"فاشیست ها به دو دسته تقسیم می شوند: فاشیست ها و ضد فاشیست ها"
– انیو فلیانو، نویسنده ایتالیایی و یکی از نویسندگان بزرگترین فیلمنامههای فدریکو فلینی.
در هفتههای اخیر، یک چپ کاملاً سرگردان به طور گسترده تشویق شده است که حول یک پیشتاز نقابدار که خود را آنتیفا مینامد، برای ضدفاشیست متحد شوند. آنتیفا با کلاه و لباس مشکی، اساساً نوعی از بلوک سیاه است که برای وارد کردن خشونت به تظاهرات مسالمت آمیز در بسیاری از کشورها آشناست. برچسب Antifa که از اروپا وارد شده است بیشتر سیاسی به نظر می رسد. این هدف همچنین انگ زدن به کسانی است که به آنها حمله می کند به عنوان "فاشیست".
آنتیفا با وجود نام اروپایی وارداتی اش، اساساً نمونه دیگری از نزول مداوم آمریکا به سمت خشونت است.
ادعاهای تاریخی
آنتیفا برای اولین بار از نقش خود در معکوس کردن سنت افتخارآمیز "آزادی بیان" برکلی با ممانعت از سخنرانی شخصیت های جناح راست در آنجا برجسته شد. اما لحظه شکوه آن درگیری با راستگرایان در شارلوتزویل در 12 اوت بود، عمدتاً به این دلیل که ترامپ اظهار داشت «افراد خوبی در هر دو طرف وجود دارند». مفسران با شادن فروید پرشور این فرصت را غنیمت شمردند تا رئیس جمهور منفور را به دلیل «معادل اخلاقی» محکوم کنند و بدین وسیله برکت اخلاقی را به آنتیفا اعطا کردند.
شارلوتزویل به عنوان یک راه اندازی موفق کتاب برای آنتیفا: کتابچه راهنمای آنتی فاشیستنویسندهاش، مارک بری، آکادمیک جوان، هم در تئوری و هم در عمل یک آنتیفا است. ناشر ملویل هاوس خوشحال شد که کتاب "واقعاً خیلی سریع از آب در می آید". فوراً مورد تحسین رسانه های اصلی اصلی مانند نیویورک تایمز, گاردین و NBC، که تا به حال به دلیل عجله در بررسی کتاب های چپ، کمتر از همه آنارشیست های انقلابی، شناخته شده نبودند.
واشنگتن پست از بری به عنوان سخنگوی «جنبشهای فعال شورشی» استقبال کرد و مشاهده کرد: «روشنکنندهترین سهم این کتاب در تاریخ تلاشهای ضد فاشیستی در قرن گذشته است، اما مهمترین آن برای امروز، توجیه آن برای خفهکردن سخنان و هولکردن برتریطلبان سفیدپوست است. "
«سهم روشنگرانه» بری بیان یک نسخه چاپلوس کننده از داستان آنتیفا برای نسلی است که دیدگاه دوگانه و متمرکز بر هولوکاست از تاریخ تا حد زیادی آنها را از ابزار واقعی و تحلیلی برای قضاوت در مورد رویدادهای چند بعدی مانند رشد فاشیسم محروم کرده است. . بری آنتیفای امروزی را به گونهای ارائه میکند که گویی وارث مشروع و باشکوه همه اهداف نجیب از زمان لغو لغو است. اما قبل از فاشیسم هیچ ضد فاشیستی وجود نداشت، و برچسب "آنتیفا" به هیچ وجه برای همه مخالفان فاشیسم صدق نمی کند.
ادعای ضمنی برای ادامه سنت بریگادهای بین المللی که در اسپانیا علیه فرانکو جنگیدند چیزی جز نوعی بی گناهی از طریق ارتباط نیست. از آنجایی که ما باید به قهرمانان جنگ داخلی اسپانیا احترام بگذاریم، برخی از این احترام قرار است بر وارثان خودخوانده آنها اعمال شود. متأسفانه، هنوز هیچ جانبازی از تیپ آبراهام لینکلن در قید حیات نیست که به تفاوت بین دفاع سازمان یافته گسترده در برابر ارتش های مهاجم فاشیست و درگیری ها در محوطه دانشگاه برکلی اشاره کند. در مورد آنارشیستهای کاتالونیا، حق ثبت اختراع آنارشیسم مدتها پیش تمام شده است، و هرکسی آزاد است تا ژنریک خود را به بازار عرضه کند.
جنبش ضد فاشیستی اولیه تلاشی از سوی انترناسیونال کمونیست برای توقف خصومت با احزاب سوسیالیست اروپا به منظور ایجاد جبهه ای مشترک علیه جنبش های پیروزمند به رهبری موسولینی و هیتلر بود.
از آنجایی که فاشیسم شکوفا شد و آنتیفا هرگز یک دشمن جدی نبود، عذرخواهیکنندگان آن با ادعای «در جوانه» رشد میکنند: «اگر فقط» آنتیفاشیستها به اندازه کافی زودتر جنبشهای فاشیستی را شکست میدادند، جنبشهای فاشیستی در جوانی خفه میشدند. آنها استدلال می کنند که از آنجایی که عقل و بحث نتوانستند جلوی ظهور فاشیسم را بگیرند، ما باید از خشونت خیابانی استفاده کنیم - که اتفاقاً حتی با شکست بیشتری مواجه شد.
این کاملا غیر تاریخی است. فاشیسم خشونت را تعالی می بخشید و خشونت محل آزمایش ترجیحی آن بود. هم کمونیست ها و هم فاشیست ها در خیابان ها می جنگیدند و فضای خشونت به فاشیسم کمک کرد تا به عنوان سنگری در برابر بلشویسم رشد کند و حمایت حیاتی سرمایه داران و میلیتاریست های پیشرو در کشورهایشان را به دست آورد که آنها را به قدرت رساند.
از آنجایی که فاشیسم تاریخی دیگر وجود ندارد، Bray's Antifa مفهوم خود از "فاشیسم" را گسترش داده است تا هر چیزی را که قانون سیاست هویت فعلی را نقض می کند، شامل شود: از "پدرسالاری" (به بیان ملایم نگرش پیش فاشیستی) تا "ترنس هراسی" (قطعاً یک مشکل پسا فاشیستی).
به نظر می رسد که مبارزان نقابدار آنتیفا بیشتر از بتمن الهام گرفته اند تا مارکس یا حتی باکونین.
سربازان طوفان حزب جنگ نئولیبرال
از آنجایی که مارک بری اعتبارنامه اروپایی آنتیفای فعلی ایالات متحده را ارائه میکند، مناسب است که ببینیم آنتیفا امروز در اروپا چه چیزی است.
در اروپا این گرایش به دو صورت است. فعالان بلوک سیاه مرتباً به تظاهرات چپهای مختلف حمله میکنند تا شیشهها را بشکنند و با پلیس بجنگند. این نمایشگاههای تستوسترون به جز تحریک فراخوانهای عمومی برای تقویت نیروهای پلیس، اهمیت سیاسی جزئی دارند. آنها به طور گسترده ای مشکوک هستند که تحت تأثیر نفوذ پلیس قرار گرفته اند.
به عنوان مثال، در 23 سپتامبر گذشته، ده ها نفر از قایق های نقاب پوش سیاه پوش، با پاره کردن پوسترها و پرتاب سنگ، تلاش کردند به سکویی که ژان لوک ملانشون در آن قرار بود در جلسه جمعی سخنرانی کند یورش ببرند. La France Insoumu، امروز حزب پیشرو چپ در فرانسه است. پیام ناگفته آنها این بود که هیچ کس به اندازه کافی برای آنها انقلابی نیست. گاهی اوقات، آنها در واقع یک اسکین هد تصادفی را برای ضرب و شتم پیدا می کنند. این امر اعتبار آنها را به عنوان "ضد فاشیست" تثبیت می کند.
آنها از این اعتبار استفاده می کنند تا به خود حق تهمت زدن به دیگران را در نوعی تفتیش عقاید غیررسمی خود انتصابی بدهند.
به عنوان نمونه بارز، در اواخر سال 2010، زن جوانی به نام اورنلا گیت در پاریس ظاهر شد و به دنبال کار به عنوان روزنامه نگار در نشریات و وبلاگ های مختلف چپ بود. به گفته مدیر سابق، او "سعی کرد در همه جا نفوذ کند." لوموند دیپلماتیکموریس لموئین، که وقتی او را به عنوان کارآموز استخدام کرد، «همیشه به طور شهودی به او بی اعتماد بود».
ویکتور دداج که یکی از سایتهای چپگرای اصلی فرانسه را مدیریت میکند، Le Grand Soir، یکی از کسانی بود که سعی کرد به او کمک کند، اما چند ماه بعد یک غافلگیری ناخوشایند را تجربه کرد. اورنلا تبدیل به یک بازرس خود منصوب شده بود که برای محکوم کردن «توطئه گرایی، سردرگمی، یهودستیزی و قرمز-قهوه ای» در اینترنت فعالیت می کرد. این به شکل حملات شخصی به افرادی بود که او آنها را مقصر آن گناهان تشخیص داد. آنچه قابل توجه است این است که تمام اهداف او مخالف جنگ های تهاجمی آمریکا و ناتو در خاورمیانه بود.
در واقع، زمان جنگ صلیبی او با جنگهای «تغییر رژیم» که لیبی را ویران کرد و سوریه را متلاشی کرد، مصادف شد. این حملات، منتقدان برجسته آن جنگ ها را مشخص کرد.
ویکتور دداج در لیست موفق او قرار گرفت. میشل کولون، نزدیک به حزب کارگران بلژیک، نویسنده، فعال و مدیر سایت دو زبانه Investig'action نیز همینطور بود. فرانسوا رافن، فیلمساز، ویراستار نشریه چپگرای فاکر که اخیراً در فهرست حزب ملانشون به مجلس ملی انتخاب شد، همینطور بود. La France Insoumu. و غیره. لیست طولانی است.
شخصیت های مورد هدف متنوع هستند، اما همه یک چیز مشترک دارند: مخالفت با جنگ های تهاجمی. علاوه بر این، تا آنجا که من می توانم بگویم، تقریباً همه مخالفان این جنگ ها در لیست او هستند.
تکنیک اصلی گناه از طریق تداعی است. در بالای فهرست گناهان کبیره، انتقاد از اتحادیه اروپا است که با "ناسیونالیسم" همراه است که با "فاشیسم" مرتبط با "یهود ستیزی" همراه است و به تمایل به نسل کشی اشاره دارد. این کاملاً با سیاست رسمی اتحادیه اروپا و دولت های اتحادیه اروپا مطابقت دارد، اما آنتیفا از زبان بسیار خشن تری استفاده می کند.
در اواسط ژوئن 2011، حزب ضد اتحادیه اروپا اتحادیه مردمی جمهوری به رهبری فرانسوا آسلینو در سایت های اینترنتی آنتیفا با امضای «ماری آن بوتولو» (نام مستعار اورنلا گیت) مورد تهمت های افترا آمیز قرار گرفت. مالکان از ترس خشونت، مکان های جلسات UPR را در لیون لغو کردند. UPR تحقیقات کمی انجام داد و متوجه شد که Ornella Guyet در فهرست سخنرانان سمینار مارس 2009 در مورد رسانه های بین المللی در پاریس توسط مرکز مطالعات ارتباطات بین المللی و دانشکده رسانه و روابط عمومی در دانشگاه جورج واشنگتن برگزار شد. یک ارتباط شگفت انگیز برای چنین جنگجوی صلیبی غیور در برابر "قرمز-قهوه ای".
اگر کسی شک دارد، «قرمز-قهوهای» اصطلاحی است که برای آغشته کردن هر کسی که دیدگاههای چپگرایانه دارد - یعنی «قرمز» - به رنگ فاشیستی «قهوهای» آغشته میشود. این لکهگیری میتواند مبتنی بر داشتن عقیده یکسان با شخص راست، صحبت در یک سکو با شخص راست، انتشار در کنار شخصی در سمت راست، دیده شدن در تظاهرات ضدجنگ با حضور شخص راست باشد. ، و غیره. این به ویژه برای حزب جنگ مفید است، زیرا این روزها، بسیاری از محافظهکاران بیشتر با جنگ مخالف هستند تا چپهایی که شعار «جنگ بشردوستانه» را خریدهاند.
دولت نیازی به سرکوب تجمعات ضد جنگ ندارد. آنتیفا کار را انجام می دهد.
کمدین فرانسوی-آفریقایی Dieudonné M'Bala M'Bala، که از سال 2002 به دلیل طرح تلویزیونی خود که یک شهرک نشین اسرائیلی را به عنوان بخشی از "محور خیر" جورج بوش دبلیو بوش به عنوان یک شهرک نشین اسراییلی لمپ می زند، به دلیل یهودی ستیزی مورد انگ انگ زده می شود، نه تنها یک هدف است، بلکه نقش آن را نیز ایفا می کند. انجمنی مجرم برای هر کسی که از حق خود برای آزادی بیان دفاع می کند - مانند پروفسور بلژیکی ژان بریکمون، که در فرانسه به دلیل تلاش برای بیان یک کلمه به نفع آزادی بیان در یک برنامه تلویزیونی عملاً در لیست سیاه قرار گرفته است. دیودونه بارها از رسانه ها محروم شده، شکایت و جریمه شده است، حتی در بلژیک به زندان محکوم شده است، اما همچنان از حامیان پرشور خود در نمایش های تک نفره خود برخوردار است، جایی که پیام اصلی سیاسی مخالفت با جنگ است.
با این حال، اتهامات نرم بودن نسبت به دیودونه میتواند تأثیرات جدی بر افرادی داشته باشد که در موقعیتهای مخاطرهآمیزتری قرار دارند، زیرا صرف اشاره به «یهود ستیزی» میتواند یک قاتل شغلی در فرانسه باشد. دعوتها لغو میشوند، نشریات رد میشوند، پیامها بدون پاسخ میمانند.
در آوریل 2016، Ornella Guyet به دلیل سوء ظن شدید در مورد ارتباطات عجیب و غریب خود، از دید خارج شد.
اخلاق این داستان ساده است. انقلابیون رادیکال خود انتصابی می توانند مفیدترین پلیس فکری برای حزب جنگ نئولیبرال باشند.
من پیشنهاد نمیکنم که همه یا بیشتر آنتیفا عوامل تشکیلات هستند. اما می توان آنها را دستکاری، نفوذ یا جعل هویت کرد دقیقاً به این دلیل که خود مسح شده اند و معمولاً کم و بیش پنهان شده اند.
خاموش کردن بحث ضروری
کسی که مطمئناً صادق است مارک بری، نویسنده کتاب است کتاب راهنمای انتفا. واضح است که مارک بری از کجا آمده است وقتی می نویسد (ص. 36-7): «... «راه حل نهایی» هیتلر شش میلیون یهودی را در اتاق های گاز، با جوخه های تیراندازی، به دلیل گرسنگی و عدم درمان پزشکی در اردوگاه های محقر به قتل رساند. محله های یهودی نشین، با ضرب و شتم، با کار کردن تا سر حد مرگ، و از طریق ناامیدی ناشی از خودکشی. تقریباً از هر سه یهودی در این قاره دو نفر از جمله برخی از بستگان من کشته شدند.
این تاریخچه شخصی توضیح می دهد که چرا مارک بری به شدت نسبت به "فاشیسم" احساس می کند. این برای کسی که ترس از "این ممکن است دوباره اتفاق بیفتد" کاملاً قابل درک است.
با این حال، حتی توجیهپذیرترین نگرانیهای احساسی لزوماً به مشاوره عاقلانه کمک نمیکند. واکنشهای خشونتآمیز نسبت به ترس ممکن است قوی و مؤثر به نظر برسد، زمانی که در واقعیت از نظر اخلاقی ضعیف و عملاً بیاثر باشند.
ما در یک دوره سردرگمی سیاسی بزرگ هستیم. برچسب زدن به هر مظاهر «نادرستی سیاسی» به عنوان فاشیسم مانع از روشن شدن بحث در مورد موضوعاتی می شود که بسیار نیاز به تعریف و روشن شدن دارند.
کمبود فاشیست ها با شناسایی انتقاد از مهاجرت به عنوان فاشیسم جبران شده است. این شناسایی، در ارتباط با رد مرزهای ملی، بیشتر نیروی احساسی خود را بیش از هر چیز ناشی از ترس اجدادی در جامعه یهودی از طرد شدن از ملت هایی است که در آن قرار دارند.
موضوع مهاجرت در جاهای مختلف جنبه های مختلفی دارد. در کشورهای اروپایی مثل آمریکا نیست. یک تمایز اساسی بین مهاجران و مهاجرت وجود دارد. مهاجران افرادی هستند که شایسته توجه هستند. مهاجرت سیاستی است که باید مورد ارزیابی قرار گیرد. باید بتوان در مورد سیاست بدون متهم شدن به آزار و اذیت مردم بحث کرد. از این گذشته، رهبران اتحادیه کارگری به طور سنتی با مهاجرت دسته جمعی مخالفت کرده اند، نه به دلیل نژادپرستی، بلکه به این دلیل که می تواند یک استراتژی عمدی سرمایه داری برای کاهش دستمزدها باشد.
در حقیقت، مهاجرت موضوع پیچیده ای است، با جنبه های بسیاری که می تواند منجر به سازش منطقی شود. اما دو قطبی کردن موضوع، فرصت سازش را از دست می دهد. با قرار دادن مهاجرت دسته جمعی به آزمون تورنسل برای فاشیست بودن یا نبودن فرد، ارعاب آنتیفا مانع بحث معقول می شود. بدون بحث، بدون آمادگی برای گوش دادن به همه دیدگاه ها، موضوع به سادگی جمعیت را به دو اردوگاه موافق و مخالف تقسیم خواهد کرد. و چه کسی در چنین رویارویی پیروز خواهد شد؟
یک نظرسنجی اخیر نشان میدهد که مهاجرت انبوه در همه کشورهای اروپایی به طور فزایندهای محبوبیت ندارد. پیچیدگی موضوع با این واقعیت نشان می دهد که در اکثریت قریب به اتفاق کشورهای اروپایی، اکثر مردم معتقدند که وظیفه دارند از پناهندگان استقبال کنند، اما ادامه مهاجرت دسته جمعی را تایید نمی کنند. استدلال رسمی مبنی بر اینکه مهاجرت چیز خوبی است، تنها توسط 40 درصد پذیرفته شده است، در حالی که 60 درصد از همه اروپایی ها معتقدند که "مهاجرت برای کشور ما بد است". چپی که علت اصلی آن مرزهای باز است، به طور فزاینده ای منفور خواهد شد.
خشونت کودکانه
این ایده که راه بستن دهان یک نفر این است که مشت به فک او بکوبیم به اندازه فیلم های هالیوود آمریکایی است. این نیز نمونه ای از جنگ باندهایی است که در مناطق خاصی از لس آنجلس حاکم است. متحد شدن با دیگران "مثل ما" برای مبارزه با باندهای "آنها" برای کنترل چمن، ویژگی مردان جوان در شرایط نامشخص است. جستوجوی یک علت میتواند شامل دادن یک هدف سیاسی به چنین رفتاری باشد: فاشیستی یا ضدفاشیستی. برای جوانان سرگردان، این جایگزینی برای پیوستن به تفنگداران دریایی ایالات متحده است.
American Antifa بسیار شبیه عروسی طبقه متوسط بین Identity Politics و جنگ باند است. مارک بری (صفحه 175) به نقل از منبع DC Antifa خود اشاره می کند که انگیزه فاشیست های بالقوه جانبداری از "قوی ترین بچه در بلوک" است و اگر بترسند عقب نشینی خواهند کرد. گروه ما از باند شما سرسخت تر است.
این نیز منطق امپریالیسم ایالات متحده است که معمولاً در مورد دشمنان منتخب خود اعلام می کند: "آنها تنها چیزی که می فهمند زور است." اگرچه آنتیفا ادعا می کند که انقلابی های رادیکال هستند، اما طرز فکر آنها کاملاً با فضای خشونت آمیز حاکم بر آمریکای نظامی شده است.
در جهتی دیگر، آنتیفا از روند افراط در سیاست هویت فعلی پیروی می کند که آزادی بیان را در جایی که باید قلعه آن یعنی دانشگاه ها باشد، خفه می کند. کلمات آنقدر خطرناک تلقی می شوند که باید «فضاهای امن» برای محافظت از مردم در برابر آنها ایجاد شود. این آسیب پذیری شدید در برابر آسیب ناشی از کلمات به طرز عجیبی با تحمل خشونت فیزیکی واقعی مرتبط است.
تعقیب غاز وحشی
در ایالات متحده، بدترین چیز در مورد آنتیفا، تلاش برای سوق دادن چپ آمریکایی سرگشته به تعقیب غازهای وحشی، ردیابی "فاشیست های" خیالی به جای دور هم جمع شدن آشکارا برای انجام یک برنامه مثبت منسجم است. ایالات متحده بیش از سهم خود از افراد عجیب و غریب، تهاجم بی دلیل، ایده های دیوانه کننده دارد و ردیابی این شخصیت های حاشیه ای، چه به تنهایی و چه در گروه، حواس پرتی بزرگی است. افراد واقعاً خطرناک در ایالات متحده با خیال راحت در وال استریت، در اندیشکده های واشنگتن، در مجموعه های اجرایی صنعت نظامی گسترده، محصور شده اند، به غیر از دفاتر تحریریه برخی از رسانه های جریان اصلی که در حال حاضر نگرش خیرخواهانه ای نسبت به «ضد» دارند. -فاشیستها» صرفاً به این دلیل که آنها به جای خودشان در تمرکز بر ترامپ مغرور مفید هستند.
Antifa USA، با تعریف «مقاومت در برابر فاشیسم» به عنوان مقاومت در برابر اهداف از دست رفته - کنفدراسیون، برتری طلبان سفیدپوست و به همین دلیل دونالد ترامپ - در واقع تمرکز را از مقاومت در برابر تشکیلات نئولیبرال حاکم منحرف می کند، که همچنین با کنفدراسیون و برتری طلبان سفیدپوست مخالف است. تا حد زیادی توانسته است ترامپ را با کمپین تحقیر ناپذیر خود دستگیر کند. آن دستگاه حاکم، که در جنگ های سیری ناپذیر خارجی خود و معرفی روش های دولتی پلیسی، با موفقیت از «مقاومت مردمی در برابر ترامپ» استفاده کرد تا او را حتی بدتر از آنچه که قبلاً بود، کند.
استفاده آسان از اصطلاح «فاشیست» مانع از شناسایی و تعریف متفکرانه دشمن واقعی بشریت امروزی می شود. در هرج و مرج معاصر، بزرگترین و خطرناکترین تحولات جهان همگی از یک منبع سرچشمه میگیرند، که نام بردن از آن دشوار است، اما ممکن است برچسب سادهشده موقتی امپریالیسم جهانی شده بدهیم. این به منزله یک پروژه چند وجهی برای تغییر شکل جهان برای برآوردن خواسته های سرمایه داری مالی، مجتمع صنعتی نظامی، بیهودگی ایدئولوژیک ایالات متحده و غول پیکر رهبران قدرت های کمتر «غربی»، به ویژه اسرائیل است. می توان آن را به سادگی «امپریالیسم» نامید، با این تفاوت که بسیار گسترده تر و ویرانگرتر از امپریالیسم تاریخی قرن های گذشته است. همچنین بسیار پنهان تر است. و از آنجایی که هیچ برچسب روشنی مانند "فاشیسم" ندارد، محکوم کردن آن به زبان ساده دشوار است.
تمرکز بر جلوگیری از نوعی استبداد که بیش از 80 سال پیش در شرایط بسیار متفاوت به وجود آمد، مانع از شناخت استبداد هیولایی امروزی می شود. مبارزه با جنگ قبلی به شکست منجر می شود.
دونالد ترامپ یک فرد خارجی است که اجازه ورود به آن را نخواهد داد. انتخاب دونالد ترامپ بیش از هر چیز نشانه ای جدی از انحطاط نظام سیاسی آمریکاست که کاملاً توسط پول، لابی ها، مجتمع نظامی-صنعتی و رسانه های شرکتی اداره می شود. دروغ های آنها اساس دموکراسی را تضعیف می کند. آنتیفا علیه تنها سلاحی که هنوز در دست مردم است، حمله کرده است: حق آزادی بیان و تجمع.
دیانا جانستون نویسنده مقدمه خاطرات پدرش است، از جنون تا جنون: درون برنامه ریزی جنگ هسته ای پنتاگون، توسط Paul H. Johnstone (Clarity Press). می توان به او رسید [ایمیل محافظت شده]
یادداشت.
* «Où va la démocratie؟»، une enquête de la Fondation pour l'innovation politique sous la direction de Dominique Reynié، (Plon، پاریس، 2017).
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا
4 نظرات
این مقاله یک ناامیدی واقعی است. ضد فاشیسم در دوران ظهور فاشیسم.
بیش از یک میلیون کشته در عراق بیش از 1 هزار کشته در سوریه صدها هزار کشته در لیبی. و اکنون میلیون ها نفر به دلیل سیاست بدبینانه تجارت مواد غذایی در سرمایه داری کازینو در خطر گرسنگی هستند. ناگفته نماند زنان، مردان و کودکانی که در یمن جان خود را از دست می دهند، توسط مرکز دروغ موسوم به «جنگ علیه تروریسم» یعنی عربستان سعودی سلاخی شده اند.
آشویتس به پایان نرسید. از فوردیسم به «تحویل در زمان» تبدیل شد: برنامه قتل با هواپیماهای بدون سرنشین. این بار، تنها Gleichschaltung رسانه نیست - که اکنون از نظر فنی امکان پذیر است و توسط "خبرگزاری ها" اجرا می شود. این همچنین بیش از آن چیزی است که جورج اورول در پیشگویی خود در سال 1984 پیش بینی کرده بود، که به نظر می رسد توسط دولت های غربی به عنوان طرحی برای توسعه داخلی خود استفاده می شود.
بسیار واضح است که چگونه این را به نام فاشیسم بنامیم.
Volker Birk (یا یک ربات هرزنامه است؟): آیا می توانید ببینید که جانستون می گوید که تاکتیک های استفاده شده توسط آنتیفا در واقع به نفع دشمنان آنتیفا خواهد بود؟ پیشنهاد می کنم درباره ظهور یوزف گوبلز بخوانید. گوبلز از دیدن آنتیفا در خیابان های برلین در سال 1927 خوشحال می شد.
آن شمع ها را روشن نگه دارید و به آواز کومبایا ادامه دهید.
پل دی: این پیشنهاد که تاکتیک های ضد فاشیستی یا هولیگانیسم هستند یا شب زنده داری با شمع، بسیار محدود است. جالب است که نظرات چپهای شبهنظامی که سالها با نازیها جنگیدند، و سپس نظرشان را با توجه به تجربه تغییر دادند، وجود دارد. مبارزان خیابانی کهنه کار اتحادیه مبارزه علیه فاشیسم به رهبری حزب کمونیست آلمان، در دسامبر 1931 «مضرات عظیم» رویکرد خود را که تا آن زمان انجام شده بود، «اعتراف کردند»، که فرد را هدایت می کرد که «فاشیست ها را در جایی که آنها را می بینید کتک بزنید». با توجه به بیهودگی چنین شعارهایی، آنها به صورت لفاظی پرسیدند: «آیا ما آنقدر «استراتژیست» احمق هستیم که به رهبران نازی اجازه می دهیم این همه مبارز طبقه کارگر را فرماندهی کنند. البته با توجه به تاریخ، شاید یک روز تاخیر و یک دلار کم بود. با این حال، سیاست آنها با اولین سیاست فاجعه باری که چپ آلمان در آن دوره دنبال می کرد، فاصله زیادی داشت.