آنجا بود که خودم را در صبح یکشنبه گذشته، در کلیسای گود شپرد در بلوار سانتا مونیکا، در مراسم عشای ربانی با خواهرم و پدرم دیدم. مشکل من با مراسم عشای کاتولیک این است که گاهی اوقات پس از شنیدن چیزی که کشیش می گوید، ذهنم سرگردان است و به این افکار دیوانه وار فکر می کنم مانند اینکه چگونه کشتن مردم اشتباه است و اینکه شما مجاز به اعمال خشونت علیه یک انسان دیگر نیستم. بودن مگر اینکه در دفاع واقعی باشد.
حتی پاپ به درستی بیرون آمد و گفت: این جنگ در عراق یک جنگ عادلانه نیست و بنابراین گناه است.
این افکار در بقیه روز با من بود، از لحظه ای که کلیسا را ترک کردم و از کنار بی خانمان ها رد شدم و التماس برای تغییر کردم (از هر شش کودک آمریکایی که در فقر زندگی می کند یکی دیگر از خشونت ها است)، تا خیابان های اطراف تئاتر کداک. معترضان ضدجنگ دستگیر میشدند که من با لیموزین تحت حمایت استودیو در حال رانندگی بودم.
برنامهای برای بردن جایزه اسکار برای «بولینگ برای کلمباین» نداشتم (هیچ فیلم مستندی که بعد از «وودستاک» موفقیت بزرگی در گیشه داشته باشد، برنده نشده بود) و بنابراین هیچ سخنرانی آمادهای نداشتم. به هر حال من زیاد اهل تهیه سخنرانی نیستم و علاوه بر این، در روزهای منتهی به اسکار جوایزی دریافت کرده بودم و از همان اظهارات پذیرش استفاده می کردم. زمانی که در چنین دوران ساختگی زندگی می کنیم، از نیاز به فیلم های غیرداستانی صحبت کردم. ما یک رئیس جمهور ساختگی داریم که با نتایج انتخاباتی ساختگی انتخاب شده است. (اگر هنوز معتقدید که 3,000 یهودی آمریکایی مسن - که بسیاری از آنها بازماندگان هولوکاست بودند - در سال 2000 در غرب پالم بیچ به پت بوکانان رای دادند، پس شما یک جانباز واقعی برای زیبایی داستان هستید!) او اکنون جنگی برای یک داستان ساختگی انجام می دهد. دلیل (ادعای این که صدام حسین دارای ذخایر سلاح های کشتار جمعی است در حالی که در واقع ما آنجا هستیم تا دومین منبع بزرگ نفت جهان را بدست آوریم).
خواه کاهش مالیاتی باشد که به عنوان هدیه ای به طبقه متوسط داده می شود یا میل به حفر چاله در طبیعت آلاسکا، ما به طور مداوم با داستان های ساختگی یکی پس از دیگری از کاخ سفید بوش بمباران می شویم. و به همین دلیل مهم است که فیلمسازان داستان های غیرداستانی بسازند تا همه دروغ های کوچک افشا شود و به مردم اطلاع داده شود. مردم ناآگاه در یک دموکراسی یک راه مطمئن برای پایان دادن به دموکراسی کم یا اصلاً بدون دموکراسی است.
این چیزی است که من مدتی است می گویم. به نظر می رسد میلیون ها آمریکایی موافق هستند. کتاب من «سفید مردان احمق» هنوز در فهرست پرفروشترینها در رتبه اول قرار دارد (اکنون 1 هفته است که در آن فهرست قرار دارد و پرفروشترین کتاب غیرداستانی سال است). «بولینگ برای کلمباین» تمام رکوردهای باکس آفیس یک مستند را شکست. وب سایت من در حال حاضر روزانه 53 میلیون بازدید دارد (بیش از سایت کاخ سفید). نظرات من در مورد وضعیت کشور نه ناشناخته است و نه در حاشیه، بلکه با نظر اکثریت جریان اصلی وجود دارد. اکثریت آمریکایی ها، طبق نظرسنجی ها، خواهان قوانین زیست محیطی قوی تر هستند، از رو در مقابل وید حمایت می کنند و نمی خواهند بدون حمایت سازمان ملل و همه متحدان ما وارد این جنگ شوند.
این جایی است که کشور در آن قرار دارد. لیبرال است، برای صلح است و فقط به طور ضمنی از رهبر خود حمایت می کند، زیرا زمانی که در جنگ هستید و می خواهید بچه هایتان زنده از عراق برگردند، قرار است این کار را انجام دهید.
در وقفه تبلیغاتی قبل از معرفی بهترین مستند اسکار، ناگهان به این فکر کردم که شاید این جامعه از اهالی سینما نیز بخشی از آن اکثریت آمریکایی هستند و ممکن است به فیلم من رای داده باشند، که تا حدی به دولت بوش می پردازد. برای دستکاری افکار عمومی با ترس، تا بتواند اعمال تجاوزکارانه خود را علیه جهان سوم انجام دهد. من به طرف نامزدهای همکارم خم شدم و به آنها گفتم که آیا باید برنده شوم، می خواهم چیزی در مورد پرزیدنت بوش و جنگ بگویم و آیا آنها مایلند به من روی صحنه بپیوندند؟ به آنها گفتم که احساس میکنم از قبل با موفقیت فیلم لحظهای را سپری کردهام و دوست دارم صحنه را با من به اشتراک بگذارند تا آنها هم بتوانند لحظههایشان را داشته باشند. (همه آنها فیلم های استثنایی ساخته بودند و من می خواستم مردم این فیلمسازان را ببینند و امیدوارم بروند فیلم آنها را ببینند.)
همه آنها موافق بودند.
لحظاتی بعد، دایان لین پاکت را باز کرد و برنده را اعلام کرد: «بولینگ برای کلمباین». تمام طبقه اصلی برای تشویق ایستاده از جای خود بلند شد. وقتی به نامزدهای دیگر اشاره کردم که به من و همسرم (تهیه کننده فیلم) روی صحنه بپیوندند، بی اندازه متاثر و متواضع شدم.
سپس آنچه را که تمام هفته در آن مراسم اهدای جوایز دیگر گفته بودم، گفتم. حدس میزنم چند نفر دیگر هم شنیده بودند که من این حرفها را میزنم، زیرا قبل از اینکه اولین جملهام را درباره رئیسجمهور ساختگی تمام کنم، چند نفر (بعضی گزارش دادند که درست در سمت چپ من «ایستادهها» بود) در نزدیکی یک میکروفن، چند نفر را شروع کردند. فریاد بلند سپس گروهی در بالکن بالایی به آن ملحق شدند. چیزی که برای من بسیار گیج کننده بود، در ادامه سخنانم این بود که می توانستم این صدا را بشنوم، اما به طبقه اصلی نگاه کردم، حتی یک نفر را ندیدم که هو می کند. اما پس از آن اکثریت حاضر در بالکن - که از اظهارات من حمایت می کردند - شروع به هو کردن غرغرها کردند.
همه اینها تبدیل به یک صدای هولناک از فریادها، هلهلهها و تمسخرها شد. و تمام چیزی که فکر می کنم این است: "هی، من برای این لباس پوشیدم؟"
من سعی کردم آخرین خطم را بیرون بیاورم («هر وقت که پاپ و دیکسی چیکس را علیه خود داشتید، برای کاخ سفید زیاد نمیخواهید») و ارکستر آهنگ خود را برای پایان دادن به غوغا انجام داد. (چند نفر از اعضای ارکستر بعداً نزد من آمدند و عذرخواهی کردند و گفتند که میخواستند حرف من را بشنوند.) من 55 ثانیه، 10 ثانیه بیشتر از حد مجاز، رفته بودم.
مناسب بود؟ از نظر من، چیز نامناسب این بود که اصلاً چیزی نگویم یا از نماینده، وکیلم و طراح لباسم - سیرز روباک - تشکر کنم. من فیلمی درباره تمایل آمریکایی ها به استفاده از خشونت هم در خانه و هم در سراسر جهان ساختم. اظهارات من دقیقاً با آنچه فیلم من در مورد آن بود مطابقت داشت. اگر فیلمی در مورد پرندگان یا حشرات داشتم، در مورد پرندگان یا حشرات صحبت می کردم. من فیلمی درباره اسلحه و سنت آمریکایی ها در استفاده از آن علیه جهان و یکدیگر ساختم.
و همانطور که به سمت صحنه می رفتم، هنوز به درس های آن صبح در مراسم عشای ربانی فکر می کردم. در مورد اینکه چگونه سکوت، زمانی که اشتباهات مرتکب شده را مشاهده می کنید، همان ارتکاب آن اشتباهات است. و بنابراین من از وجدان و قلبم پیروی کردم.
در راه بازگشت به خانه به فلینت، میشینه، روز بعد از اسکار، دو مهماندار به من گفتند که چگونه بدون پرواز یک شبه در فلینت گیر کرده اند - و به دلیل اینکه ساعتی حقوق دریافت می کنند، فقط 30 دلار در روز درآمد داشتند. .
گفتند این را به من می گویند به این امید که به دیگران بگویم. زیرا آنها و میلیون ها نفر مانند آنها صدایی ندارند. آنها نمیتوانند مفسر اخبار کابلی مانند گروه ژنرالهای بازنشستهای باشند که در تمام هفته تماشا میکردیم. (آیا می توانیم از ارتش ایالات متحده بخواهیم که نیروهایش را از ABC/CBS/NBC/CNN/MSNBC/Fox خارج کند؟) آنها نمی توانند در شب اسکار فیلم بسازند یا با یک میلیارد نفر صحبت کنند. آنها اکثریت آمریکایی هستند که از آنها خواسته می شود پسران و دختران خود را به عراق بفرستند تا احتمالاً بمیرند تا دوستان بوش بتوانند نفت را دریافت کنند.
اگر من این کار را نکنم چه کسی به جای آنها صحبت خواهد کرد؟ این کاری است که من انجام میدهم یا سعی میکنم هر روز از زندگیام انجام دهم، و 23 مارس 2003 - اگرچه یکی از بزرگترین روزهای زندگی من بود و افتخاری که مدتها دوستش خواهم داشت - تفاوتی نداشت.
به جز اینکه من اشتباه کردم که آن را در یک کلیسا شروع کردم.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا