کمیسیون تحقیق و تفحص جنجالی درباره اتهامات سیاسی، دسیسه، خیانت و سوء استفاده از قدرت از سوی مدیر کل دادستان عمومی آفریقای جنوبی سرانجام به پایان رسید. اما بعید است که اثرات بعدی آن به همین راحتی از بین برود. آنچه از روند پخش تلویزیونی سراسری کمیسیون برمیآید، حماسهای هزارتویی از شلختگی رسانهای و فساد، توطئه، پوشش، باجخواهی سیاسی و فرصتطلبی خودخواهانه در دالانهای قدرت است.
در میان اسامی سیاستمداران و افراد برجسته ای که در جلسات عمومی کمیسیون به آنها اشاره شد، نام جاکوب زوما، معاون رئیس جمهور آفریقای جنوبی بود که ادعا می شود در دریافت رشوه مربوط به یک معامله چند میلیارد دلاری تسلیحات دست داشته است. اسامی دیگر شامل وزیر سابق حمل و نقل مک ماهاراج و مامور اطلاعات زیرزمینی کنگره ملی آفریقا (ANC) مو شایک بود که مدعی شد بوللانی نگکوکا، رئیس کنونی دادستانی آفریقای جنوبی در دهه 1980 مظنون به استخدام یک عامل دوگانه توسط فاشیست آپارتاید بود. رژیم اگرچه قاضی بازنشسته جوس هفر که ریاست کمیسیون را برعهده داشت، وقتی گزارش او در نهایت در سال آینده علنی شود، حرف آخر را در مورد این ماجرا خواهد زد، اما نگکوکا عملاً از اتهامات علیه او پاک شده است.
سازمان های اطلاعاتی کشور به طور قاطع از همکاری با این کمیسیون امتناع کردند، و همین امر در مورد روزنامه نگاری که برای اولین بار اتهامات حیرت انگیزی را علیه نگکوکا مطرح کرد، صادق بود. احتمالاً کمیسیون نیز از این که دفتر رئیس جمهور، بازوی اجرایی دولت، که در وهله اول به کمیسیون دستور داده بود، مرتباً بازنگری و فرسوده شده باشد، راضی نبوده است. بنابراین، به احتمال زیاد شرایط کامل مربوط به این ماجرا هرگز به طور عمومی شناخته نخواهد شد، و نتیجه نهایی، روحیه عمیق بدبینی عمومی و بی اعتمادی نه تنها به گزارش های سیاسی رسانه ها، بلکه نسبت به همه چیزهای سیاسی در آفریقای جنوبی پس از آپارتاید بوده است.
اکنون هیچ مقداری از موضع گیری صحیح سیاسی نمی تواند سوراخ خالی در قلب دموکراسی آفریقای جنوبی را پنهان کند. حکمرانی، در آفریقای جنوبی و سایر جاها، صرفاً به یک امر غیرسیاسی، بوروکراتیک و مدیریتی تبدیل شده است - سیاست به این عنوان به نزاع سیاسی صرف و غربالگری زشت نخبگان سیاسی از طریق شستشوی کثیف یکدیگر کاهش یافته است. فرهنگ بی اعتمادی سیاسی و سرخوردگی امروز کشور در این واقعیت منعکس شده است که 80 درصد از جوانان بین 18 تا 24 سال حتی به خود زحمت ثبت نام به عنوان رأی دهندگان در انتخابات آتی کشور را که برای سال 2004 تعیین شده است، نشان نداده اند. پیروزی بدبینی بر سیاست، که کمیسیون هفر فقط در خدمت تشدید آن بوده است.
ضرب المثل قدیمی فرانسوی C’est la guerre - جنگ چنین است - این مفهوم را به تصویر می کشد که جنگ کثیف و خونین است، اما گاهی ارزشش را دارد. با این حال، امروز، این جمله برای بسیاری از فعالان بازمانده و مبارزان آزادی کهنه کار که در طول مبارزه طولانی برای عدالت، آزادی و دموکراسی در آفریقای جنوبی فداکاری های سختی انجام داده اند، شروع شده است. برای آنها و برای بسیاری دیگر علاوه بر این، خود مفهوم حقیقتی که ارزش جنگیدن و جان دادن را دارد زیر سوال رفته است. نه تنها بسیاری از مردم به طور فزاینده ای از ایده حمایت از یک هدف - هر دلیلی که ممکن است باشد - ناراحت می شوند، بلکه بی اعتمادی عمومی به یک عادت تبدیل شده است. در اطراف ما است. تی شرت ها اعلام می کنند "به هیچکس اعتماد نکن". اکثر مردم حتی اهمیتی نمی دهند که مقامات دولتی به آنها دروغ می گویند. به نظر می رسد بسیاری از آن انتظار دارند. این لحظه حقیقت دموکراسی در آفریقای جنوبی است و منعکس کننده یک پدیده بسیار گسترده تر و تقریباً جهانی است.
جای تعجب نیست که جامعه آفریقای جنوبی، بی شباهت به جامعه بزرگتر کشورهای غربی که آفریقای جنوبی بخشی از آن است، گاهی اوقات به نظر می رسد که در حال از هم پاشیدن است. اعتماد پیوندی است که جوامع را در کنار هم نگه می دارد و اعتماد مبتنی بر حقیقت است. فریب نخوردن در مورد گذشته برای آینده یک جامعه اهمیت حیاتی دارد. و برای یک هویت فرهنگی سالم مرکزی است. به همین دلیل است که امروزه برای اکثر مردم اعتقاد به سیاست یا سیاستمداران دشوار است و بسیاری اصلاً به هیچ چیز اعتقاد ندارند. مردم سرخورده شده اند. این سؤال صرف و سالم از صاحبان قدرت نیست. این فرهنگ ترس و آسیب پذیری را منعکس می کند، یک پدیده مخرب عصر، بر اساس بدبینی و چیزی شبیه به پارانویای افسارگسیخته - این حس که همه ما قربانیان ناتوانی در رحمت نیروهای تاریک هستیم. دروغ رسمی، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، اعتماد عمومی را از بین برده و منجر به از دست دادن نقاط مرجع فردی شده است. این تهدیدی به مراتب بیشتر از هر سلاح کشتار جمعی که در برخی از کشورهای جهان سومی بدبخت مانند عراق پنهان شده است، برای سلامت جامعه غربی به شمار می رود.
این حالت جمعی از ذهن بیرون نیامده است. این امر، روندهای غالب را در اذهان عمومی مدت ها قبل از دروغ های منتهی به حمله به عراق تقویت کرده است. هر افشاگری جدید از فریب یا دسیسه سیاسی از سوی صاحبان قدرت، صرفاً بدبینی عمومی را تقویت کرده است. "پس چی؟ همه آنها این کار را میکنند»، یک پاسخ رایج است. چنین بی اعتمادی گسترده ای نسبت به مقامات به تدریج و به صورت تکه تکه انباشته شد تا اینکه مجموعه شواهد آنقدر بزرگ شد که نادیده گرفتن آن دشوار بود. غالباً دولتها حق خود را برای دروغ گفتن، مدیریت اخبار و تدبیر برای فریب افکار عمومی اعلام کردهاند، که دروغهای آنها «عادی» و تقریباً بیربط تلقی میشود.
خلق و خوی عمومی فقط ضد سیاست نیست، بلکه ضد سیاست است - یک بی اعتمادی نهادینه شده که دموکراسی و زندگی عمومی را تخریب می کند. در ایالات متحده، حدود نیمی از رای دهندگان - ده ها میلیون نفر - حتی به خود زحمت رای دادن در انتخابات سال 2000 را ندادند که باعث شد جورج دبلیو بوش به ریاست جمهوری برسد. در بریتانیا در سال 2001، حزب کارگر جدید تونی بلر بر اساس کمترین میزان مشارکت در انتخابات در دهههای اخیر به پیروزی در انتخابات دست یافت. یک نتیجهای که از همه اینها میتوان به دست آورد این است که فرهنگ بدبینی، بیاعتمادی رایدهندگان و بیاعتمادی بین حکومتداری خوب و بد تمایز قائل نمیشود – همه بیانیههای سیاستگذاری دولت به عنوان دروغ تلقی میشوند. برای بخش وسیعی از مردم این امر مسلم است که اگر دولتها بتوانند به ما دروغ میگویند، و اینکه واقعاً این کار را انجام دهند یا نه، دیگر مهم نیست.
این جلوه ای از این پارادوکس است که اقدامات پنهان نتایج عمومی دارد. ما فرض می کنیم که به ما دروغ می گویند، زیرا در بیشتر مواقع واقعاً به ما دروغ می گویند. حال قرار است از گذشته و آینده از هر دو نشأت بگیرد، اما قطعیت های اخلاقی گذشته به طور جدی از بین رفته است، در حالی که هیچ اجماع اخلاقی جدیدی پدیدار نشده است.
البته همیشه درجاتی از شک و تردید نسبت به سیاستمداران وجود داشته است، نه تنها در آفریقای جنوبی بلکه در سراسر جهان - اما این چیزی کاملاً متفاوت از فرض خودکار امروزی بود که همه آنها دروغگو و متقلب هستند. موقعیت عالی اخلاقی با فرهنگ بدبینی و پارانویای اولیه مبادله شده است. جامعه غربی از یک جهان بینی که حول ایمان کورکورانه به حکومت «دموکراتیک» نظم یافته بود، به یک پدیده روانی-اجتماعی رسیده است که در آن تعداد زیادی از مردم امروز نوعی تردید و اضطراب شناور در مورد همه چیز را تجربه می کنند. به نظر میرسد که نهادهای جمعی مانند سازمان ملل و پروژههای انسانگرایانه از هم پاشیده شدهاند و بسیاری از مردم امروز هیچ تصمیمی برای پاسخ قاطعانه به رویدادها ندارند.
دلسردی عمومی از سیاست باعث ایجاد شک و تردید در مورد هرگونه تلاش نخبگان سیاسی برای اعمال هر چیزی حتی مبهم به صداقت شده است. مردم رویدادهای تاریخی را فراتر از کنترل آنها تجربه می کنند و به طور قابل درک تمایل دارند که توطئه های واقعی یا خیالی را پشت همه چیز ببینند. حقیقت درک شده هر یک از تئوریهای توطئه به سایرین اعتبار میبخشد، به افرادی که به آنها اعتماد داریم و به آنچه اعتقاد داریم میخورد، و این سوخت بیشتری برای فرار تودهها به بدبینی فراهم میکند. در این میان، رسانهها با وظیفهشناسی، عمق سردرگمی اخلاقی را که مشخصه دوران معاصر است، تقویت میکنند.
هیچ چیز مثبتی در مورد گسترش اضطراب عصر جدید و یک خلق و خوی ضد سیاسی که مبتنی بر بی تفاوتی، سرخوردگی و بدبینی زانو زده است وجود ندارد. اثرات خورنده آن به زندگی شخصی ما نفوذ می کند، فلسفه بیهودگی را القا می کند و مردم را بر روی چیزهای پیش پا افتاده و سطحی زندگی متمرکز می کند، مانند اکتساب افسارگسیخته و این تصور که "طمع خوب است". به دور از متحد بودن مردم، بیشتر موردی است که هیچ کاری نکنید، چیزی نگویید - با همه مشکوک به فرد همسایه. واضح است که اگر بتوان از یک بحران هویت جمعی، از دوره ای از گسست رادیکال در درک مردم از کیستی و چیستی آنها صحبت کرد، زمان حال به دستیابی به آن شرایط نزدیک می شود. بحث های عمومی بزرگ درباره ارزش های اخلاقی، مسائل اجتماعی و انسانیت اساسی ما از بین رفته است. بدبینی در تار و پود فرهنگ غرب تنیده شده است. و بدبین، همانطور که اسکار وایلد زمانی مشاهده کرد، "کسی است که قیمت همه چیز و ارزش هیچ چیز را نمی داند".
بدبینی غیرانتقادی تنها می تواند تصورات ناتوانی را تشدید کند تا اینکه به هر تغییر معناداری کمک کند. اگر جامعه برای هیچ چیز ارزش قائل نباشد و به هیچ کس اعتماد نداشته باشد، تغییر اجتماعی و سیاسی سازنده غیرممکن است. علت پیشرفت و توسعه بشر به تأخیر می افتد زیرا، از جمله، این بدان معناست که رهبران سیاسی بی وجدان می توانند به دروغگویی خود ادامه دهند، همانطور که همیشه در گذشته انجام می دادند، اما اکنون بدون اینکه حتی به خود زحمت پنهان کردن آن را بدهند، صرف نظر از اینکه اعتبار آنها چقدر از بین می رود. پیامدهای چنین بحران اعتباری میتواند خسارات جبرانناپذیری به مشروعیت تصوری حکومت دموکراتیک وارد کند.
تغییرات عمیقی در زیر سطح جامعه نه تنها در آفریقای جنوبی، بلکه در سراسر جامعه کشورهای غربی، عمدتاً به شکل زوال دولت، رخ می دهد. واژه «دموکراسی» به طور سنتی به دولت متصل است، یعنی به شکل دولت که در اندیشه سیاسی کلاسیک، از جمله فلسفه یونانی، مشترک است. منظور از «دموکراسی» به معنای سازماندهنده اصلی اجماع است که از «نظر اجماعی» استنباط میشود - که به نوبه خود از طریق یک جریان اطلاعاتی که به شدت توسط دروغهای رسمی، تحریک، اطلاعات نادرست، فریب و تبلیغات پنهان در همه اشکال آن آلوده شده است، تخریب شده است.
اگرچه کلمه "دموکراسی" از دموس یونانی - مردم - گرفته شده است - آنچه ما امروز تجربه می کنیم، اراده مردم در عمل نیست، بلکه انحلال هرگونه مخالفت فرضی بین دیکتاتوری و دموکراسی است. دموکراسی به عنوان شکلی از دولت، همانطور که منافع فرضی گروههای اجتماعی را بیان میکند، به سرعت در حال منحل شدن است. بالاخره موفق شد مشروعیت خود را زیر سوال ببرد. ما شاهد پایان حکومت داری، و پایان چیزی هستیم که زمانی هسته اصلی زندگی سیاسی بود - بحث بزرگ در مورد چگونگی ایجاد یک جامعه عادلانه. از این رو، به طور فزاینده، پایان تمام ارتباط با کلمه "دموکراسی" به پایان می رسد. با این حال، هیچ دلیلی وجود ندارد که باور کنیم روند پیشرفت بشر به پایان رسیده است، یا، در این مورد، هرگز پایان خواهد یافت. اگرچه «دموکراسی» هنوز به دنبال ارائه پاداش برای همنوایی و مجازات برای صداقت و نجابت است، همیشه افراد شجاعی وجود خواهند داشت که از حقوق بشر دفاع کنند و در برابر کثیفی عصری که غیرقهرمانی شده است مقاومت کنند.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا