مایکل عزیز،
با تشکر از نظرات شما. در پاسخ، سعی می کنم به مسائل اصلی که شما مطرح می کنید بپردازم، اما بحث را نیز کمی پیش ببرم:
1. عدالت و ارزشهای دیگر: البته حق با شماست که همه ادعا میکنند که عدالت طرفدار خود هستند، اما مفهوم عدالت برابریخواهانه که من مطرح کردم دقیقتر از آن است که شما پیشنهاد میکنید. بر اساس این تصور، هرکسی حق دسترسی برابر به منابعی را دارد که برای زندگی کردن به زندگی مورد نیازش است که دلایلی برای ارزش گذاری آنها دارد. سه نکته در این باره:
(من) کسانی که ثروت یا استعدادهای طبیعی را به ارث می برند ممکن است صادقانه معتقد باشند که دسترسی برابر به منابع جامعه داشته اند، اما این واقعیت نادرست بودن این باور را تغییر نمی دهد - و در واقع اگر برای توجیه انعام اموال یا مواهب ژنتیکی استفاده شود، کاملاً آشکار است. منطقی سازی «دسترسی برابر» به معنای دسترسی برابر است.
(XNUMX) شکلی از برابری که در اینجا مورد حمایت قرار میگیرد دقیقاً به دنبال یکسان کردن نتایج نیست. این یک نسخه رادیکال از برابری فرصت ها است. همه باید دسترسی برابر به منابع داشته باشند، اما این به هر فردی بستگی دارد که چقدر از این فرصت استفاده کند. بنابراین، این مفهوم از عدالت با (اگرچه اجباری نمیکند) کار بر اساس تلاش، همانطور که شما پیشنهاد میکنید، سازگار است.
(iii) این ایده که مردم باید شانس یکسانی برای زندگی کردن داشته باشند که دلایلی برای ارزش گذاری دارند، چیزی را معرفی می کند که فیلسوفان آن را عنصر «کمال گرا» می نامند. همه برنامه های زندگی ارزش یکسانی ندارند: دلال اسلحه یا نژادپرست یا پدوفیل نمی توانند منابعی را از جامعه مطالبه کنند تا پروژه های خاص خود را دنبال کنند.
در مورد ارزشهای دیگر، قبلاً گفتهام که ارزش شما برای خود مدیریتی، مشخصه مهم محتوای دموکراسی است. من به ویژه استدلال شما را دوست دارم که هنجار مشارکت مردم در تصمیم گیری ها تا حدی که نتیجه این تصمیمات بر آنها تأثیر می گذارد، به طور منحصر به فردی به نفع هیچ یک از رویه های تصمیم گیری نیست: بر اساس شرایط، اجماع، اصل اکثریت، یا دیکتاتوری (به این معنا). این که ترجیحات من باید بر ترجیحات دیگران در مورد مواردی مانند آنچه که من می پوشم یا اعتقاد دارم غلبه کند) روش درستی است. من عملاً همین نتیجه را میگیرم، اما بدون توجیه اصولی که شما ارائه میکنید، در صفحات 122-3 مانیفست ضد سرمایهداریام. در مورد ارزشهای دیگر من، کارایی و پایداری، آنچه شما به طور مؤثر میگویید این است که محتوای هر ارزش تا حدی توسط ارزشهای دیگری که به طور مشترک با آن تأیید میشوند تعیین میشود: «کارایی» به معنای چیزی متفاوت است که بسته به اینکه آیا آن را به سودآوری محدود میکند یا خیر. این درست است و نکته ای است که من در مانیفست خود به آن اشاره می کنم.
2. سرمایه داری و سوسیالیسم: شما موافقید که سرمایه داری شامل «کار مزدی و فرآیند کور انباشت رقابتی» است، اما استدلال می کنید که شامل «مالکیت خصوصی دارایی های مولد، بازارهای رقابتی، تقسیم کار شرکتی، و پاداش برای مالکیت و قدرت» نیز می شود. . من فکر میکنم که آنچه در اضافات شما درست است، مستلزم دو جدایی اساسی – نیروی کار از ابزار تولید و سرمایههای رقیب از یکدیگر – است که به اعتقاد من شکلدهنده شیوه تولید سرمایهداری است. . بیایید به سرعت لیست شما را مرور کنیم.
«مالکیت خصوصی داراییهای تولیدی» شرط لازم یا کافی برای وجود روابط تولید سرمایهداری نیست. با کنار گذاشتن مسئله استالینیسم (که قبلاً ادعا کردم یک مورد از سرمایه داری دولتی بوروکراتیک بود)، بنگاه های سرمایه داری زیادی وجود داشته اند که (یا شاید بهتر است، در این روزهای خصوصی سازی) دولتی بوده اند. شرط لازم این است که یک اقلیت کنترل مؤثری بر ابزار تولید به دست آورند و بتوانند تولیدکنندگان مستقیم را از دسترسی مستقیم به این وسایل محروم کنند، صرف نظر از اینکه این کنترل از طریق عناوین مالکیت مشروع باشد. آنچه همچنین ضروری است این است که این اقلیت در معرض رقابت باشد، رقابتی که ممکن است به شکل رقابت در بازار باشد، اما همچنین ممکن است شامل رقابت های ژئوپلیتیکی باشد که دولت های رقیب را مجبور به سرمایه گذاری در صنایع مورد نیاز برای حمایت از فناوری های پیشرفته نظامی می کند. امپریالیسم در معنای سرمایهداری مدرن آن زمانی اتفاق میافتد که این دو شکل رقابت با هم ترکیب شوند. «پاداش برای مالکیت و قدرت» ویژگی همه جوامع طبقاتی است، نه فقط سرمایه داری.
«تقسیم کار شرکتی» مسائل پیچیده تری را در ارتباط با مسئله تحول اجتماعی مطرح می کند. من می گویم که تقسیم کار در سرمایه داری اثر ترکیبی خواسته های استثمار و الزامات فنی است که خود بازتابی از فرآیندهای رقابتی است که تغییرات تکنولوژیک را تحریک می کند. شما اشاره می کنید که مارکسیست ها به وضعیت اسفبار کارگران در تولید بی توجه هستند، اما این واقعاً قابل قبول نیست. خود مارکس در کاپیتال نشان میدهد که چگونه میتوان ابزارهای تولید را تصرف مؤثری کرد که سرمایهداران باید خود فرآیند تولید را دگرگون کنند و کارگران را به زائدهای از ماشینهایی که تمایل دارند تقلیل دهند. این مضمون از آنچه او «تسلیم واقعی نیروی کار تحت سرمایه» می نامد توسط بسیاری از مارکسیست های قرن بیستم - هری براورمن، کارگران ایتالیایی و غیره- دنبال شده است.
موارد فوق باید به سؤالی که شما مطرح می کنید پاسخ دهد که آیا من می بینم که "سازمان محل کار منبع دیگری برای تغییر مورد نیاز است". البته که دارم! سنت خاصی که من از آن آمدهام - گرایش سوسیالیستی بینالمللی - همیشه بر اهمیت جنبشهای طبقهبندی شده تأکید زیادی داشته است که از طریق آن کارگران میتوانند مستقل از مقامات اتحادیههای کارگری در برابر کارفرمایان مقاومت کنند. رفقای من نقش اصلی را در اعتصاب بسیار مهم گربه های وحشی توسط کارکنان پست اینجا در بریتانیا ایفا کردند. هرگونه چالش جدی برای سلطه سرمایه داری مستلزم توسعه اشکال کنترل کارگری تولید است - اشکالی که جزء اصلی جامعه جدید خواهند بود.
شما جزئیات بیشتری در مورد چگونگی تصور من از جامعه جدید میخواهید، اما همانطور که قبلاً توضیح دادهام، من با بسیاری از آنچه در توضیح «پارکون» میگویید موافقم. شما در برابر نامیدن «سوسیالیسم» بدیل خود بر اساس آنچه که به نظر من صرفاً شرطی است مبنی بر اینکه سوسیالیسم نمی تواند شامل آن نوع دموکراسی شورایی باشد که شما از آن دفاع می کنید، مقاومت می کنید. تنها چیزی که می توانم بگویم این است که دموکراسی شورایی همان چیزی است که از 30 سال پیش که برای اولین بار به لحاظ سیاسی فعال شدم، از «سوسیالیسم» فهمیدم.
3. لنینیسم: شما توجه داشته باشید که من «هیچ اشاره ای به یک حزب سیاسی نمی کنم، خیلی کمتر از یک حزب لنینیستی» و «تعجب می کنم که چرا نه». من سعی نداشتم چیزی را پنهان کنم، همانطور که گنجاندن لنین در سنت مارکسیستی انقلابی در بیانیه آغازینم نشان می دهد. می دانستم که به زودی به مسئله مهمانی می رسیم. من خودم را "مارکسیست-لنینیست" نمیدانم، زیرا این به معنای چسبیدن به نوعی از ارتدوکس استالینیستی است که از اواسط دهه 1920 به بعد نهادینه شد. اما در مورد سازماندهی انقلابی من هیچ ابایی ندارم که خود را لنینیست بنامم. بنابراین لنینیست بودن در قرن بیست و یکم به چه معناست؟
نقطه شروع باید «مشکل 20 میلیون نفری» کاسن باشد: شکاف بین فعالان متعهد و توده مردم طبقه کارگر که قربانیان اصلی سرمایه داری (حداقل در اقتصادهای پیشرفته) هستند. شما درست می گویید که دلایل اجتماعی وجود دارد که این شکاف وجود دارد، اگرچه فکر نمی کنم مشکل کلیدی در اینجا رواج "ساختارها، لحن، ترجیحات و زبان های کلاس هماهنگ کننده" باشد. اگر منظور شما از هماهنگ کننده مدیران است، پس من تعداد زیادی از آنها را در جنبش نمی بینم. من میتوانم بگویم که مردم از پسزمینههای یقهسفید واجد شرایطتری میآیند، که مطمئناً میتواند خودخواهی و نخبهگرایی را تشویق کند، اما قویترین کشش محافظهکارانه از NGOهای بزرگتر و اتحادیههای کارگری، با ساختارهای بوروکراتیک و منافع اختصاصیشان ناشی میشود.
اشتباه نکنید: من طرفدار مشارکت اتحادیهها و سازمانهای غیردولتی هستم زیرا از طریق آنها نیروهای اجتماعی بزرگتری در جنبش دخالت میکنند. اما جناح رادیکال جنبش باید در یک وزن هماهنگ عمل کند تا با فشارهایی که مقامات اتحادیههای کارگری و امثال آن میتوانند اعمال کنند به سمت اعتدال مقابله کند. طی چند سال گذشته، چپ متمایز تری در درون جنبش ظهور کرده است: به لطف این تحول است که 15 فوریه اتفاق افتاد. اما این چپ خودش از نظر سیاسی ناهمگون است. در میان دیگران، افرادی مانند شما، رهبری جنبش انجمن های اجتماعی ایتالیا، والدن بلو و تمرکز بر جنوب جهانی، حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا و متحدانش در ائتلاف جنگ را متوقف کنید و مقاومت جهانی را در بر می گیرد. واقعاً مهم است که این چپ با هم کار کند و گفتگو را دنبال کند (این تبادلات بین ما یک نمونه است). اما فکر نمی کنم این کافی باشد.
ایده اصلی پشت لنینیسم این است که کسانی در چپ که دیدگاه سوسیالیستی انقلابی دارند باید یک سازمان مشترک با هدف جلب اکثریت برای ایده سرنگونی سرمایه داری تشکیل دهند. هدف محدودیت مهمی است: همانطور که قبلاً استدلال کردم، انقلاب سوسیالیستی یک فرآیند خود رهایی است. بنابراین، نقش یک حزب انقلابی این نیست که خود را جایگزین اشکال مختلف خودسازمان دهی دموکراتیک کند که در جریان مبارزات توده ای ظهور می کند، بلکه کمک به آنها برای توسعه تمرکز استراتژیک مورد نیاز در واقع برای جایگزینی ساختار موجود جامعه با یک یکی بهتر
اما آیا چنین تمرکز استراتژیک به طور طبیعی با توسعه جنبش پدیدار نخواهد شد؟ تاریخ نشان می دهد که نه. نه به سادگی هر جنبش زنده ای استراتژی ها و برنامه های مختلف را تولید خواهد کرد، بلکه هرچه قوی تر شویم، طبقه سرمایه دار بیشتر تلاش خواهد کرد تا بین ما تفرقه ایجاد کند، برای تشویق سلطه رهبران میانه رو که به دنبال راه حل های سازش هستند، رادیکال ها را منزوی کنند و غیره. ما باید علیه آنها سازماندهی کنیم، بدون اینکه ساختارهای سلسله مراتبی و استبدادی مشخصه سرمایه داری را بازتولید کنیم.
سازمان انقلابی باید از نظر ایدئولوژیک منسجم باشد. لنینیست ها بر این باورند که سنت مارکسیستی بهترین پایه برای دستیابی به این انسجام است. این تا حدی به این دلیل است که نقد مارکس از اقتصاد سیاسی قدرتمندترین تحلیل را از پویایی اقتصادی سرمایهداری آغاز کرد. علاوه بر این، نوشتههای سیاسی مارکسیستی آرشیو بسیار غنی از تأمل و استدلال در مورد تجربیات انقلابی بزرگ قرن 19 و 20 را تشکیل میدهد. به هر کسی که علاقه مند به انقلاب در قرن بیست و یکم است توصیه می شود که از اینجا شروع کند - حتی اگر این نوشته ها نباید به عنوان متون مقدس یا به حذف تفکر از زمینه های دیگر تلقی شوند، بلکه به طور انتقادی به عنوان کمک به یک سنت در حال تکامل خوانده شوند که دائماً خود را با درگیر شدن با زمان حال تجدید می کند.
در نهایت، مسئله سانترالیسم دموکراتیک مطرح است. همانطور که در سازمان های سنت IS (بر خلاف سانترالیسم بوروکراتیک مشخصه احزاب استالینیستی) اعمال می شود، سانترالیسم دموکراتیک به کاربرد دقیق اصل اکثریت ختم می شود. برای ارزیابی اینکه یک حزب انقلابی در حال حاضر چقدر خوب درگیر است و استراتژی خود را برای آینده تعیین می کند، بحث کامل ضروری است، اما این بحث باید در تصمیمی که با اکثریت آرا گرفته می شود و برای همه اعضای حزب الزام آور است، به پایان برسد. هر موضعی را که در این مناظرات اتخاذ کردند، حزب کنند.
این دو دلیل برای این روش است. اول، هدف یک حزب انقلابی مداخله در مبارزات بزرگتر به منظور کمک به شکل دادن به جنبش است. بنابراین بحث به خودی خود یک هدف نیست، بلکه باید در تصمیم گیری خاتمه یابد. ثانیاً، یک سازمان لنینیستی به دلیل ریشه در سنت مارکسیستی انقلابی، دارای درجه بالایی از انسجام ایدئولوژیک است. با توجه به این اجماع در مورد اصول سیاسی، منطقی است که اعضای حزب بر اساس اصل اکثریت تصمیم بگیرند که چگونه این اصول را در عمل به کار گیرند.
این روش سازماندهی کاملاً در زمینه های دموکراتیک قابل دفاع است. من می پذیرم که اثربخشی عملی که سازمان های لنینیستی می توانند به لطف این ترکیب انسجام ایدئولوژیک و اعمال منظم تصمیمات اکثریت داشته باشند، می تواند شبهه ایجاد کند. بنابراین اجازه دهید از چند کلمه آخر خود تأکید کنم که سوسیالیست های انقلابی در سنت من، سانترالیسم دموکراتیک را به عنوان الگوی سازمانی نه برای جنبش کنونی و نه برای جامعه آینده که از مبارزات ضد سرمایه داری بیرون می آید، نمی بینند. حزب لنینیست ابزاری در روند خود رهایی است که آن را منسوخ خواهد کرد.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا