید هم همینطور باشد. موارد مشابهی در جاهای مختلف در حال انجام است. به نظر من زاپاتیستاها واقعاً به اعصاب خوردند. مردم فهمیدند که در اینجا چیزی وجود دارد که باید از آن بیاموزیم. از برخی جهات، حداقل در منطقه خلیج، این گروه مطالعه یکی از اولین تلاشهای وجدانی واقعی برای اعمال برخی از آن چیزهایی است که من دیدهام.
به نظر مدلی است که دیگران می توانند از آن استفاده کنند.
بله، و خوب است که توسط این جوانان آغاز شده است. گاهی اوقات زمانی که ما افراد مسنتر شروع به کار میکنیم، به مسائل و نگرانیهایی که دیگر مربوط نمیشوند، معطل میشویم. من واقعاً نگران این گروه بودم - چگونه ممکن است نخبه گرا شود یا سعی کند خود را به عنوان یک تشکیلات حزبی نشان دهد. من فکر نمی کنم این کار را انجام دهد. آنها مجموعه ای از مشکلات خود را خواهند داشت، اما آنها مانند قبل نیستند.
من فکر می کنم آنها در مورد روابط نیز بسیار مراقب هستند. این یک ضعف بزرگ در دهه شصت بود. ما واقعا با هم مهربان نبودیم. فکر میکنم تقریباً مثل این بود که احساس میکردیم باید برای مبارزهای که در آن شرکت داشتیم، یکدیگر را سختتر کنیم. فکر میکردیم که باید شکستناپذیر باشیم. انتظار می رفت که زنان نیز در این سبک ماچو شرکت کنند و بسیاری از زنان، دگرباشان و مردان بسیار خجالتی را حذف می کرد. ما روابط انسانی دلسوزانه و جامعه ای را که دوست داریم ببینیم به اندازه کافی جدی نگرفتیم و نتوانستیم آن را در روابط روزمره خود با یکدیگر بسازیم. ما مدل خیلی جذابی ارائه نمی کردیم، اما فکر می کردیم واقعاً قهرمان هستیم.
بنابراین، زمانی که فمینیست ها شروع به سازماندهی در خطوط مختلف کردند، ما خیلی سریع رشد کردیم. من فکر می کنم این چیزی است که به این جوانان به ارث رسیده است. وقتی به یک جلسه می روم و انتظارات قدیمی ام را به چالش می کشم، همیشه بسیار با طراوت است - و من همیشه تا حدودی شگفت زده می شوم. من باید واقعاً به برخی از زنان گوش کنم که احساس می کنند هنوز مشکلاتی وجود دارد، حتی اگر بسیار ظریف تر از گذشته باشند.
قبلاً خیلی وقیحانه بود، جایی که یک نفر فقط می گفت: "خفه شو عوضی، تو زیاد حرف می زنی." اکنون هیچ مردی حتی آن نوع تبعیض جنسی آشکار را در نظر نمی گیرد. اما از راههای دیگری بیرون میآید. زنان باید در صورت لزوم با آن ملاقات و مقابله کنند.
با توجه به اینکه ایالات متحده و کانادا هر دو از امضای اعلامیه سازمان ملل در مورد حقوق مردمان بومی در سپتامبر 2007 خودداری کردند، ارزیابی شما از وضعیت کنونی مبارزات بومیان در آمریکای شمالی چیست؟
خوب، این ممکن است یک نعمت در مبدل باشد. این
درک اینکه این موفقیت چقدر مهم است برای دیگران سخت است. من فکر میکنم درک مفهوم حاکمیت برای برخی از فعالان جنبشهای اجتماعی سخت است. آنها می توانند ناسیونالیسم آمریکای لاتین را درک کنند - حاکمیت برای
من فکر می کنم که جنبش بومی در طول مبارزه منتهی به اعلامیه به طرق مختلف توسعه یافت. برای یک چیز، از پایه آغاز شد. همچنین از جنبش سرخپوستان آمریکا بیرون آمد که در بحبوحه یک جنبش اجتماعی متولد شد و در تقویت و هدایت آن نیز مهم بود. بین
با جنبش بومی، من فکر میکنم آگاهی فزایندهای وجود دارد که چیزی در حال وقوع است که مردم باید درباره آن بیاموزند. ما در ترجمه آن خیلی خوب نبوده ایم. صرفاً از تجربه سازمان ملل دور شوید و بفهمید که عملاً در سازماندهی و گردآوری اتحادها چه معنایی دارد. بسیاری از جوامع مختلف - موهاوک ها، لاکوتاها، ناواهوها - تقریباً هیچ وجه اشتراکی ندارند جز اینکه توسط یک استعمارگر مستعمره شده اند. در حال حاضر، این مدلی از اتحاد است که مردم می توانند به آن نگاه کنند. چگونه این کار را کردند؟ چگونه کار کرد؟ و چرا موفق بوده است؟ ما باید یاد بگیریم که چگونه آن را بهتر به درس هایی که می توان آموختیم ترجمه کنیم. ما باید بفهمیم که چگونه میتوان آنها را برای جنبشهای اجتماعی به کار برد، بدون اینکه لزوماً مردم را به سازمان ملل بکشاند تا همان روند را طی کنند.
یکی از چیزهایی که در آن شاهد هستیم
من شهرکسازیهای اسرائیلی در کرانه باختری را دنبال میکنم زیرا در آنجا میبینیم که این روند در مقابل چشمان ما در حال انجام است و میدانیم که وقتی زندگی استعمارگران عمیق و ریشهدار شود، چقدر برگشتناپذیر میشود. بدبختی انسان نتیجه است. فلسطینی ها مجبور به تجربه آن هستند.
در
قانون سازماندهی مجدد سرخپوستان در سال 1934 در ایالات متحده مقرر می داشت که زمانی که دارایی خصوصی که زمانی زمین هندی ها بود به فروش رسید، اداره امور هند موظف شد سعی کند آن را برای یک قبیله سرخپوست بخرد. برخی از آن در روزهای اولیه اجرا شد. شروع به گسترش پارامترهای رزرو کرد، اما پس از آن متوقف شد زیرا
در میان مردم بومی، نوعی اصل پذیرفته شده وجود دارد
اخیراً، یک رویارویی در شش ملت در اطراف کالدونیا در جنوب رخ داده است
در سرمایهداری، توسعهدهندگان منفعت خاصی در ایجاد مصرفکنندگانی دارند که املاک توسعهیافته را خریداری کنند. و شما واقعاً نمی توانید جلوی مقاومت مردم شش ملت را بگیرید. بنابراین، من فکر می کنم که باید عزمی برای سازماندهی وجود داشته باشد. این بدان معنا نیست که مهاجران باید ترک کنند و به جایی که از آن آمده اند برگردند، بلکه باید کمی احترام بگذارند و فقط تصور نکنند که آزادند هر کاری که می خواهند انجام دهند. این به معنای سازماندهی در جامعه سفیدپوست - یا حداقل تقسیم آن، تقسیم نسلی یا به نوعی تقسیم آن - به طوری که فقط هندی در مقابل سفیدپوستان نباشد. باید بین سفیدپوستان در مورد نحوه برخورد با این موضوع اختلاف وجود داشته باشد تا به یک اختلاف داخلی تبدیل شود و آنها بتوانند روند یادگیری داشته باشند.
تا زمانی که کنش در الگوهای نژادی برتری سفیدپوستان قرار گیرد، هیچ یادگیری رهاییبخشی صورت نخواهد گرفت. چیزی باید شکست بخورد شهرک نشینان باید مشغول سازماندهی باشند، نه فقط با افراد ضد نژادپرست. خود را برای زبان کامل آماده نکنید. بیرون بروید و با مردم عادی در مورد تاریخ واقعی آن صحبت کنید
من فکر میکنم این تنها پاسخ است، زیرا هندیها به سختی میتوانند سفیدپوستان را سازماندهی کنند یا اتحادی ایجاد کنند، مگر اینکه حزبی برای اتحاد وجود داشته باشد. من می دانم که بسیار متفاوت است، زیرا سیاه پوستان اکثریت هستند، اما
به سمت پایان زن یاغی، شما در مورد این صحبت می کنید که چگونه هر پروژه ای برای دگرگونی رادیکال باید به "اسطوره های منشأ" دولت بازگردد و چگونه هر جنبشی که به آن اسطوره ها مربوط نمی شود محدود است. پیامدهای آن چشم انداز برای جنبش ها چیست؟
تعریف دروغ چیزی است که آندره برینک، نویسنده سفیدپوست ضد آپارتاید آفریقای جنوبی در کتاب خود با آن بازی می کند. یک عمل تروریستی. متضاد حقیقت چیست؟ ما بلافاصله به "دروغ" فکر می کنیم. اما در یونانی، نقطه مقابل حقیقت فراموشی است. این یک چیز بسیار ظریف است. برای گفتن حقیقت چه اقدامی انجام می دهید؟ فراموش نشدنی است این واقعا برای من معنادار است. اینطور نیست که افسانه منشا دروغ باشد. این روند فراموش کردن است که مشکل واقعی است.
چپها گاهی میگویند که سازماندهی در اطراف فراموش نشدن غیرممکن است و این واقعاً مرا افسرده میکند. چگونه می توانم کارگران را سازماندهی کنم؟ چگونه می توانم کسی را بدون میهن پرستی سازماندهی کنم؟ من فکر میکنم که دیدگاههای ضد نژادپرستی گاهی تحریف میشوند، زیرا سؤال واقعی این است که چگونه ایرلندیها آمریکایی و یهودیان چگونه آمریکایی شدند. بله، برتری سفیدپوستان وجود دارد، اما این بدان معنا نیست که رنگین پوستان نمی توانند آمریکایی شوند. در آن صورت فقط بومیان آمریکا خواهند بود که به این بنای بزرگ «وحدت ملی» سنگ پرتاب می کنند. اتحادها بدون فراموشی در هسته خود در درازمدت به جایی نمی رسند. بنابراین، این یک معضل است، اما ما باید راهی پیدا کنیم. ما باید راه هایی برای عبور از کوه پیدا کنیم. ما باید آن گذر را پیدا کنیم تا از آن عبور کنیم.
فکر میکنم نوعی تنبلی وجود دارد که مردم را وادار میکند بگویند: «خیلی سخت است». و سخت است. من فکر میکنم که اگر سازماندهندگان به خود اجازه دهند حداقل این را مفهومسازی کنند و آن را تصدیق کنند، شروع به یافتن راههایی برای صحبت در مورد آن میکنند. من فکر می کنم به صورت انتزاعی بسیار سخت است که بگوییم چگونه باید در مورد آن صحبت کنید. این به معنای سازماندهی سفیدپوستان طبقه کارگر است. فقط سوالی در موردش نیست ما فقط باید آن را انجام دهیم. ما برای مدت طولانی سعی کردیم از آن اجتناب کنیم. آنها حاملان داستان های مبدا و افرادی هستند که بیشترین سرمایه گذاری را روی آنها انجام داده اند، به ویژه نوادگان مهاجران اصلی. اما من فکر میکنم که تعهد به درست کردن تاریخ باید در درجه اول باشد. اگر در تلاش برای تغییر یک جامعه هستید و تاریخ آن را نمی دانید، هرگز به جایی نخواهید رسید.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا