تمدن مأموریتی از جانب خداوند دارد تا جهان را از شر استبداد رهایی بخشد و دموکراسی و حقوق بشر را برای همه مردم کره زمین به ارمغان آورد. احتمالاً نگرانی و شفقت انسانی در پس چنین جستجویی وجود دارد، بزرگتر از هر چیزی که در گذشته طولانی و باشکوه بشریت تصور می شد. با این حال، ارزش تامل را دارد، شکلی که این شفقت در آن ظاهر می شود. اگر نشانههای اولیه در قرن بیست و یکم قابل مشاهده باشد، دهههای آینده بهطور ویرانکنندهای شوم به نظر میرسند. اجازه دهید به چند نمونه نگاه کنیم.
این را در نظر بگیرید. چهار سال پیش، در اکتبر 2001، تمدن غرب به هیچ وجه فکر نمیکرد که بیش از 7 میلیون بیگناه فقیر (که خود قربانیان بنیادگرایان اسلامی هستند) در افغانستان به منظور انتقام 9 سپتامبر (و مذاکرات شکست خورده نفت) از طالبان، گرسنه نگه دارند. این افراد به مواد غذایی تحویل داده شده توسط آژانسهای امدادی تکیه میکردند که واشنگتن به آنها دستور تعلیق عملیات را داده بود تا وسایل نقلیه خود را از خط آتش خارج کنند و بمباران را ممکن کنند. در آن زمان، نوام چامسکی آنچه را که در حال وقوع بود به عنوان یک "نسل کشی خاموش" توصیف کرد که غرب و شهروندان دموکراتیک آن از نظر اخلاقی مسئول آن بودند. خوشبختانه کمپین بمباران به زودی به پایان رسید، تحویل مواد غذایی میتوانست به سرعت بازسازی شود و جوامع غربی و دولتهای آنها از شرمساری بالقوه عظیم خلاص شوند (اگرچه رسانههای شرکتی وفادار تضمین میکردند که هیچ خبری در مورد نسلکشی در این سوی سوئز شنیده نمیشود. ). خوشبختانه، شفقت زیر سوال نرفت (البته به جز در مورد مرگ حدود 11 غیرنظامی، ناشی از بمباران ایالات متحده).
در مارس 2003، ایالات متحده، بریتانیا و مجموعه دوستان زودباورشان، تهاجم اخلاقی غیر وجدانآمیز و جنایتکارانه به عراق را به بهانههای واهی آغاز کردند، و جان میلیونها نفر را که قبلاً در معرض خطر کمپین وحشتناک «شوک و هیبت» بودند قرار دادند. بیش از یک دهه از تأثیر تحریمهای قاتل سازمان ملل که منجر به مرگ یک میلیون نفر، که نیمی از آنها کودک بودند، رنج میبرد (طبق گزارش یونیسف). این عادت تمدنی که به موجب آن از گرسنگی به عنوان وسیله ای برای جنگ استفاده می کند، به سختی در عراق پایان یافته است. بی بی سی گزارش می دهد که ژان زیگلر، بازرس حقوق بشر سازمان ملل متحد، نیروهای آمریکایی و بریتانیایی در عراق را به نقض قوانین بین المللی با محروم کردن غیرنظامیان از غذا و آب در شهرهای تحت محاصره متهم کرده است. زیگلر چند روز پیش در یک نشست خبری در ژنو گفت: «یک درام در سکوت کامل در عراق در حال وقوع است، جایی که نیروهای اشغالگر ائتلاف از گرسنگی و محرومیت از آب به عنوان سلاحی برای جنگ علیه مردم غیرنظامی استفاده میکنند».
از زمان آغاز جنگ علیه تروریسم توسط واشنگتن، 49 ماه از مهیج ترین تعقیب انسان در تاریخ توسط قدرتمندترین و ثروتمندترین دولت شناخته شده برای بشر، اسامه بن لادن را به ارمغان نیاورده است (چیزی که واقعاً انسان را متحیر می کند که آیا هرگز قصد روشنی وجود داشته است. او را در وهله اول دریافت کنید!). در همین حال، با در نظر گرفتن هر دو مبارزات انتخاباتی عراق و افغانستان، چیزی بین 110,000 تا 130,000 نفر (ما نمیتوانیم دقیقاً بدانیم چند نفر از آنجایی که بعد از کاترینا، واشنگتن به سختی حتی کشتههای خود را دنبال میکند) که هیچ ارتباطی با این افراد نداشتند. تروریسم کشته شده است، صدها هزار نفر مجروح یا معلول شده اند و زندگی روزمره 50 میلیون نفر در معرض سختی و ناامیدی قرار گرفته است. همانطور که مفسران در سراسر طیف سیاسی بارها گفته اند، این امر به طور قابل پیش بینی منجر به تشدید تروریسم و نه کاهش آن شده است.
رحم و شفقت - دلسوزی؟
نام عراق در سخنرانی بوش "محور شرارت" در ژانویه 2002 بود. ایران هم همینطور. از زمانی که مرحله اول جنگ علیه عراق تکمیل شده بود، ایران بارها و بارها به عنوان هدف بعدی واشنگتن مطرح شده است، بار دیگر به دلایل مشکوکی مانند مواردی که تهاجم عراق بر آن آغاز شد. کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه آمریکا، پس از دریافت حمایتهای امیدوارکننده از اعضای آژانس بینالمللی انرژی اتمی، اخیراً به سرتاسر جهان سفر کرده است و تلاش میکند تا قدرتهای جهانی را متقاعد کند که چرا تهاجم به ایران برای وادار کردن دولت سرکش به رفتار در مسائل هستهای ضروری است.
رسانه های غربی دنیا را فراموش کرده اند که ایران در دسامبر 2003 دچار زلزله بزرگی شد. بیش از 25,000 نفر جان باختند و صدها هزار نفر بی خانمان شدند. شش ماه بعد زلزله بزرگ دیگری رخ داد که منجر به از دست دادن تقریباً یک هزار انسان شد. با این حال، هیچ یک از اینها، غرب را از تفکر جدی «اقدام» علیه ایران باز نداشته است. بریتانیا، فرانسه و آلمان همگی در اعمال فشار بر کشوری که اخیراً متحمل بلایای طبیعی شده است، تسلیم واشنگتن شده اند، به غیر از تحمل بار تحریم های اقتصادی به رهبری ایالات متحده.
در اکتبر 2005 نوبت پاکستان بود که خشم بی رحمانه طبیعت را تحمل کند. در زلزله اخیر بیش از 50,000 نفر جان باختند و حداقل 2 میلیون نفر بی خانمان شدند. رئیس جمهور مشرف یک درخواست فوری از کشورهای ثروتمند برای ارسال هلیکوپترهای کمک رسانی و تدارکات به کشمیر داشت. ایالات متحده تنها توانست هشت مورد را از عملیات آشکارا مهمتر خود در افغانستان در امان نگه دارد. بریتانیا نمی توانست از هیچ کدام دریغ نکند. (فقط برخی مینیبوسها فرستاده شدند!) تعهدات کمکهای هر دو دولت به طرز شرمآوری ناچیز است و مجموعههای خصوصی که قبلاً ارسال شدهاند از آن فراتر رفته است.
در همین حال، همین دیروز (17 اکتبر)، روزنامه ایندیپندنت گزارش داد که تونی بلر سفارش نسل جدیدی از سلاح های هسته ای را برای جایگزینی ناوگان موجود Trident با هزینه میلیاردها پوند داده است. بلر همچنین چند سال پیش یک سفر صلحآمیز به هند و پاکستان داشت (دقیقا قبل از اینکه دو کشور درگیر درگیری کارگیل در کشمیر شوند) و پس از فروش بیش از یک میلیارد پوند سلاح به هر دو طرف (یک سنت قدیمی امپراتوری) بازگشت. ، مورد استقبال نخبگان حاکم در کشورهای فقیر و برای اقتصاد جهانی مفید است).
آیا شفقت معاملات را هدایت می کرد؟
در نهایت، مورد دارفور در سودان را در نظر بگیرید، جایی که بنیادگرایان اسلامی حاکم مشغول نظارت بر نسلکشی بودند که طی دو سال گذشته ممکن بود نیم میلیون کشاورز آفریقایی سیاهپوست و خانوادههایشان کشته شده باشند تا زمینهای کشاورزی خود را پاک کنند. برای حفاری نفت و راه اندازی خطوط لوله. شرکتهای نفتی بریتانیا، چین، هند و ژاپن هماکنون در حال مبارزه هستند. شرکتهای آمریکایی سهم خود را از غنایم میخواهند، اگرچه قانونی که در دوره کلینتون تصویب شد (به یاد داشته باشید که او دستور بمباران کارخانه داروسازی در سال 1998 را صادر کرد) تجارت با سودان را ممنوع میکند. این وضعیت از زمانی که کاندولیزا رایس در سال جاری سمت وزیر امور خارجه را به دست گرفت و شرکتهای نفتی ایالات متحده شروع به تجارت در سودان کردند، در حال تغییر است. بنابراین، حتی اگر سلف رایس، کالین پاول (تحت فشار گروههای مسیحی و آفریقایی-آمریکایی در ایالات متحده) آنچه را که در دارفور اتفاق میافتد به عنوان «نسلکشی» معرفی کرده بود، هیچ مداخله نظامی از سوی قدرتهای غربی صورت نگرفته بود (درست مانند در رواندا) برای متوقف کردن آن. دلسوزی همیشه به نوعی جای خود را به فشار روغن می دهد!
در حالی که رهبران آنها بشکه های تخلیه شده انسانیت خود را می تراشند، شهروندان جوامع دموکراتیک در غرب باید فوراً از خود بپرسند که چرا چنین ریاکاری های آشکار نمایندگان منتخب خود را تحمل می کنند. در حال حاضر بیشتر ساکنان کشورهای فقیر هستند که بهای این فریب های توده ای را می پردازند. اما زمان چندان دوری نیست که شهروندان دموکراسی های غربی نیز بخش های فزاینده ای از این لایحه را دریافت کنند. در واقع، اگر کسی بار فزاینده مالیاتهای جنگ، جانهای از دست رفته در جنگ و تروریسم، فشار مهاجران از مناطقی از جهان که تحت تأثیر جنگ، فقر و استبداد قرار گرفتهاند، از بین رفتن سریع حقوق دموکراتیک، در حال وقوع است، این اتفاق در حال وقوع است. (از جمله در قالب قانون ضد تروریسم و رسانه های مخفی، نه از اشکال مختلف کنترل افکار اعمال شده در آکادمی و در داخل آن) و نه از همه مهمتر، فرسایش حس اخلاقی که با وجود دو جنگ جهانی، تا کنون این جوامع را در گذشته حفظ کرده است.
مایه شگفتی وصف ناپذیر است که وقتی این همه چیز در غرب از دست می رود، اکثر مردم بی حس و بی حس به امور روزمره خود می پردازند و توجه زیادی به اتفاقات جهان ندارند. جایگزینی برای محاسبه جدی داخلی توسط غرب، نیهیلیسم و خودشیفتگی فزاینده جامعه مصرفی است که در دنیایی به هم پیوسته مانند دنیای ما (که در آن، برای مثال، در دسترس بودن محصولات از رژ لب گرفته تا جگوار به یک امر مستمر متکی است. عرضه نفت و منابع ارزان قیمت از دیگر کشورها) صرفاً بیاندیشی و بیتفاوتی نسبت به رنجهایی نیست که میلیاردها نفر برای ادامه راههای متشخص و ممتاز متحمل میشوند. این در نهایت یک دستور العمل برای فاجعه است. این زمان برای خستگی شفقت نیست. حتی منفعت شخصی روشنگرانه مبهم باید اقدامات جمعی در مقیاس بزرگ را برای دموکراتیک کردن مجدد دموکراسی ها پیشنهاد کند.
رابیندرانات تاگور، شاعر هندی برنده جایزه نوبل، در سال 1916، در بحبوحه جنگ جهانی اول، نوشته بود: «غرب نباید با استفاده از قدرت خود برای نیازهای خودخواهانه خود، خود را نفرین جهان کند. با این حال، او همچنین نوشت که "در کشورهای به اصطلاح آزاد اکثریت مردم آزاد نیستند، آنها توسط اقلیت به سمت هدفی سوق داده می شوند که حتی برای آنها شناخته شده نیست." زمانی که در سال 1940 در بستر مرگ بود، در بحبوحه جنگ جهانی دوم، شواهد بیشتری از رو به زوال وضعیت انسانی در غرب ظاهر شد. تاگور سپس نوشت که «شکست بشریت در غرب در حفظ ارزش تمدن خود و کرامت انسانی که قرنها برای ساختن آن زمان صرف کرده بودند، مانند یک کابوس بر ذهن من سنگینی میکند.» هولوکاست در آلمان و بمبهایی که در هیروشیما و ناکازاکی انداخته شد، چهار سال پس از مرگ تاگور، این کابوس را در معرض دید جهانیان قرار داد.
اگر آمریکا تهاجم به ایران را تحریک کند – یا با استفاده از یک حمله مرحلهای به اسرائیل به عنوان محرک یا با سرزنش ایران به خاطر آشفتگی فزاینده خود در عراق یا با هدف صرفاً متوقف کردن برنامه هستهای خود، و در نهایت، تنها برای به دست آوردن کنترل مجدد بر میادین نفتی ایران که انقلاب 1979 آنها را از بین برد - آنگاه همه شرط ها از بین می روند. اینکه آیا جهان پس از آن می ایستد یا سقوط می کند، حدس هر کسی است.
از یک چیز می توان مطمئن بود. آنهایی که امروز مدعی قیمومیت تمدن هستند، بدترین خائنان آن هستند و چیزی از شفقت نمی دانند. برای آن باید به این شاهکار غیرممکن دست یابند که خود را در حد آن دو معلم مکتب مظفرآباد کشمیر که ده روز پیش زمین زیر سرشان از خشم می لرزید، بر سر راه یک دیوار در حال سقوط ایستادند و فداکاری کردند. زندگی آنها برای نجات بسیاری از کودکانی که در غیر این صورت همه امروز مرده بودند.
عاصم شریواستاوا یک نویسنده آزاد است. می توان با او تماس گرفت [ایمیل محافظت شده]
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا