آزادی ظاهری که ما به آن دست خواهیم یافت، تنها دقیقاً متناسب با آزادی درونی خواهد بود که ممکن است در یک لحظه معین به آن رشد کرده باشیم.
گاندی
در طول 20 یا 30 سال گذشته، ما شاهد توسعه برخی از ایده های بسیار مهم بوده ایم. اولین مورد، ایجاد چارچوب نظری برای درک پویایی های اجتماعی و تداوم و تغییر تاریخی است که به عنوان کل نگری کامل. دوم این است که چشم انداز و استراتژی مشارکتی که در این چارچوب توسعه یافته است. ترکیب آنها تئوری جدیدی را نشان می دهد که بر اساس آن اقدامات یک جنبش جدید برای دگرگونی اجتماعی رادیکال- مترقی استوار است.[I].
یکی از مفاهیم اساسی که برای ایجاد چارچوب نظری کلگرای مکمل (CoHo) مورد استفاده قرار میگیرد، این است. مرکز و مرز. همانطور که نویسندگان اولین کتابی که این چارچوب مفهومی جدید را ارائه کردند، بیان می کنند -
ما می توانیم جامعه را به عنوان دو شبکه اساسی تصور کنیم: یک انسان مرکز متشکل از شهروندان، آگاهی، شخصیت، نیازها و مهارتهای آنها و یک نهاد پیرامونی مرز متشکل از نهادهای جامعه، "ما" و "نظام"، که با هم جامعه بزرگتری را تشکیل می دهند که به نوبه خود، هر دو را در بر می گیرد.[II]
این دو شبکه در واقع یک سیستم پویا هستند که توسط این دو جزء اساسی ایجاد و تعریف می شوند: مرکز و مرز. اما این در شرایط روزمره به چه معناست؟
«...این بدان معناست که ما به طور منظم ذهنیت خود را با آن مرز هماهنگ می کنیم. بنابراین، اغلب اوقات، فشارهای قدرتمند مردم را وادار می کند تا فقط به دنبال آنچه جامعه آماده است به آنها عطا کند... در عین حال، نهادها به وضوح شخصیت ها و ایده هایی را نیز منعکس می کنند که ما در طراحی و ساخت آنها آورده ایم. ما به طور مستمر نهادهای جامعه خود را بازآفرینی می کنیم تا البته با ارزش ها، نیازها و خواسته های ما همخوانی داشته باشند.»[III]
بنابراین ما می توانیم ببینیم که نهادها بر روانشناسی ما و روانشناسی ما بر مؤسسات ما تأثیر می گذارد.
این بینش دو سوال بسیار مهم را برای کسانی از ما که علاقه مند به توسعه چشم انداز برای یک جامعه مشارکتی هستند مطرح می کند. اولین مورد این است: ویژگی های نهادی یک جامعه مشارکتی چگونه خواهد بود؟ نهادهای ما بر چه ارزش هایی استوار خواهند بود؟ دوم این که: ویژگی های روانی یک جامعه مشارکتی چگونه خواهد بود؟ روانشناسی ما بر چه فضایل استوار است؟
به نظر من، ما پاسخ های بسیار خوبی برای سوال اول داریم، اما در پاسخ به سوال دوم، کم است. و با این حال، اگر نظریه CoHo درست باشد، نمیتوان انتظار داشت که بدون پاسخ به هر دو سؤال به جلو برویم. ویژگیهای نهادی مشارکتی پایدار نخواهند بود مگر اینکه توسط یک روانشناسی مشارکتی تعریف و تمجید شوند و با هم یک سیستم پویا سالم و پایدار ایجاد کنند.
به نظر می رسد این دیدگاه مطابق با مشاهدات ارائه شده توسط نظریه CoHo باشد و با این حال اکثریت قریب به اتفاق کارهای انجام شده در مورد چشم انداز مشارکتی بر ویژگی های نهادی (مرز) با کمبود شگفت انگیز کار انجام شده در مورد ویژگی های احتمالی یک ذهنیت مشارکتی متمرکز شده است. مرکز)[IV]. غفلت از بینش برای روانشناسی مشارکتی وقتی که جمله بعدی از نقل قول گاندی بالا را در نظر می گیریم نگرانی بیشتری ایجاد می کند.
اگر این دیدگاه درستی از آزادی است، نیروی اصلی ما باید روی دستیابی به اصلاحات از درون متمرکز شود.»
اگر چنین باشد، نتیجه آن است که ما در دستیابی به یک جامعه مشارکتی خیلی دور نخواهیم بود مگر اینکه به موازات ویژگی های نهادی خود، بینش مشارکتی ویژگی های روانی را نیز توسعه دهیم.
دیوید ادواردز در مقدمه کتاب دوم خود می نویسد:
"به نظر من، شفقت است که تفاوت بین جریان اصلی و مخالف، بین کلیشه های همنوایی و بینش رهایی بخش، بین وضعیت موجود و تغییر مرگبار، بین ناامیدی و امید را نشان می دهد."[V]
برای ادواردز، شفقت است که نیروی محرکی است که مخالفان رادیکال مانند "هاوارد زین، ادوارد هرمان، نوام چامسکی، جان پیلگر، شارون بدر و مارک کورتیس" را به حرکت در می آورد و این بودیسم است که "استاد دو هزار ساله" را ارائه می دهد. کلاس در درک ماهیت و قدرت واقعی شفقت…"
در سال 2007، دیوید ادواردز و دیوید کرامول، همکارش، جایزه صلح بین المللی گاندی را برای کارشان در رسانه لنز دریافت کردند. در مصاحبه ای با دنیس هالیدی (هماهنگ کننده سابق کمک های بشردوستانه سازمان ملل در عراق) که پس از سخنرانی از دیوید ادواردز پرسیده شد که او "دوست دارد دیگران از چه "اهرم های اخلاقی" استفاده کنند؟ ادواردز پاسخ داد -
"به خصوص در سمت چپ، من فکر می کنم مردم باید به اهرم های اخلاقی در خودشان نگاه کنند. خیلی آسان است که تمام اعتماد خود را به حقایق و استدلال منطقی برای پیروزی در نبرد ایده ها متقاعد کنیم تا همه را نسبت به نیاز به تغییر متقاعد کنیم. اما ... ذهن خودخواه در انحراف این حقایق و استدلال ها از آگاهی بسیار ماهر است. همچنین باید به دنبال تقویت ظرفیت مهربانی، شفقت، محبت، صبر و سخاوت در خود و دیگران باشیم. ما به یک انقلاب دلسوزانه نیاز داریم، برخلاف انقلاب پرتاب بمب. اساساً چپ باید شروع به مراقبه در مورد این موضوعات کند."[ششم]
در همان مصاحبه ادواردز همچنین اشاره میکند که «مردم اغلب فکر میکنند که این به معنای نشستن روی یک کوسن و خالی کردن ذهن از افکار است. اما نیمی از مراقبه بودایی "مراقبه تحلیلی" نامیده می شود.
ماتیو ریکارد، راهب، فیلسوف و دانشمند بودایی نیز به همین نکته اشاره کرده است.
"کلمه تبتی گوم، که معمولاً به عنوان "مراقبه" ترجمه می شود، به طور دقیق تر به "آشنایی" اشاره می کند، در حالی که کلمه سانسکریت باواناکه به "مدیتیشن" نیز ترجمه شده است به معنای "پرورش" است. در واقع، مدیتیشن این نیست که ساکت در سایه درخت بنشینیم و در یک لحظه استراحت از کار روزانه استراحت کنیم. این در مورد آشنایی با دید جدیدی از چیزها، روشی جدید برای مدیریت افکارتان، درک مردم و جهان است."[هفتم]
ادواردز این نکته را ادامه می دهد و می گوید:
«این نوع مدیتیشن شامل انعکاس ساده در مورد این مسائل دقیقاً همان کاری است که ما در اینجا انجام میدادیم. مضرات ذهن خودپرست چیست؟ آیا تا به حال احساس خودسواسی کرده ام، واقعاً حریص لذت هستم؟ تأثیر افراط در این افکار بر احساس خوب بودن من چه بود؟ به کجا هدایت کردند؟ آیا تا به حال به سردی نسبت به دیگرانی که به نظر می رسید یک مزاحم لعنتی هستند احساس بی تفاوتی کرده ام؟ در آن لحظات چه احساسی داشتم؟ آیا تا به حال واقعا سخاوتمند بوده ام؟ آیا تا به حال چیزی به کسی داده ام که صرفاً به قصد خوشحال کردن او بدون فکر کردن به پاداش باشد؟ در آن مواقع چه احساسی داشتم؟ واکنش دیگران چگونه بود؟"[VIII]
با گفتن این نکته که ریکارد به این نکته نیز اشاره میکند که «مدیتیشن با تأمل فکری صرف تفاوت دارد، زیرا شامل تجربهای مکرر از همان تحلیل دروننگر، همان تلاش برای تغییر، یا همان تفکر است». او موضوع را اینگونه ادامه می دهد:
"این در مورد تجربه فلش ناگهانی درک نیست، بلکه در مورد رسیدن به درک جدیدی از واقعیت و ماهیت ذهن است، در مورد پرورش کیفیت های جدید تا زمانی که آنها به اجزای جدایی ناپذیر وجود ما تبدیل شوند. مدیتیشن مهارتی است که به عزم، صمیمیت و صبر بسیار بیشتر از قدرت فکری نیاز دارد."[نهم]
اگر چارچوب CoHo برای درک جامعه درست باشد و مرکز انسانی توسط مرز نهادی تعریف شده باشد (ادعای که فکر می کنم اکثر مردم آن را قبول دارند) به نظر می رسد که طرفداران جامعه مشارکتی (پارسوک) ممکن است چیزی برای یادگیری از چنین جامعه ای داشته باشند. تمرین مراقبه - شاید نوعی چشم انداز و استراتژی برای مرکز انسانی؟ اما اگر چنین باشد، به نظر میرسد اجتنابناپذیر است به این نتیجه برسیم که تمرینکنندگان مدیتیشن نیز میتوانند چیزی از طرفداران پارسوک بیاموزند - چشماندازی از نهادهای اجتماعی که ذهنیت دلسوزی را تحسین میکنند (در مقابل تضعیف کردن).
برای اینکه ببینید این دو چگونه ممکن است با هم کار کنند، عبارت زیر را به موقع در نظر بگیرید:
برای یک فرد فعال، زمان طلایی زمانی است که می تواند خلق کند، بسازد، به سرانجام برساند و خود را وقف رفاه دیگران کند. برای متفکر، زمان به او این امکان را می دهد که به وضوح به درون خود نگاه کند تا دنیای درونی خود را درک کند و جوهر زندگی را دوباره کشف کند.»[X]
مشاهده تمرین مدیتیشن به هر طریق دیگری این سوال را ایجاد می کند، همانطور که ریکارد انجام می دهد، "جلسه "عالی" میانجیگری چه فایده ای دارد اگر به بهبود کل وجود تبدیل نشود، که می تواند خود را در خدمت قرار دهد. از دیگران؟" از نظر ریکارد، مدیتیشن با عمل دنبال میشود، یعنی اعمال در زندگی روزمره.[خی] و همانطور که مارتین لوتر کینگ جونیور به قول معروف گفت: «شفقت واقعی چیزی بیشتر از پرتاب سکه به سوی یک گدا است؛ میتوان دید که ساختمانی که گدا تولید میکند نیاز به بازسازی دارد» - بیانیهای که پتانسیل انقلابی چنین مراقبهای را نشان میدهد.
برای بودایی ها نفرت، طمع و جهل سموم ذهن هستند. نکته اصلی مدیتیشن این است که ذهن را از شر این سموم خلاص کنید و خرد، شفقت و عشق را جایگزین آنها کنید. دیدن اینکه چگونه چنین فضایل روانشناختی ارزشهای نهادی مدارا، همبستگی و خودمدیریتی/حکومتی را که زیربنای دیدگاه و استراتژی پارسوک است، تمجید می کنند، دشوار نیست.
برای تشریح بیشتر موضوع، بر حوزه اقتصادی جامعه تمرکز می کنیم. ما میتوانیم مسیری از تغییر را تصور کنیم که از اقتصاد رقابت و طمع (سرمایهداری) دور میشود و به سمت اقتصاد همبستگی و شفقت (پارکون) حرکت میکند. اگر میخواهیم استراتژی مؤثری را توسعه دهیم که ما را در مسیر درست حرکت دهد، چنین وضوح ارزشها (در مرز نهادی) و فضایل (در مرکز انسانی) ضروری است. در واقع، بدون چنین وضوح دید در مرکز و مرز، اگر نگوییم غیرممکن، دشوار خواهد بود، اگر نگوییم غیرممکن است، بدانیم آیا اصلاً در حال پیشرفت هستیم - از این رو اهمیت این حوزه کاری است.
برخی از طرفداران پارسوک ممکن است با ایده پذیرش یک «ایسم» موجود در دیدگاه و استراتژی ما به دلیل ترس از حاکم شدن فرقه گرایی جزمی، نادیده گرفته شوند. با این حال همانطور که دیوید ادواردز اشاره می کند -
مانند همه آزادی خواهان خوب، بودایی ها گاهی حتی از «ایسم» خودشان هم خیلی خوشحال نیستند: اصطلاح غربی «بودیسم». بنابراین ساتیا نارایان گوئنکا می گوید: «من دارما را می آموزم، یعنی همان چیزی را که بودا آموخت. او هرگز هیچ «ایسم» یا دکترین فرقهای را تدریس نکرد. او چیزی یاد داد که افراد با هر پیشینه ای می توانند از آن بهره ببرند: هنر زندگی کردن."[XII]
ماتیو ریکارد در مقدمه کتابش که از بالا نقل کردم همین نکته را بیان کرده است. او می نویسد: «اگرچه از نظر روحی بودایی است... این کتاب، یک کتاب «بودایی» در مقابل یک کتاب «مسیحی» یا «آگنوستیک» نیست. بلکه "از منظر "معنویت سکولار" نوشته شده است." ریکارد حرف خود را اینگونه تمام می کند:
"به این ترتیب، نه برای قفسههای بودایی کتابخانهها، بلکه برای قلب و ذهن هر کسی که میخواهد کمی بیشتر شادی زندگی کند و اجازه دهد خرد و شفقت در زندگی او حاکم شود."[XIII]
ریکارد همچنین از بودا نقل میکند که میگوید: «آموزشهای مرا به خاطر احترام به من نپذیرید. آنها را بررسی کنید و آنها را مورد آزمایش قرار دهید…"[چهاردهم] و اگر قرار باشد تمرین مراقبه به طور آگاهانه و صریح در بینش و استراتژی مشارکتی گنجانده شود، بدون شک روحیه مشابهی خواهد داشت.
ما می دانیم که هر گذار به سمت یک جامعه مشارکتی باید هم در مرکز انسانی و هم در مرز نهادی رخ دهد - هر دو به موازات یکدیگر و به شکلی مکمل. تمرین مراقبه وسیله ای برای چنین تحولی در مرکز انسان ارائه می دهد. همانطور که قبلاً اشاره شد، چنین عملی نمی تواند کمکی کند جز اینکه بر تمام حوزه های دیگر زندگی تأثیر بگذارد و آگاه کند. مهمتر از همه، تأثیر عمیقی بر زمینههای مربوط به آموزش و پرورش و تربیت کودکان به طور کلی، جرم و جنایت و اجرای قانون و نگرش ما نسبت به رابطه جنسی و ازدواج خواهد داشت - به ذکر چند نمونه از واضحتر. اما اینها موضوعاتی برای مراقبه بیشتر هستند که فراتر از محدوده این یکی هستند.
[I] برای مقدمه ای خوب بر کل گرایی تکمیلی و توضیحی در مورد توسعه دیدگاه و استراتژی مشارکتی در این چارچوب، به کتاب ABC از اقتصاد سیاسی رابین هانل مراجعه کنید.
[II] نظریه رهایی - مایکل آلبرت، لزلی کیگان، نوام چامسکی، رابین هانل، مل کینگ، لیدیا سارجنت، هالی اسکلار.
[III] همانجا.
[IV] این غفلت همچنین ممکن است دلیل موفقیت محدود در توسعه بینش برای حوزه خویشاوندی و جامعه باشد، جایی که ویژگیهای روانی راحتتر از ویژگیهای نهادی درک میشوند.
[V] انقلاب رحمانی: سیاست رادیکال و بودیسم.
[ششم] عدم خشونت و ذهن خودخواه.
[هفتم] شادی: راهنمایی برای توسعه مهمترین مهارت زندگی.
[VIII] عدم خشونت و ذهن خودخواه.
[نهم] شادی: راهنمایی برای توسعه مهمترین مهارت زندگی.
[X] همانجا.
[خی] همانجا.
[XII] انقلاب رحمانی: سیاست رادیکال و بودیسم.
[XIII] شادی: راهنمایی برای توسعه مهمترین مهارت زندگی.
[چهاردهم] همانجا.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا