در یک روز زمستانی در بوستون در سال 1773، تظاهرات هزاران نفری در سالن فنویل برای اعتراض به مالیات جدید استعماری بریتانیا که بر چای وضع شده بود، به لحظه ای نمادین در پیش از تاریخ انقلاب آمریکا تبدیل شد. برخی از تظاهرکنندگان - که خود را پسران آزادی نامیدند - سالن را ترک کردند و سوار سالن شدند دارتموث، یک کشتی حامل چای، و آن را به دریا انداخت.
یکی از عجیبترین ویژگیهای مهمانی چای بوستون، که جمعیت فعلی پوپولیستهای تیپارتی ما از آن الهام میگیرند، این است که تعدادی از آن فعالان چریکی که مدتها پیش لباس سرخپوستان موهاوک میپوشیدند، خشم خود را با فریادهای جنگی هند تخلیه میکردند. و حمل تاماهاوک برای برش دادن کیسه های چای. این بالماسکه دارای دوگانگی اساسی بود که از آن زمان مشخصه خیزش های پوپولیستی بوده است. به هر حال، اگر در اواخر قرن هجدهم آمریکا، هندیها قبلاً به عنوان نماد مردمی تحت ستم عمل میکردند و برای استفاده دیگرانی که احساس میکردند خود را سرکوب میکردند، مناسب بود، اجداد آن میهنپرستان بوستون نیز موفق شده بودند. بخش قابل توجهی از بومیان آمریکای منطقه را به دنبال خود بزرگ بینی خود نابود کنند.
جنبش تی پارتی امروز، مانند بسیاری از پیشینیان «پوپولیستی» خود، خانه تناقض است، شبکه ای گیج کننده از احساسات، ایده ها و نهادهای سیاسی متقاطع. با این حال، آنچه آن را قویاً به گذشته پوپولیستی که تا بندر بوستون کشیده میشود، مرتبط میکند، حس نقض است: «به من پای نزنید».
علیرغم مقاومت مکرر در برابر تحمیلهای نیروهای قدرتمند بیرونی - نخبهستیزی برای همه این شورشها بدیهی است - جنبشهای پوپولیستی درباره اینکه آن نیروها چه بودند و چه باید کرد تا مردم از زیر یوغ خود رها شوند، تفاوت زیادی داشتند. به عنوان مثال، شایان ذکر است که فراخوانی قبلی از حزب چای بوستون در یک راهپیمایی در سال 1973 بر روی یک ماکت از دارتموث - تجمعی برای ترویج استیضاح رئیس جمهور ریچارد نیکسون.
در طول تاریخ آمریکا، غریزه پوپولیستی، که اکنون در جنبش تی پارتی احیا شده است، بین میل به دگرگونی، و ایجاد نظم جدیدی از چیزها، و میل به احیای یک قدیمی آرزو شده (یا تصور شده) در نوسان بوده است. سفارش.
قبل از جنگ داخلی، یکی از این جنبشها که هر دوی این انگیزهها را جلب کرد، به صورت محاورهای «هیچ چیز نمیدانم» نامیده میشد (نه برای هر ضد روشنفکری، بلکه به این دلیل که اعضای آن عمداً بسیاری از کارهای خود را مخفیانه انجام میدادند - بنابراین، اگر مورد سؤال قرار میگرفت، دستورالعمل دریافت میکردند. برای گفتن، "من چیزی نمی دانم"). «هیچچیز گرایی» میل به حرکت رو به جلو و عقب را در یک زمان تراوش کرد. در طول دهههای 1840 و 1850، بخش زیادی از کشور، شمال و جنوب را در بر گرفت. آب نبات های «هیچ چیز نمی دانم»، خلال دندان «نمی دانم» و کالسکه های «نمی دانم» بودند.
به زودی، جنبش به یک حزب سیاسی ملی تبدیل شد، حزب آمریکایی، که برای کشاورزان کوچک، تجار کوچک و کارگران جذاب بود. جذابیت آن دوچندان بود. این حزب به شدت با مهاجرت کاتولیک های ایرلندی و آلمانی به ایالات متحده (و همچنین مهاجران چینی و شیلیایی که در مزارع طلای کالیفرنیا کار می کردند) مخالفت کرد. با این حال، در شمال، برده داری را نیز محکوم کرد. به عنوان تخته در یک برنامه سیاسی، بومی گرایی و ضد برده داری ممکن است یک زوج عجیب به نظر برسد، اما در ذهن پیروان حزب، آنها در لگن به هم پیوسته بودند. همانطور که Know-Nothings آن را دید، پاپی و نخبگان کشاورز برده دار جنوب هر دو برای تضعیف جامعه دموکراتیک از مردان بی ارباب توطئه کردند.
به خاطر داشته باشید که تفکر توطئهآمیز مدتهاست که عمیقاً در جنبشهای پوپولیستی آمریکا (مانند تی پارتی امروز) جا افتاده است. در آمریکای معترض قرن نوزدهم، توطئه های ادعایی سلسله مراتب واتیکان یکی از ویژگی های مکرر زندگی سیاسی بود. در شمال، موجی از جنایت و افزایش «امداد ضعیف» و دیگر اشکال وابستگی - از جمله کار مزدی، که با ورود سیل مهاجران کاتولیک فقیر همراه بود - به نظر میرسید که وعده آمریکا برای جامعهای آزاد را تهدید کند. افراد برابر و متکی به خود (که ظاهراً برای نخبگان کشیش کلیسای کاتولیک بسیار مضر هستند). در جنوب برده، جایی که اعتقاد بر این بود که کلاس استاد سخت در حال کار برای براندازی قانون اساسی است، بدیهی است که دسیسه های توطئه آمیز در جریان بود. در اواسط دهه 1850، اکثر "هیچ چیزها" در شمال به حزب تازه متولد شده جمهوری خواه راه پیدا کردند که خصومت با برده داری را با شکل ملایم تری از ضد کاتولیک ترکیب می کرد.
پوپولیسم با "P" بزرگ، شورش بزرگ اقتصادی و سیاسی در یک سوم پایانی قرن نوزدهم که روستاهای آمریکا را از جنوب پنبه ای تا دشت های بزرگ و کوه های راکی غرب را پوشانده بود، دوگانگی متمایز خود را به همراه خواهد داشت. حزب مردم سرمایه داری شرکتی و مالی را به دلیل تخریب معیشت و زندگی کشاورزان و صنعتگران مستقل متهم کرد. همچنین به شرکتهای بزرگ به دلیل براندازی پایههای دموکراسی با تسخیر هر سه شاخه حکومت و تبدیل آنها به ابزارهای اجباری حکومت توسط یک پلوتوکراسی جدید حمله کرد. پوپولیست ها گاهی آنچه را «ضد انقلاب» آمریکایی می نامیدند به توطئه های توطئه آمیز «ماهی شیطان بزرگ وال استریت» نسبت می دادند که مظنون به تبانی با نخبگان بریتانیای کبیر برای خنثی کردن انقلاب آمریکا بودند.
با این حال، راهحلهای پیشنهادی به ندرت مربوط به لودیتها بود. اینها در عوض بسیاری از اصلاحات اساسی قرن آینده را پیش بینی کردند، از جمله یارانه های دولتی برای کشاورزان، مالیات بر درآمد فارغ التحصیلی، انتخاب مستقیم مجلس سنا، هشت ساعت کار روزانه، و حتی مالکیت عمومی راه آهن و خدمات عمومی. پوپولیستها، یک جنبش غمانگیز محرومشدگان، در آرزوی احیای جامعهای متشکل از تولیدکنندگان مستقل، جهانی بدون پرولتاریا و بدون اعتمادهای شرکتی بودند. با این حال، آنها همچنین چیزی جدید و دگرگون کننده را متصور شدند، یک "مشترک المنافع تعاونی" که از رقابت وحشیانه و استثمار سرمایه داری بازار آزاد بگریزد.
دشت بزرگ کینه
برای چهار دهه بعد، پوپولیسم قاطعانه در برابر سرمایه داری شرکتی باقی ماند و به شدت به خشم خود از بیگانگان قدرتمند و همچنین تمایل به توطئه افکنی ادامه داد. با این حال، در طول دهه 1930، مکان مرکز توطئه از وال استریت و شهر لندن به مسکو و حتی نیو دیل واشنگتن تغییر کرد. ضد کمونیسم یک عنصر جدید به سیاست ترس و پارانویا در حال حاضر آشفته آمریکا اضافه کرد، عنصری سمی که دو دهه پس از فروریختن دیوار برلین هنوز تخیل تی پارتی را شعله ور می کند.
در طول مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری سال 1936، در بحبوحه رکود بزرگ، سه جنبش پوپولیستی - باشگاه های "ثروت ما را به اشتراک بگذارید" سناتور هیوی لانگ سناتور لوئیزیانا، اتحادیه عدالت اجتماعی که توسط "کشیش رادیویی" کاریزماتیک، پدر چارلز ای. کوفلین و فرانسیس تشکیل شد. کمپین تاونسند برای حقوق بازنشستگی دولت برای افراد مسن - هر چند کوتاه و ناراحت کننده، برای تشکیل حزب اتحادیه متحد شد. این حزب از سمت چپ در مقابل رئیس جمهور فرانکلین روزولت قرار گرفت و ویلیام لمکه، نماینده کنگره داکوتای شمالی، سخنگوی سابق کشاورزان رادیکال را به عنوان نامزد ریاست جمهوری خود معرفی کرد. (نامزد معاون رئیس جمهور یک وکیل کارگری از بوستون بود.)
حزب اتحاد نارضایتی گسترده ای از شکست نیو دیل روزولت برای تسکین پریشانی و بی عدالتی اقتصادی ابراز کرد. سناتور لانگ، آخرین فرد در صف طولانی عوام فریبهای پوپولیست جنوبی، از روزگاری که فرماندار لوئیزیانا بود، از قدرت بارونهای زمین، «پولکراتها» و نفت بزرگ انتقاد میکرد. طرح "ثروت ما را به اشتراک بگذارید" او خواستار مستمری و آموزش عمومی برای همه و همچنین مالیات های مصادره ای بر درآمدهای بیش از یک میلیون دلار، حداقل دستمزد و پروژه های خدمات عمومی برای ایجاد شغل برای بیکاران شد. طرح تاونسند برای حل بیکاری و فقر پیری با ارائه حقوق بازنشستگی ماهانه 1 دلاری دولتی، که از طریق مالیات بر کسب و کار تامین می شود، برای همه افراد بالای 200 سال طراحی شده بود. دعوا علیه "انگلی" ربوی و غیر مسیحی آن.
اما لانگ و به خصوص کوفلین در تلاش بودند تا شکل رادیکالیسم خود را از جمع گرایی و الحاد تهدید قرمز متمایز کنند. پدر کوفلین از اتحادیه های کارگری و دستمزد عادلانه حمایت کرد. با این حال، او دشمن سرسخت اتحادیه کارگران اتومبیل متحد متمایل به چپ بود و اعتصابات تحصن را که پس از پیروزی قاطع روزولت در انتخابات ریاست جمهوری 1936 مانند آتش سوزی در دشت گسترش یافت را محکوم کرد، زیرا کارگران در سراسر کشور همه چیز را اشغال کرده بودند. از کارخانه های خودرو گرفته تا فروشگاه های بزرگ که خواستار به رسمیت شناختن اتحادیه هستند.
در واقع، در آدرس های رادیویی و روزنامه اش، عدالت اجتماعی، کشیش درباره توطئه نامتناسب بلشویک ها و بانکداران که هدفشان خیانت به آمریکا بود، فریاد زد. او در نهایت به هشدارهای خود در مورد یک کابال وال استریت رنگی از یهودستیزی اضافه کرد. همدردی فزاینده او برای نازیسم چندان تکان دهنده نبود. به هر حال فاشیسم ریشه در یک نسخه اروپایی از پوپولیسم داشت که نشان دهنده انزجار پس از جنگ جهانی اول از خودخواهی و بی کفایتی نخبگان حاکم جهان وطن، یک ناسیونالیسم نژادپرستانه و نفرت از بانکداران و به ویژه بلشویک ها بود.
پیروان لانگ و کوفلین از تجارت بزرگ متنفر بودند و دولت بزرگ، حتی اگر دولت بزرگ - به هر حال در آن زمان - تجارت بزرگ را به دست می گرفت. برای آنها، "روی من پا نزن" به معنای دفاع از اقتصادهای محلی، قوانین اخلاقی سنتی، و شیوه های زندگی تثبیت شده ای بود که به نظر می رسید به طور فزاینده ای توسط شرکت های ملی و همچنین بوروکراسی های دولتی که تحت نیو دیل گسترش یافتند، در معرض خطر قرار گرفتند. سخنرانی مبارزات انتخاباتی حزب اتحادیه مملو از ارجاعات به «مرد فراموش شده» بود، تصویری که روزولت برای اولین بار از طرف فقرای کارگر از آن استفاده کرد.
در سالهای آینده، تصاویر خویشاوندی در دوران آشفتگی در اواخر دهه 1960 در درخواستهای نیکسون از «اکثریت خاموش» «آمریکای میانه» و اخیراً در احساس جریحهدار طرد شدن تیپارتی دوباره ظاهر میشد. پوپولیسم «مرد فراموش شده» سیاست خشمگین کینه توزی آمریکاییهایی که موقعیت نامطمئن داشتند علیه بلوکهای قدرت سازمانیافته جامعه صنعتی مدرن: تجارت بزرگ، کارگر بزرگ و دولت بزرگ را منتقل میکرد.
نژاد، نارضایتی، و ظهور پوپولیسم محافظه کار
در طول نیم قرن گذشته پوپولیسم پیوسته به سمت راست حرکت کرده است و هرچه بیشتر ترمیمگراتر و کمتر دگرگونکنندهتر شده است، هر چه بیشتر ضد جمعگرایانهتر و کمتر ضد سرمایهداری شده است. آنچه در پوپولیسم سبک قدیمیتر مضامین فرعی بود - ارتدکس مذهبی، شوونیسم ملی، نژادپرستی فوبیا، و سیاست ترس و پارانویا - در زمان ما به منصه ظهور رسیده است. حداقل به طور کلی، هر دو شورش بری گلدواتر و جورج والاس در دهه 1960 این مسیر را نشان دادند.
گلدواتر، سناتور آریزونا و نامزد جمهوری خواهان در سال 1964 برای ریاست جمهوری، یک «شورش»؟ بله، اگر محکومیت نخبگان بیش از حد لیبرال را که حزب جمهوری خواه را اداره می کنند، در نظر داشته باشید، کسانی که از دید او، نماینده دنیای کلوپی از بانکداران آیوی لیگ، سیاستمداران فاسد، اربابان رسانه ها و «تک جهانی ها» بودند. یا نحوه معاشقه او با انجمن عجیب جان برچ (که پرزیدنت دوایت آیزنهاور را "عامل فداکار و آگاه حزب کمونیست" می نامید و در مورد توطئه قرمز برای تضعیف ذهن آمریکایی ها از طریق فلوردار کردن منبع آب هشدار می داد را در نظر بگیرید). یا آمادگی نگران کننده سناتور برای تهدید به فشار دادن دکمه هسته ای در دفاع از «آزادی» که می توان آن را نسخه جنگ سرد «به من پای نزن» در نظر گرفت.
مهمتر از همه، گلدواتر نماد سیاست امروز دولت محدود بود. در مخالفتش با قانون حقوق مدنی، او را میتوان «دهنده» اصلی نامید - یعنی نقلقولکنندهای از متمم دهم قانون اساسی، که تمام اختیاراتی را که صراحتاً به دولت فدرال اعطا نشده است، برای ایالتها محفوظ میدارد. مانع از تمام تلاش های واشنگتن برای اصلاح بی عدالتی اجتماعی یا اقتصادی می شود. برای گلدواتر، غیرقانونی شدن جیم کرو، نقض حقوق ایالت ها بود که طبق قانون اساسی حمایت شده بود. علاوه بر این، او دشمن سرسخت همه اشکال جمعگرایی، از جمله اتحادیهها و دولت رفاه بود.
از آنجایی که اپوزیسیون گلدواتر پایه های خود را در خاک سرسبز Sunbelt غرق می کرد، تمایل آن برای بازگرداندن نظم قدیمی تر چیزها محسوس بود. در زمانی که لیبرالیسم نیو دیل ارتدوکس حاکم بود، انگیزه های ارتجاعی سناتور به طرز شگفت انگیزی از جریان اصلی دور شده بود و در واقع بسیار عجیب به نظر می رسید.
عناصر شورشی گلدواتر گروهی از شورشیان بودند که موقعیت عجیبی داشتند. برخلاف گروههای متوسط رو به زوال که جذب حزب اتحادیه شدهاند، آنها عمدتاً از یک قشر در حال رشد کمربند آفتابی میآمدند، طبقه متوسط جدیدی که به طور قابلتوجهی از مجتمعهای صنعتی- نظامی در حال رشد تغذیه میشد: تکنسینها و مهندسان، توسعهدهندگان املاک، مدیران میانی و سطوح متوسط. کارآفرینانی که از نفوذ دولت بزرگ ناراحت بودند در حالی که در واقع به طور قابل توجهی به آن وابسته بودند.
آنها را می توان به عنوان مدرنیست های مرتجع توصیف کرد که لیبرالیسم برای آنها تبدیل به کمونیسم جدید شده بود. چقدر تکان دهنده بود که این "فرهنگ" آریزونا - او خیلی بیشتر از جان مک کین (اگر تا به حال چنین کرده باشد) این برچسب را داشت - نامزدی جمهوری خواهان را در یک درگیری با هیئت رئیسه به رهبری نلسون راکفلر، فرماندار نیویورک، به دست آورد. تا آن زمان حزب را اداره می کرد. ممکن است تی پارتی امروز کاری مشابه انجام دهد؟
جورج والاس فرماندار آلاباما را به عنوان حلقه مفقوده دیگر پوپولیسم اقتصادی سال گذشته و پوپولیسم فرهنگی اواخر قرن بیستم در نظر بگیرید. او یکباره یک نخبه ستیز، یک پوپولیست، یک نژادپرست، یک شوونیست و تریبون سیاست انتقام جویی و کینه توزی بود. "تفکیک اکنون، جداسازی فردا، جداسازی برای همیشه": جمله ای که در مراسم تحلیف وی به عنوان فرماندار در سال 1963 بیان شد که نشانه سرپیچی او از انقلاب حقوق مدنی و اتحاد آن با دولت فدرال است. بدون تردید، این نشان دهنده نژادپرستی ستیزه جویانه حامیان تخت سنگی او بود.
با این حال، درخواست او بسیار عمیق تر از این بود. کل جریان سیاسی او درگیر دفاع از خاک آمریکای یقه آبی بود. او نیز مانند هوی لانگ، نسبت به وضعیت نامناسب اقتصادی رای دهندگان طبقه پایین خود حساس بود. او به عنوان فرماندار از افزایش هزینه های ایالتی برای آموزش و بهداشت عمومی، افزایش حقوق معلمان مدارس و کتاب های درسی رایگان حمایت کرد. هنگامی که او در سال 1968 به عنوان یک نامزد حزب ثالث نامزد ریاست جمهوری شد، خواستار افزایش امنیت اجتماعی و مدیکر شد. در اواخر سال 1972، والاس حقوق بازنشستگی و غرامت بیکاری را در آلاباما افزایش داد.
با این حال، او با تمجید از روحیه سخت کوشی آن و آنچه امروزه به عنوان «ارزش های خانوادگی» شناخته می شود، بسیار بیشتر از پیشنهاد اقدامات مشخص برای تضمین رفاه اقتصادی آن، از قلب سخت آمریکا دفاع کرد. والاس از گستاخی آگاهانه بوروکراتهای «تکسر» واشنگتن، بیتفاوتی «ملکههای رفاه» و بی تقوایی، انحطاط اخلاقی و بیوفایی کالج ممتاز مو بلند، سیگاری و ضد جنگ انتقاد کرد. دانش آموزان.
فراخوان های جنگ طلبانه برای قانون و نظم، حقوق ایالت ها، و میهن پرستی عضلانی، به احساسات بدخواهانه دامن زد که والاس را بیش از یک شخصیت منطقه ای تبدیل کرد. هنگامی که او در انتخابات مقدماتی دموکرات ها در سال 1964 (با حمایت انجمن جان برچ و شورای شهروندان سفید) نامزد شد، آرای قابل توجهی را نه تنها در جنوب عمیق، بلکه در ایالت هایی مانند ایندیانا، ویسکانسین و مریلند به دست آورد. نشانه جنوبی شدن سیاست آمریکا در زمانی که گسترش نسکار، موسیقی کانتری و بلوز فرهنگ آن را نیز جنوبی می کرد.
سرمایه گذاری والاس در سیاست شخص ثالث (در بلیت حزب مستقل آمریکایی که پیش بینی می شد) دموکرات ها را به وحشت انداخت که از از دست دادن بخشی از پایگاه یقه آبی خود می ترسیدند. او معاون رئیسجمهور هوبرت همفری را که در آن زمان برای ریاستجمهوری در برابر ریچارد نیکسون نامزد شد، و همچنین لیبرالهای شمالی بهطور کلی، «گروهی از لعنتآمیز و بددهنیها» - سایههایی از سناتور جو مک کارتی و دهه 1950 - نامید و قول داد. در صورت انتخاب شدن، دستکشها را در بیاورند و ویتنام شمالی را به عصر حجر بمباران کنند.
محبوبیت والاس این امکان را برای نیکسون آشکار کرد و جمهوری خواهان از زمان پایان بازسازی آنها را انکار کردند: اینکه در مسیر پیروزی کالج الکترال، ممکن است شروع به توسعه یک "استراتژی جنوبی" کنند. در این میان، فریاد پوپولیستی او مبنی بر اینکه "یک سکه تفاوت بین احزاب دموکرات و جمهوری خواه وجود ندارد" 10 میلیون رای، 13.5 درصد از کل و 46 رای در کالج الکترال برای او به ارمغان آورد. و این را به خاطر بسپارید: یک جمعیت 20,000 نفری در یک گردهمایی والاس در سال 1968 در مدیسون اسکوئر گاردن فروخته شده در شهر نیویورک شرکت کردند.
مالیات های من را زیر پا نگذارید
پس این تاریخ اپیزودیک و شطرنجی پوپولیسم آمریکا چه ربطی به تی پارتی دارد؟
در آغاز، جنبش تی پارتی به ما یادآوری می کند که خودپسندی اخلاقی، احساس سلب مالکیت، نخبه ستیزی، میهن پرستی بدخواهانه، پاکی نژادی، و ستیزه جویانه «به من پای نزن» که همیشه حداقل بخشی از ترکیبات پوپولیستی زنده و سالم هستند. با وجود همه پارانویای خارقالعادهای که اغلب با چنین موضعگیریهای احساسی همراه است، آنها از تجربیات واقعی صحبت میکنند - برای برخی، اضطراب اقتصادی، ناامنی، و از دست دادن. برای دیگران، از ترس عمیق تر از زوال شخصی، فرهنگی، سیاسی، یا حتی ملی و انحراف اخلاقی.
اگرچه چنین ترسها و احساساتی تا حدی میراث نظم لیبرال شرکتی هستند - یکی از جنبههای تاریک "پیشرفت" در سرمایهداری - در این لحظه پوپولیستی جدید، خود ضد سرمایهداری به سختی درنگ میکند. اگرچه خشم ناشی از کمک مالی بانک به پیشبرد انفجار تی پارتی کمک کرد، احساسات ضد تجارت بزرگ اکنون سایه کم رنگی از خود سابق آن است، موضوع فرعی جنبش در مقایسه با لحظه والاس. هوی لانگ یا پوپولیست ها
این به سختی تعجب آور است، زیرا، حداقل از نظر اقتصادی، سرمایه داری، طبق بررسی های اخیر در مورد عضویت در حزب چای، به بسیاری از آنها به خوبی خدمت کرده است. مانند حامیان گلدواتر در دهه 1960، کسانی که با جنبش تی پارتی همذات پنداری می کنند، عموماً از کل جمعیت ثروتمندتر هستند و احتمال بیشتری برای استخدام دارند. آنها همچنین ظاهراً تحصیلات بهتری دارند، بنابراین علاقه آنها به ضعف های فکری سارا پیلین ممکن است بیش از آنکه جهل چشم برانگیز باشد، موردی ناشی از کینه توزی نسبت به حرمت شکنی فرهنگی دو ساحلی باشد.
در کنار لفاظی عالی در مورد تهدید آزادی، یک حالت تدافعی تند و تنگ نظرانه در برابر هرگونه تهدید احتمالی توزیع مجدد درآمد که ممکن است به بدنه سیاست... و به همین ترتیب به جیب آنها نفوذ کند، نهفته است. "روی من پا نزن"، زمانی که یک فریاد جنگی شورشی به این شکل تبدیل شده است: "من مال خودم را دارم. جرات مالیات نداشته باشید." دولت، نه شرکت، اکنون دشمن انتخاب است.
پوپولیسم تی پارتی را نیز باید نوعی سیاست هویتی راست دانست. تقریباً کاملاً سفیدپوست، و به طور نامتناسبی مرد و مسن تر، طرفداران تی پارتی خشم عمیقی را از کسوف فرهنگی و تا حدی سیاسی آمریکا ابراز می کنند که در آن مردمی که شبیه آنها به نظر می رسیدند و می اندیشیدند غالب بودند (یک پژواک، به شیوه خود). ، از اندوه نادانان). یک رئیس جمهور سیاهپوست، یک رئیس زن مجلس، و یک رئیس همجنسگرای کمیته خدمات مالی مجلس نمایندگان، ظاهراً بیش از حد قابل تحمل هستند. اگرچه جنبشهای ضد مهاجرت و تی پارتی تا کنون تا حد زیادی متمایز باقی ماندهاند (حتی با وجود روابط رو به رشد)، آنها یک دستور زبان عاطفی مشترک دارند: ترس از جابجایی.
اما سیاست هویت به کنار، خشم تی پارتی بسیار فراتر از صفوف جنبش متواضع تی پارتی است. این موضوع با دیگر آمریکاییهایی که بهطور قابلتوجهی احساس میکنند که نخبگان سیاسی و اقتصادی که به قیمت تمام افراد دیگر به خودشان خدمت میکنند، آمریکاییها را شکست خوردهاند، طنینانداز میشود. سوال بزرگ این است که دقیقا چگونه (یا حتی اگر) آن خشم خصوصی و شخصی به خشم اخلاقی و سیاسی تبدیل شود. اگر وارثان جورج والاس و بری گلدواتر یا سارا پیلینز امروزی راه خود را داشته باشند، نتیجه یک مهمانی چای نخواهد بود.
استیو فریزر سردبیر اصلی آن است انجمن جدید کارگری، از بنیانگذاران پروژه امپراتوری آمریکا، نویسنده، مشارکت کننده TomDispatchو یک مورخ آخرین کتاب او است وال استریت: کاخ رویای آمریکا.
جاشوا بی فریمن تاریخ در دانشگاه سیتی نیویورک تدریس می کند. او در حال حاضر در حال تکمیل تاریخ ایالات متحده از زمان جنگ جهانی دوم به عنوان بخشی از تاریخ پنگوئن های ایالات متحده است.
این قطعه اقتباسی از مقاله ای است که در شماره پاییز 2010 این مجله منتشر خواهد شد. انجمن جدید کارگری.
[این مقاله برای اولین بار در Tomdispatch.com، وبلاگی از موسسه ملت، که جریان ثابتی از منابع جایگزین، اخبار و نظرات تام انگلهارت، سردبیر طولانی مدت در انتشارات را ارائه می دهد. یکی از بنیانگذاران پروژه امپراتوری آمریکا، نویسنده انتهای پیروزی فرهنگو سردبیر جهان به نقل از Tomdispatch: آمریکا در عصر جدید امپراتوری
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا