دوشنبه، 3 ژوئن. من و مونیک سیمارد از بالای یک تپه تماشا کردیم. در ابتدا، صحنه چندان عجیب نبود: گاز اشک آور، فرار مردم و دوباره برگشت. کمی شبیه صحنه حصار در شهر کبک در آوریل گذشته بود.
اما اینجا یک تفاوت وجود داشت. هنگامی که تیراندازی شروع شد، هیچ کس نمی دانست که آیا سربازان گلوله های واقعی شلیک می کنند یا خیر.
در بیشتر ساعات بعدازظهر، ایست های بازرسی در جاده اورشلیم و رام الله بسته بودند. فلسطینی هایی که در اورشلیم کار می کنند و در رام الله زندگی می کنند نمی توانند به خانه برگردند. با گذشت بعد از ظهر ناامیدی بیشتر شد. چند نفر جلو رفتند تا با نگهبانان صحبت یا بحث کنند.
در سفر با یک هیئت فرانسوی، ساعاتی قبل برای ملاقات وارد رام الله شده بودیم. اما پست های بازرسی پس از شلوغی مسافران صبحگاهی بسته شد. با نزدیک شدن به غروب، جمعیتی متشکل از صدها فلسطینی همچنان منتظر ورود مجدد به شهر بودند.
سربازان برای متفرق کردن آنها گاز اشک آور شلیک کردند. چند پسر جوانی که قبلا دیده بودم در حال جمع آوری سنگ بودند، شروع به پرتاب آنها به سمت سربازان کردند.
در آن زمان بود که سربازان شروع به تیراندازی کردند. مردم به هر طرف دویدند.
همانطور که به ما دستور داده بود، به آرامی دور شدیم.
مردی فریاد زد: «بیا، بیا». به ما دست تکان داد تا از گلوله های پشت ماشینی که در همان حوالی پارک شده بود، پناه ببریم.
همانطور که این تجربه برای ما فوق العاده بود، اینجا یک مراسم روزانه است. اوایل بعدازظهر شاهد بودیم که سربازان اسرائیلی تانک های خود را به این سو و آن سو می راندند و مردمی را که منتظر عبور از ایست بازرسی دیگر بودند پراکنده می کردند.
به نظر می رسید هیچ دلیل روشنی برای هر دو حادثه وجود ندارد.
امروز با دکتر مصطفی برغوثی از اتحادیه کمیته های امداد پزشکی فلسطین دیدار کردیم. به گفته برغوثی، این نمایش های ایست بازرسی صرفاً روشی برای آزار و اذیت و تحقیر فلسطینیان است.
مانند 5,000 دانشجوی دانشگاه Birzeit که در رام الله زندگی می کنند و باید از دو ایست بازرسی عبور کنند تا به مدرسه برسند - رفت و برگشت - هر روز یک کیلومتر پیاده روی در هر ایست بازرسی.
هیچ دلیل امنیتی برای این ایست بازرسی وجود ندارد. برغوثی می گوید: این فقط برای تحقیر فلسطینی ها و برانگیختن خشم بیشتر است. او اصرار دارد که اشغال به طور کامل ادامه می دهد: "راستش را بگویم، هیچ تشکیلات خودگردان فلسطینی وجود ندارد."
برغوثی استدلال می کند که آنچه ما شاهد آن هستیم الحاق کرانه باختری است – همان روندی که در سال 1948 در زمانی که دولت اسرائیل در سرزمین های قبلی فلسطین تأسیس شد. این جنگ شهرک سازی است و هدف نهایی الحاق کرانه باختری است.
او گفت که مبارزه کنونی تصمیم خواهد گرفت که آیا 2 کشور مستقل - اسرائیل و فلسطین - وجود خواهد داشت یا یک دولت آپارتاید اسرائیل.
سهشنبه، 4 ژوئن. انگار دیوار برلین در حال ساخت است. شب گذشته شاهد شلیک گاز اشک آور و تیراندازی سربازان به صف افرادی بودیم که در یک ایست بازرسی در جاده بین اورشلیم و رام الله منتظر بودند. امروز صبح دوباره آنجا بودیم و با مردم در صف منتظر بودیم.
هیئت ما ساعت 7 صبح هتل را ترک کرد تا به کنفرانسی که برای ساعت 10:30 در رام الله برنامه ریزی شده بود برسیم. فقط 10 کیلومتر دورتر بود، اما ما به سختی به موقع رسیدیم. این سفر سه ساعت طول کشید. خسته کننده، اذیت کننده. اما تجربه ما در اینجا برای زنانی که در ایست بازرسی با آنها صحبت کردیم، واقعیت روزانه است.
یک زن که در میان جمعیت در برابر ما قرار گرفت، گفت: "ما نمی توانیم نفس بکشیم." ما نمی توانیم کار کنیم - نمی توانیم از خانواده هایمان مراقبت کنیم. جان ما را گرفته اند.»
پس از نود دقیقه انتظار، نیمی از مردم به عقب برگشتند. امروز آنها فقط به خارجی ها و افرادی که در رام الله زندگی می کردند اجازه ورود می دادند. فردا کی میدونه
ما با دندانپزشکی آشنا شدیم که در اورشلیم زندگی می کند و در رام الله کار می کند. او به ما گفت: "این فقط وحشتناک است." به آنها گفتم بیمارانم در آن طرف منتظر من هستند. اما آنها اهمیتی نمی دهند.»
او مانند هر کس دیگری در اینجا از ما خواست تا به مردم کانادا بگوییم چه اتفاقی دارد می افتد. او از اسرائیلیها خشمگین است و - مانند خیلیها در اینجا - خشم او با یهودستیزی عجین شده است. او توضیح می دهد: «آنها رسانه ها را کنترل می کنند.
باید اعتراف کنم که در میان این مردم ناامید عرق ریختم، قصد نداشتم به او بگویم که من نیز یهودی هستم. یا اینکه مشکل این نیست که یهودیان "رسانه ها را کنترل می کنند" - بلکه مشکل این است که دولت اسرائیل و حامیان آن در سراسر جهان در رساندن پیام خود درخشان هستند.
یک مثال. دیروز متوجه شدم که حق بازگشت پناهندگان دلیلی برای رد پیشنهادهای کمپ دیوید توسط فلسطینیان نیست. (در غرب بطور گسترده گزارش نشده است.) در عوض، اسرائیلی ها حاضر نشدند فلسطینی ها مرزهای خود را کنترل کنند. آنها در واقع کنترل بیت المقدس شرقی را واگذار نمی کردند. مهمتر از همه، برای محافظت از اعتبار عرفات، فلسطینی ها خواستار کنترل مشترک حرم الشریف بودند - یکی از مقدس ترین مکان های اسلام، که همچنین تصور می شود که حاوی ویرانه های مقدس ترین معبد یهودیت است. اما اسرائیلی ها تکان نمی خوردند.
عمیق ترین نفرتی که من امروز دیدم در میان فلسطینی های صف نبود. این در بیان یک سرباز اسرائیلی ظاهر شد. او به سمت خط ما رفت و به ما دستور داد که به عقب برگردیم. یک بار با چنان بغضی جلوی ما تف کرد که من برای اولین بار واقعاً ترسیدم.
دیروز با آدام کلر، یک فعال یهودی از گروه صلح گوش شالوم ملاقات کردیم. او به طرز وحشتناکی خسته به نظر می رسید.
او به ما گفت: «خیلی سخت است. من مانند همه اسرائیلیها از بمبگذاران انتحاری میترسم. ما هر روز با این ترس زندگی می کنیم، هرگز نمی دانیم که آیا ما یا خانواده هایمان قربانی یک بمب گذاری خواهیم شد یا خیر. اما چیزی که مرا متفاوت می کند این است که می فهمم این تنها راهی است که فلسطینی ها احساس می کنند می توانند در برابر بی عدالتی وحشتناکی که توسط دولت من بر آنها تحمیل می شود، مقابله کنند.
او می گوید که اکثر اسرائیلی ها بیشتر از آنچه در نیویورک یا پاریس می گذرد، می دانند تا زندگی روزمره در رام الله. بیشتر رسانه های اسرائیلی به یک ماشین تبلیغاتی جنگ تبدیل شده اند. اسرائیلی ها وحشت زده شده اند و این به نفع سیاست های شارون است.
اکثر فلسطینی هایی که با آنها صحبت کرده ایم با بمب گذاران انتحاری موافق نیستند و حتی احساس می کنند که آنها به آرمان فلسطین آسیب می رسانند. اما بسیاری آنها را محکوم نمی کنند. یکی از مقامات غیردولتی به ما گفت که فلسطینی ها فرهنگ مقاومتی را توسعه داده اند که شامل "عاشقانه ایثار" است. او می گوید کسانی که باید محکوم شوند کسانی هستند که جوانان را به عنوان بمب گذار انتحاری استخدام می کنند و از ناامیدی آنها برای اهداف سیاسی سوء استفاده می کنند.
آدام در یک موقعیت ظاهراً ناامید کننده داستانی از امید را برای ما تعریف می کند: او تصمیم گرفت به یک دوست عرب کمک کند که مجبور شد از شغل خود به عنوان آشپز فرار کند، زیرا کار برای اتباع فلسطینی در اسرائیل غیرقانونی شد. زمانی که آدام به بانک رفت تا مبلغی را به دوست خود در رام الله ترتیب دهد، متوجه شد که بسیاری از اسرائیلی ها همین کار را انجام می دهند.
او گفت: «شاید این روابط فردی بین اسرائیلی ها و فلسطینی ها بتواند ما را امیدوار کند. اما بعد از آن عمه ام داستان هایی برای من تعریف کرد که چگونه برخی از بدترین ضد یهود در لهستان یهودیانی را که شخصاً می شناختند از نازی ها پنهان کردند.
من دلیلی برای امیدواری در افرادی که در اینجا ملاقات می کنم پیدا می کنم - افرادی که در بسیاری از سازمان های غیردولتی کار می کنند که به نظر می رسد بیشتر خدمات و زیرساخت های اجتماعی را ارائه می دهند. بیشتر در این مورد به زودی.
فردا میریم غزه.
ژوئن 5.
صبح امروز، همانطور که احتمالا می دانید، یک بمب گذاری انتحاری دیگر رخ داد. این یک خودروی بمب گذاری شده بود که در کنار یک اتوبوس منفجر شد و حداقل 18 نفر کشته شدند. ما در راه غزه بودیم که این اتفاق افتاد و به دلیل بسته بودن تمام ایست های بازرسی، برگشتیم.
راننده ما که یک فلسطینی بود، وحشت مردم عادی را اینجا بیان کرد. "هیچ کس نمی داند که در آینده چه اتفاقی قرار است بیفتد. من 44 سال است که اینجا زندگی می کنم و هیچ وقت اینقدر بد نبوده است. قبلاً جنگ بود، اما اکنون همه از نوزاد تازه متولد شده تا زن 100 ساله تحت تأثیر قرار گرفته اند.»
دیشب با پسرعموی یک بمب گذار انتحاری آشنا شدم.
گروه ما در حال برگزاری یک گفتگوی آبجو و برنامه ریزی برای چند روز آینده بود.
اسیل، دانش آموز فلسطینی در گروه ما ناگهان می پرسد: "آیا دوست داری با والدین یک بمب گذار انتحاری ملاقات کنی؟" کمی مات و مبهوت به سمتش برگشتیم. چگونه این کار را انجام دهیم؟
او به مردی که پشت میز کناری است و به زبان عربی با او گپ می زد اشاره می کند. او پسر عموی عامل انتحاری است. ما از مردی دعوت کردیم که احمد را صدا کنم تا با ما صحبت کند.
او گفت که احساس بسیار بدی نسبت به پسر عمویش دارد. او توضیح داد که تمام خانواده بزرگ پس از بمباران در رنج بودند. که بعد از آن خانواده احساس کردند این مرد جوان کمی با آنها متفاوت است، شاید به راحتی دستکاری شود. با این حال، قبل از بمباران، آنها فکر نمی کردند که او چنین کاری انجام دهد.
پسر عمویش چند هفته قبل کارش را از دست داده بود، اما او گفت: «من هم به خاطر اسرائیلیها کارم را از دست دادم، خیلیها کارشان را از دست دادهاند و چنین کاری نکردهاند.»
احمد نگران است که جهان مردم فلسطین را خشن و تشنه به خون ببیند. او توضیح داد: «ما فقط میخواهیم تنها بمانیم تا زندگی کنیم. ما خشونت یا خون را دوست نداریم. من دوست ندارم برادرم را ببینم که کشته شده اند. ما صلح می خواهیم.»
"سالهای زیادی صلح وجود داشت، از سال 1994 تا 2000. چه کسی به صلح پایان داد؟" او می پرسد. این ما نبودیم که تانک ها را وارد تل آویو کردیم.
فرض را بر این گذاشتیم که او نسبت به اقدام پسر عمویش انتقاد داشت. اما با ادامه گفتگو، مشخص شد که ما در حال فرافکنی هستیم.
احمد به پسر عمویش افتخار می کند. او ادامه داد: «او برای ما مرد. او برای مردم فلسطین جان داد. او یک قهرمان است.» سپس در نفس بعدی، «کاش بچه داشت این کار را نمی کرد. من یک بچه دارم و به همین دلیل هرگز این کار را انجام نمی دهم.»
احمد به خاطر کاری که کرد به پسر عمویش افتخار می کند، فقط به این دلیل که پسر عمویش مرده است، احساس بدی دارد.
مونیک پرسید: "اما اگر شما او را یک قهرمان خطاب کنید، آیا جوانان دیگر هم نمی خواهند همین کار را انجام دهند؟" شانه بالا انداختن در جواب
من می پرسم: «و آیا شما را آزار نمی دهد که او مردم بی گناه را کشت؟
آنها (اسرائیل) مردم بی گناه را می کشند.
"اما این بد است، نه؟"
"بله، اما همه چیز اینجا بد است."
او می گوید که احمد به دلیل فعال بودن دانشجویی به مدت دو سال در زندان اسرائیل بود. او ابتدا نمی خواهد در مورد آن صحبت کند و حتی با فکر کردن به آن اشک در چشمانش حلقه می زند. بعداً میگوید: «دوست دارم فقط یک شب را در آن زندان بگذرانی و یکی دو شب پیراهنی را که باید میپوشیدم، تابستان و زمستان بپوشی».
بعداً یک پای کمی ژولیده به ما نشان می دهد. او چگونگی این اتفاق را توضیح می دهد: «سرباز اسرائیلی بالای جیپ ایستاد و روی پای من پرید.
او می گوید: «ما به یک جایگزین نیاز داریم. "اما تا آن زمان ما باید مقابله کنیم."
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا