جنگ جهانی دوم نقطه عطفی در توسعه و به کارگیری فناوری های کشتار جمعی مرتبط با نیروی هوایی، به ویژه بمب افکن B-29، ناپالم و بمب اتمی بود. تخمین زده می شود که 50 تا 70 میلیون نفر در پی آن مرده بودند. در وارونگی شدید الگوی جنگ جهانی اول و بیشتر جنگهای قبلی، اکثریت قابل توجهی از کشتهشدگان غیرنظامی بودند. [1] جنگ هوایی، که با بمباران منطقه، از جمله بمباران اتمی، شهرهای بزرگ اروپایی و ژاپنی در سال آخر خود به اوج خود رسید، تأثیر مخربی بر جمعیت غیرنظامی داشت.
منطق و پیامدهای آن - برای قربانیان آن، برای الگوهای بعدی جنگ جهانی و قوانین بینالمللی - فناوریهای جدید کشتار جمعی و کاربرد آنها در ارتباط با ظهور نیروی هوایی و فناوری بمباران در جنگ جهانی دوم و چه بوده است. بعد از؟ مهمتر از همه، این تجربیات چگونه شیوه جنگ آمریکا را طی شش دهه شکل داده است که در آن ایالات متحده بازیگر اصلی جنگهای مهم بوده است؟ این موضوعات در عصری که گفتمان مرکزی بینالمللی آن بر ترور و جنگ علیه ترور متمرکز است، اهمیت ویژهای دارد، دورانی که در آن ترور اعمالشده بر غیرنظامیان توسط قدرتهای بزرگ اغلب نادیده گرفته میشود.
بمباران استراتژیک و حقوق بین الملل
بمبها در اوایل سال 1849 در ونیز (از بالن) و 1911 در لیبی (از هواپیما) از هوا پرتاب شده بودند.
قدرت های بزرگ اروپایی در طول جنگ جهانی اول تلاش کردند از آنها در نیروهای هوایی تازه تاسیس استفاده کنند. اگر تأثیر آن بر نتایج حاشیه ای بود، پیشروی نیروی هوایی همه کشورها را نسبت به اهمیت بالقوه نیروی هوایی در جنگ های آینده آگاه کرد. [2] مجموعهای از کنفرانسهای بینالمللی در لاهه که در سال 1899 آغاز شد، اصولی را برای محدود کردن جنگ هوایی و حفاظت از غیرنظامیان در برابر بمباران و سایر حملات تعیین کردند. کنفرانس لاهه در سال 1923 شصت و دو ماده «قوانین جنگ هوایی» را تدوین کرد که «بمباران هوایی با هدف ایجاد وحشت در مردم غیرنظامی، تخریب یا آسیب رساندن به اموال خصوصی غیر نظامی، یا آسیب رساندن به غیرنظامیان را ممنوع کرد. ” این به طور خاص بمباران را به اهداف نظامی محدود کرد، "بمباران بی رویه جمعیت غیرنظامی" را ممنوع کرد و متخلفان را موظف به پرداخت غرامت دانست. [3] با این حال، تأمین اجماع و اعمال محدودیتها، از آن زمان و از آن زمان بهطور فوقالعاده دست نیافتنی بود.
در طول قرن بیستم و به ویژه در خلال و بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم، پیشرفت بیوقفه فنآوری تسلیحات همراه با تلاشهای بینالمللی برای محدود کردن قتل و بربریت مرتبط با جنگ، بهویژه کشتار غیرنظامیان در راهبردهای استراتژیک همراه بود. یا بمباران های بی رویه. [4] این مقاله تأثیر متقابل توسعه تسلیحات و سیستمهای تحویل قدرتمند مرتبط با بمباران و تلاش برای ایجاد استانداردهای بینالمللی برای محدود کردن استفاده از بمباران علیه غیرنظامیان، با اشاره خاص به ایالات متحده را در نظر میگیرد.
پیامدهای استراتژیک و اخلاقی بمباران هستهای هیروشیما و ناکازاکی، مانند جنایات و جنایات جنگی آلمان و ژاپن، ادبیات بحثانگیز گستردهای ایجاد کرده است. در مقابل، تخریب بیش از شصت شهر ژاپنی توسط ایالات متحده قبل از هیروشیما، هم در ادبیات علمی انگلیسی و ژاپنی و هم در آگاهی عمومی در ژاپن و ایالات متحده نادیده گرفته شده است. تحت الشعاع بمباران اتمی و روایت های قهرمانانه رفتار آمریکا در «جنگ خوب» قرار گرفته است، نتیجه ای که بی ارتباط با ظهور ایالات متحده به عنوان یک ابرقدرت نیست. [5] با این حال، مسلماً پیشرفتهای فنی، استراتژیک و اخلاقی مرکزی که مهر خود را بر جنگهای بعدی میگذارد، در بمباران منطقهای غیرنظامیان قبل از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی رخ داد. AC Grayling پاسخ های مختلف به بمباران آتش و بمباران اتمی را اینگونه توضیح می دهد: «. . . را frisson ترس ایجاد شده توسط این فکر که سلاح اتمی چه کاری می تواند انجام دهد، بر کسانی که به آن فکر می کنند بیشتر تأثیر می گذارد تا کسانی که واقعاً از آن رنج می برند. زیرا این بمب اتمی باشد و نه تن ها مواد منفجره قوی و مواد محترقه که آسیب می رساند، ذره ای رنج به قربانیان آن اضافه نمی شود که سوخته و دفن شده، قطعه قطعه شده و کور شده، مرده و داغدار درسدن یا هامبورگ باعث شده است. احساس نکن.» [6]
اگر دیگران، بهویژه آلمان، انگلیس و ژاپن در بمباران منطقه پیشتاز بودند، هدفگیری برای تخریب کل شهرها با سلاحهای متعارف در سالهای 1944-45 به عنوان محور اصلی جنگ ایالات متحده ظاهر شد. این رویکردی بود که برتری فناوری را با به حداقل رساندن تلفات ایالات متحده ترکیب می کرد، به گونه ای که به نشانه شیوه جنگ آمریکا در لشکرکشی ها از کره و هندوچین تا جنگ های خلیج فارس و عراق تبدیل می شد و در واقع مسیر جنگ های بزرگ را از دهه 1940 مشخص می کرد. . نتیجه آن نابودی جمعیت غیرنظامی و «نسبت کشتار» فوقالعاده به نفع ارتش ایالات متحده خواهد بود. با این حال، پیروزی برای ایالات متحده امری غیرعادی دست نیافتنی خواهد بود. این یکی از دلایل مهمی است که شش دهه بعد از آن، جنگ جهانی دوم هاله خود را برای آمریکاییها به عنوان «جنگ خوب» حفظ کرده است و چرا آمریکاییها هنوز به طور مؤثر با مسائل اخلاقی و حقوق بینالملل مرتبط با بمباران منطقهای خود در آلمان برخورد نکردهاند. و ژاپن
قرن بیستم به دلیل تضاد بین تلاشهای بینالمللی برای محدود کردن مخرب بودن جنگ و مسئول دانستن کشورها و رهبران نظامی آنها در مورد نقض قوانین بینالمللی جنگ (دادگاههای نورنبرگ و توکیو و کنوانسیونهای متوالی ژنو، بهویژه کنوانسیون ۱۹۴۹ حمایتکننده) قابل توجه بود. غیرنظامیان و اسرا) و نقض سیستماتیک آن اصول توسط قدرت های بزرگ. [1949] برای مثال، در حالی که دادگاههای نورنبرگ و توکیو به وضوح اصل جهانی بودن را بیان میکردند، دادگاهها که هر دو در شهرهایی برگزار میشدند که در اثر بمباران متفقین از بین رفته بودند، به طرز معروفی از قدرتهای پیروز، بالاتر از همه ایالات متحده، در برابر مسئولیت جنایات جنگی محافظت میکردند. و جنایات علیه بشریت تلفورد تیلور، مشاور ارشد تعقیب جنایات جنگی در نورنبرگ، این نکته را با اشاره به بمباران شهرها ربع قرن بعد بیان کرد: [7]
از آنجایی که هر دو طرف بازی وحشتناک تخریب شهری را انجام داده بودند - متفقین با موفقیت بسیار بیشتری - هیچ مبنایی برای اتهامات جنایی علیه آلمانی ها یا ژاپنی ها وجود نداشت و در واقع چنین اتهامی مطرح نشد. . . . بمباران هوایی به قدری گسترده و بی رحمانه در طرف متفقین و همچنین در سمت محور مورد استفاده قرار گرفته بود که نه در نورنبرگ و نه توکیو این موضوع بخشی از آزمایشات نبود.
از سال 1932 تا سالهای اولیه جنگ جهانی دوم، ایالات متحده منتقد صریح بمباران شهرها بود، به ویژه اما نه منحصراً بمباران آلمان و ژاپن. پرزیدنت فرانکلین روزولت در سال 1939 در اولین روز جنگ جهانی دوم از کشورهای متخاصم درخواست کرد: «در هیچ شرایطی [به هیچ وجه] بمباران جمعیت غیرنظامی یا شهرهای بدون استحکام را انجام ندهند». [9] بریتانیا، فرانسه و آلمان توافق کردند که بمباران را به اهداف کاملاً نظامی محدود کنند، اما در ماه مه 1940 بمباران روتردام آلمان جان 40,000 غیرنظامی را گرفت و هلندی ها را مجبور به تسلیم کرد. تا این لحظه، بمباران شهرها منزوی، پراکنده و در بیشتر موارد محدود به نیروهای محور بود. سپس در اوت 1940، پس از بمباران بمب افکن های آلمانی لندن، چرچیل دستور حمله به برلین را صادر کرد. تشدید مداوم بمباران شهرها و جمعیت غیر جنگنده آنها را دنبال کرد. [10]
بمباران استراتژیک اروپا
پس از ورود به جنگ پس از پرل هاربر، ایالات متحده با انکار بمباران غیرنظامیان، به ادعای مقام عالی اخلاقی ادامه داد. این موضع با دیدگاه غالب در فرماندهی نیروی هوایی مطابقت داشت که کارآمدترین راهبردهای بمباران آنهایی بودند که به انهدام نیروها و تأسیسات، کارخانهها و راهآهن دشمن اشاره میکردند، نه آنهایی که برای ایجاد وحشت یا کشتن غیرنظامیان طراحی شده بودند. با این وجود، ایالات متحده با بمباران بی رویه در کازابلانکا در سال 1943 همکاری کرد، زمانی که یک تقسیم کار ایالات متحده-انگلیس به وجود آمد که در آن بریتانیا بمباران بی رویه شهرها را انجام داد و ایالات متحده به دنبال تخریب اهداف نظامی و صنعتی بود. [11] در سالهای پایانی جنگ، ماکس هستینگز مشاهده کرد که چرچیل و فرمانده بمبافکناش آرتور هریس تصمیم گرفتند تا «تمام نیروهای موجود را برای تخریب مترقی و منظم مناطق شهری رایش، بلوک به بلوک شهر، متمرکز کنند. کارخانه به کارخانه، تا اینکه دشمن تبدیل به ملتی از تروگلودیتها شد که در خرابهها خراش میکردند.» [12] استراتژیست های بریتانیایی متقاعد شده بودند که تخریب شهرها توسط حملات بمباران شبانه، روحیه غیرنظامیان آلمانی را در هم می شکند و در عین حال تولید جنگ را فلج می کند. از سال 1942 با بمباران لوبک و به دنبال آن کلن، هامبورگ و دیگران، هریس این استراتژی را دنبال کرد. با این حال، کمال هجوم از هوا، یا آنچه که باید به عنوان بمب گذاری تروریستی درک شود، به عنوان یک سرمایه گذاری مشترک بریتانیا و آمریکا بهتر درک می شود.
در طول سال های 1942-44، زمانی که جنگ هوایی در اروپا به طور غیرقابل اجتنابی به سمت بمباران منطقه می رفت، نیروی هوایی ایالات متحده پایبندی خود را به بمباران دقیق اعلام کرد. با این حال، این رویکرد نه تنها نتوانست آلمان و ژاپن را وادار به تسلیم کند، بلکه حتی آسیب قابل توجهی به ظرفیت جنگافروزی آنها وارد نکرد. با تلفات سنگین توپخانه و رهگیرهای آلمانی بر هواپیماهای آمریکایی، فشار برای یک تغییر استراتژیک در زمان رشد پیچیدگی، تعداد و برد هواپیماهای آمریکایی و اختراع ناپالم و کمال رادار افزایش یافت. از قضا، در حالی که رادار میتوانست راه را برای تأیید مجدد بمباران تاکتیکی هموار کند، اما اکنون در شب امکانپذیر شده است، در چارچوب پایان جنگ، آنچه رخ داد حمله گسترده به شهرها و جمعیت شهری آنها بود.
در 13 تا 14 فوریه 1945 بمب افکن های بریتانیایی با هواپیماهای آمریکایی درسدن را که یک مرکز فرهنگی تاریخی بدون صنایع نظامی یا پایگاه قابل توجهی بود، ویران کردند. بر اساس برآورد محافظه کارانه، 35,000 نفر در یک یورش به رهبری آنها سوزانده شدند. [13] نویسنده آمریکایی کرت وونگات، که در آن زمان یک اسیر جنگی جوان در درسدن بود، روایت کلاسیک را نوشت: [14]
آنها کل شهر لعنتی را به آتش کشیدند. . . . هر روز به عنوان یک اقدام بهداشتی وارد شهر می شدیم و زیرزمین ها و پناهگاه ها را حفر می کردیم تا اجساد را بیرون بیاوریم. وقتی وارد آنها شدیم، یک پناهگاه معمولی، معمولاً یک زیرزمین معمولی، شبیه تراموا پر از افرادی بود که همزمان نارسایی قلبی داشتند. فقط افرادی که روی صندلی هایشان نشسته اند، همه مرده اند. طوفان آتشین چیز شگفت انگیزی است. در طبیعت رخ نمی دهد. از گردبادهایی که در میان آن رخ می دهند تغذیه می شود و هیچ چیز لعنتی برای نفس کشیدن وجود ندارد.
رونالد شافر میگوید: «در کنار اردوگاههای کشتار نازیها، کشتار اسرای شوروی و آمریکایی و دیگر جنایات دشمن، درسدن به یکی از دلایل اخلاقی در جنگ جهانی دوم تبدیل شد.» [15] اگرچه بدتر از این در ژاپن در راه بود، درسدن آخرین بحث عمومی مهم در مورد بمباران زنان و کودکان در طول جنگ جهانی دوم را برانگیخت و شهر مترادف با بمباران تروریستی توسط ایالات متحده و بریتانیا شد. در پی بمبگذاریهای هامبورگ و مونیخ، دولت بریتانیا با پرسشهای شدید در پارلمان مواجه شد. [16] در ایالات متحده، بحث تا حد زیادی به دلیل ویرانی های ناشی از حملات برانگیخته نشد، بلکه توسط یک گزارش آسوشیتدپرس که به طور گسترده در ایالات متحده و بریتانیا منتشر شد، به صراحت بیان کرد که «فرماندهان هوایی متفقین تصمیمی را اتخاذ کردند که مدت ها منتظر آن بودیم. بمباران تروریستی عمدی مراکز بزرگ جمعیت آلمان را به عنوان یک مصلحت بی رحمانه برای تسریع در عذاب هیتلر اتخاذ کنید. مقامات آمریکایی با اشاره به کلیسای جامع بزرگ کلن که پس از بمباران ایالات متحده به عنوان نمادی از انسانیت آمریکایی باقی مانده بود، و با تأکید مجدد بر پایبندی ایالات متحده به اصول محدودکننده حملات به اهداف نظامی، به سرعت این گزارش را خنثی کردند. وزیر جنگ هنری استیمسون اظهار داشت که «سیاست ما هرگز این نبوده است که بمباران تروریستی بر جمعیت غیرنظامی اعمال کنیم» و مدعی شد که درسدن، به عنوان یک مرکز حمل و نقل بزرگ، از اهمیت نظامی برخوردار است. [17] در واقع، بحث عمومی ایالات متحده، نه در مورد اعتراض، حداقل بود. در بریتانیا بحث پرشورتر بود، اما با بوی پیروزی در هوا، دولت به راحتی طوفان را خاموش کرد. بمباران ادامه یافت. بمباران استراتژیک سخت ترین آزمایش خود را در حوزه واکنش عمومی در بریتانیا و ایالات متحده پشت سر گذاشته بود.
بمباران استراتژیک ژاپن
اما در تئاتر اقیانوس آرام، و به طور خاص در ژاپن، بود که فشار کامل نیروی هوایی احساس می شد. بین سال های 1932 تا 1945، ژاپن شانگهای، نانجینگ، چونگ کینگ و دیگر شهرها را بمباران کرده بود و سلاح های شیمیایی را در نینگبو و سراسر استان ژجیانگ آزمایش کرده بود. [18] در ماه های اولیه 1945، ایالات متحده توجه خود را به اقیانوس آرام معطوف کرد زیرا توانایی حمله به ژاپن را از پایگاه های تازه تصرف شده در تینیان و گوام به دست آورد. در حالی که ایالات متحده به اعلام پایبندی به بمباران تاکتیکی ادامه می داد، آزمایش گزینه های بمباران آتش علیه خانه های ژاپنی در طول سال های 1943-44 نشان داد که بمب های M-69 در برابر سازه های چوبی متراکم شهرهای ژاپن بسیار مؤثر بودند. [19] در شش ماه پایانی جنگ، ایالات متحده تمام وزن نیروی هوایی خود را در کمپین هایی برای سوزاندن کل شهرهای ژاپن و ایجاد وحشت، ناتوانی و کشتن ساکنان عمدتاً بی دفاع آنها در تلاش برای تسلیم کردن، انداخت.
همانطور که مایکل شری و کری کاراکاس به ترتیب برای ایالات متحده و ژاپن اشاره کرده اند، پیشگویی در تخریب شهرهای ژاپن و قبل از اینکه برنامه ریزان آمریکایی بمباران استراتژیک را انجام دهند، مقدم بر تمرین بود. بنابراین شری مشاهده میکند که «والت دیزنی در انیمیشن خود در سال 1943 یک نابودی هیجانانگیز ژاپن از طریق هوا را تصور کرد. پیروزی از طریق نیروی هوایی (بر اساس کتاب 1942 الکساندر پی دی سوورسکی)» در حالی که کاراکاس اشاره می کند که نویسنده پرفروش ژاپنی، اونا جوزو، که در اوایل دهه 1930 «رمان های دفاع هوایی» خود را آغاز کرد، نابودی توکیو را با بمباران پیش بینی کرد. [20] هر دو به مخاطبان انبوهی در ایالات متحده و ژاپن رسیدند، به معانی مهمی که رویدادهای بعدی را پیش بینی می کردند.
کورتیس لی می در 21 ژانویه 20 به عنوان فرمانده بیست و یکمین فرماندهی بمب افکن در اقیانوس آرام منصوب شد. تصرف ماریاناها از جمله گوام، تینیان و سایپان در تابستان 1945 شهرهای ژاپن را در برد موثر بمب افکن های B-1944 "Superfortress" قرار داد. در حالی که نیروی هوایی و دریایی کاهش یافته ژاپن، عملاً این کشور را در برابر حملات هوایی پایدار بی دفاع کرد.
LeMay معمار اصلی، یک مبتکر استراتژیک و سخنگوترین سخنگو برای سیاست های ایالات متحده برای آتش زدن شهرهای دشمن، و بعداً روستاها و جنگل ها، از ژاپن تا کره و ویتنام بود. در این، او نمادی از شیوه جنگ آمریکایی بود که از جنگ جهانی دوم پدید آمد. با این حال، از زاویه ای دیگر، او تنها حلقه ای در زنجیره فرماندهی بود که شروع به بمباران منطقه ای در اروپا کرده بود. این زنجیره فرماندهی از طریق رئیسجمهور به سمت رئیسجمهور گسترش مییابد که اجازه میدهد چه چیزی به محور اصلی جنگ ایالات متحده تبدیل شود. [22]
ایالات متحده بمباران ژاپن را پس از سکون دو ساله پس از حملات دولیتل در سال 1942 در پاییز 1944 از سر گرفت. بررسی بمباران استراتژیک ایالات متحده توضیح داد که هدف حمله بمباران که شهرهای بزرگ ژاپن را در دوره بین ماه مه و اوت 1945 ویران کرد، این بود. برای اینکه فشار زیادی بر او وارد شود تا تسلیم شود، یا توانایی او در مقاومت در برابر تهاجم را کاهش دهد. . . . [با تخریب] بافت اساسی اقتصادی و اجتماعی کشور». [23] پیشنهاد رئیس ستاد نیروی هوایی بیستم برای هدف قرار دادن کاخ امپراتوری رد شد، اما در پی شکست های پی در پی برای از بین بردن اهداف استراتژیک کلیدی مانند کارخانه هواپیماسازی ناکاجیما ژاپن در غرب توکیو، بمباران منطقه ای ژاپن. شهرستانها تصویب شد. [24]
خشم کامل بمباران آتشین و ناپالم در شب 9 تا 10 مارس 1945 هنگامی که لی می 334 B-29 را از ماریانا به پایین بر فراز توکیو فرستاد. ماموریت آنها این بود که شهر را به ویرانه تبدیل کنند، شهروندانش را بکشند، و رعب و وحشت را در بازماندگان ایجاد کنند، با بنزین ژله ای و ناپالم که دریایی از شعله های آتش را ایجاد می کند. این بمب افکن ها که برای حملات دقیق در ارتفاع بالا طراحی شده بودند، برای ایجاد فضای بیشتری برای بمب ها، و پرواز در ارتفاعات متوسط 7,000 پا برای فرار از شناسایی، دو نوع آتش زا حمل می کردند: M47، بمب های ژل نفتی 100 پوندی. 182 فروند به ازای هر هواپیما، که هر کدام قادر به شروع یک آتش سوزی بزرگ هستند، به دنبال آن M69، بمب های بنزینی 6 پوندی ژل، 1,520 در هر هواپیما علاوه بر چند مواد منفجره قوی برای بازدارندگی آتش نشانان. [25] حمله به منطقه ای که بررسی بمباران استراتژیک ایالات متحده 84.7 درصد آن را مسکونی برآورد کرد، فراتر از وحشیانه ترین رویاهای برنامه ریزان نیروی هوایی موفق شد. شعله های آتش منفجر شده توسط وزش بادهای شدید در منطقه ای به XNUMX مایل مربع از توکیو جهش کرد و طوفان های آتش سوزی عظیمی را پدید آورد که هزاران نفر از ساکنان را فرا گرفت و کشته شد.
برخلاف توصیف «موزه موم» ونهگات از قربانیان درسدن، روایتهایی از داخل جهنم که توکیو را در برگرفت، صحنههایی از قتل عام مطلق را به تصویر میکشد. ما آمده ایم تا کارایی بمباران را با پرتاب وزنه و نسبت کشتار اندازه گیری کنیم و دیدگاه قربانیان را از بین ببریم. اما تکلیف کسانی که خشم بمب ها را احساس کردند چه می شود؟
ایشیکاوا کویو، فیلمبردار پلیس، خیابان های توکیو را «رودخانه های آتش» توصیف کرد. . . تکههای مبلمان شعلهور در گرما منفجر میشدند، در حالی که خود مردم مانند «چوب کبریت» میسوختند و خانههای چوبی و کاغذیشان در شعلههای آتش منفجر میشد. در زیر باد و نفس عظیم آتش، گردابهای مهتابی عظیمی در تعدادی از مکانها برخاستند، میچرخیدند، صاف میشدند، بلوکهای کامل خانهها را در گرداب آتش خود میمکیدند.»
پدر فلوژاک، روحانی فرانسوی، بمباران آتش را با زلزله توکیو بیست و دو سال قبل مقایسه کرد، رویدادی که ویرانی عظیم آن، شکل دیگری از پیشگویی، هم نویسندگان داستان های علمی ژاپنی و هم برخی از برنامه ریزان اصلی هولوکاست توکیو را آگاه کرده بود: [ 26]
در سپتامبر 1923، در جریان زلزله بزرگ، توکیو را به مدت 5 روز در حال سوختن دیدم. من در هونجو انبوهی از 33,000 جسد از مردم را دیدم که در ابتدای بمباران سوختند یا خفه شدند. . . پس از اولین زمین لرزه 20 مرکز آتش سوزی وجود داشت که برای ویران کردن پایتخت کافی بود. چگونه میتوان جلوی آتشسوزی را گرفت وقتی بمبهای آتشزای دهها هزار نفری اکنون در چهار گوشه منطقه و خانههای ژاپنی که فقط جعبه کبریت هستند، پرتاب میشوند؟ . . . کجا می شد پرواز کرد؟ آتش همه جا را فرا گرفته بود.»
طبیعت کار دست انسان را در قالب تقویت کرد آکاکازهباد قرمزی که با نیروی طوفانی دشت توکیو را درنوردید و طوفان های آتش را با سرعت و شدت وحشتناکی در سراسر شهر به راه انداخت. باد دما را تا 27 درجه فارنهایت افزایش داد و بخارات فوق گرم ایجاد کرد که جلوتر از شعله های آتش پیش می رفت و قربانیان خود را می کشد یا ناتوان می کند. مکانیسمهای مرگ به قدری متعدد و همزمان بودند - کمبود اکسیژن و مسمومیت با مونوکسید کربن، گرمای تابشی و شعلههای مستقیم، زبالهها و پایکوبی جمعیتها - که بعداً به سختی میتوان علت مرگ را مشخص کرد. . " [XNUMX]
بررسی بمباران استراتژیک، که تشکیل آن چند ماه قبل سیگنال مهمی از حمایت روزولت از بمباران استراتژیک بود، توصیفی فنی از طوفان آتش و اثرات آن بر توکیو ارائه کرد:
«ویژگی اصلی آتش سوزی . . . وجود یک جبهه آتش بود، یک دیوار آتشی گسترده که به سمت بادبزن حرکت می کرد، و قبل از آن توده ای از بخارهای سوزان، کدر و از پیش گرم شده بود. . . . سرعت باد 28 مایل در ساعت که یک مایل از آتش اندازه گیری می شود، در محیط اطراف به 55 مایل تخمین زده می شود و احتمالاً بیشتر از داخل. یک آتش سوزی گسترده بیش از 15 مایل مربع را در 6 ساعت در نوردید. . . . منطقه آتش نزدیک به 100 درصد سوخته بود. هیچ ساختار یا محتویات آن آسیبی ندید.»
نظرسنجی به این نتیجه رسید - به طور قابل قبول، اما فقط برای رویدادهای قبل از 6 اوت 1945 - که
«احتمالاً بیش از هر زمان دیگری در تاریخ بشر، در یک دوره 6 ساعته در توکیو جان خود را بر اثر آتش سوزی از دست دادند. مردم بر اثر گرمای شدید، کمبود اکسیژن، خفگی مونوکسید کربن، زیر پا گذاشتن جمعیت در حال کوبیدن و غرق شدن جان خود را از دست دادند. بیشترین تعداد قربانیان آسیب پذیرترین افراد بودند: زنان، کودکان و سالمندان.
چه تعداد نفر در شب 9-10 مارس جان باختند در چه فرمانده پرواز ژنرال توماس پاور آن را "بزرگترین فاجعه ای که هر دشمن در تاریخ نظامی متحمل شده است؟" بررسی بمباران استراتژیک تخمین زد که 87,793 نفر در این حمله کشته شدند، 40,918 نفر مجروح شدند و 1,008,005 نفر خانه های خود را از دست دادند. رابرت رودز، تعداد کشته شدگان را بیش از 100,000 مرد، زن و کودک تخمین زد که احتمالاً یک میلیون نفر دیگر مجروح شدند و میلیون ها نفر دیگر بی خانمان شدند. سازمان آتش نشانی توکیو 97,000 کشته و 125,000 زخمی تخمین زد. پلیس توکیو 124,711 کشته و زخمی و 286,358 ساختمان و خانه ویران شده را اعلام کرد. رقم تقریباً 100,000 مرگ که توسط مقامات ژاپنی و آمریکایی ارائه شده است، که هر دوی آنها ممکن است دلایل خاص خود را برای به حداقل رساندن تعداد تلفات داشته باشند، به نظر من با توجه به تراکم جمعیت، شرایط باد، و گزارش بازماندگان، بسیار کم به نظر می رسد. [28] با میانگین 103,000 نفر جمعیت در هر مایل مربع و سطوح قله به 135,000 نفر در هر مایل مربع، بالاترین تراکم در بین شهرهای صنعتی در جهان، و با اقدامات اطفاء حریق به طرز مضحکی که برای این کار مناسب نیستند، 15.8 مایل مربع از توکیو وجود داشت. در شبی که بادهای شدید شعله های آتش را می تازید و دیوارهای آتش ده ها هزار نفر را که برای جان خود فرار می کردند، نابود شد. حدود 1.5 میلیون نفر در مناطق سوخته زندگی می کردند. با توجه به ناتوانی تقریباً کامل در مبارزه با آتش سوزی های بزرگی که توسط بمب ها ایجاد می شود، می توان تصور کرد که تلفات ممکن است چندین برابر ارقام ارائه شده در هر دو طرف درگیری بوده باشد. تنها اقدام مؤثر دولت ژاپن برای کاهش کشتار بمباران ایالات متحده، تخلیه 1944 کودک از شهرهای بزرگ به روستاها در سال 400,000 بود که 225 نفر از آنها از توکیو بودند. [000]
پس از این حمله، لمی، که هرگز سخنانش را زیر پا نمی گذارد، گفت که می خواهد توکیو "سوزانده شود - درست از روی نقشه پاک شود" تا "جنگ را کوتاه کند". توکیو سوخت حملات بعدی منطقه ویران شده توکیو را به بیش از 56 مایل مربع رساند و باعث فرار میلیون ها پناهنده شد.
هیچ بمباران متعارف قبلی یا بعدی هرگز به تلفات جانی و ویرانی حمله بزرگ توکیو در 9 تا 10 مارس نزدیک نبود. حمله هوابرد به توکیو و دیگر شهرهای ژاپن بی امان ادامه یافت. طبق آمار پلیس ژاپن، 65 حمله به توکیو بین 6 دسامبر 1944 تا 13 اوت 1945 منجر به 137,582 تلفات، 787,145 خانه و ساختمان ویران شده و 2,625,279 نفر آواره شدند. [30] پس از حمله توکیو در 9-10 مارس، بمباران آتش در سراسر کشور گسترش یافت. در دوره ده روزه ای که از 9 مارس آغاز شد، 9,373 تن بمب 31 مایل مربع از توکیو، ناگویا، اوزاکا و کوبه را نابود کرد. در مجموع، بمباران ها 40 درصد از 66 شهر ژاپن را که هدف قرار گرفتند، ویران کردند، با کاهش تناژ کل در ژاپن از 13,800 تن در مارس به 42,700 تن در ژوئیه افزایش یافت. [31] اگر بمباران درسدن موجی از بحث های عمومی را در اروپا ایجاد کرد، هیچ موج انزجار قابل تشخیصی در ایالات متحده یا اروپا در پی ویرانی بسیار بیشتر شهرهای ژاپن و قتل عام رخ نداد. جمعیت غیرنظامی در مقیاسی که هیچ مشابهی در تاریخ بمباران نداشت.
در ماه ژوئیه، هواپیماهای آمریکایی معدود شهرهای ژاپنی باقیمانده را که از بمباران آتش در امان مانده بودند، با «توسل به مردم» پوشاندند. همانطور که می دانید، آمریکا که مدافع انسانیت است، نمی خواهد به مردم بی گناه آسیب برساند، پس بهتر است این شهرها را تخلیه کنید. نیمی از شهرهای منتشر شده طی چند روز پس از اخطار بمباران شدند. هواپیماهای آمریکایی بر آسمان حکومت می کردند. به طور کلی، با یک محاسبه، کمپین بمباران آتشسوزی ایالات متحده 180 مایل مربع از 67 شهر را ویران کرد، بیش از 300,000 نفر را کشت و 400,000 نفر دیگر را مجروح کرد، ارقامی که بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را حذف میکنند. [32]
بین ژانویه و ژوئیه 1945، ایالات متحده تمام شهرهای ژاپن را به جز پنج شهر بمباران کرد و ویران کرد و عمداً کیوتو، پایتخت امپراتوری باستانی، و چهار شهر دیگر را در امان گذاشت. وسعت ویرانی بین 50 تا 60 درصد از مناطق شهری تخریب شده در شهرهایی از جمله کوبه، یوکوهاما و توکیو، تا 60 تا 88 درصد در هفده شهر، تا 98.6 درصد در مورد تویاما قابل توجه بود. [33] در پایان، کمیته انتخاب بمب اتمی، هیروشیما، کوکورا، نیگاتا و ناکازاکی را به عنوان اهداف بکر انتخاب کرد تا قدرت شگفتانگیز بمب اتمی را به ژاپن و جهان نشان دهد، در صورتی که هر دو به پایانی تماشایی منجر شوند. پرهزینه ترین جنگ در تاریخ بشر و ارسال پیامی قدرتمند به اتحاد جماهیر شوروی.
مایکل شری به طور قاطعانه پیروزی تعصب تکنولوژیک را به عنوان نشانه بارز جنگ هوایی توصیف کرده است که اساساً شیوه نبرد آمریکا را شکل داد و خاطرات جنگ را به شدت به یادگار گذاشت:
«ذهنیت مشترک متعصبان جنگ هوایی فداکاری آنها برای جمع آوری و تکمیل روش های تخریب بود و . . . انجام این کار اهداف اولیه را که تخریب را توجیه می کند تحت الشعاع قرار داد. . . فقدان یک قصد اعلام شده برای تخریب، احساس هدایت شدن توسط خواسته های دوگانه بوروکراسی و فناوری، تعصب تکنولوژیک آمریکا را از تعصب ایدئولوژیک دشمنانش متمایز کرد.
تعصب تکنولوژیک در خدمت پنهان کردن اهداف بزرگتر قدرت هم از برنامه ریزان نظامی و هم از مردم بود. با این حال، این فرمول پیشنهادی، الگوهای ایدئولوژیک اصلی را در قلب تفکر استراتژیک آمریکا پنهان می کند. به نظر من تعصب تکنولوژیک دوران جنگ به بهترین وجه به عنوان ابزاری برای عملیاتی کردن اهداف ملی درک می شود. مشروعیت و خیرخواهی قدرت جهانی آمریکا و تصور ژاپنیها بهعنوان منحصربهفرد وحشیانه و ذاتاً پستتر، بدیهی تلقی میشد. فناوری برای نیروی محرکه ناسیونالیسم آمریکایی، که بارها در زمان جنگ به منصه ظهور رسید، استفاده شد و در شرایط زمان جنگ شکل گرفت، که با فتح فیلیپین در سال 1898 شروع شد و از طریق جنگهای پی در پی و اقدامات پلیس در آمریکای لاتین و آسیایی که قرن بیستم طولانی را در بر گرفت. به عبارت دیگر، تعصب تکنولوژیک از ناسیونالیسم آمریکایی و مفاهیم نظم جهانی خیرخواهانه تحت سلطه آمریکا جدایی ناپذیر است. برخلاف انگلیس، ژاپن و سایر ملیگراییهای مرتبط با قدرتهای توسعهیافته، رویکرد آمریکا به نظم پس از جنگ نه در چشماندازی متمرکز بر کسب مستعمرات، بلکه در شبکهای جهانی از پایگاههای نظامی و نیروی دریایی و هوایی که تنها در سالهای اخیر متکی بود. به عنوان روش امپراتوری آمریکایی شناخته شده است. [34]
در طول بهار و تابستان 1945، جنگ هوایی ایالات متحده در ژاپن به شدتی رسید که شاید هنوز هم از نظر بزرگی کشتار انسان بی رقیب باشد. [35] آن لحظه محصول ترکیبی از پیشرفت های تکنولوژیک، ملی گرایی آمریکایی، و فرسایش ظلم های اخلاقی و سیاسی مربوط به کشتار غیرنظامیان بود که شاید با نژادپرستی که در تئاتر اقیانوس آرام متبلور شد، تشدید شد. [36]
هدفگیری برای نابودی کل جمعیتها، اعم از مردم بومی، کافر مذهبی، یا دیگرانی که پستتر یا شرور تلقی میشوند، ممکن است به قدمت تاریخ بشر باشد، اما اشکال آن به اندازه جدیدترین فناوریهای تخریب و نوآوری استراتژیک جدید است. نیروی هوایی، بمباران آتش و سلاح های هسته ای به ویژه قابل توجه است. [37] مهمترین راهی که جنگ جهانی دوم به شکل اخلاقی و تکنولوژیکی کشتار جمعی شکل داد، فرسایش ننگ مرتبط با هدفگیری سیستماتیک جمعیت غیرنظامی از هوا و حذف محدودیتها در جریان جنگ بود. که برای چند سال برخی از نیروهای هوایی را از بمباران منطقه منع کرده بود. چیزی که جدید بود، هم مقیاس کشتار بود که با فناوری های جدید امکان پذیر شد و هم عادی سازی کشتار جمعی یا تروریسم دولتی. اگر بمباران منطقه ای در طول بیشتر جنگ جهانی دوم بحث برانگیز باقی می ماند، چیزی که باید توسط تمرین کنندگان آن پنهان یا انکار شود، در پایان آتش سوزی به مرکز شناخته شده جنگ تبدیل می شد، که بیش از همه نمادی از شیوه جنگ آمریکا بود، حتی به عنوان ماهیت اهداف و تسلیحات با فناوری های جدید دگرگون شد و با اشکال جدیدی از مقاومت مواجه شد. در واقع، برای شش دهه، ایالات متحده (و آنهایی که زیر چتر آن می جنگند) عملاً در مبارزه با جنگ ها و اقدامات پلیس تنها بوده اند که به دلیل اتکا به نیروی هوایی به طور کلی و هدف قرار دادن عمدی برای نابودی غیرنظامیان و زیرساخت هایی که بقای آنها را ممکن می کند، قابل توجه بوده است. ، به خصوص. مطمئناً در این دوره، هیچ کس دیگری در مقیاسی به اندازه ایالات متحده بمباران نکرده است. ایالات متحده نابودی عمدی غیرنظامیان را با انجیر که Sahr Conway-Lanz به عنوان اسطوره خسارت جانبی توصیف می کند، پنهان می کند، این ادعا، هرچند سیستماتیک بمباران است، قصد از بین بردن اهداف نظامی بود، نه کشتار غیرنظامیان.
تلاشهای هماهنگ برای محافظت از غیرنظامیان در برابر ویرانیهای جنگ پس از جنگ جهانی دوم با تأسیس دادگاههای سازمان ملل متحد، دادگاههای جنایات جنگی آلمان و ژاپن و توافقنامه ژنو 1949 و پروتکل 1977 آن به اوج خود رسید. کیفرخواست نورنبرگ "جنایت علیه بشریت" را به عنوان "قتل، نابودی، بردگی، تبعید و سایر اعمال غیرانسانی انجام شده علیه هر غیرنظامی، قبل یا در طول جنگ" تعریف میکند، زبانی که با کمپینهای بمباران منطقه نه تنها ژاپن و ژاپن طنینانداز قدرتمندی داشت. آلمان اما بریتانیا و آمریکا. [38] به نظر میرسد که این تلاشها کمک چندانی به حفظ دست قدرت نکرده است. در واقع، در حالی که بمب اتمی تأثیر عمیقی بر آگاهی جمعی قرن بیستم گذاشت، خاطره بمباران منطقه و بمباران شهرهای بزرگ به زودی از آگاهی همه به جز قربانیان ناپدید شد.
توانایی تخریب کل یک شهر و از بین بردن جمعیت آن در یک کمپین بمباران، نه تنها برای مهاجم بسیار «کارآمدتر» و کمهزینهتر از روشهای قبلی جنگ بود، بلکه کشتار را نیز ضد عفونی کرد. نیروی هوایی جلادان را از قربانیان دور کرد و تجربه بصری و لمسی کشتار را دگرگون کرد. بمبافکن هرگز مستقیماً به چشمان قربانی نگاه نمیکند، و همچنین عمل تخریب برای عامل قطع سر با شمشیر یا حتی تیراندازی با مسلسل، فوریت فیزیکی ندارد. زمانی که هدف اصلی زنان، کودکان و افراد مسن باشند، این ممکن است به ویژه مهم باشد.
بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی اوج روند نابودی غیرنظامیان در پی پیروزی نظامی بود. در حالی که رئیس جمهور ترومن ادعا کرد که بمب هیروشیما یک پایگاه دریایی را هدف قرار داده است، تصمیم برای منفجر کردن بمب در آسمان های بالای هیروشیما و ناکازاکی برای به حداکثر رساندن کشتار ساکنان آنها و تخریب محیط ساخته شده اتخاذ شد. همچنین محاسبه شده بود تا به دولت و مردم ژاپن، به مقامات اتحاد جماهیر شوروی و دیگر رقبای بالقوه برتری آمریکا، و به مردم جهان، قدرت مطلق قدرت آمریکا و ویرانی حتمی را نشان دهد. هر کسی که از ایالات متحده سرپیچی کرد. بحث در مورد استفاده از بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی در سراسر دوران پس از جنگ طنین انداز شده است، با محوریت کشتار غیرنظامیان و اهمیت آن در پایان دادن به جنگ جهانی دوم و شکل دادن به درگیری بعدی ایالات متحده و شوروی که ژئوپلیتیک پس از جنگ را تعریف کرد. [39] با این حال، به یک معنا، تمرکز آن بحث بر روی بمب اتمی، و بعداً بر روی توسعه بمب هیدروژنی، ممکن است به خاموش شدن مسائل نه چندان مهم مرتبط با کشتار غیرنظامیان در گذشته کمک کرده باشد. سلاح های "متعارف" قوی تر
ایالات متحده در شش دهه پس از پایان جنگ جهانی دوم دوباره بمب اتمی پرتاب نکرد، اگرچه بارها استفاده از آنها را در کره، ویتنام و جاهای دیگر تهدید کرد. اما از بین بردن غیرنظامیان در برنامه های بمباران که جزء لاینفک «جنگ های متعارف» متوالی است که متعاقباً به راه انداخته اند، گنجانده شده است. با بمباران منطقه ای در هسته دستور کار استراتژیک خود، حملات ایالات متحده به شهرها و غیرجنگجویان طیف وسیعی را از بمباران آتش، ناپالمینگ، بمباران خوشه ای، و بمباران اتمی تا استفاده از پاک کننده های شیمیایی و سلاح های اورانیوم ضعیف شده و بمب های مخفی را در بر می گیرد. دایره تخریب [40] بمباران بیرویه غیرنظامیان مسئول بزرگترین ویرانیها و تلفات جانی در طول این دوران بوده است، حتی در حالی که ایالات متحده قاطعانه تاکید میکند که غیرنظامیان عمدی را نمیکشد، در نتیجه به اصل خسارت جانبی Conway-Lanz پایبند است تا از آن محافظت نکند. فقط از انتقادات سیاسی در ایالات متحده، بلکه از انتقادات بین المللی.
جنگ جهانی دوم با اقدامات مهمی مانند تعداد افراد کشته شده و مقیاس کشتار جمعی در تاریخ جنگ بی رقیب باقی مانده است. در آن جنگ، بمباران شهرها نبود، بلکه نسل کشی نازی ها علیه یهودیان، کاتولیک ها، رومی ها، همجنس گرایان و دیگر آلمانی ها و همچنین لهستانی ها، حمله آلمان به اتحاد جماهیر شوروی و کشتار ژاپنی ها از غیرنظامیان آسیایی بود که سنگین ترین قیمت را در سال 731 به دنبال داشت. زندگی انسان هر یک از این نمونه ها دارای ویژگی منحصر به فرد و خاستگاه تاریخی و ایدئولوژیک خود بودند. همه بر فرضیات غیرانسانی در مورد «دیگری» تکیه داشتند و باعث کشتار گسترده جمعیت های غیر جنگنده شدند. جنگ ژاپن با چین موارد قابل توجهی از جنایات را ایجاد کرد که در آن زمان و بعد توجه جهان را به خود جلب کرد. آنها شامل کشتار نانجینگ، بمباران شانگهای، نانجینگ، هانکو، چونگ کینگ و دیگر شهرها، به بردگی گرفتن زنان راحت، و آزمایشهای زندهبینی و بمبهای جنگ زیستی واحد 20 بودند. از آن زمان و پس از آن کمتر مورد توجه قرار گرفت وحشیگریهای سیستماتیک علیه مقاومتها انجام شد. روستاییان، اگرچه این بیشترین تعداد از ده تا سی میلیون چینی تخمین زده شده جان خود را در جنگ از دست دادند، تعداد بسیار بیشتر از نیم میلیون یا بیشتر غیرجنگجوی ژاپنی که در بمباران ایالات متحده جان باختند، و ممکن است بیشتر از شوروی باشد. تلفات ناشی از تهاجم نازی ها به طور معمول 41 میلیون نفر برآورد می شود. [XNUMX] در آن جنگ و جنگهای بعدی، وحشیگریهایی مانند قتل عام نانجینگ، راهپیمایی مرگ باتان، و قتلعامهای نوگونری و مای لای به جای رویدادهای معمولی که قتلهای منظم روزانه و ساعتی را تعریف میکردند، میباشند. توجه مستمر، جنجال های تلخی را برانگیخت و حافظه تاریخی را شکل داد.
کشته شدگان جنگ تنها در اروپا در جنگ جهانی دوم، از جمله اتحاد جماهیر شوروی، بین 30 تا 40 میلیون نفر تخمین زده شده است، پنجاه درصد بیشتر از تلفات جنگ جهانی اول. به این تعداد باید 25 تا 35 میلیون قربانی آسیایی اضافه کنیم. در جنگ مقاومت پانزده ساله در چین (1931-45)، تقریباً سه میلیون ژاپنی، و میلیون ها نفر دیگر در آسیای جنوب شرقی. در میان موارد مهم کشتار غیرنظامیان در جنگ جهانی دوم، تخریب شهرهای ژاپن توسط ایالات متحده شاید کمتر شناخته شده و کمتر مورد بحث باشد. برخلاف بحث شدید و ادامه دار در مورد بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی، نابودی یهودیان و دیگران توسط نازی ها، و بمباران بسیار کوچکتر متحدین در درسدن و هامبورگ، و جنایات ژاپنی مانند کشتار نانجینگ و آزمایش های زنده گیری در واحد 731، بمباران شهرهای ژاپن توسط ایالات متحده عملاً از حافظه تاریخی بین المللی و حتی آمریکایی و ژاپنی جنگ محو شده است.
در جنگ جهانی اول، نود درصد تلفاتی که مستقیماً به جنگ نسبت داده می شد، نظامی بودند، تقریباً همه آنها اروپایی و آمریکایی بودند. اکثر تخمین ها تلفات جنگ جهانی دوم در اروپا را در محدوده 50 تا 60 درصد غیرنظامیان نشان می دهند. در مورد آسیا، وقتی تلفات قحطی ناشی از جنگ را در نظر بگیریم، تعداد کشتهشدگان غیرنظامی تقریباً به طور قابلتوجهی هم از نظر مطلق و هم درصد بیشتر بود. [42] ایالات متحده، سرزمینی که از جنگ دست نخورده بود، تقریباً 100,000 کشته در کل تئاتر آسیا متحمل شد، رقمی کمتر از حمله هوایی منفرد توکیو در 10 مارس 1945، و بسیار کمتر از تعداد کشتهها در هیروشیما یا در نبرد اوکیناوا سه میلیون کشته جنگ ژاپن، در حالی که XNUMX برابر تعداد کشتههای ایالات متحده بود، هنوز تنها بخش کوچکی از تلفات چینیهایی بود که در برابر جنگجویان نظامی ژاپنی مقاومت کردند. اینها تعداد تلفات نسبی است که ایالات متحده، با عدم جنگیدن در خاک خود از زمان جنگ داخلی، و با تطبیق راهبردهایی که قدرت فنی و اقتصادی خود را به حداکثر میرساند و تلفات خود را به حداقل میرساند، در جنگهای بعدی به مزیت عددی حتی بیشتر خواهد رسید. .
جنگ جهانی دوم در حافظه آمریکا بهعنوان «جنگ خوب» و از جنبههای مهمی حک شده است. در رویارویی با ماشین های جنگی آلمان نازی و امپراتوری ژاپن، ایالات متحده نقش بزرگی در شکست متجاوزان و گشودن راه برای موجی از استعمار زدایی ایفا کرد که در دهه های بعدی جهان را فرا گرفت. همچنین این جنگی بود که ایالات متحده را به برتری جهانی رساند و پایههای نهادی را برای طرح جهانی قدرت آمریکا در شبکهای از پایگاههای نظامی و برتری فناوری بیرقیب ایجاد کرد.
برای اکثر آمریکاییها، در نگاهی به گذشته، جنگ جهانی دوم به معنای دیگری «جنگ خوب» به نظر میرسید: ایالات متحده وارد جنگ شد و از آن خارج شد که با اطمینان اخلاقی مطلق ناشی از مأموریتی برای مجازات تجاوز در قالب یک فاشیسم نازی نسلکشی و امپریالیسم ژاپن به وجود آمد. غمگین علاوه بر این، آمریکایی ها سخاوتمندانه کمک های ایالات متحده را نه تنها به متحدان جنگ زده، بلکه برای بازسازی جوامع دشمنان سابق، آلمان و ژاپن، به یاد می آورند. چنین تعبیری نشان میدهد که آمریکاییها تا چه اندازه با مخالفان خود در یک ناسیونالیسم پایدار و اصرارهای توسعهطلبانه سهیم بودند. برخلاف امپراتوریهای سرزمینی قبلی، این ساختارهای جدید منطقهای و جهانی را به خود گرفت که اعمال قدرت آمریکا را تسهیل میکرد. این پیروزی، که ایالات متحده را به موقعیتی هژمونیک سوق داد که دارای اقتدار برای محکوم کردن و مجازات جنایات جنگی مرتکب شده توسط کشورهای شکستخورده بود، همچنان یک مانع بزرگ برای ارزیابی مجدد کامل رفتار ایالات متحده در زمان جنگ به طور کلی و مسائل مربوط به کشتار جمعی است. توسط نیروهای خود به ویژه.
جنگ جهانی دوم، با ایجاد و گسترش انگیزههای آتاویستی که عمیقاً در تمدنهای قبلی ریشه دارند و ترکیب آنها با فناوریهای مخربتر، اشکال جدیدی از تباهی انسانی را به وجود آورد. جنایات آلمان و ژاپن برای مدت طولانی مورد انتقاد بین المللی از سوی دادگاه های جنایات جنگی از دهه 1940 تا به امروز بوده است. [43] در نورنبرگ و محاکمات بعدی، بیش از 1,800 آلمانی به جنایات جنگی محکوم شدند و 294 نفر اعدام شدند. در دادگاه توکیو، 28 نفر متهم و هفت نفر به اعدام محکوم شدند. در محاکمه های بعدی کلاس A و B که توسط قدرت های متحد بین سال های 1945 و 1951 انجام شد، 5,700 ژاپنی، کره ای و تایوانی متهم شدند. 984 نفر ابتدا به اعدام محکوم شدند (حکم 50 نفر از آنها تخفیف یافت). 475 نفر به حبس ابد و 2,944 نفر به حبس محدود محکوم شدند. نتیجه شکست نظامی، اشغال و دادگاههای جنایات جنگی توسط گروههای مهمی در هر دو کشور بازتاب طولانی و عمیق و انتقاد از خود بوده است. در مورد آلمان – اما هنوز ژاپن نه – به رسمیت شناختن رسمی و معنی دار رفتار جنایتکارانه نسل کشی و سایر سیاست های وحشیانه و همچنین بازپرداخت مناسب قربانیان در قالب عذرخواهی عمومی و غرامت های رسمی قابل توجهی وجود داشته است. به نوبه خود، دولت ژاپن به رد ادعاهای رسمی غرامت به قربانیان جنگ مانند کارگران اجباری کره ای و چینی و زنان آسایش نظامی (برده های جنسی) ادامه می دهد، در حالی که جنگ همچنان یک موضوع فکری-سیاسی به شدت مورد مناقشه است که در دهه های طولانی نشان داده شده است. درگیریها بر سر کتابهای درسی استعمار و جنگ، زیارتگاه یاسوکونی (نماد ملیگرایی، امپراتوری و جنگ با محوریت امپراتور)، آرامش زنان نظامی، و جنجالهای قتل عام نانجینگ. [44]
برخلاف این واکنشها به جنگ در آلمان و ژاپن و حتی بحثهای جاری در ایالات متحده در مورد استفاده از بمب اتمی، عملاً هیچ آگاهی از بمباران ایالات متحده وجود نداشته است. غیرنظامیان ژاپنی در ماه های قبل از هیروشیما. بمباران سیستماتیک غیرنظامیان ژاپنی در جریان ویرانی شهرهای ژاپن را باید به فهرستی از میراث هولناک جنگ که شامل نسل کشی نازی ها و انبوهی از جنایات جنگی ژاپنی ها علیه مردم آسیا می شود، اضافه کرد. تنها با درگیر شدن با موضوعات و مهمتر از همه تأثیر این رویکرد بر کشتار گسترده غیرنظامیان که در همه جنگهای بعدی ایالات متحده نقش اساسی داشته است، آمریکایی ها می توانند شروع به نزدیک شدن به آرمان نورنبرگ کنند که پیروزمندان و همچنین مغلوب ها را با همان استانداردها حفظ می کند. احترام به جنایات علیه بشریت، یا استاندارد توافق ژنو 1949 که مستلزم حمایت از غیرنظامیان در زمان جنگ است. این اصل جهانشمولی است که در نورنبرگ به رسمیت شناخته شد و در عمل توسط ایالات متحده و سایرین از دادگاههای 1946 که مصونیت ایالات متحده را از تعقیب جنایات جنگی اعلام کرد، نقض شد.
در محکومیت جنایتکاران جنگی نازی به اعدام، قاضی رابرت جکسون، رئیس دادگستری ایالات متحده، به شیوا و به یاد ماندنی در مورد اصل جهانی بودن صحبت کرد. او گفت: «اگر برخی از اعمال نقض معاهدات جرم است، چه ایالات متحده و چه آلمان جرم هستند.
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا