در میان فعالان دانشگاهی، دو نامی را میشناسم که بیشتر برای الهام بخشیدن به کارمان ذکر شده است، نوام چامسکی و آندره گاندر فرانک. دیروز یکی از آنها را در آندره گاندر فرانک از دست دادیم. گاندر باید به معنای واقعی کلمه هزاران نفر را در آن مسیر قرار داده باشد، که به نوبه خود شاید به نوعی به میلیون ها دانش آموز رسیدند.
او در 23 آوریل 2005 از مبارزه یک دهه ای با چندین سرطان آزاد شد و در حالت ضعیف به ذات الریه تسلیم شد. مسائل پیچیده عفونتهای قوی بود که در بیمارستانها در تلاش برای غلبه بر سرطان او به دست آمد. در واقع، زندگی گاندر، مانند بسیاری از افراد، و در عین حال بیش از بسیاری، با مبارزه همراه بود.
گاندر در کودکی با پدری غایب و در عین حال موفق دست و پنجه نرم کرد که گاندر هم دلتنگش بود و هم او را تحسین می کرد. خانواده با فرار از آزار چپها و یهودیان، که پدر گاندر هر دو بودند، به سوئیس گریختند. پدرش به کالیفرنیا رفت و بعداً او را به دنبال خانواده فرستاد. گاندر تصور کرد که او در آنجا از فقر رنج می برد، اما یک فیلمنامه نویس مشهور هالیوودی را در یک کانورتیبل پیدا کرد. گاندر از تنهایی رنج می برد که با مسائل روانشناختی ریشه دار بیوشیمیایی پیچیده بود که او را در طول زندگی به چالش می کشید. برعکس، او در جوانی خوشتیپ بود و میتوانست به شکلی صمیمانه، جذاب و خلع سلاح باشد. گاندر در واقع همیشه پر از تناقض بود.
تحصیلات گاندر به اندازه آن مرد التقاطی بود. آموخته های او ترکیبی از مدارس دولتی، آکادمی های نخبه شبانه روزی و کالج در Swarthmore، تا کار در سراسر ایالات متحده در کارخانه های چوب، کارخانه ها و خدمات مختلف کم دستمزد بود. توانایی های فکری او را نمی توان نادیده گرفت و از Swarthmore او Ph.D. به عنوان یک اقتصاددان در دانشگاه شیکاگو، با مشورت پدرش تحصیل کرد. زندگی گاندر مجموعه ای از شرایط نامحتمل و غم انگیز و طنزآمیز بود. در شیکاگو به طور مختصر زیر نظر میلتون فریدمن تحصیل کرد. همانطور که گاندر به او اشاره کرد، «عمو میلتی» به وضوح تمام مشکلات اقتصادی را تسکین داد. گاندر به سرعت به زبان تحقیرآمیز اقتصاد به عنوان یک «نهادگرا» شناخته شد که از افرادی مانند تورشتاین وبلن و گونار میردال الهام گرفت. گاندر به سختی قابل شمارش بود، اما به درستی، به زبان میردال، معتقد بود که «عنصر سیاسی در توسعه نظریه اقتصادی» وجود دارد که بسیار توضیحدهندهتر از منطق ریاضیات اواخر نوزدهم در آشکار کردن کارکرد اقتصاد و جامعه بود. بنابراین گاندر، برنامه التقاطی a-la-carte خود را برای مطالعه خود در شیکاگو آغاز کرد که شامل زمان زیادی با انسان شناسان می شد. علاوه بر این، همانطور که گاندر زمانی به من گفت، «دختران زیبا بودند». گاندر آن مشاهدات را بدون جسارت یک جنسیتپرست، اما به شیوهای خجالتی و خجالتآمیز بیان کرد. گاندر با زنان با ترکیبی از احترام رفتار می کرد که متشکل از جنتلمن های محترم قرن نوزدهمی بود (حداقل تصویر مثبت آن) با احترام عمیق یک فمینیست که مبارزه زنان را درک می کرد. در یکی از دهها شغلی که گاندر داشت، در سال 19 او را برای یک موقعیت علمی کوتاه مدت به میامی آورد. گاندر چندین سال با سرطان مبارزه کرد و فهمید که پایان همیشه نزدیک است، گاندر از بدی کوچک لذت برد، و من گمان میکنم که به خاطره پدرش، یعنی خرید یک کانورتیبل، مرتبط باشد. بهترین خاطره من از گاندر، رانندگی در امتداد ساحل جنوبی با گاندر بود که گوایابرا و کلاه حصیری خود را در حالی که مناظر را در تمام ابعاد آن تحسین می کرد، ورزش می کرد. می توان گفت که او طنز و طنز همه آن را تشخیص داده است. فیلم سیاه و سفید آن را فقط فلینی میتوانست به خوبی ثبت کند.
پایان نامه گاندر در شیکاگو بر کشاورزی اوکراین متمرکز بود. او این امتیاز را داشت که تابستان را در کیف برای انجام تحقیقات بگذراند. زمانی که مرد جوانی در دهه 1950 در آنجا بود، تجربیات او از آموزش شنا کردن در دنیپر به زن جوان تا گرفتار شدن در جنگ سرد و مظنون شدن به عنوان جاسوسی را در بر می گرفت. گاندر در حالی که در آن زمان به آزمایش شوروی احترام میگذاشت، همیشه حقیقت را دنبال میکرد و کشاورزی آن را شکست خورده مینامید. از آنجا، گاندر در دهه 1960 به سراسر آمریکای لاتین سفر کرد و در اینجا بود که به نظریه وابستگی کمک کرد. به خاطر میآورم که از او پرسیدم در آن زمان چه کسی را میخواند و او اعلام کرد که با او چیز کمی دارد، اما ساختارهای مبادله نابرابر و توسعه نیافتگی مانند اتری بود که برای هر کسی که جرأت دمیدن آن را داشت آشکار بود.
سیاست گاندر منعکس کننده تجربیات، امیدها و محدودیت های دانش او بود. به یاد میآورم گفتوگویی با او در سال 1999 که در آن، همانطور که در اواخر عمرش مرسوم بود، استدلال میکرد که هیچکس نمیتوانست تاریخ را تغییر دهد، و همه کسانی که در قدرت بودند صرفاً بازتاب نیروهای ساختاری بزرگتری بودند که آنها را برعکس انتخاب کردند. . من اکثراً با این دیدگاه نامتعارف موافقم، اما پیشنهاد کردم که هنری والاس ممکن بود از جنگ سرد جلوگیری کند اگر FDR در سال 1944 ترومن را جایگزین او نمی کرد تا دموکرات های محافظه کار جنوب را آرام کند. او با اکراه پذیرفت که من تنها نمونه کارگزاری بالقوه را در تاریخ جهان پیدا کردم، و اواخر شب از این موضوع از خنده لذت بردم. البته، گاندر از حامیان سرسخت والاس در سال 1948 برای انتخابات ریاست جمهوری بود. گاندر در جوانی نیز مدافع سرسخت برخی از ایده های لنینیستی بود. من گاندر و چامسکی را در سال 1998 در دفتر نوام گرد هم آوردم، زیرا هر دو با مهربانی پذیرفتند در کمیته پایان نامه من خدمت کنند. یکی از اولین سخنان گاندر این بود: «در مورد لنینیسم من حق با شما بود و من باید فهرست خواندن آنارشیستی را که سی سال پیش برای من فرستادید، می خواندم.» با این حال، گاندر به شیوه تقدیرگرایانه خود اظهار داشت: "اما به هر حال من گوش نمی دادم." این گاندر بود با تناقضات و صداقت همیشگیاش به دنبال ماتریالیسم تاریخی نابتر، که در آن چیزها تا زمانی که شرایط زیربنایی اجازه ندهند اتفاق نمیافتد. طنز بزرگ این است که هیچکس بهعنوان یک آکادمیک سختتر کار نکرد تا، به قول مارکس، «دنیا را تغییر دهد، نه اینکه فقط آن را بفهمد». او حدود 40 کتاب، 140 فصل در مجلدات ویرایش شده و بیش از 300 صد مقاله تولید کرد. بازده فردی او از اکثر بخشهای دانشگاهی متوسط در ایالات متحده فراتر رفت. هیچ کدام از اینها برای او پول به همراه نداشت و نوشته هایش باعث غم و اندوه فراوان او شد. اما، انسانیت او او را به سمت جلو سوق داد تا بی عدالتی را به چالش بکشد، فقط در فرصتی عجیب که تاریخ ممکن است هدایت شود.
و در حالی که نوشتههای گاندر دردسر ایجاد میکرد، همانطور که او اشاره کرد، از نظر استانداردهای جهانی نسبتاً او خوش شانس بود. او به دلیل انحراف از بسیاری از آموزههای «صحیح» که در قرن بیستم مطرح شد، زندانی یا تیرباران نشد. اما، صاحبان قدرت عقاید او را خطرناک میدانستند. مقاله معروف او در ماهنامه بررسی در مورد نظریه وابستگی در اواسط دهه 20 به اندازه کافی تهدیدکننده تلقی شد که منجر به نامه ای از دادستان کل ایالات متحده به گاندر شد که به او اجازه ورود مجدد به ایالات متحده را نخواهد داد. این تصمیم تنها در سال 1960 لغو شد، زمانی که سناتور تد کندی مداخله کرد تا به گاندر و ارنست ماندل اجازه داد سمیناری را در دانشگاه بوستون تدریس کنند.
این اقدام برای تبعید گاندر از ایالات متحده، او را از یک حرفه آکادمیک راحت محروم کرد و منجر به زندگی دوره گردی شد که شخصاً دردناک بود، اما ما بقیه از آن بهره بردیم. در شرایط سخت، خروجی او، هم از نظر خلاقیت و هم از نظر حجم، بسیار زیاد بود. با این حال، زندگی گاندر جالب بود. این شامل پیشنهاد چه گوارا مبنی بر اینکه او ممکن است به عنوان وزیر اقتصاد کوبا خدمت کند، به دیدار سفیر شوروی در مکزیک که برای پسر جدیدش پوشک هدیه میداد، و برنامه سفر جهانی سختگیرانهای برای صحبت و کار با کسانی که ظاهر شدند، میشد. در حال تغییر تاریخ؛ و پس از «پایان تاریخ» با فرانسیس فوکویاما، برای صحبت با دانشگاهیان که کارهای جذاب مرتبط با تحقیقات جدید جهانی او را دنبال میکنند. البته گاندر آنتروپی نظم را درک کرد و از همان ابتدا به حماقت فوکیاما پی برد. در حالی که تاریخ ثابت کرد که می تواند به عقب برود، مطمئناً همیشه در حرکت بود و هیچ نقطه تعادلی وجود نداشت که در آن قرار بگیرد. کاهش قدرت مالی ایالات متحده و سقوطی که ممکن است آمریکا از آن متحمل شود، یکی از آخرین موضوعاتی بود که گاندر به آن پرداخت.
گاندر با صحبت از فرزندانش، پل و میگل، که هرگز آنها را ندیدم، از دستاوردهای مهم آنها غرور میدرخشید و به خاطر محیط بیثباتی که زندگی برای آنها فراهم کرده بود احساس گناه میکرد. او با مارتا که در شیلی با او آشنا شد ازدواج کرد. این رابطه او را به شیلی آورد و گاندر نقش اساسی در بالا بردن آگاهی دانشجویان فارغ التحصیل در مورد مسائل توسعه در آنجا ایفا کرد. بسیاری از آنها با جان خود هزینه کردند زیرا شوروی آلنده را به نام تنش زدایی فروخت، و دو نفر شیطانی نیکسون و کیسینجر برای کار روی این انقلاب سوسیالیستی دموکراتیک خودمختار شیلی رفتند. بسیاری از دانشآموزان گاندر به دست پینوشه حذف شدند و حتی افراد بیشتری در آنجا بهدلیل آزمایشهای اقتصادی کتابهای درسی که به دست معلمان و دانشآموزان سابق او در دانشگاه شیکاگو انجام شد، رنج میبرند.
با این حال، در مورد مارتا، در حالی که من هرگز او را ندیدم، احساس کردم این رابطه قدرتمند و شاید گاهی اوقات پر سر و صدا است. مارتا پس از بزرگکردن فرزندان، دورهای از دانشآموزی فمینیستی را آغاز کرد که گاندر به آن پیوست. گاندر با وفاداری و ارزشهای خانوادگی گاندر، برخلاف موعظههای نومحافظهکار ما درباره فضایل در این زمینه، آخرین سالهای عمر مارتا را در خدمت او گذراند، زیرا او به آرامی بر اثر سرطان درگذشت.
با ادامه رشته چالشهای گاندر، سال 1993، مارتا را ترک کرد، و در سال 1994 بازنشستگی اجباری را از تنها شغل ثابتی که تا به حال داشت، ترک خانه کوچکترین پسرش برای ورود به دنیا در بزرگسالی، مرگ سگ گاندر، و کشف سگ او. سرطان خود سال بنر نیست. اما، با سرسختی مرسوم خود، او دوباره برگشت و در سنی که در آن اکثراً به خاطرات گذشته و اگر به اندازه کافی خوش شانس باشند که حقوق بازنشستگی داشته باشند، روی می آورند. گاندر خود را برای مداخله در زمینه تاریخ جهان و جایگاه مرکزی آسیا در آن دوباره آموزش داد. گاندر این میدان را کور کرد و مجبور به ارزیابی مجدد مطالعات اوراسیا و تاریخ جهان شد. از ویژگی های گاندر، ایده های او به قدری قدرتمند بود که یا نیاز به پذیرش آنها داشت، یا به یک پاسخ قاطع. زمانی که او وارد حوزه ایده ها شد، نباید نادیده گرفته می شد. این کار جدید در آثاری با عنوان مشخص توسط گاندر، مانند مرکزیت آسیای مرکزی، و این کتاب تغییر پارادایم دانشگاه کالیفرنیا، ReORIENT، به اوج خود رسید. مناظره متعاقب آن بین گاندر و دیوید لندز، مورخ اقتصادی هاروارد، بر سر پیدایش توسعه و صنعتی شدن، با یک مناظره تلویزیونی پایانی C-Span که من از طرف آنها در سال 1998 ترتیب دادم، یک "هیجان انگیز در مانیل" واقعی بود. عضو افتخاری "مدرسه کالیفرنیا" از Sinologists، ایجاد دوستی با Ken Pomeranz، Bin Wong، و دیگران در سیستم UC. او همچنین با پاتریک منینگ و گروه کاری او متشکل از دانشجویان تحصیلات تکمیلی تاریخ جهان در دانشگاه نورث ایسترن رابطه برقرار کرد. علاوه بر این، طبق دفترچه آدرس ایمیل او، او مکاتباتی با حدود 1500 نفر در 6 قاره داشت. گاندر آرام نمی رفت.
در دهه آخر گاندر، او بخشهایی از سیاست قدیمی خود را رد کرد و به روی ایدههای جدید گشود. او جزمهای قدیمی را کنار گذاشت تا راههای جدیدی برای دیدن گذشته و حال بگشاید. با این حال، این کار به شیوه خود تبلیغی نومحافظه کاران، به ویژه مثلاً کریستوفر هیچنز انجام نشد. گاندر از تمایل به اهریمن ساختن کسانی که دیدگاه هایی را که بار دیگر به طور کامل به اشتراک می گذاشت آزاد بود. در مورد مارکس، فکر میکنم منصفانه است که بگویم او تحلیل اقتصاد سیاسی خود را از قرن نوزدهم به اشتراک گذاشت، اما تحلیل تاریخی/انسانشناختی اشتباه مارکس از مراحل جامعه را کاملاً رد کرد.
گاندر اغلب جلوتر از منحنی بود، خیلی جلوتر از آن که به طور حرفه ای به او خدمت کند. اگر در تجارت به او وارد بازاری میشود که برای پذیرش محصولش نابالغ است. پیشبینی روند او قدرتمند بود، به استثنای یک استثنا، و مهمترین پیشبینی بود، یعنی نادیده گرفتن توانایی جنبشهای آزادیبخش ملی برای ایجاد آلترناتیو برای سرمایهداری، بهدلیل نبود اصطلاح بهتر. البته گاندر در دهه اخیر خود از اصطلاح سرمایه داری استفاده نمی کرد. او فکر می کرد که این اصطلاح با 101 تعریفی که به آن داده شده است، تمام قدرت توضیحی خود را از دست داده است. تا سال 1980 او دو کتاب منتشر کرد که جزئیات چرخش نئولیبرال را توسط مطبوعات مبهم هلمز و مایر منتشر کرد، و اینکه جهان را به کجا می برد. اولین کتاب «بحران در اقتصاد جهانی» بود. از بحران بدهی و تأثیر آن بر بلوک شوروی، تا بازگشت به نظم اقتصادی لیبرال، گاندر به چیزی رسید و دید که در دهه 1990 ما جهانی شدن نامیدیم. او که از ناکامی این دو کتاب در طنیناندازی ناامید شده بود، از این کار کنارهگیری کرد. با این حال، او بعداً با بینشهای قدرتمند جدید مرتبط با تحلیل قبلی مایکل هادسون در مورد نقش دلار آمریکا بهعنوان ابزاری در سیاست خارجی و مزیت نسبی حاصل از ارز ذخیرهسازی جهان، به آن بازگشت. این بخشی از یک ارزیابی مجدد بزرگتر از «ظهور غرب» بود که منشأ آن را فقط در اواسط قرن نوزدهم مشخص کرد، نه در قرن شانزدهم نظریهپردازان سیستمهای جهانی، که زمانی گاندر را میتوان در میان تعدادشان به حساب آورد. به ویژه امانوئل والرشتاین، سمیر امین و جیوانی آریگی. با این حال، شکاف فزاینده بین شمال و جنوب مستلزم بازنگری و بازسازی بسیاری از تفکرات گاندر در مورد نظریه وابستگی است.
با این حال، گاندر بعداً هژمونی غرب را ضعیف و زودگذر دید و از قبل جای خود را به روند مرکزیت تاریخی آسیا در اقتصاد جهانی داد. اگرچه، برخلاف ناظران قبلی، مانند پل کندی که ظهور آن را در ژاپن قرار داد، گاندر به درستی آن را در چین دید. او شروع به انتشار مقالاتی در این زمینه کرد و کتاب جدیدی را با محوریت قرن نوزدهم آغاز کرد که میتوانست آن را به امروز برساند. او فقط نیمی از کتاب قرن نوزدهم را به پایان رساند که انجام آن به دوستان و همکارانش واگذار خواهد شد. گاندر در حالی که از چندین سرطان رنج می برد که در دهه آخر عمرش با آن دست و پنجه نرم می کرد، این آخرین وظیفه یعنی درک «جهانی شدن» را بر عهده گرفت. او شجاعانه از چندین عمل جراحی، و درد و عوارض ناشی از آنها شانه خالی کرد. علاوه بر این رنج، داروهای مورد نیاز برای مذاکره در مورد سرطان او بود. این مشکلات با این مسائل بیوشیمیایی مادامالعمر تشدید شد که باعث شد گاندر برای برخی درشت به نظر برسد، و او را به درک نادرست از دیگران سوق داد، با این حال به نظر میرسید که به نوعی با استعداد او برای درک عملکرد جهان به عنوان یک سیستم جهانی و همدلی واقعی که میتوانست مرتبط باشد. نسبت به دیگران احساس کنید
گاندر در آخرین سالهای زندگی خود با آلیسون آشنا شد. آنها در سال 1999 در فلوریدا با هم آشنا شدند. او از بیماریهای او میدانست و میدانست که این رابطه با زوال مستمر او مشخص میشود و او باید به طور فزایندهای بار مراقبت از او را بر عهده میگیرد. جذابیتهای گاندر و عمق احساس او نسبت به او به حدی بود که هدیهای برای یکدیگر بود، اما او نیز به مبارزه او تبدیل شد، چیزی که او شجاعانه و وفادارانه به پایان خود پایان داد.
استعداد گاندر بسیار زیاد بود. قدرت تحلیل او بسیار زیاد بود. او بیش از نیم دوجین زبان را به دست آورد - استعدادی که او به پسرانش به ارث گذاشت. ریتم کاری او تنبیه کننده بود و توانایی او در تولید دیدگاه های جدید بی رقیب. انسانیت او بسیار زیاد و مهربانی او فروتن بود. با این حال، همانطور که بسیاری از محققین و سیاستگذاران کشف کردند، او می تواند بسیار تیز زبان باشد. گاندر برای کسانی که فکر می کرد باعث بدبختی می شود یا پوشش فکری برای آن فراهم می کند، صبر کمی داشت، به خصوص کسانی که از تحصیلات خوب و سال های کافی برای شناخت بهتر برخوردار بودند. از قضا، منحصربهفردترین و با استعدادترین فردی که تا به حال ملاقات کردهام، همچنین کسی بود که فکر میکرد همه ما شبیهترین و کمترین توانایی تأثیرگذاری بر تغییر را داریم، و در عین حال در بین کسانی که تلاش میکنند بر آن تأثیر بگذارند، حمایتکنندهترین فرد نیز بود.
بینشهای اندکی که ارائه کردهام، معمولاً پس از خواندن مطلبی از گاندر به دست میآید که فکر جدیدی را برانگیخت و یا به مشارکتهای او اضافه کرد، یا باعث شد در برابر آنها واکنش نشان دهم. فقط امیدوارم حق با او باشد و افراد دیگری مشروط به نیروهای تاریخ باشند که در زمان مناسب الهام بخش باشند. در حالی که من خیلی ها را تحسین می کنم، هیچ کس دیگری را به اصیل گاندر فرانک نمی شناسم. او منحصر به فرد بود!
*نویسنده این امتیاز را داشت که گاندر را از اولین ملاقات آنها در سال 1997 بشناسد، و سپس گاندر در کمیته پایان نامه او خدمت کرد، که شامل دوستی ارزشمند و زندگی مشترک به مدت 2 ماه در میامی در سال 1999 در حالی که او روی پایان نامه من کار می کرد، در سال 2001 تکمیل شد. تأملات او ریشه در حافظه و گاندر دارد، و از هرگونه خطای بعدی ناشی از انجام آنها به نوشتن در بالا عذرخواهی می کند.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا