بشکه پودر کره ای III: ریشه های درگیری
توسط ریچارد گریمن
دسامبر 12، 2010.بحران کره همچنان به عنوان یک جعبه سخت باقی مانده است. برای من، تهدیدات اخیر کره جنوبی مبنی بر حملات هوایی علیه کره شمالی و تمدید بازی های جنگی آمریکا و کره جنوبی در طول 38th به موازات زنده کردن خاطرات وهم انگیز ژوئن 1950، زمانی که درگیری های تحریک آمیز مشابه منجر به وقوع یک آتش سوزی نظامی تمام عیار شد که شصت سال بعد، هنوز حل نشده باقی مانده است. من اتفاقاً در طول روزهای سیاه درگیری خونین کره در یک خانواده "مترقی" (طرفدار شوروی) بزرگ شدم و برای اولین بار در طول جنگ صلیبی هیستریک ("مک کارتی") ضد کمونیستی که همتای داخلی آن بود از نظر سیاسی آگاه شدم. . در اینجا شهادت من است.
[برای تجزیه و تحلیل دقیق از بحران فعلی، لطفا به بخش های I و II کتاب من مراجعه کنید.بشکه پودر کره ای]
تاریخ پنهان جنگ کره ای
دید کودک من از جهان در طول جنگ علیه هیتلر شکل گرفته بود، زمانی که روس ها متحدان شجاع ما بودند. سپس کره آمد، و ناگهان خانواده یهودی وطن پرست و حومه نیویورک من به «آدم های بد» در «طرف اشتباه» جنگ جدید آمریکا تبدیل شدند. من به تازگی ساختن یک MIG-15 روسی بسیار شیک را برای یک مسابقه هواپیمای مدل تکمیل کرده بودم، اما فکر کردم بهتر است آن را ارسال کنم. در همین حال، یک پسر عموی دور، یک خلبان WII که به تازگی موفق شده بود در زندگی غیرنظامی مستقر شود و یک خانواده تشکیل دهد، دوباره تماس گرفت و به کره فرستاده شد. من به اندازه پسر افسانه ای نیمه یهودی/نیمه ژاپنی که در سالگرد 7 دسامبر 1941 به پرل شوارتز حمله کرد، احساس سردرگمی کردم.
همانطور که بزرگ شدم، درک من توسط روزنامه نگار مستقل جناح چپ، I.F. استون، یکی از قهرمانان دوران کودکی من و دوست خانوادگی، که کتابش تاریخ پنهان جنگ کره ای ابتدا اسطوره جنگ سرد «تجاوز بی دلیل کمونیست» را مورد تردید قرار داد. بعداً، به عنوان عضوی از اتحادیه سوسیالیست خلق های جوان در همبستگی با دانشجویان کره ای طرفدار دموکراسی، چشمانم با یک جزوه شبیه نگاری مبهم YPSL به نام چیزی باز شد. مانند "پشت شورش کره"[1] که تاریخ غم انگیز یک انقلاب دموکراتیک ضد استعماری سقط شده، یک جنگ داخلی هنوز در حال جوشیدن و یک سیاست شکست خورده ایدئولوژی محور ایالات متحده را بازگو می کند.
امروزه، به لطف ویکیپدیا و سی سال مطالعه رویزیونیست، تاریخ «پنهان» تراژدی کره تنها برای رسانههای جریان اصلی و سیاستمدارانی است که برای توجیه تحریکات کنونی امپریالیسم ایالات متحده تصمیم گرفتند به افسانههای جنگ سرد بچسبند. مقاله ویکیپدیا در مورد «جنگ کره» (با پیوندهای آن به مقالات دقیقتر در مورد همه چیز، از نبردهای خاص گرفته تا نقض حقوق بشر) رایگان و در دسترس برای پیر و جوان، بهطور دقیق با ارجاع به اسناد عمومی، تاریخهای رسمی نظامی، کمیسیون مستند شده است. گزارش ها و مورخان متخصص جریان اصلی.
این منابع داستان غم انگیزی را مستند میکنند که ما چپگرایان جدید کم و بیش در طول جنگ سرد آن را درک میکردیم - بینشهایی که ما را قادر میسازد از طرز فکر ایالات متحده در مقابل اتحاد جماهیر شوروی فرار کنیم، ویتنام را پیشبینی کنیم و با رفقای معاصر کره جنوبی، دانشجویان و همدردی کنیم. اعضای اتحادیه ای که در آن زمان مانند اکنون برای دموکراسی علیه امپریالیسم ایالات متحده و متحدان دست راستی آن در کره جنوبی مبارزه می کردند. در اینجا داستان آنها یا آنچه من از آن می دانم است.
درگیری کره در ژوئن 1950 در شرایطی کاملاً مشابه با شرایط امروزی آغاز شد. تا آنجا که به رسانهها و بیانیههای رسمی مربوط میشود، تهاجم کره شمالی به جنوب مانند تیری از آبی ظاهر شد، یک اقدام بیشرمانه از تجاوز خالص. در واقع، هر دو ارتش کره به طور مداوم یکدیگر را با درگیری ها و حملاتی در سراسر مرز موازی 38 مورد آزار و اذیت قرار می دادند. تحت پوشش ضدحمله یک حمله تحریک آمیز کره جنوبی، KPA در سپیده دم یکشنبه 38 ژوئن 25 در یک حمله دسته جمعی که به خوبی آماده شده بود، از موازی 1950 پشت آتش توپخانه عبور کرد.
پاسخ رئیس جمهور ترومن و دین آچسون وزیر امور خارجه فوری بود: جنگ تمام عیار علیه کره شمالی. تهاجم کره شمالی به عنوان یک مورد واضح از "تجاوز بی دلیل" ناشی از اشتهای بی رحمانه روسیه کمونیست برای فتح ارائه شد. اگر به دومینوی کره اجازه سقوط داده می شد، تمام آسیا «از دست می رفت.» کره برابر با «مونیخ» بود و «مماشات» مطرح نبود. مشورت با مردم آمریکا که هنوز زخم های خود را از جنگ جهانی دوم می لیسیدند و جایی به نام کره را نشنیده بودند، همینطور بود. ترومن و آچسون آمریکاییها را «عقبافتاده» میدانستند که در انزواگرایی پیش از جنگ جهانی دوم غرق شدهاند و از وظیفهی خطیر حکومت بر یک امپراتوری جهانی بیخبرند، سرنوشتی آشکار که نصیبشان شده بود. بنابراین نخبگان باید به جای آنها، پشت سرشان، به نفع خودشان تصمیم بگیرند.
سازمان ملل متحد فیلیف
بنابراین هیچ بحث عمومی وجود نداشت و نیروهای آمریکایی با دستور اجرایی درگیر درگیری کره بودند. دو روز پس از گذرگاه مرزی کره شمالی در 25 ژوئن، ترومن به سازمان ملل رفت تا برگه انجیر قانونی برای پوشش مداخله متقابل ایالات متحده به دست آورد. در غیاب روسیه (که دارای حق وتو بود اما ظاهراً فرض میکرد که هیچ قطعنامهای بدون رأی او نمیتواند الزامآور باشد). از سوی دیگر، روس ها ممکن است مخفیانه از آزمایش قدرت لذت برده باشند. در هر صورت، شورای امنیت قطعنامه 83 را به تصویب رساند که به کشورهای عضو اجازه میدهد به ویتنام جنوبی کمک نظامی کنند، بدون توجه به این واقعیت که رسماً درگیری کره به درستی به عنوان «جنگ داخلی» طبقهبندی شده بود و از مداخله خارجی جلوگیری میکرد.
در هر صورت، قطعنامه مورد بحث 83 تمام چیزی بود که ترومن نیاز داشت، و در 27 ژوئن، قبل از اینکه جوهر خشک شود، به نیروی هوایی ایالات متحده دستور داد وارد نبرد شوند. به این ترتیب ترومن به عموم مردم ارائه کرد عمل انجام شده و برای اجتناب از بحث، حتی به خود زحمت درخواست تایید رسمی از کنگره را نداد. این امر دهان جمهوری خواهان هار را بست که در هر صورت فقط برای موضع تهاجمی تر ضد کمونیستی فریاد می زدند. همچنین دهان اتحادیههای مترقی، فعالان حقوق مدنی و صلح را بست، که همدردیهای پیشین طرفدار شوروی اکنون دلیلی بر «خیانت» بود. ترومن همچنین سوگندهای وفاداری اجباری را معرفی کرد و رهبران کمونیست ایالات متحده را تحت تعقیب قرار داد، در حالی که کمیتههای کنگره براندازان را در همه جا تعقیب کردند.
جنگ در کره وحشتناک بود، در مقیاس جنگ جهانی دوم. حتی جنگهای «مهیج» (از دیدگاه 13 سالهها) بین MIGهای روسی و سابرجتهای آمریکایی در «کوچه MIG» در رودخانه یالو وجود داشت. فرودهای آبی خاکی از نوع D، حملات سریع و رعد و برق ضد حمله و نبردهای بزرگ که با دو سال جنگ خندق از نوع بن بست جنگ جهانی اول طولانی شد.[2] شصت سال بعد، با وجود «معجزه اقتصادی» کره جنوبی و انزوای کره شمالی به عنوان آخرین دولت استالینیستی، وضعیت نظامی مانند مگسی در کهربا یخ زده باقی مانده است. هیچ چیز نمی تواند مانع شعله ور شدن دوباره آن در سال 2010 شود. در واقع، زمانی که این سطور را می خوانید. موشک های کره شمالی ممکن است به سمت توکیو و سئول حرکت کنند.
یک انقلاب آسیایی ناتمام
ریشههای بحران امروزی فراتر از درگیریهای کرهای که هنوز تمام نشده در دهه 1950 بازمیگردد، در واقع به عقبتر، به اشغال نیم قرنی ژاپن در شبه جزیره کره (1890-1945)، به آرزوی صد ساله مردم کره برمیگردد. برای اتحاد ملی، به مقاومت ضد ژاپنی و انقلاب ضد استعماری 1945، برای کوتاه مدت و فراموش شده جمهوری متحد و دموکراتیک کره، به تجزیه بعدی آن توسط ابرقدرت های ایالات متحده و روسیه، و در نهایت به شیوع جنگ سرد، که جنگ کره نمونه اولیه آن بود.
اگرچه درگیری کره معمولاً به عنوان یک جنگ نیابتی بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی تلقی می شود (که سیاست گذاران ایالات متحده آن را چنین می دیدند)، کمونیست های کره شمالی در هیچ زمانی مهره روس ها و نه برای چینی ها نبودند. کمونیست ها که در سال 1949 به آنها کمک کرده بودند تا به قدرت برسند. در واقع، کیم ایل سونگ، رئیس حزب کره شمالی یک مبارز کمونیست کهنه کار بود. جوشی (به تنهایی برو) جناح توانست بر هر دو جناح استالینیست و حزب مائوئیست مانور دهد و از آن پاکسازی کند، در حالی که از روسیه و چین کمک می گرفت.
ریشه های آسیایی مناقشه کره در ماهیت ناتمام انقلاب استقلال ملی کره نهفته است که در زمان پیروزی بر امپریالیسم ژاپن با تصمیم خودسرانه ایالات متحده / اتحاد جماهیر شوروی برای اشغال شبه جزیره آزاد شده کره و سپس تقسیم آن به نصف، سقط شد. بدون مشورت با نمایندگان کره ای. کره یک ملت-تمدن باستانی است که به عقیده برخی ریشه (از طریق تجارت و مهاجرت) فرهنگ مدرن ژاپنی است که ریشه های آن جدیدتر است. با این حال در دهه 1890 ژاپن همسایه خود به عنوان یک قدرت سرمایه داری نظامی و صنعتی با جاه طلبی های امپراتوری در منچوری (جایی که ژاپنی ها امپراتوری روسیه را در 1905 شکست دادند) و کره که در سال 1910 به طور رسمی ضمیمه آن شدند، ظهور کرد. کره ای ها را مجبور کرد نام خود را به نام های ژاپنی تغییر دهند، سعی کردند زبان آنها را ریشه کن کنند (مانند انگلیسی ها در ایرلند) و آنها را به نیمه بردگی استعماری (از جمله برده داری جنسی در طول جنگ جهانی دوم) تقلیل دادند. کرهایها نیز برای کار به ژاپن وارد شدند، جایی که نوادگان آنها از نژادپرستان باقی ماندهاند.
جنبش استقلال کره در سال 1919 با تظاهرات الهام گرفته از "حق تعیین سرنوشت" ویلسون ظهور کرد.این جنبش از تبعید و از طریق مخفیانه با اشغال ژاپن مبارزه کرد تا اینکه در 15 اوت 1945 فرماندار کل ژاپن قدرت را به یوه وون دموکرات سپرد. هیونگ دولت موقت کره را نسبتاً ترک کرد. همانطور که در فرانسه در زمان آزادی، یک اتحاد سرخوشانه در میان ناسیونالیستهای مستقیم، دموکراتها و کمونیستها وجود داشت که خود در انواع گروههای مقاومت مستقل سازماندهی شده بودند.[3] در 6 سپتامبر 1945، کنگره ای از نمایندگان در سئول تشکیل شد و یک کشور مدرن و دموکراتیک کره ای را تنها سه هفته پس از تسلیم ژاپن تأسیس کرد.
اشغال وحشیانه آمریکا
در آن زمان، مانند اکنون، امپریالیسم ایالات متحده خصومت شدید خود را با دموکراسی به نمایش گذاشت. در 8 سپتامبر، یک روز پس از اعلام استقلال کره، نیروهای نظامی ایالات متحده به دستور ژنرال مک آرتور در اینچئون فرود آمدند، کره جنوبی را تحت یک رژیم اشغالگر نظامی ایالات متحده قرار دادند و به دلیل کمبود نیرو برای اجرای آن، پادگان ژاپنی را دوباره به قدرت رساندند. حفظ نظم آمریکایی ها از ملاقات با دولت موقت یو وون هیونگ امتناع کردند و تمام تلاش های بومی برای خودمختاری را به عنوان شورش کمونیستی تلقی کردند. با افزایش جمعیت، اعتصابات ممنوعه ایالات متحده، دولت موقت و کمیته های مردمی PRK را غیرقانونی اعلام کرد.[4] دستگیری و قتل عام تظاهرکنندگان استقلال توسط پلیس همکار کره انجام شد که به عنوان مجری برای امپریالیست های ژاپنی خدمت کرده بود و اکنون در خدمت اشغالگران ایالات متحده است.
ایالات متحده به عنوان شوخی برای احساسات ناسیونالیستی کره ای، یک دولت دست نشانده تحت رهبری سینگمن ری، یک ضد کمونیست جناح راست که بیشتر عمر خود را در تبعید در ایالات متحده گذرانده بود، ایجاد کرد. به منظور درهم شکستن جوشش دموکراتیک آزادی، آزار و اذیت مخالفان سیاسی خود و انجام لشکرکشی علیه اعتصاب کنندگان، دانشجویان و شورشیان چپ که مجبور به دست زدن به سلاح علیه دولت بودند. بین 30,000 تا 100,000 نفر در طول جنگ ری علیه شورشیان چپ جان خود را از دست خواهند داد.[5]
در حالی که فرماندهی ایالات متحده به پلیس نظامی ری و جناح راست نگاه می کرد شبه نظامیارتش (غیر نظامی) هزاران زندانی سیاسی چپ و کمونیست را در زندان دائجون و در زندان اعدام کردند. قیام ججو(1948-49). گرگوری هندرسون دیپلمات آمریکایی که در آن زمان در کره زندگی می کرد، محاسبه می کند که حدود 100,000 زندانی سیاسی طرفدار شمال کشته و دفن شده اند. گورهای دسته جمعی. کره جنوبی کمیسیون حقیقت و هماهنگیگزارش هایی از صدها هزار کشته غیرنظامی قبل و در طول جنگ جمع آوری کرده است.[6] بنابراین سرکوب وحشیانه ضد کمونیستی ری، توده میهن پرستان و دموکرات را به صفوف کمونیست ها سوق داد، که تعدادشان در بین میلیون ها نفر بود و به طور مساوی در جنوب و شمال گسترش یافتند.
کمونیست های کره شمالی ادغام می شوند
در همین حال، در اوت 1950 نیمه شمالی شبه جزیره کره توسط نیروهای شوروی اشغال شده بود که اخیراً به درخواست ایالات متحده به جنگ ضد ژاپن پیوسته بودند و به سرعت تمام منچوری را از طریق حملات گسترده گسترده آزاد کردند. (برخی از چپها بر این باور بودند که ترومن دومین بمب اتمی را بر روی ناکازاکی انداخت تا سیگنالی برای روسها باشد، زیرا پیشرویهای سریع زمینیشان در آسیا هر روز به حوزههای نفوذ ایالات متحده تجاوز میکرد). در یک نشست عجولانه مسکو که کره ای ها از آن حذف شدند، ملت تازه آزاد شده کره به دو قسمت تقسیم شد و ایالات متحده و روسیه به عنوان اشغالگران.
برخلاف آمریکاییها، اشغالگران روسی تصمیم گرفتند کمیتههای محبوب استقلال کره را که عمدتاً توسط مبارزان مقاومت کمونیست رهبری میشدند، به رسمیت بشناسند و به آنها اجازه دادند تا به سمت خودگردانی بروند، در حالی که گروههای مستقل را متمرکز کرده و کمونیستها را در پستهای کلیدی قرار دادند. همانطور که در جنوب، کمونیستهای شمالی به دستههایی تقسیم شدند، و اگرچه کیم ایل سونگ، که در نهایت قرار بود بر حزب مسلط شود، بخشی از جنگ را در منچوری تحت فرمان روسها گذراند، اما او یک روسنشین (برخلاف همتایان آلمان شرقیاش) نبود. ).
کیم محبوبیت خود را در حومه شهر استوار کرد، جایی که حزب اصلاحات ارضی نسبتاً موفقی را انجام داد، بدون خشونت بیش از حد مانند آنچه در چین رخ داد. کیم همچنین نیروهای داوطلب کره شمالی را به چین فرستاد تا به ارتش سرخ مائو تسه تونگ کمک کنند تا رژیم مرتجع چانگ کای شک تحت حمایت ایالات متحده را در سال 1949 شکست دهد. چینی ها در سال 1950 هنگامی که ایالات متحده به کره شمالی حمله کرد این مکمل را پس دادند، اما کیم مانع شد. جناح طرفدار چین از تسلط بر حزب کره و رژیم او تا به امروز مستقل باقی مانده است که احتمالاً باعث ناراحتی بزرگ چین شده است.
فساد حزب
در این وضعیت سیال، حزب کمونیست کره چند گرایشی برخی از ویژگی های یک جنبش سوسیالیستی توده ای انقلابی واقعی را حفظ کرد. افسوس، در طول جنگ، حزب-دولت کره شمالی کاملاً بوروکراتیزه شد و کیم ایل سونگ تمام گرایشات مستقل خود را پاکسازی کرد و چیزهای عجیب و غریب خود را ساخت. کیش شخصیت، و تحکیم دولت نظامی توتالیتر به سبک استالینیستی خود، که شصت سال جنگ و تحریم های ایالات متحده مجبور به زندگی در خودکامگی فقیرانه شد.
ژرونتوکراسی شکننده ای که امروز بر دولت-حزب کره شمالی حکومت می کند، می داند که روزهایش به هر شکلی به شماره افتاده است. در صورتی که رژیم آنها به طور جدی تهدید شود، با اندکی از دست دادن، آن پیرمردها تردید کمی در استفاده از سلاح های هسته ای خود خواهند داشت. هدف آنها این است که زندگی خود را در لوکس به پایان برسانند، مانند کهنه سربازان پیروز کمونیست ویتنام شمالی که اکنون بر یک معجزه سرمایه داری تحت کنترل دولت ریاست می کنند. بدیهی است که پیروزی تنها شانس آنها برای بقا است و حمله همیشه دکترین نظامی آنها بوده است. اوباما با برهم زدن این لانه هورنت های هسته ای بسیار بد چه چیزی می تواند به دست آورد؟
برای بازگشت به سالهای 1945-1948، تقسیم خودسرانه کره همچنان صرفاً اقدامی موقتی با توجه به انتخابات ملی و اتحاد مجدد کشور مورد نظر هر دو طرف تلقی میشد. تحرکات زیادی به عقب و جلو وجود داشت، زیرا ممکن است یک کره شمالی در جنوب و بالعکس متولد شده باشد، بنابراین هرگز مشخص نشد که چه کسی متعلق به چه کسی است زیرا پناهندگان از هر دو طرف به شمال و جنوب مهاجرت کردند. و بنابراین جنگ داخلی خونین بین دیکتاتوری ری و مقاومت تحت رهبری کمونیست ها در جنوب کره به شمال سرایت کرد و از جنبش کمونیستی آنجا و از آرزوی توده ها برای اتحاد مجدد و حاکمیت ملی جدایی ناپذیر بود.
وضعیت مشابهی در ویتنام پس از سال 1954 به وجود آمد، زمانی که پس از تحقیر نظامی فرانسه و توافق ژنو، ویتنام شمالی کمونیست توسط هوشی مین (یکی از جنوب) در انتظار برگزاری انتخابات سراسری اداره می شد، در حالی که در جنوب، ایالات متحده به عنوان دیکتاتور دست نشانده یک ضد ضد خود را معرفی کرد. تبعید کمونیست به نام دیم (یک شمالی). همانطور که بعداً در ویتنام، آمریکایی ها از وعده انتخابات ملی سرپیچی کردند. در سال 1948، ایالات متحده دیکتاتور سینگمن ری را به عنوان اولین رئیس جمهور جمهوری خلق کرد. کره جنوبی(ROK). عجیب است که ایالات متحده سپس نیروهای خود را از شبه جزیره تقسیم شده خارج کرد. در حالی که جنگ داخلی کره همچنان ادامه دارد، این عملاً دعوتی برای تهاجم از شمال بود.
شعله ور شدن جنگ داخلی کره در حال سوختن
نبردهای تمام عیار در 23 ژوئن زمانی آغاز شد که ارتش خلق کره شمالی از مرز 38 عبور کرد.th به موازات یک تهاجم گسترده و به خوبی برنامه ریزی شده و نفوذ به اعماق جنوب، تحت کنترل درآوردن پایتخت در سئول و هل دادن نیروهای کره جنوبی به محاصره کوچکی در اطراف پوسان در ساحل جنوب شرقی. این بهره برداری نظامی اولیه درخشان با حمله سال 1941 ژاپن به پرل هاربر مقایسه می شود که هر دو در مواجهه با عدم آمادگی تا حدودی مشکوک ایالات متحده موفق بودند. (ارتش ایالات متحده ماه ها هشدارها و درخواست کمک ROK را نادیده گرفته بود).
اما نبرد ژوئن 1950 به بهترین وجه به عنوان اپیزودی از جنگ داخلی کره در جریان است - درگیری بین استبداد جناح راست تحمیلی توسط ایالات متحده مبتنی بر یک دستگاه پلیس سرکوبگر که از اربابان ژاپنی کره به ارث رسیده است از یک سو و یک دستگاه مردمی و توده ای. جنبش آزادیبخش ملی به رهبری یک حزب کمونیست پویا و چند گرایشی نسبتاً مستقل از مسکو و پکن. این توضیح می دهد که چرا ارتش ضعیف کره جنوبی در مقابل پیشروی شمالی ذوب شد، نیمی از سربازان ROK از شمال فرار کردند تا به برادران کمونیست خود بپیوندند و بقیه برای نجات پوست خود به سمت پوسان از جنوب فرار کردند.
قتل عام های وحشتناکی از هر دو طرف صورت گرفت. دیکتاتوری ری، قبل از تخلیه سئول، انحلال دسته جمعی فوری حدود یکصد هزار «کمونیست» را انجام داد - اتحادیه های کارگری، دانشجویان، لیبرال ها و کمونیست ها که مدت ها در اردوگاه ها یا تحت نظر بودند. گور دسته جمعی هزاران مرد، زن و کودک که توسط ری به قتل رسیده اند اخیرا کشف و شناسایی شده است. از سوی دیگر، در طول دوره کنترل کمونیست ها بر چهار پنجم جنوب، محاکمه ها و اعدام های دسته جمعی «جنایتکاران» متهم به همکاری با ژاپن و دیکتاتوری ری، مشابه آنچه در فرانسه در زمان فرانسه برگزار شد، وجود داشت. آزادی، اما در مقیاسی وسیع تر و وحشیانه تر.
آمریکا مداخله می کند
در پایان جنگ جهانی دوم، ایالات متحده با سرعتی شگفتانگیز، ذخایر عظیم تجهیزات نظامی را رها کرده و یا شبهپره کرده بود. شکست تحقیرآمیز متحد ایالات متحده، کره جنوبی، بهانه ای ایده آل برای نظامی سازی مجدد بود. در همین حال، هنوز یگانهای آمریکایی فعال در ژاپن وجود داشتند و ترومن با عجله بر فراز هواپیماها و تانکها حرکت کرد تا قبل از اینکه نیروهای ری به دریا رانده شوند، محاصره پوسان را تقویت کند.
ترومن به عنوان فرمانده ارشد نیروهای ایالات متحده در آسیا/اقیانوسیه، ژنرال داگلاس مک آرتور جنگ جهانی دوم را به ارث برده بود، یک جناح راست مغرور منیاک با جاه طلبی های سیاسی که پس از ترک سربازان خود در باتان به شیوه ای بزدلانه در سال 1941، سرانجام ژاپن را شکست داد. مجموعه ای پرهزینه از تهاجمات دیدنی و جذاب آبی-خاکی به جزایری که به شدت از آنها دفاع می شود مانند ایوو جیما. مک آرتور بر خلاف توصیه پنتاگون و زیردستان خود، با عجله یک تهاجم تماشایی دوزیست را در اینچئون در 100 مایلی پشت خطوط کره شمالی ترتیب داد (جایی که ماه گذشته دریاسالار مولن تمرینات تحریک آمیز تهاجم دوزیستانی را با شلیک مستقیم انجام داد). طرح مک آرتور شامل ارسال ستون های زرهی به سمت شمال به سمت مرز چین در رودخانه یالو، تصرف پایتخت کره شمالی در پانگیونگ و آزادسازی شبه جزیره کره از دست دشمن کمونیست بود.
در سپتامبر 1950، مک آرتور به سبک D-Day فرود آمد و رعد و برق درایوهای زرهی به سمت شمال طبق برنامه ریزی انجام شد و به طرز چشمگیری وضعیت نظامی را معکوس کرد و او را به قهرمان روز و احتمالاً نامزد ریاست جمهوری جمهوری خواه در سال 1952 تبدیل کرد. دستورات ترومن به مک آرتور مبهم بود. او مجاز به عبور از 38 بودth تنها در صورتی که هیچ مدرکی وجود نداشته باشد، چینی ها مداخله خواهند کرد. در ماه اکتبر، رئیسجمهور درخواست ملاقات با فرمانده عالی خود کرد، که در جزیره ویک برگزار شد، زیرا مک آرتور متکبرانه از رفتن به واشنگتن خودداری کرد. در آنجا او به ترومن اطمینان داد که خطر کمی برای مداخله چین در کره وجود دارد زیرا نیروهای سازمان ملل به سمت شمال به سمت یالو پیش می روند. نیروها تا کریسمس به خانه خواهند آمد.
چینی ها وارد میدان می شوند
کمونیست های چینی که تنها یک سال قبل در پکن قدرت را به دست گرفته بودند و هنوز درگیر جنگ داخلی با ارتش ملی گرای چیانگ کای چک بودند که توسط ایالات متحده 7 محافظت می شد.th ناوگان فورموزا، به طور طبیعی نگران شدند. جمهوری خلق چین (PRC) از طریق سازمان ملل و کانالهای دیپلماتیک خصوصی اعتراض کرد و به صراحت اعلام کرد که اگر نیروهای سازمان ملل امنیت آنها را تهدید کنند، مداخله خواهند کرد - ارتباطاتی که ترومن آن را "تلاشی طاس برای باجگیری از سازمان ملل" رد کرد.[7](آشنایی به نظر می رسد؟) در همین حین، ارتش عظیمی از «داوطلبان» چینی در منچوری جمع شده بودند و به شدت استتار شده و زیر پوشش تاریکی به کره شمالی نفوذ کرده بودند.
در ماه اکتبر، با گسترش نیروهای مکانیزه سازمان ملل بر روی خطوط تدارکاتی طولانی در وحشی صعب العبور کره شمالی، چینی ها به طور ناگهانی موجی بر موج حملات گسترده پیاده نظام شبانه راه انداختند و آمریکایی های ناآماده را مبهوت کردند و خطوط آنها را زیر پا گذاشتند. در نبردهای جشن کریسمس 1950 در اطراف مخزن چوسین، «داوطلبان» چینی یک گردان کامل از تفنگداران دریایی را محاصره کردند و آنها را نابود کردند. «چوسین یخزده» شکستی خونین بود که با شکست فرانسویها در Dien Bien Phu در هندوچین چهار سال بعد قابل مقایسه بود، با این تفاوت که تفنگداران دریایی زندهمانده توانستند در طولانیترین عقبنشینی و بزرگترین تخلیه در تاریخ نظامی ایالات متحده، راه خود را به قیمت تمام کنند. . در نبردهای ارهای، ترکیبی از ویتنامیهای شمالی/چینی دوباره نیروهای سازمان ملل را به سمت جنوب عقب راندند.
شکست آمریکا
هیچ GI برای کریسمس به خانه فرستاده نشد. در عوض، هزاران سرباز و افسر آمریکایی شکست خورده و تحقیر شده اسیر شدند و تعداد قابل توجهی از روحیه آنها تضعیف شد، زیرا آنها نمی دانستند به کجا برای جنگ فرستاده شده اند یا چرا. برخی از آنها که به سختی رفتار میکردند و نیمه گرسنه بودند (مانند خود کره شمالیها)، تحت فشار شدید سیاسی کمونیستها متقاعد شدند که تبلیغات ضد ایالات متحده انجام دهند، که باعث ایجاد افسانه "شستشوی مغزی" شد.[8]
راه حل باشکوه مک آرتور برای این شکست تحقیرآمیز نظامی ایالات متحده، «تمام کردن کار»، حمل جنگ صلیبی ضد کمونیستی به شمال، به داخل خود چین بود و استفاده از سلاح هسته ای پیشنهادی او به طور جدی در بالاترین سطوح مورد بحث قرار گرفت. اما فرمانده متکبر عالی آمریکا نسبت به رئیسجمهور غیرنظامی خود، یک مغازهدار سابق که همه او را «هری» صدا میکردند، تحقیر میکرد. مرد راستگرای اسب سوار بیش از حد دستش را بازی میکرد و درخواستهای جنگجویانهاش را به رایدهندگان و کنگره بالای سر ترومن میرساند. و ترومن او را اخراج کرد.[9]
ژنرال ریج وی فرماندهی سازمان ملل را بر عهده گرفت و از جنگ هسته ای احتمالی با چین جلوگیری شد. در نهایت، پس از سالها نبرد سنگین (از جمله نبردهای وحشیانه مانند «تپه پورکچاپ») و تزریق عظیم قدرت نظامی ایالات متحده، دو طرف در طول 38 به بنبست رسیدند.th موازی. در مجموع، این یک شکست برای ایالات متحده، کره جنوبی و متحدان آنها در سازمان ملل بود. امپریالیستها که تمایلی به قبول شکست نداشتند، به همان اندازه قادر به شکست کره شمالی یا ادامه جنگ فرسایشی نبودند. مذاکرات آتش بس آغاز شد و ماه ها و سال ها به طول انجامید. شصت سال بعد، هیچ چیز اساسی در زمین تغییر نکرده است. فقط مخاطرات بازی به طور قابل توجهی بیشتر شده است. اوباما با همان معضل ترومن و مک آرتور مواجه است و کره شمالی همچنان یک کارت وحشی غیرقابل پیش بینی است.
"سندرم کره"
در طول مذاکرات متوقف شده، ترومن جنگجوی سرد به لفاظی های ضد کمونیستی خود ادامه داد، در حالی که بزرگان جمهوری خواه راست افراطی مانند جو مک کارتی، دموکرات های جنگ طلب را به «20 سال خیانت» متهم می کردند. راست در خدمت تقویت انگیزه امپریالیستی دو حزبی به سمت جنگ و حبس کردن ایالات متحده در یک موضع سفت و سخت بود. با این وجود، پس از دو سال، با وجود شکار جادوگران و تبلیغات شدید ضد کمونیستی، تقریباً نیمی از رایدهندگان تصمیم به ورود به جنگ را «اشتباهی» تلقی کردند.[I] ترومن و آچسون در این فرض که مردم «عقب مانده» آمریکا از بار تبدیل شدن به پلیس امپریالیست جهان حمایت نمی کنند، درست می گفتند. بنابراین، نامزدی جمهوری خواهان در سال 1951 نه به مک آرتور جنگ طلب جنجالی، بلکه به یک قهرمان میانه رو جنگ جهانی دوم، ژنرال آیزنهاور، که با وعده ساده «من به کره می روم» به قدرت رسید.
در طول مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری، من ناخواسته پدر و مادرم را در مقابل دوستان چپ خود شرمنده کردم، آنها به طور جدی بحث می کردند که آیا باید از استیونسون دموکرات حمایت کنند یا نامزد مترقی، یکی از وینسنت هالینان. یک بانوی مترقی از من نظر خواست و ریچارد کوچولو پاسخ داد که فکر میکند ژنرالی که میداند جنگ چقدر بد است، میتواند باعث صلح شود. حق با او بود. برخلاف نیکسون که «طرح مخفی» او در سال 1968 برای پایان دادن به جنگ ویتنام یک فریب بود، رئیس جمهور آیزنهاور بلافاصله آتش بس کره را امضا کرد.
آیزنهاور همچنین این اختیار را داشت که عوام فریبی جوزف مک کارتی را خاموش کند و کشور را به حالت عادی برگرداند. آیزنهاور جنگ سرد را سرد کرد، از کمک به فرانسوی ها که در ویتنام گرفتار شده بودند و می خواستند او از بمب A استفاده کند، امتناع کرد. آیک ماجراجویی های امپریالیستی خود را به کودتاهای سیا در ایران و گواتمالا محدود کرد و در مورد «مجتمع نظامی- صنعتی» و خطرات جنگ زمینی در آسیا هشدار داد. در آن زمان، هیچ کس از «سندرم کره» صحبت نکرد مردم آمریکا را با یک بی اعتمادی مفید نسبت به مداخلات نظامی خارجی آلوده می کند.
دکترین ترومن احیا شد
کاریزما جک کندی دموکرات برای احیای جنگ سرد ترومن و ریاست جمهوری امپراتوری لازم بود. بر خلاف از خود راضی بودن دوران آیزنهاور، دیدگاه جدید جسورانه کندی در آمریکا مستلزم «عظمت» و «فداکاری» برای فتح یک «مرز جدید» بین المللی، عقب راندن کمونیسم و ارائه الگوی اخلاقی برای جهان با «ایستادن قد» بود. لا جان وین تحت هر شرایطی کندی که یک ضد کمونیست حرفه ای بود (برادرش بابی برای مک کارتی کار می کرد)، موفق شد دیکی نیکسون طعمه سرخ را با اتهام "شکاف موشکی" افسانه ای (شکل هایی از سلاح های کشتار جمعی صدام) از بین ببرد و در انتخابات 1959 با یک مو "پیروز" شد. با تشکر از پر کردن به موقع رای توسط رئیس دیلی شیکاگو.
JFK در دوران کوتاه ریاست جمهوری خود، که شهرت پس از مرگش بر اساس مرگ نابهنگام او است، موفق شد سیاست "همزیستی مسالمت آمیز" خروشچف را به عنوان "تبلیغات کمسی" رد کند، به کوبا در خلیج خوک ها حمله کرد و با چشم روس ها مقابله کرد. در برلین، خطر جنگ اتمی بر سر کوبا را تهدید کرد، مخفیانه نقش استعماری فرانسویان شکست خورده را در جنگ داخلی ویتنام برعهده گرفت و یک کاتولیک دست راستی تبعیدی به نام دیم را به عنوان دیکتاتور دست نشانده خود در جنوب منصوب کرد (همانطور که ترومن گفته بود). Rhee را نصب کرد)، وضعیت را برای شکست جدید ایالات متحده به سبک کره ای تنظیم کرد.
زمانی که کندی تئوری دومینو را احیا کرد، ویتنام را «آزمایش اراده آمریکا» کرد و اعلام کرد که عقبنشینی باعث از دست دادن اعتبار غیرقابل قبول ایالات متحده میشود، او درگیری را از یک استعمار مستعمرهای امپریالیستی به یک جنگ صلیبی مبتنی بر ایدئولوژی تبدیل کرد. بدون عقب نشینی احتمالی، از دست دادن حمایت داخلی و شکست نظامی تحقیرآمیز نهایی اجتناب ناپذیر می شود. نه جانسون، با حادثه جعلی خلیج تونکین و نه نیکسون با «طرح مخفی» خود نتوانستند حمایت عمومی را جلب کنند یا از موضع سفت و سخت، ایدئولوژی محور و اخلاقی امپریالیسم ایالات متحده دست بکشند. آنها محکوم به جنگیدن بودند و به دنبال آن "نور در انتهای تونل" همیشه گریزان بودند تا اینکه آمریکایی ها مجبور شدند سفارت ایالات متحده در سایگون را با هلیکوپتر تخلیه کنند و همکاران ویتنامی خود را به سرنوشت خود بسپارند و از قضا خود را کامل کنند. -تحقق پیشگویی درباره از بین بردن «از دست دادن اعتبار» آمریکا.
سیاست واقعگرایانه یا جنون امپراتوری؟
به طور خلاصه: در سال 1950 در بوته جنگ کره، هری ترومن دولت امنیت ملی امروزی را ایجاد کرد، و پیش بینی می کرد که امروز USA PATRIOT ACT با شنودهای FBI، محاکمه های خیانت و اردوگاه های کار اجباری (هرگز استفاده نشده) در جنوب برای افرادی مانند من کامل شود. مردم. ترومن همچنین پدر واقعی جنگ ریاستجمهوری بود، عنوانی بیحرمتی که با بیاحتیاطی به هملیبرالهای JFK و LBJ، جمهوریخواهانی مانند نیکسون و بوش گیجکننده با سلاحهای کشتار جمعی افسانهای خود اعطا شده است. در نگاهی به گذشته، آنها خوکهایی بودند که در ردپای غولپیکر این موجود ساده میسوری قدم میزدند که به عنوان معمار جنگ سرد و بنیانگذار ریاستجمهوری امپراتوری جایگاه شایسته خود را در تاریخ به دست آورد.
اساس ژئوپلیتیک دولت امنیت ملی ترومن ظاهراً منطقی بود، اگر بدبینانه بود: به گفته مشاور لیبرال او جورج کنان، اگر ایالات متحده می خواست با یک 20 بر منابع جهان تسلط یابد.th از جمعیت خود، باید موارد خوبی مانند دموکراسی و انصاف را از بین ببرد. این به معنای مداخله در هر جایی بود که منافع ایالات متحده ممکن است توسط جنبشهای مردمی تهدید شود، حمایت از دیکتاتوریهای مرتجع طرفدار ایالات متحده در هر کجا که ممکن بود، و حفظ سطح بالایی از تبلیغات میهنی، سرکوب و هیستری ضد کمونیستی برای محدود کردن انتقاد در داخل.
مشکل این بود که استراتژی ژئوپلیتیکی خردگرایانه نئو استعماری ترومن به زندانی ایدئولوژی سفت و سختی تبدیل شد که برای توجیه آن برای رای دهندگان اساساً انزواطلب طراحی شده بود. کره در سال 1950 اولین دومینو بود. پس از آن بود که سیاست ایالات متحده در حالت های کلیشه ای غیرمنطقی از قدرت انعطاف ناپذیر و سفتی اخلاقی سازش ناپذیر منجمد شد که علیرغم قدرت نظامی غیرقابل انکار امپریالیسم آمریکا و منابع اقتصادی بی پایان، منجر به رشته ای از باتلاق ها و شکست های تحقیرآمیز (به علاوه دو پیروزی کوچک: تهاجم) شده است. گرانادا و پاناما).
راهپیمایی حماقت
در پی شکست آمریکا در ویتنام، باربارا توچمن مورخ منتشر کرد راهپیمایی حماقت: از تروی تا ویتنام، تعمقی در مورد تکرار تاریخی دولتهایی که علیرغم شواهد مکرر تجربیات گذشته و توصیه های معقول منتقدان و متحدان، سیاست هایی را که آشکارا برخلاف منافع خود دنبال می کنند و بر آن حماقت پافشاری می کنند. علیرغم 60 سال بن بست، باتلاق و شکست های تحقیرآمیز، امپریالیسم ایالات متحده همچنان در راهپیمایی حماقت گرفتار است. چه جنگ صلیبی را «ضد کمونیسم»، چه جنگ با «مواد مخدر» و چه جنگ با «تروریسم» نامیده شود، هیچ دولتی جرأت نمی کند از رتبه خارج شود، به عقل گوش فرا دهد، به فکر صلح باشد.
مانند ترومن، جی افکی، البیجی، نیکسون-کیسینجر و بوش قبل از او، اوباما زندانی اسطوره مرزی آمریکاست که سرنوشت آشکاری برای حکومت بر «مردم کوچکتر» (از سرخپوستان آغاز میشود) با «آزادسازی» آنها از طریق آنچه ریچارد دارد. اسلاتکین در کتابش ملت تفنگگر به این ترتیب، همیشه در «مرز جدید» در سرتاسر جهان آمریکا، «ظهر بلند» است، و مانند یک کلانتر هالیوود که شهرت سریعی برای محافظت دارد، ایالات متحده متعهد دائمی است که آن را با شلیک گلوله از بین ببرد. هر جوان داغدار با یک تفنگ شش تایی که وارد سالن می شود و چالشی را مطرح می کند. درگیر شدن در مذاکره با دشمنی که «کمونیست» یا «تروریست» تعریف میشود، بزدلی شرمآور تلقی میشود - اگر نه از سوی متحدان دموکراتیک ایالات متحده (که به احتمال زیاد احساس آرامش میکنند) - پس از سوی دستگاه سروصدای راست افراطی آمریکا. ، که در کوچکترین نمایش انعطاف پذیری "خیانت" را فریاد می زد. از این رو بازی دیوانه وار اوباما با جوجه هسته ای با رژیم جانسوز استالینیستی کره شمالی.
راه حل های ممکن
آیا راهی برای خروج از این بن بست مرگبار آسیایی وجود دارد؟ هیچ راه حل واقعی جز یک کره دموکراتیک و متحد وجود ندارد. برای یک قرن، جوانان، روشنفکران و کارگران سازمانیافته کره برای دموکراسی و حاکمیت ملی، ابتدا در مقاومت ضد ژاپنی و سپس علیه رشتهای از دیکتاتوریهای راستگرای مورد حمایت ایالات متحده مبارزه میکنند. در سال 1960، تظاهرات جنبش دانشجویی کره (که ما YPSL با آن متحد بودیم) سینگمن ری را سرنگون کرد، اما وعده دموکراسی توسط ارتش خنثی شد. سکته. دیکتاتوری نظامی بیرحمانه ژنرال پارک، که تحت آن اقتصاد کره از طریق مداخله دولت رونق گرفت، تا زمان ترور پارک در سال 1979 ادامه یافت. افسوس، احیای دموکراسی توسط ارتش ژنرال چو در سال 1980 خنثی شد. کودتا، برانگیختن تظاهرات توده ای، سرکوب وحشیانه.
تنها در سال 1987، پس از افشای شکنجه - مرگ یک دانشجو، قیام کارگران و دانشجویان موفق به احیای حاکمیت قانون شد. امروزه، طبقه کارگر کره، متحد با دانشجویان، مسلماً مبارز ترین، سازمان یافته ترین و آگاه ترین طبقه در جهان است. تظاهرات مردمی موفق به تحمیل "سیاست آفتاب" (به نفع نزدیک شدن با شمال) روسای جمهور کیم و روه (رهبر سابق کارگری) شدند، به شعله ور شدن خصومت ها با شمال در سال 2003 پایان دادند و مجبور شدند تخلیه پادگان آمریکایی در سئول، که بسیاری از 37,000 سرباز آمریکایی آن به طور معمول رفتارهای خشونت آمیز، مست، نژادپرستانه و جنسیتی خارج از پایگاه را انجام می دادند. مطمئناً آنها در بحران کنونی نظر خود را خواهند گفت.[10]
در مورد مردم آمریکا، علیرغم میهنپرستی سادهلوحانهای که توسط 60 سال دولت شدید ضد کمونیستی و ترسآفرینی ضد تروریستی مورد بهرهبرداری قرار گرفت، اکثریت قریب به اتفاق همیشه جنگهای تحمیلی نخبگان در کره، ویتنام و اکنون را به عنوان «اشتباه» رد کردهاند. ایراک بر اساس نظرسنجی های مختلف در واقع، سفیدپوستان آمریکایی با این توهم که باراک اوباما صلح را به ارمغان خواهد آورد، همانطور که دوایت آیزنهاور در سال 1952 انجام داد، حتی بر نژادپرستی خود غلبه کردند و یک رئیس جمهور سیاه پوست را انتخاب کردند، با همه خوبی هایی که برای ما داشت.
عزا نگیرید، بین المللی شوید!
همانطور که دیدیم، دولت امنیت ملی امپریالیستی اختراع دموکراتهای لیبرال (ترومن، آچسون، برنان) بود که در آن زمان مانند اکنون، برای خفه کردن منتقدان ضد جنگ و «معقول» به نظر رسیدن، به زوزههای منتقدان جمهوریخواه خشمگین خود تکیه میکردند. بنابراین افراد ضد جنگ مراقب باشید: به جای اینکه به عنوان تشویق کننده در چهارسالانه Donkeys تحت حمایت شرکت عمل کنید. در مقابل فیل استاپرکاول، ما آمریکاییها باید جنبش مستقل ضد جنگ خود را احیا کنیم، کره را در دستور کار قرار دهیم، و پیوندهای همبستگی با همتایان خود در میان جنبشهای دانشجویی، اتحادیهای و کرهایهای ضدجنگ ایجاد کنیم. چنین اتحاد بینالمللی ضدجنگ ایالات متحده و کره مطمئنترین راه برای شکستن سنگرهای جنگ سرد است که برای ایجاد تفرقه بین ما و ایجاد یک جنبش همبستگی قدرتمند طراحی شدهاند.
برای متحد شدن با رفقای کره ای خود، ابتدا باید وضعیت آنها، تاریخ آنها و نقش کشورمان در مصیبت آنها را درک کنیم. من امیدوارم که این دوران جنگ سرد، شهادت/تحلیل چپ جدید از تراژدی کره به درک لازم کمک کند. من از دوستان و خوانندگان خود می خواهم که این اطلاعات را تا حد امکان به اشتراک بگذارند.
ریچارد گریمن
مونپلیه فرانسه، 11 دسامبر 2010
درخواست اضطراری: کره همچنان یک جعبه چوبی است که هر لحظه ممکن است دوباره منفجر شود. ما باید مردم را آگاه کنیم و اعتراضی به راه بیندازیم، از جنبش صلح و چپ که در این موضوع بی خبر به نظر می رسند، شروع کنیم. لطفا تماس بگیرید http://www.endthekoreanwar.org/
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا