Behind the debate over remaking
لحظه ای فرا می رسد که فوری ترین تهدیدات ناشی از بحران اعتباری کاهش می یابد و وظیفه بزرگ تری پیش روی ما ترسیم مسیری برای گام های اقتصادی پیش رو خواهد بود. این لحظه خطرناکی خواهد بود. پشت بحثهای مربوط به سیاستهای آینده، بحثی درباره تاریخ وجود دارد - بحثی در مورد علل وضعیت فعلی ما. نبرد برای گذشته تعیین کننده نبرد برای حال است. بنابراین بسیار مهم است که تاریخ را به درستی مشخص کنیم.
تصمیمات حیاتی که منجر به بحران شد چه بود؟ اشتباهات در هر انشعاب در جاده مرتکب شدند - ما چیزی را داشتیم که مهندسان آن را "شکست سیستم" می نامند، زمانی که نه یک تصمیم، بلکه مجموعه ای از تصمیمات نتیجه غم انگیزی را ایجاد می کند. بیایید به پنج لحظه کلیدی نگاه کنیم.
شماره 1: اخراج رئیس
در سال 1987 دولت ریگان تصمیم گرفت پل ولکر را از ریاست هیئت مدیره فدرال رزرو برکنار کند و آلن گرین اسپن را به جای او منصوب کند. ولکر کاری را انجام داده بود که بانک های مرکزی قرار است انجام دهند. از نظر او، تورم از بیش از 11 درصد به زیر 4 درصد کاهش یافته بود. در دنیای بانک مرکزی، این باید نمره A+++ را برای او به ارمغان می آورد و انتصاب مجدد او را تضمین می کرد. اما ولکر همچنین فهمید که بازارهای مالی باید تنظیم شوند. ریگان کسی را میخواست که چنین چیزی را باور نداشته باشد، و او را در یکی از طرفداران فیلسوف عینیگرا و متعصب بازار آزاد، عین رند یافت.
گرینسپن نقش دوگانه ای داشت. فدرالرزرو شیپور پول را کنترل میکند و در سالهای ابتدایی این دهه، او آن را با قدرت کامل فعال کرد. اما فدرال رزرو نیز یک تنظیم کننده است. اگر یک ضد تنظیم کننده را به عنوان مجری خود منصوب کنید، می دانید که چه نوع اعمالی را دریافت خواهید کرد. سیل نقدینگی همراه با محدودیتهای نافرجام مقررات فاجعهبار بود.
گرین اسپن نه یک بلکه دو حباب مالی را رهبری کرد. پس از ظهور حباب فناوری پیشرفته، در سال های 2000-2001، او به متورم شدن حباب مسکن کمک کرد. اولین مسئولیت بانک مرکزی باید حفظ ثبات نظام مالی باشد. اگر بانکها بر اساس قیمتهای داراییهای مصنوعی بالا وام بدهند، نتیجه میتواند یک فروپاشی باشد - همانطور که اکنون میبینیم، و گرین اسپن باید میدانست. او بسیاری از ابزارهای مورد نیاز خود را برای کنار آمدن با شرایط در اختیار داشت. برای مقابله با حباب فناوری پیشرفته، او میتوانست نیازمندیهای حاشیه را افزایش دهد (میزان پول نقدی که مردم برای خرید سهام نیاز دارند). برای از بین بردن حباب مسکن، او میتوانست اعطای وامهای غارتگرانه به خانوارهای کم درآمد را مهار کند و سایر روشهای موذیانه (وامهای بدون سند یا «دروغگو»، وامهای بدون بهره و غیره) را ممنوع کند. این میتوانست راه زیادی را برای محافظت از ما داشته باشد. اگر او ابزار نداشت، می توانست به کنگره برود و آنها را بخواهد.
البته مشکلات فعلی سیستم مالی ما صرفاً نتیجه وام دهی بد نیست. بانک ها از طریق ابزارهای پیچیده ای مانند اوراق مشتقه، معاوضه های اعتباری و غیره، شرط بندی های بزرگی را با یکدیگر انجام داده اند. با این موارد، اگر رویدادهای خاصی اتفاق بیفتد، یکی از طرفین به دیگری پرداخت می کند، برای مثال، اگر Bear Stearns ورشکست شود، یا اگر دلار افزایش یابد. این ابزارها در ابتدا برای کمک به مدیریت ریسک ایجاد شدهاند، اما میتوان از آنها برای قمار نیز استفاده کرد. بنابراین، اگر مطمئن بودید که دلار در حال سقوط است، میتوانید بر این اساس یک شرط بندی بزرگ انجام دهید، و اگر دلار واقعاً کاهش یابد، سود شما افزایش مییابد. مشکل این است که، با این درهم تنیدگی پیچیده شرطبندیهای بزرگ، هیچکس نمیتواند از وضعیت مالی شخص دیگری یا حتی موقعیت خود مطمئن باشد. جای تعجب نیست که بازارهای اعتباری منجمد شدند.
Here too Greenspan played a role. When I was chairman of the Council of Economic Advisers, during the
شماره 2: خراب کردن دیوارها
فلسفه مقررات زدایی سودهای ناخواسته ای را برای سال های آینده به همراه خواهد داشت. در نوامبر 1999، کنگره قانون Glass-Steagall را لغو کرد - اوج تلاش 300 میلیون دلاری لابی توسط صنایع بانکداری و خدمات مالی، و در کنگره توسط سناتور فیل گرام رهبری شد. گلس استگال از مدت ها قبل بانک های تجاری (که پول قرض می دهند) و بانک های سرمایه گذاری (که فروش اوراق قرضه و سهام را سازماندهی می کنند) جدا کرده بود. این قانون پس از رکود بزرگ وضع شده بود و قرار بود از افراط در آن دوران، از جمله تضاد منافع شدید، جلوگیری کند. به عنوان مثال، بدون جدایی، اگر شرکتی که سهام آن توسط یک بانک سرمایه گذاری منتشر شده بود، با تایید قوی آن، دچار مشکل می شد، آیا بازوی تجاری آن، اگر یکی داشت، برای وام دادن به آن، شاید نابخردانه، فشار نمی آورد؟ پیش بینی یک مارپیچ از قضاوت بد در آینده کار سختی نیست. من با لغو Glass- Steagall مخالفت کرده بودم. موافقان در واقع گفتند: به ما اعتماد کنید: ما دیوارهای چینی ایجاد خواهیم کرد تا مطمئن شویم که مشکلات گذشته تکرار نمی شود. بهعنوان یک اقتصاددان، مطمئناً دارای درجهای از اعتماد بودم، اعتماد به قدرت انگیزههای اقتصادی برای انحراف رفتار انسان به سمت منفعت شخصی - به سمت منفعت شخصی کوتاهمدت، در هر حال، به جای اینکه «منافع شخصی توکویل به درستی درک شود». "
مهمترین پیامد لغو گلس استگال غیرمستقیم بود - این باعث شد که لغو کل فرهنگ را تغییر دهد. بانک های تجاری قرار نیست سرمایه گذاری های پرریسک باشند. آنها قرار است پول دیگران را بسیار محافظه کارانه مدیریت کنند. با این درک است که دولت موافقت میکند در صورت شکست، برگه را باز کند. از سوی دیگر، بانکهای سرمایهگذاری بهطور سنتی پول افراد ثروتمند را مدیریت میکنند، افرادی که میتوانند ریسکهای بزرگتری را برای به دست آوردن بازدهی بیشتر انجام دهند. هنگامی که لغو Glass-Steagall بانکهای سرمایهگذاری و تجاری را به هم نزدیک کرد، فرهنگ بانک سرمایهگذاری در صدر قرار گرفت. تقاضا برای نوعی بازده بالا وجود داشت که فقط از طریق اهرم بالا و ریسک پذیری بزرگ بدست می آمد.
مراحل مهم دیگری در مسیر مقررات زدایی وجود داشت. یکی از آنها تصمیم کمیسیون بورس و اوراق بهادار در آوریل 2004 بود که در جلسه ای که تقریباً هیچ کس در آن حضور نداشت و در آن زمان تا حد زیادی نادیده گرفته شد، به بانک های سرمایه گذاری بزرگ اجازه داد تا نسبت بدهی به سرمایه خود را (از 12:1 به 30) افزایش دهند. :1 یا بالاتر) تا بتوانند اوراق بهادار با پشتوانه وام مسکن بیشتری بخرند و در این فرآیند حباب مسکن را متورم کنند. در موافقت با این اقدام، کمیسیون بورس و اوراق بهادار برای فضیلت خود تنظیمی استدلال کرد: این مفهوم عجیب که بانک ها می توانند به طور مؤثر خود را کنترل کنند. خود تنظیمی مضحک است، همانطور که حتی آلن گرینسپن هم اکنون اذعان می کند، و به عنوان یک موضوع عملی، در هر صورت نمی تواند خطرات سیستمیک را شناسایی کند - انواع ریسک هایی که برای مثال، مدل های مورد استفاده هر یک از بانک ها به وجود می آیند. برای مدیریت پرتفوی خود به همه بانک ها بگویید که به یکباره مقداری اوراق بهادار بفروشند.
همانطور که قوانین قدیمی را کنار گذاشتیم، هیچ کاری برای مقابله با چالش های جدید ناشی از بازارهای قرن بیست و یکم انجام ندادیم. مهمترین چالش، چالشی بود که توسط مشتقات ایجاد شد. در سال 21، رئیس کمیسیون معاملات آتی کالا، بروکسلی بورن، خواستار چنین مقرراتی شد - نگرانی ای که پس از آن که فدرال رزرو در همان سال، کمک مالی مدیریت سرمایه بلندمدت را مهندسی کرد، یک صندوق تامینی که تریلیون آن را مهندسی کرد، فوریت گرفت. - شکست دلار به علاوه بازارهای مالی جهانی را تهدید کرد. اما وزیر خزانه داری رابرت روبین، معاون او، لری سامرز، و گرینسپن در مخالفت خود سرسختانه و موفق بودند. هیچ کاری انجام نشد.
شماره 3: استفاده از زالو
Then along came the Bush tax cuts, enacted first on June 7, 2001, with a follow-on installment two years later. The president and his advisers seemed to believe that tax cuts, especially for upper-income Americans and corporations, were a cure-all for any economic disease- the modern-day equivalent of leeches. The tax cuts played a pivotal role in shaping the background conditions of the current crisis. Because they did very little to stimulate the economy, real stimulation was left to the Fed, which took up the task with unprecedented low-interest rates and liquidity. The war in
کاهش نرخ مالیات بر عایدی سرمایه به شکل دیگری به بحران کمک کرد. این تصمیمی بود که ارزشها را تغییر داد: کسانی که سفتهبازی میکردند (بخوانید: قمار) و برنده میشدند نسبت به حقوق بگیرانی که صرفاً سخت کار میکردند، مالیات ملایمتری دریافت میکردند. اما بیشتر از آن، این تصمیم اهرمسازی را تشویق کرد، زیرا بهره کسر مالیات بود. به عنوان مثال، اگر یک میلیون وام برای خرید یک خانه گرفته باشید یا یک وام 100,000 دلاری برای خرید سهام دریافت کرده باشید، سود آن هر سال به طور کامل کسر می شود. هر گونه سود سرمایه ای که به دست آورده اید مالیات ملایمی گرفته می شود - و احتمالاً در روزی دور در آینده. دولت بوش دعوتی آشکار برای استقراض و وام دهی بیش از حد ارائه می کرد - نه اینکه مصرف کنندگان آمریکایی نیاز به تشویق بیشتری داشته باشند.
شماره 4: جعل اعداد
در همین حال، در 30 ژوئیه 2002، در پی یک سری رسوایی های بزرگ - به ویژه فروپاشی WorldCom و Enron- کنگره قانون Sarbanes-Oxley را تصویب کرد. رسواییها همه شرکتهای بزرگ حسابداری آمریکایی، اکثر بانکهای ما و برخی از شرکتهای برتر ما را درگیر کرده بود و به وضوح نشان میداد که ما با سیستم حسابداری خود مشکلات جدی داریم. حسابداری برای اکثر مردم موضوعی خوابآور است، اما اگر نمیتوانید به اعداد و ارقام یک شرکت ایمان داشته باشید، اصلاً نمیتوانید به هیچ چیز در مورد یک شرکت ایمان داشته باشید. متأسفانه، در مذاکرات بر سر چیزی که به Sarbanes-Oxley تبدیل شد، تصمیم گرفته شد که با چیزی که بسیاری از جمله رئیس محترم سابق SEC آرتور لویت معتقد بودند که یک مشکل اساسی اساسی است، مقابله نشود: اختیار خرید سهام. از گزینه های سهام به عنوان ارائه انگیزه های سالم برای مدیریت خوب دفاع می شود، اما در واقع آنها فقط به عنوان "پرداخت تشویقی" هستند. اگر یک شرکت خوب عمل کند، مدیر عامل پاداش های بزرگی در قالب گزینه های سهام دریافت می کند. اگر یک شرکت ضعیف عمل کند، غرامت تقریباً به همان اندازه قابل توجه است، اما به روش های دیگر اعطا می شود. این به اندازه کافی بد است. اما یک مشکل جانبی با گزینه های سهام این است که آنها مشوق هایی را برای حسابداری بد ایجاد می کنند: مدیریت ارشد هر انگیزه ای برای ارائه اطلاعات تحریف شده به منظور افزایش قیمت سهام دارد.
The incentive structure of the rating agencies also proved perverse. Agencies such as Moody’s and Standard & Poor’s are paid by the very people they are supposed to grade. As a result, they’ve had every reason to give companies high ratings, in a financial version of what college professors know as grade inflation. The rating agencies, like the investment banks that were paying them, believed in financial alchemy-that F-rated toxic mortgages could be converted into products that were safe enough to be held by commercial banks and pension funds. We had seen this same failure of the rating agencies during the
شماره 5: اجازه دادن به خونریزی
The final turning point came with the passage of a bailout package on October 3, 2008-that is, with the administration’s response to the crisis itself. We will be feeling the consequences for years to come. Both the administration and the Fed had long been driven by wishful thinking, hoping that the bad news was just a blip, and that a return to growth was just around the corner. As
The original proposal by Treasury Secretary Henry Paulson, a three-page document that would have provided $700 billion for the secretary to spend at his sole discretion, without oversight or judicial review, was an act of extraordinary arrogance. He sold the program as necessary to restore confidence. But it didn’t address the underlying reasons for the loss of confidence. The banks had made too many bad loans. There were big holes in their balance sheets. No one knew what was truth and what was fiction. The bailout package was like a massive transfusion to a patient suffering from internal bleeding-and nothing was being done about the source of the problem, namely all those foreclosures. Valuable time was wasted as Paulson pushed his own plan, "cash for trash," buying up the bad assets and putting the risk onto American taxpayers. When he finally abandoned it, providing banks with money they needed, he did it in a way that not only cheated
The other problem not addressed involved the looming weaknesses in the economy. The economy had been sustained by excessive borrowing. That game was up. As consumption contracted, exports kept the economy going, but with the dollar strengthening and
دولت درباره اعتمادسازی صحبت کرد، اما آنچه ارائه کرد در واقع یک ترفند اعتماد بود. اگر دولت واقعاً می خواست اعتماد به سیستم مالی را بازگرداند، باید با رسیدگی به مشکلات اساسی - ساختارهای مشوق ناقص و سیستم نظارتی ناکافی، شروع می کرد.
آیا تصمیم واحدی وجود داشت که اگر برعکس می شد، مسیر تاریخ را تغییر می داد؟ هر تصمیمی، از جمله تصمیمگیری برای انجام ندادن کاری، همانطور که بسیاری از تصمیمهای بد اقتصادی ما بودهاند، نتیجه تصمیمهای قبلی است، شبکهای به هم پیوسته که از گذشتههای دور به آینده کشیده شده است. در مورد برخی اقدامات خاص خود دولت، مانند قانون سرمایه گذاری مجدد جامعه، که بانک ها را ملزم می کند پول وام مسکن را در محله های کم درآمد در دسترس قرار دهند، می شنوید. (پیشفرضهای وامدهی CRA در واقع بسیار کمتر از سایر وامها بود.) فانی می و فردی مک، دو وامدهنده بزرگ وام مسکن، که در اصل متعلق به دولت بودند، انگشت اتهامهای زیادی شده است. اما در واقع آنها دیر به بازی subprime آمدند، و مشکل آنها شبیه به مشکل بخش خصوصی بود: مدیران عامل آنها همان انگیزه انحرافی برای افراط در قمار داشتند.
The truth is most of the individual mistakes boil down to just one: a belief that markets are self-adjusting and that the role of government should be minimal. Looking back at that belief during hearings this fall on Capitol Hill, Alan Greenspan said out loud, "I have found a flaw." Congressman Henry Waxman pushed him, responding, "In other words, you found that your view of the world, your ideology, was not right; it was not working." "Absolutely, precisely," Greenspan said. The embrace by
[Joseph E. Stiglitz, a Nobel Prize-winning economist, is a professor at
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا