از زمان طوفان سندی، انتخابات ریاست جمهوری و چند رسوایی جنسی سیا رخ داده است. بنابراین من نمی توانم خوانندگان Z نت را که خوانندگان نیویورکی را که هنوز بدون گرما یا آسانسور زندگی می کنند را فراموش کرده اند، مقصر بدانم. در واقع، هر بار که از منطقه خاموشی خارج میشدم، فراموش کردن همسایگانم به طرز خطرناکی آسان بود. این یکی از مهمترین چیزهایی است که از طوفان یاد گرفتم.
سفیر سابق سریلانکا در کوبا در زمان وقوع طوفان سندی در آپارتمان من در روستای گرینویچ اقامت داشت. من و شوهرم قرار گذاشته بودیم که در بالای شهر بمانیم تا دوست قدیمی مان بتواند از تعطیلات در منهتن پایین لذت ببرد.
روز دوشنبه، مادام ک - او یکی از آن نام های پنج هجای سریلانکایی را دارد - تلفن زد و گفت که کامپیوتر صدای عجیبی تولید می کند. سپس POP. نه تلفن، نه اسکایپ، نه تلفن همراه و نه ایمیل اکنون ما را به هم وصل نمی کردند. بنابراین ما برای نجات مهمان خود از منطقه خاموشی به سمت پایین حرکت کردیم. چمدان هایی برداشتیم تا بتوانیم وسایل داخل فریزرمان را هم نجات دهیم.
راه پله تاریک بود اما زنده بود و همسایههایی که زبالهها را پایین میآوردند و آب را بالا میبردند. آنهایی که چراغ قوه داشتند پرتوهای خود را به اشتراک گذاشتند و افراد توانا به افراد فرسوده کمک کردند. وقتی در آپارتمانمان را باز کردیم، سفیر را در رختخواب دیدیم.
وقتی هوا تاریک شد، نمیدانستم کجا بروم، اوهم باربارا، وقتی به حمام نزدیک شدم، هشدار داد: «نمیتوانستم آب بکشم.»
عذرخواهی کردم: «ما باید به شما هشدار می دادیم که آب را در وان ذخیره کنید. K من را از مسئولیت شخصی مبرا کرد، اما تعجب کرد که چرا هیچ کس از ساختمان برای بررسی آمادگی های طوفان و اطمینان از اینکه بازدیدکننده من اطلاعات تخلیه به روز دارد، به اطراف نیامده است. [هوم آیا واقعاً یک کمیته مستاجران می خواهم که بداند یک فیدلیستای سریلانکن چه زمانی از آپارتمان من استفاده می کند؟]
یکی از همسایههایی که معمولاً منفی است، با اشاره به ماشینی که در حال دور شدن است، گفت: «موشها کشتی را ترک میکنند». من و ک اکنون در ورودی اصلی منتظر بودیم تا فرانک ماشین ما را به اطراف ببرد. شاید آن زن متوجه چمدان های ما نشده بود.
همانطور که با احتیاط به سمت شهر میرفتیم - با چراغهای راهنمایی خاموش، هر گوشهای باید طوری مذاکره میشد که انگار تابلوهای توقف چهار طرفه دارد - مدام چانههای خانمهای مسن را میدیدم. من فکر کردم که وقتی مردم با دوستان و اقوام در منطقه روشن از خانه خارج می شوند، غلظت کثیفی و دیوانگی در ساختمان افزایش می یابد.
روز بعد فرانک و من برای یک ماموریت نجات رسمی تر برگشتیم. لابی البته تاریک بود، اما ما یکی از کارمندان ساختمان را که با دایره ای از چراغ قوه احاطه شده بود، شناختیم. ازدحام اطراف او شبیه همان افرادی بود که از پروژه هایی که در تلویزیون نشان می دهند و خواستار خدمات از شهردار هستند. اما وقتی به نور چراغ قوه نگاه کردم، همسایههای معمولیام را شناختم که از قطارها میپرسیدند: کی مدارس باز میشوند: آیا گرما در تمام ساختمان خاموش است؟ فکر کردم: «این پایین چقدر نادان هستند.
به مرد ساختمان گزارش دادم: «ما ماشینی داریم که مردم را به بالای شهر میبرد و یک تلفن همراه داریم که در منطقه سیاه کار میکند.»
او پاسخ داد: "شما مردم خوبی هستید" و به طرف محاصره کنندگان برگشت.
ما به جستوجوی فردی که دارای قدرت بود، مرد یا زن با کلیپبورد که بتواند درخواستهای کمک را در یک ستون و پیشنهادات کمک را در ستون دیگر وارد کند و آنها را با هم جفت کند، یا حداقل قول دهد که اطلاعات را منتقل کند، ادامه دادیم. اما کسی نبود که حتی تظاهر به انجام آن کار کند.
بنابراین شروع کردیم به پرسیدن از اطراف خود. "کسی را می شناسید که نیاز به سواری داشته باشد؟"
فرانک سرانجام زنی مسن را پیدا کرد که در حال آماده شدن برای بردن اتوبوس به اقوامش در هارلم بود. او با ناراحتی گفت: "شاید باید ماشین را برای کسی که واقعاً بی حرکت است ذخیره کنید." او نمی دانست که اتوبوس ها چقدر به ندرت حرکت می کنند. او همچنین یک زن جوان را پیدا کرد که به مرکز شهر می رفت. او گفت: «اگر لازم باشد میتوانم راه بروم. اما ما سپاسگزار بودیم که صندلی دیگری را در موبایل نجات پر کردیم.
در حالی که فرانک آنها را به بالای شهر می راند، من خودم را روی نیمکتی نزدیک در ورودی که میتوانم تلفن همراه ویژهمان را در دسترس قرار دهم، کاشتم. من هم به خودم این وظیفه را واگذار کردم که به همه کسانی که می گذرند بگویم که مدیریت برای ساعت 4:30 جلسه در اتاق اجتماع تعیین کرده است. من تعجب کردم که چگونه بسیاری علاقه مند نبودند.
(در طول بعد از ظهر موفق شدم دو نفر را پیدا کنم تا از تلفن همراه ما استفاده کنند. مردی به خواهرش رسید تا بگوید حالش خوب است اما سرد است - این ناراحتی اصلی من نیز بود. زنی با دفتر او تماس گرفت و خیالش راحت شد که جواب منفی را دریافت کرد. او گفت: "خوب، هیچ کس دیگری هم نمی توانست وارد شود."
(همسر سابق مرد بسیار بزرگی با عجله وارد ساختمان شد تا گزارش دهد که او در طبقه بالا گیر کرده است. شخصی گفت: "باید با برانکارد او را پایین بیاورند." اتفاقاً دیدم که مرد با پای خودش رفت. با کمک یک نگهبان ساختمان و یک مستاجر دیگر. به هر حال پلیس تماس گرفت و خیلی سریع ظاهر شد، باید بگویم. آنها تأیید کردند که اورژانسی وجود ندارد و ادامه دادند.)
گهگاه یک مددکار اجتماعی شهری با من و چند مستأجر عاقل موهای خاکستری دیگر می نشست تا لیستی از افراد مسن را که ممکن است در آپارتمانشان گیر کرده باشند، جمع آوری کنیم. آیا واقعاً چنین لیستی قبلاً وجود نداشت؟
در طول سالها من و K در مورد کوبا اختلاف نظر داشتیم. اما در آن نقطه از طوفان سندی، من از کمیته دفاع از انقلاب استقبال می کردم که حتی بدترین پیرزن را هم زیر نظر داشت.
همانطور که داشتم نگران میشدم - فرانک بیش از سه ساعت رفته بود - زنگ زد و گفت که با خالی رانندگی میکند و بنزین پیدا نمیکند. (بعضی امدادگران! حتی فکرش را هم نکرده بودیم که اول باک را پر کنیم.) تصمیم گرفتیم که فوراً پارک کند و در شهر بماند. تا ساعت 4:30 می ماندم تا ببینم مدیر ساختمان چه می گوید.
او که با کلیشه قرن آغاز شد، گفت: «این طوفان قرن است. ماه کامل بود، جزر و مد بالا بود، موج بسیار زیاد بود، و در نهایت انفجاری در پست برق در 13 رخ داد.th خیابان.
حتی اگر کان ادیسون بتواند در عرض چهار یا پنج روز برق را به منهتن پایینتر برساند، همانطور که آنها اکنون تخمین میزنند، ساختمان جرات نمیکند برق ما را روشن کند تا زمانی که زیرزمین را کاملاً خشک نکرده و نمک را پاک کنیم. چندین پمپ از قبل برای این هدف کار می کردند. اما مستاجران باید درک کنند که سیل عمیق بوده است. آثار آب زیرزمین بالای سرش بود. ماشینهای لباسشویی در اتاق رختشویی شناور شده بودند و حالا بعد از عشقبازی در زوایای عجیب و غریب مانند بدنها روی هم دراز کشیده بودند. (او این قسمت آخر را نگفت.) تا آنجا که گرما ممکن است دیگ ها غیرقابل نجات باشند. کارگردان با جزئیات زیادی در مورد مشکلات کارکنان خود برای یافتن فروشندگان تجهیزات در طول یک بحران صحبت کرد.
"چند بار قرار است ما از طریق همین موضوع بگذریم؟" مستاجر خواست او خط "طوفان قرن" را نمی خرید. با گرم شدن زمین، طوفان یک بار در زندگی هر دو سال یکبار اتفاق می افتد. او تنها راه حل معقول را انتقال سیستم های کنترل برق و گرمایش از زیرزمین و به طبقه بالاتر اعلام کرد.
"این یک اورژانس است!" مدیر حرفش را قطع کرد مستاجرین به طور داوطلبانه موافقت کردند. معماری تغییر اقلیم می تواند منتظر بماند. آنها می خواستند بدانند که ما تا کی باید در تاریکی و سردی بدون آب یا آسانسور زندگی کنیم.
همانطور که مستاجران غیرحضور مشکوک بودند، مدیریت اطلاعات عملی کمی به ما داد. اما چند مستأجر شجاع برای جستجوی رستورانهایی که باز بودند و فروشگاههایی که به شما اجازه شارژ تلفنهای همراه را میدادند، جستجو کرده بودند. یک مرد گزارش داد که یک همبرگر قبل از اینکه گوشت خراب شود، همبرگرهای رایگان می داد. من فقط دو تا داشتم. بجویید و خواهید یافت.»
من نمیخواهم تصور نادرستی برای مردم خارج از نیویورک ایجاد کنم. در اواسط هفته کلیساها، اتحادیهها، باشگاههای سیاسی، آتشنشانیها، انجمنهای بلوک، رستورانها، فروشگاهها و کمیتههای تسخیر وال استریت وارد عمل شدند. Occupy در واقع اولین بار در چند منطقه از بدترین مناطق آسیب دیده بود. وقتی پلیس با کامیونی پر از شمعهای باقیمانده از رژه لغو شده هالووین به یک محله ساحلی خاموش رسید، سازمانی پیدا نکرد که آنها را به جز دشمنان سرسختشان از Zuccoti Plaza تحویل دهد. بنابراین آنها انجام دادند.
برخلاف FEMA یا مدیریت ساختمان خودم، OCCUPY نه تنها پتوها و شمعها بلکه تمام اطلاعاتی را که در اختیار داشتند توزیع کرد. هدف آنها انتقال مهارت ها، عادات و اعتماد به نفس مورد نیاز برای سازماندهی خود در دفعه بعد بود. آیا فوق العاده نخواهد بود اگر بتوانیم با شبکه ای رو به رشد از گروه های اجتماعی متمایل به چپ از بلایای آینده بیرون بیاییم؟
برخلاف OCCUPY، FEMA تمایل داشت تا ذخیره اطلاعات و مهارت های خود را ذخیره کند. آنها به عنوان دریافت کنندگان خیریه به آسیب دیدگان نزدیک می شوند. اما علاوه بر پتو، آنها می توانند برگه های ثبت نام را برای غرامت نهایی به صورت نقدی رد و بدل کنند. پول یک دارایی حوزه انتخابیه است که ما فاقد آن هستیم.
یکی از دلایلی که اشغالگران خیلی سریع به نجات رسیدند، تجربه اخیر آنها در توزیع غذا و پتو در پارک های اشغالی بود. به عنوان اعضای یک سازمان فعال و مشارکتکننده، افراد «اشغال» تماسها و اعتماد لازم برای راهاندازی فروشگاه را قبل از بسیج رسمی داشتند.
این باعث شد بفهمم که سازماندهی دائمی چقدر برای چپی که مدعی نفوذ و قدرت است - به جرأت می گویم - اهمیت دارد. مخالفان جناح راست ما قطعا این را باور دارند. به همین دلیل است که آنها نه تنها اتحادیهها، بلکه سازمانهایی به کوچکی ACORN را دنبال میکنند، در حالی که به افرادی مانند من اجازه میدهند تا برای همیشه به صورت آنلاین صحبت کنند.
همانطور که اتفاق می افتد ساختمان من یک کمیته مستاجران دارد. (ما باید هوشیار باشیم تا از 373 آپارتمان کم اجاره در زمانی که خانههای ساختمانهای اطراف به قیمت بیش از ده میلیون دلار به فروش میرسند، محافظت کنیم.) ممکن است خودسازماندهی ما کمی کند بوده است زیرا رئیس کمیته مستاجران از کار خارج شده بود. کاوشگری برای اوباما زمانی که طوفان شروع شد. اما در چند روز ما ناخداهای طبقه و یک تیپ سطل قهرمان داشتیم که آب را به هر پانزده طبقه می برد.
(کمیته در نهایت فهرست نسبتاً جامعی از کسانی که در آپارتمان خود ماندند و کسانی مانند من که رفتند جمع آوری کرد. مهم بود که بدانیم چه کسی رفته است تا سامری های خوب از شکستن درب همسایه خود به این ظن که او رفته است دست بردارند. یا او داخل بود، مرده بود.)
اگر هیچ کس در روز اول مسئول نبود، در روز سوم، نیمی از جمعیت شهر نیویورک برای هماهنگ کردن کمک های نیمی دیگر احساس قدرت می کردند. روحیه داوطلبانه ای که دی توکویل را تحت تاثیر قرار داد، هنوز هم در منطقه بزرگ متروپولیتن زندگی می کند.
اما گزارش روز اول ما به عنوان امدادگران متأسفانه مادام ک را تحت تأثیر قرار نداد. برای دفاع از اخلاق آمریکایی میتوانم، ایمیلی از دوست دیگری که سردبیر یک مجله تجاری هفتگی است به او نشان دادم که دفتر مرکزی آن در منطقه خاموشی است.
"صاحب ما قصد داشت این موضوع را حل کند، که قرار بود امروز بسته شود، و بالاخره یک فضای اداری موقت در مرکز شهر پیدا کرد، جایی که من الان هستم... مرد فناوری اطلاعات ما مجبور شد دو سرور از دفتر ما بیاورد که از 16 پله پایین می رفتند!»
آیا آن مرد فناوری اطلاعات کمتر از پرستاران بیمارستان NYU قهرمان بود که نوزادان نارس را در آغوش خود حمل می کردند در حالی که ماسک های تنفسی خود را با دست به راه می انداختند؟ اگر مرد فناوری اطلاعات شکست می خورد، مجله باید کل درآمد تبلیغات هفته را برمی گرداند.
اما چه کسی تعیین می کند که کدام مجلات فضای اداری موقت داشته باشند؟ دوست فیدلیستای من خواستار شد - "یا مجلات بر دیگر شرکت های آواره اولویت دارند؟"
من پاسخ دادم که مقدار کل نبوغ خود به خودی که از طبقه کارگر در طول بحران رها شده بود به هیچ وجه کاهش نیافته بود، فقط به این دلیل که برای اهداف سودآوری دستور داده شده بود.
من استدلال کردم: «علاوه بر این، یک فهرست اولویت اجتماعی در اینجا نیز وجود دارد. هیچ راهی وجود ندارد که آن نوزادان هرگز در بیمارستان رها شوند. اینجا نیویورک است، نیواورلئان نیست!»
اما در هفتههای پس از طوفان، سختتر بود که خودم را متقاعد کنم که کسی را پشت سر نمیگذاریم.
چیزی که من را در مورد طوفان سندی بیشتر می ترساند، واکنش های خودم بود. چقدر سریع افرادی را که در منطقه خاموشی رها کردم به نظر کسانی رسیدند که برنامه ریزی نمی کنند، کسانی که دوستانی ندارند - بازنده ها. یه بار بالای 29 رسیدمth خیابان همسایگان مرکز شهر من 47% رامنی شد. همانطور که به یاد دارید، اینها افرادی هستند که لازم نیست به آنها فکر کنید.
من البته می دانم که فراموش کردن افرادی که هنوز بدون گرما زندگی می کنند از نظر اخلاقی اشتباه است. بنابراین هر از چند گاهی به بالکن پناهگاه بالای شهرم می رفتم و خودم را مجبور می کردم یک دقیقه کامل آنجا بمانم. اما هوا دارد سردتر می شود، بنابراین کمتر این کار را انجام می دهم. اکنون، حتی وقتی درباره آنها می نویسم، فقط گهگاه "درد آنها را احساس می کنم".
اقیانوس ها در حال افزایش هستند و طوفان ها بیشتر خواهد بود. ممکن است ارتقاء سیستم های قدرت همانطور که همکار در جلسه پیشنهاد کرد، حداقل در ساختمان های لوکس - حداقل برای مدتی - امکان پذیر باشد. اما به تدریج انسان های بیشتری در مناطق خاموشی جهان زندگی خواهند کرد. و همانطور که از طوفان سندی آموخته ام، فراموش کردن آن بازندگان به طرز وحشتناکی آسان است. این امر، بهبود اثرات گرمایش جهانی را با راه حلی خطرناک می کند برخی از از ما بر فراز سیل ساکن شویم.
کتاب باربارا گارسون «پایین پله برقی: چگونه 99 درصد در رکود بزرگ زندگی میکنند» در بهار توسط نشر دابل دی منتشر میشود.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا