ما کاناداییها دوست داریم خود را بیش از همسایگان دوستانه، شهروندانی جهانی با تمایل به حفظ صلح بدانیم. از زمانی که لستر پیرسون، نخستوزیر سابق، جایزه صلح نوبل را در سال 1957 دریافت کرد، ما با تجاوزات بینالمللی ایالات متحده، به عنوان مثال در ویتنام، مخالفت کردیم، هرچند که سازندگان تسلیحات ما همچنان سود زیادی میبردند. معاملات تجاری، ریاکارانه، جدا بود، اما رهبری سیاسی ما، از جان دیفن بیکر گرفته تا پیر ترودو و حتی ژان کرتین، معمولاً علناً مراقب بودند که موش کانادایی را از همسایهاش، فیل آمریکایی، دور کنند.
در سال 1965 لستر پیرسون در یک سخنرانی در دانشگاه تمپل در فیلادلفیا از حل و فصل جنگ ویتنام با مذاکره حمایت کرد. هنگامی که روز بعد به دیدار رئیس جمهور ایالات متحده رفت، لیندون بی. جانسون طبق گزارش ها، یقه های پیرسون را گرفت، او را تکان داد و فریاد زد: "لعنتی، لس، من روی فرش تو شاش نیستم، پس تو روی فرش من شاشی نکن!" ”
برای دههها، مسافران کانادایی در کشورهایی در سراسر جهان که به دقت روی پرچمهای ما نقش بستهاند، از تایید نسبی برخوردار شدهاند تا خود را از سیاست خارجی زشت آمریکا متمایز کنند.
تا سال های مولرونی در دهه 1980، زمانی که برایان مولرونی، نخست وزیر محافظه کار، از رونالد ریگان خواستگاری کرد و یک پیمان تجارت آزاد را امضا کرد، سیاستمداران موفق در کانادا تمایل به پیروی از افکار عمومی داشتند و از سیاست های ایالات متحده فاصله می گرفتند. اما یک پیمان تجارت آزاد منجر به دیگری شد، و با در هم تنیدگی اقتصادهای ما، سیاست و تجارت خارجی ما نیز از همین روند پیروی کردند. روابط نسبتا نزدیک با فیدل کاسترو و کوبا به میزان قابل توجهی سرد شده است. در دهه 1990، نیروهای کانادایی در سه اکسپدیشن نظامی به رهبری ایالات متحده در خلیج فارس، سومالی و بالکان شرکت کردند. اینها نقش های پشتیبانی تاکتیکی، شامل تجهیزات، تدارکات و تسلیحات بودند. سپس، هنگامی که مرکز تجارت جهانی در نیویورک در سال 2001 مورد حمله قرار گرفت، نخست وزیر لیبرال ژان کرتین با عجله کانادا را متعهد به کمک به دفاع از ایالات متحده در برابر تروریسم کرد که منجر به مشارکت ما در تهاجم غیرقانونی به افغانستان شد.
دستکم در رسانههای جایگزین، در مورد اینکه چگونه وحشت یازده سپتامبر به دولت جورج بوش امکان داد تا کمپینهای سرکوب بینالمللی و داخلی خود را گسترش دهد، مطالب زیادی نوشته شده است. حتی در رسانه های جایگزین، بسیار کمتر در مورد اینکه چگونه این وقایع و رویدادهای دیگر سیاست خارجی کانادا را تغییر داده و آن را بیشتر با سیاست ایالات متحده مطابقت داده اند، نوشته شده است.
مخالفت شدید عمومی به امتناع کانادا از پیوستن به حمله به عراق در سال 2003 کمک کرد. اما دولتهای کانادایی متوالی تحت رهبری لیبرالها ژان کرتین و پل مارتین، و اکنون محافظهکاران استیون هارپر، نقشهای اصلی را در اشغال افغانستان و هائیتی بر عهده گرفتهاند. کانادا در سال 2004 به برکناری رئیس جمهور سابق ژان برتراند آریستید کمک کرد و از دیکتاتوری سرکوبگر و قاتل مشتری جرارد لاتورتو، مجری سابق برنامه گفتگوی میامی حمایت کرد. پاول مارتین، نخست وزیر وقت، در پاییز 2005 در یک سفر دولتی به هائیتی سفر کرد تا برکات و صدها میلیون دلار خود را به دولت لاتورتو بدهد.
در ژانویه 2006، استفان هارپر، نخستوزیر محافظهکار تازه منتخب، با تقلید از جورج بوش، سربازان کانادایی در افغانستان را با خرسندی تحویل میداد.
اخیراً، گوردون اوکانر، وزیر دفاع هارپر توضیح داد که "مأموریت" کانادا در افغانستان برای محروم کردن "القاعده اسامه بن لادن از پایگاه" پس از حملات 9 سپتامبر انجام شد. او گفت که دولت طالبان به القاعده پناه داد. ثانیاً، اوکانر گفت که طالبان زنان را مجبور به پوشیدن برقع میکردند و آنها را از کار کردن در بیرون از خانه باز میداشتند. وی در پایان گفت که تمرکز کانادا در افغانستان بر "بازسازی و توسعه" است. (Dougherty، 11).
رسانه های کانادایی صرفاً دلیل اوکانر را گزارش نکرده اند، بلکه از همان ابتدا آن را به عنوان دلیل خود پذیرفته اند. همانطور که رسانه های اصلی با افتخار به ما می گویند، افغانستان "جنگ به سبک کانادایی" است. یعنی زمانی که جنگ را با نام "درگیری" یا "مأموریت" پنهان نمی کنند. این اولین جنگ با نیروهای کانادایی است که به طور رسمی پس از کره درگیر شده اند.
در محافل روزنامه نگاری در دهه 1970، اصطلاح "افغانستانیسم" به این معنی بود که شما می توانید هر چیزی را در مورد مکان های دور بنویسید، زیرا تعداد کمی از مردم برای شروع چیزی می دانند. (بر سر معنای این اصطلاح بحث هایی وجود دارد: برخی فکر می کنند که این به معنای نادیده گرفتن حیاط خلوت خود است). در هر صورت، این اصطلاح از زمان حمله شوروی و حمایت دولت آمریکا از اسامه بن لادن و مجاهدین دیگر استفاده نمی شود.
اگرچه این عبارت ناپدید شده است، اما مفروضات قدیمی همچنان اعمال می شود. پوشش جریان اصلی امروز افغانستان تقریباً به طور کامل فرض میکند که تلاشهای جنگی کانادا نجیبانه و صرفاً با انگیزه است. در این، ما آنچه را که نورمن سولومون، منتقد رسانهای آمریکایی، «استثناییگرایی آمریکایی» مینامد، یا «این باور که بر خلاف دیگر قدرتهای بزرگ، انگیزه ایالات متحده نه بر اساس منافع شخصی برخی از نخبگان، بلکه با خیرخواهی است» پذیرفتهایم. سیاستگذاران برای فروش جنگ هایی که برای گسترش و تعمیق قدرت ایالات متحده طراحی شده اند، به عنوان نوعی خدمات جامعه بین المللی طراحی شده اند. (سلیمان، 2005).
در جناح چپ افراطی سیاست کانادا، جک لیتون رهبر حزب دموکراتیک نو خواستار خروج فوری نیروهای کانادایی از افغانستان شده است، اما بیشتر به این دلیل که جنگ غیرقابل پیروزی است تا غیراخلاقی و غیرقانونی بودن آن. لیتون در تورنتو استار نوشت که این ماموریت «تعریف نادرست، نامتعادل» و بدون «استراتژی خروج» است. (لیتون، 2006). همانطور که لیندا مک کوایگ، روزنامهنگار جایگزین کانادایی اخیراً نوشت، در شرایط جنگ عراق، مشکل بیکفایتی نیروهای متجاوز نیست. مشکل واقعی این است که حمله یک کشور به کشور دیگر غیرقانونی است. (مک کویگ، 2006). به کنار صدای تنهایی مک کوایگ، این دیدگاه فراتر از رنگ پریده روزنامه نگاری کانادایی است، و حتی اعتراضات جک لیتون با تحقیر مطبوعات مواجه شد. به عنوان مثال، روزنامه ونکوور سان در سرمقاله خود نوشت که وقتی «لیتون از کانادا می خواهد که از افغانستان خارج شود، او پیروزی را به این جنایتکاران [مواد مخدر] و طالبان می دهد».
به دلیل مخاطرات بزرگ، و از آنجا که حقیقت اولین قربانی است، در زمان جنگ، رسانه های خبری باید بدبین ترین، متخاصم ترین باشند: هیچ چیز را نپذیرند و همه چیز را زیر سوال ببرند. در عوض، مانند همتایان آمریکایی خود، جریان اصلی رسانه های کانادایی نقش تنگ نگاران را برای رسیدن به قدرت، و تشویق کنندگان تیم جنگ را پذیرفته اند. اگرچه این عملکرد به خوبی به نهادها خدمت کرده است، اما به مردم، سربازان و قربانیان در افغانستان آسیب می رساند.
رسانه های کانادایی، مانند رهبری سیاسی ما، ما را شرمنده کرده اند. با پیوستن به دولت ایالات متحده در مبارزات صد ساله اش برای امتیاز دادن به امپراتوری و سود بر حقوق بشر و زندگی، این پیوند سیاست و تبلیغات، خون قربانیان بی گناه را بر روی دستانمان به جا گذاشته است. علاوه بر این، علیرغم این ادعا که آنها جهان را از شر تروریسم نجات می دهند، زندگی ما را در کانادا بیشتر به خطر انداخته اند و به ناچار ما را در معرض حملات تروریستی تلافی جویانه قرار داده اند.
جیمز وینتر نویسنده و استاد دانشگاه ویندزور، انتاریو کانادا است. این تفسیر برای اولین بار در مجله بریتانیایی نقد رسانه رادیکال، The Fifth-Estate-Online (www.fifth-estate-online.co.uk) منتشر شد.
منابع
دوگرتی، کوین. «تقویت روابط عمومی برای مأموریت افغانستان»، ادمونتون ژورنال، 18 نوامبر 2006.
سرمقاله. ونکوور سان، 27 سپتامبر 2006، "رهایی افغان ها از شر افراد متعصب یک ماموریت طولانی مدت اما ضروری است."
لیتون، جک. "چرا کانادا باید ماموریت را مرور کند"، ستاره تورنتو، 26 سپتامبر 2006.
مک کویگ، لیندا. تورنتو استار، 29 اکتبر 2006، "مشکل واقعی این است که غیرقانونی است که یک کشور به کشوری دیگر حمله کند."
پاتر، میچ. "سبک جنگ کانادایی"، ستاره تورنتو، (مجموعه 8 قسمتی)، 12 مارس 2006.
سولومون، نورمن. War Made Easy: How Presidents and Pundits Keep Spinning Us to Death, John Wiley & Sons, NY, 2005. نقل شده در بررسی رابرت جنسن، "این امپراتوری، احمقانه است"، ZNet Commentary، 29 ژوئیه 2005.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا