در پشت EZLN شبکه پیچیده ای از دیدگاه های سیاسی و فرهنگی نهفته است که فراتر از مقاومت بومی است و از رهایی جهانی سخن می گوید.
17 نوامبر 2013، سی امین سالگرد تشکیل ارتش آزادیبخش ملی زاپاتیستا (EZLN) بود و در 30 ژانویه 1 EZLN 2014 سال از اولین حضور عمومی خود را جشن گرفت. به عنوان نوعی ادای احترام به مردان و زنانی که فریاد ENOUGH (YA BASTA) را در سرتاسر جهان بازتاب دادند، میخواهیم مجموعهای از قسمتها را ارائه کنیم که سعی میکند به تاریخچه بازیگرانی که با هم پیوند خوردند تا EZLN را ایجاد کنند، نگاهی بیندازیم. . برای این کار از منابع مختلفی استفاده شده است، به ویژه از نوشته ها، مصاحبه ها و بیانیه هایی که خود نئوزاپاتیستاها تولید کرده اند.
متن به سه بخش تقسیم می شود: هسته چریک، II: مقاومت هزاره و III: گزینه برای فقرا. توضیح لازم است: قصد ما این نبوده است که به جای زاپاتیستا صحبت کنیم، آنها داستان خود را گفته اند و به این کار ادامه می دهند. تنها هدف ما کمک به انتشار تجربیات آنهاست که بدون شک پیشرفته ترین جایگزین در جهان است. امیدواریم این خطوط برای تغذیه داستان دنیای ممکن دیگری که اکنون در حال ساخت است مفید باشد.
I. هسته چریکی
«….وضعیت انسان … تمایل سرسختانه به رفتار بد دارد.
جایی که کمتر انتظار می رود، عصیان بیرون می جهد و عزت رخ می دهد.
مثلا در کوه های چیاپاس.
برای مدت طولانی مایاهای بومی سکوت کرده بودند.
فرهنگ مایا فرهنگ صبر است، می داند چگونه صبر کند.
حالا چند نفر از طریق آن دهان صحبت می کنند؟
زاپاتیستاها در چیاپاس هستند، اما همه جا هستند.
آنها کم هستند، اما سفیران خودجوش زیادی دارند.
از آنجایی که کسی نامی از این سفرا نمی برد، هیچ کس نمی تواند آنها را عزل کند.
از آنجایی که کسی به آنها پول نمی دهد، هیچ کس نمی تواند آنها را بشمارد. یا آنها را بخرید.»
- ال دزافیوادواردو گالیانو [1]
سال 1968 است، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی (اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی) و ایالات متحده هژمونی جهانی را در یک جنگ پنهان به چالش می کشند: «جنگ سرد». در چکسلواکی، «بهار پراگ» اقتدارگرایی و بوروکراسی «سوسیالیسم واقعی» را به جهان نشان میدهد. معترضان برای یک «سوسیالیسم با چهره انسانی»، اما بالاتر از همه برای یک چهره دموکراتیک مبارزه می کنند. پاسخ اتحاد جماهیر شوروی و متحدانش تهاجم به کشور است. در فرانسه «مه فرانسوی» شاهدی است - در میان بسیاری چیزهای دیگر - بر طرد گسترده جامعه مصرف کننده.
سال 1968 است و قاره آمریکا نیز ناآرام است. در آمریکای لاتین، پیروزی انقلاب کوبا همچنان انتظارات را ایجاد می کند و هزاران جوان به صفوف احزاب و جنبش های انقلابی می پیوندند. در ایالات متحده، مارتین لوتر کینگ - رهبر جنبش حقوق مدنی - ترور می شود و تظاهرات علیه تهاجم به ویتنام بیشتر جامعه آمریکای شمالی را قطبی می کند.
در سال 1968، مکزیک میزبان بازیهای المپیک خواهد بود و در ژوئیه یکی از مهمترین جنبشهای دانشجویی در تاریخ آن ظهور میکند. شرایط سیاسی و اجتماعی در کشور باعث می شود یک درگیری به ظاهر جزئی به سرعت ابعاد ملی پیدا کند. مکزیک دوباره - مانند انقلاب 1910 - با نارضایتی اجتماعی در سراسر جهان هماهنگ است. گوستاوو دیاز اورداز و لوئیس اچوریا آلوارز - به ترتیب رئیس و وزیر کشور مکزیک - دستور سرکوب یک تظاهرات دانشجویی را صادر کردند. در 2 اکتبر، گروههای نظامی و شبهنظامی به معترضان در Plaza de las Tres Culturas، Tlatelolco، مکزیکو سیتی حمله کردند و صدها کشته، مفقود و مجروح برجای گذاشتند.
سال 1969 است و جهان پس از «انقلاب فرهنگی» 1968 به همان شکلی که هابسبام میگوید، نیست [3]. سال 1969 است، و مکزیک هنوز آسیب می بیند: بسیاری از خانواده ها از آن روز دوم اکتبر که به خانه های خود بازنگشتند، به دنبال فرزندان خود می گردند. در همین حال، دولت مکزیک قتل عام را توجیه می کند و استدلال می کند که اولین حمله از سوی دانشجویان صورت گرفته است، خارجی ها علاقه مند به بی ثبات کردن کشور هستند و شبح کمونیسم در پس اعتراضات قرار دارد.
صدها جوانی که در تظاهرات دانشجویی شرکت کرده بودند به این نتیجه رسیدند که نمی توانند مکزیک را از طریق نهادی متحول کنند. برای بسیاری از آنها، مسیر صلح آمیز تمام شده بود و زمان آن فرا رسیده بود که به مرحله بعدی بروند: مبارزه مسلحانه.
در 6 آگوست 1969، در مونتری، نووو لئون، نیروهای آزادیبخش ملی (FLN) تأسیس شد. رهبران گروه برادران سزار ژرمن و فرناندو مونوز یانز، آلفردو زاراته و رائول پرز وازکز بودند. این گروه استراتژی ایجاد نیروهای خود را در سکوت و عدم مقابله با نیروهای دولتی داشت. در سال 1972، سزار ژرمن یانیز در ایالت چیاپاس در اردوگاهی به نام «ال دیامانته» تأسیس شد که «هسته چریکی امیلیانو زاپاتا» (NGEZ) از آنجا فعالیت میکرد. پنج سال پس از تأسیس، FLN شبکه هایی در تاباسکو، پوئبلا، ایالت مکزیک، چیاپاس، وراکروز و نووو لئون داشت [4].
در حالی که FLN یک ایدئولوژی مارکسیستی-لنینیستی داشت، این گروه از سقوط در دگماتیسم فاصله داشت. از زمان تأسیس، FLN هدف کلی ایجاد ارتش را تعیین کرد و شعار مبارز استقلال طلب ویسنته گوئررو را به عنوان شعار خود پذیرفت: «برای وطن زندگی کن یا برای آزادی بمیر».
در 14 فوریه 1974، FLN توسط نیروهای پلیس و ارتش در یکی از خانه های امن اصلی خود، "خانه بزرگ" واقع در سان میگل نپانتلا در ایالت مکزیک مورد حمله قرار گرفتند. ماریو آرتورو آکوستا چاپارو، یکی از بازیگران اصلی جنگ کثیف در مکزیک، که بعداً بارها به داشتن ارتباط با جنایات سازمان یافته متهم شد، در این عملیات شرکت کرد.
در «خانه بزرگ» پنج چریک کشته و 16 نفر دیگر دستگیر شدند. آزار و شکنجه علیه FLN به Ocosingo، Chiapas، جایی که اردوگاه "ال دیامانته" مورد حمله قرار گرفت و تعدادی از اعضای NGEZ کشته شدند. برخی دیگر از جمله سزار ژرمن یانز موفق به فرار شدند. لورا کاستلانوس مینویسد: «گزارشهای روزنامهها میگویند که در اواسط آوریل 1974، گروه بازمانده به رهبری سزار ژرمن توسط ارتش در جنگل نابود شد. برادرش فرناندو سپس به چیاپاس منتقل شد و با یک تیپ او و گروهش را بدون موفقیت جستجو کرد. [5]"
از سال 1974 تا 1983 تاریخچه FLN تا حدودی نامشخص است، زیرا سوابق زیادی از آن دوره وجود ندارد. در طول این مدت، FLN حملات مکرری را در جنگل لاکاندون انجام داد و مرحله استخدام را دوباره آغاز کرد. زمانی بود که بسیاری از دانشجویان از دانشگاههایی که مارکسیسم در آنها سوار بود، استخدام میشدند، مانند مورد دانشگاه متروپولیتن خودمختار و دانشگاه خودمختار چاپینگو. همچنین در این دوره (1974-1983)، بسیاری از فعالیت های FLN در ایالت چیاپاس واقع شد. به عنوان مثال، در سال 1977، آنها یک کمپ در Huitiupán راه اندازی کردند و یک سال بعد یک خانه امن در San Cristóbal de las Casas راه اندازی کردند.
کار انجام شده توسط FLN در چیاپاس به آنها اجازه داد تا شبکه های همبستگی با سازمان های محلی ایجاد کنند که کارهای قبلی را با بومیان منطقه انجام داده بودند: گروه های مائوئیست، افرادی که باعث تشکیل تعاونی ها شدند، و مردم بومی که تشویق به توسعه شده بودند. کار اجتماعی توسط کلیسای کاتولیک، عمدتا توسط اسقف ساموئل رویز هدایت می شود.
تجارب جبهههای مسلح در آمریکای مرکزی، مانند جبهه آزادیبخش ملی فارابوندو مارتی در السالوادور، جبهه آزادیبخش ملی ساندینیستا در نیکاراگوئه، یا جنگ داخلی که بیش از سی سال در گواتمالا به طول انجامید، قصد FLN را زنده کرد. تشکیل یک ارتش – نه یک گروه چریکی، بلکه یک ارتش منظم – و کار موفق در چیاپاس â € <â € <از سال 1980 باعث شد که نام اختصاری FLN-EZLN در اسناد چریکی گنجانده شود.
با این وجود، از 17 نوامبر 1983، زمانی که مجدداً توسط یک گروه بومی سیاسی شده با تجربه سازمانی فراوان - که بعداً فرماندهانی مانند سرگرد ماریو یا سرگرد یولاندا از آن بیرون آمدند - و توسط ستیزه جویان جدید از دانشگاه ها کمک شد، اولین اردوگاه ارتش آزادیبخش ملی زاپاتیستا به نام «کن» [6] تأسیس شد.
در مصاحبه با ایوان لو بات و موریس ناجمان، فرمانده شورشی مارکوس توضیح داد که سه جزء اصلی EZLN عبارتند از: «یک گروه سیاسی-نظامی، گروهی از بومیان سیاسی و بسیار باتجربه، و یک جنبش بومی از جنگل. [7] سومین گروهی که مارکوس به آن اشاره میکند، بعد از سال 1983 بخش مهمی از سازمان بود، دورهای که EZLN مرحله دوم «تشکیل نیروهای خود را در سکوت» آغاز کرد. اما این بار به دنبال جنگجویان عمدتاً در میان بومیان منطقه که هیچ تجربه قبلی از ستیزه جویی سیاسی نداشتند. برای این کار، بومیان سیاسی شده به عنوان یک پل عمل کردند، اما علاوه بر مانع فرهنگی (که زبان مانع اصلی آن بود)، پنهان کاری و بی اعتمادی بومیان - ناشی از قرن ها ظلم و تحقیر - کار را دشوار کرد. دورگهها برای دسترسی به جوامع
اولین اعضای EZLN که به جنگل لاکاندون نفوذ کردند به زودی در واقعیتی بسیار متفاوت و کاملاً بیگانه با آنچه که وابستگی ایدئولوژیک آنها به آنها اجازه می داد زندگی کنند، زندگی کردند. در سالهای اولیه نه تنها با بومیان اعتماد نمیکردند، بلکه کاملاً برعکس: «بعضی وقتها ما را مورد آزار و اذیت قرار میدادند، زیرا میگفتند ما دزد احشام، یا جادوگر یا راهزن هستیم. بسیاری از کسانی که اکنون هستند همسران یا حتی فرماندهان کمیته در آن زمان ما را تعقیب کردند زیرا فکر می کردند ما افراد بدی هستیم. [8]"
تماس با جوامع بومی به نوعی تبدیل شدن به گروه اصلی انجامید. مارکوس از این روند در این کلمات می گوید:
ما واقعاً از یک پروسه آموزش مجدد و بازسازی رنج بردیم. انگار ما را خلع سلاح کردند. گویی همه آنچه را که ما تشکیل می دادیم – مارکسیسم، لنینیسم، سوسیالیسم، فرهنگ شهری، شعر، ادبیات – همه آن چیزی که بخشی از ما بود و چیزهایی که حتی نمی دانستیم داریم را از بین برده اند. آنها ما را خلع سلاح کردند و سپس دوباره مسلح کردند، اما به شکلی دیگر. و این تنها راه زنده ماندن بود. [9]
همانطور که در بالا گفتیم، کاری که هسته چریکی FLN در چیاپاس ایجاد کرد، تنها از طریق کیهانبینی و سنت مقاومت گروههای بومی مختلف توانست به بلوغ برسد و به EZLN تبدیل شود.
II. مقاومت هزاره
«در کمیته تمام بعدازظهر بحث کردیم.
کلمه ای را در زبان جستجو کردیم تا بگوییم SURRENDER، آن را پیدا نکردیم.
در تزوتزیل و تزلتال ترجمه ای ندارد.
هیچ کس به خاطر نمی آورد که این کلمه در توجولابال یا چول وجود دارد.
- تسلیم در زبان واقعی وجود ندارد، فرمانده فرعی مارکوس [10]
این ضرب المثل می گوید: «مکزیک مکزیک های زیادی است»، و حکمت متعارف بیشتر اوقات آنچه را که محققان و محققان در صدها صفحه بیان می کنند در عبارات کوتاه خلاصه می کند. "مکزیک مکزیک های زیادی است"، نه تنها به دلیل ناهمگونی این کشور، بلکه و در درجه اول به دلیل تنوع مردمی که در قلمرو آنها ساکن شده اند و هنوز هم ساکن هستند.
ایالت چیاپاس نمونه ای از این تنوع جغرافیایی و فرهنگی است که مشخصه کل کشور است. داستان آن، تاریخ بسیاری از مردم مکزیک و آمریکای لاتین را در بر می گیرد: داستان مردمانی که با خشونت تسخیر شدند و مقاومت کردند، و امروز، بیش از پانصد سال بعد، هنوز مقاومت می کنند و توانسته اند بسیاری از سنت های خود را حفظ کنند.
به طور کلی، مقاومت به عنوان کنش اجتماعی جمعی توسط گروههای بومی در پاسخ به تهاجمات (یا تلاش برای تهاجم) به قلمروی که در آن زندگی میکنند انجام میشود. از این نظر، مقاومت بیشتر یک واکنش است تا یک اقدام، یک اقدام دفاع از خود سرزمینی و فرهنگی توسط گروه های بومی در برابر تهاجم نیروهای خارجی. اقدامات مقاومت می تواند فعال یا منفعل، خشونت آمیز یا غیر خشونت آمیز، مسلحانه یا غیرمسلح باشد و تقریباً همیشه گروه یا گروه هایی که آن را انجام می دهند در مضیقه هستند، یعنی همبستگی نیروها - عددی یا عملیاتی - نامطلوب است. به آنها.
جیمز اسکات [11] در تلاشی برای دستهبندی اشکال مختلف مقاومتی که مورد مطالعه قرار داده است، خاطرنشان میکند که اشکالی از مقاومت اعلامشده علنی و اشکال مقاومتی وجود دارد که مبدل، کمرنگ، اعلامنشده هستند: اولیها به دنبال توجه هستند (اعتصابها، تحریمها). ، شورش ها، عریضه ها،) در حالی که دومی ها در حوزه زیرسیاست (ناپیدا، صمیمی، نمادین) باقی می مانند. در حالی که شکل پنهان مقاومت در نگاه اول از چشم دور می ماند، شایان ذکر است که این شکل «بسیاری از زیربنای فرهنگی و ساختاری کنش سیاسی آشکارتر» [12]، یعنی شکل عمومی مقاومت.
هنگامی که فاتحان اسپانیایی به سرزمینی که اکنون به نام چیاپاس میشناسیم رسیدند، تمدنهایی را یافتند که در حوزههای سیاسی، اقتصادی، معماری و نظامی بسیار پیشرفته بودند. این منطقه محل سکونت گروهی از ملل بود که در همبستگی، مشارکت و مکمل و در عین حال درگیر هم بودند.
در آن زمان، آنتونیو گارسیا د لئون بازگو می کند [13]، این فرهنگ «چیاپا» یا «چیاپاس» بود که کنترل قلمرو را تا حد زیادی به لطف قدرت نظامی که توسعه داده بود، حفظ کرد. مانند سایر نقاط قاره آمریکا، برخی از مردم بومی فاتحان را متحدانی میدانستند که میتوانند با فرهنگ غالب مقابله کنند. در مورد Zinacantecos نیز چنین بود که تصمیم گرفت از فاتحان در نبرد با چیاپا حمایت کند. جنگ برای فتح این منطقه در سال 1524 آغاز شد و مقاومت بومیان، تصرف شهر را چهار سال به تعویق انداخت. تا سال 1528 نیروهایی به رهبری دیگو د مازاریگوس در منطقه مستقر شدند.
به تدریج، فاتحان شروع به شکست دادن مردم بومی مختلف با نیروی نظامی کردند. برخی دیگر مجبور شدند به کوهستان پناه ببرند. در واقع، آنها به مقاومت خود به شیوههای مبدل، کم حاشیه و اعلامنشدهای که اسکات اشاره کرد، ادامه دادند، در حالی که به بازتولید تاریخ، حافظه و زبان خود ادامه دادند، و حتی برخی از اشکال کاتولیک را پذیرفتند، که توسط کیهانبینی بازتفسیر و تصاحب شد. مردمان اصیل
جنگ تا حدی به دلیل تفرقه بین اسپانیایی ها و به اصرار مردم بومی ادامه یافت، اما مهمتر از همه به دلیل رفتار ظالمانه، سیستم مالیاتی خفه کننده - که در قوانین اسپانیای جدید گنجانده شده بود - و سنت جنگجویان مردمان مایا مقاومت در موارد متعدد شکل علنی اعلام شده خود را به خود گرفت و اولین شورش ها به وجود آمد.
همانطور که در بالا توضیح داده شد، شورش، شکلی است که علناً اعلام شده است. شورش ها اغلب زمانی به وجود می آیند که طبقات تحت سلطه در معرض برخورد بیش از حد طبقه(ها) یا گروه(های) مسلط قرار می گیرند و شامل نافرمانی، مخالفت و/یا طرد قدرت می شوند. این همچنین یک پرسش آشکار در مورد مشروعیت صاحبان قدرت به دلیل اشکال بیش از حد کنترل یا ظلم آنها است، و اگرچه می تواند مسالمت آمیز یا مسلحانه، خشونت آمیز یا غیرخشونت آمیز باشد، شورش همیشه یک عمل تقابل است. شورش ها به عنوان فرآیندهایی محدود به یک منطقه جغرافیایی محدود مشخص می شوند و کم و بیش خود به خود هستند. در حالی که در منشأ خود، شورشها از نظر تاریخی فاقد یک پروژه جایگزین بودهاند، این نیز درست است که بسیاری - در مرحله بزرگترین بلوغ خود - فرآیندهای انقلابی را ایجاد کردهاند.
از میان شورشهای مختلفی که در طول مستعمره در چیاپاس روی داد، مورخان مختلف بر شورش تزلتال در سال 1712 تأکید میکنند، حتی تا حدی که آن را «جمهوری کانکوک» یا «جمهوری تزلتال» مینامند. بیایید نگاهی گذرا به این رویدادها بیندازیم.
روابط خاردار بین بومیان و استعمارگران در سال 1711 وارد بحران جدیدی شد که اساساً به دلیل آزار و شکنجه کلیسای کاتولیک از بومیان بود که ادعا می کردند مظاهر الهی را دیده اند. اولین رویداد در جامعه Tzotzil در سانتا ماریا رخ داد، جایی که یک "باکره با ویژگی های بومی" در یک تکه چوب حکاکی شده برای Tzotziles Dominica López و Juan Gómez آشکار شد. این ظهور، غوغایی در میان جوامع همسایه ایجاد کرد، به همین دلیل است که تفتیش عقاید تصویر را مصادره کرد.
ماهها بعد، در حالی که جوامع هنوز از «ظهور باکره» صحبت میکردند، قدیسان کاتولیک سن سباستین و سن پدرو در روستای سان پدرو چنالهو ظاهر شدند. این منجر به این ایده شد که "پایان جهان نزدیک است"، که وجدان جمعی مردم منطقه را تحت تأثیر قرار داد.
علاوه بر این، سیستم مالیاتی خفهکننده کاپیتانی و کمیسیونهای هنگفتی که توسط اسقف خوان باوتیستا آلوارز دو تولدو تعیین شد، نارضایتی اجتماعی را دامن زد و باعث شد هزاران هندی علیه مقامات اسپانیای جدید شورش کنند. در این زمان، چهره باکره دوباره به این مناسبت توسط ماریا د لا کاندلاریا، تزلتال بومی از جامعه کانکوک دیده شد. این توسط شورشیان به عنوان یک پیام جدید تفسیر شد. شورشیان در ماریا کاندلاریا "وسیله ای برای برقراری ارتباط با باکره" یافتند و برای محافظت از او ارتش "سربازان باکره" را تشکیل دادند که 32 جامعه تزلتال، تزوتزیل و چول را گرد هم آورد و در مجموع به XNUMX شبه نظامی رسید. رتبه های آن
«سربازان باکره» از طریق اعمال فرقه های نیمه مخفی، طرفدارانی را جذب می کردند و بدین ترتیب نشان می دادند که مردم بومی ساختار سازمانی خود را حفظ کرده و استقلال خاصی از تاج و تخت حفظ کرده اند.
شورش مردمان اصلی دوباره زمانی تقویت شد که سباستین گومز د لا گلوریا، یک سرخپوست تزوتزیل که ادعا میکرد به بهشت سفر کرده و با «خدای پدر» صحبت کرده است، شروع به سرمایهگذاری برای کشیشهای هندی، توزیع قدرت و برکت دادن به ارتش شورشی کرد. جوامع اطراف شروع کردند به نادیده گرفتن تمام قدرتی که از Cancuc سرچشمه نمی گرفت، و کشیش ها و شخصیت های مذهبی اسپانیایی شروع به آزار و اذیت و اعدام کردند. شورشیان از مقامات خود نام بردند و چندین روستا تغییر نام دادند.
درگیری های بین قومی که توسط اسپانیایی ها دامن زده شد، همکاری برخی از رهبران و یورش وحشیانه ارتش اسپانیا جدید به "جمهوری کانکوک" پایان داد، اما تنها در سال 1727 بود که آنها عاملان این حمله را دستگیر کردند. شورش و فرزندانشان، تا "بذرهای شورش را در آزادی رها نکنند." استعمارگران این وظیفه را بر عهده گرفتند که این شکست را در خاطره شورشیان زنده نگه دارند. یکی از این نمونه ها پدرو دزاوالتا است که برای انتقام قتل لادینوها و اسپانیایی ها متعهد شد که گوش همه کسانی را که از نظر او اعضای یا همدستان شورش می دانست، کوتاه کند.
مردم بومی دوباره - آگاهانه یا ناآگاهانه - به مقاومت پنهان بازگشتند. اما با وجود اینکه تظاهرات عمومی در بیش از یک بار برگزار شد، هیچ یک به بزرگی جمهوری تزلتال نبود.
در طول قرن نوزدهم و بیستم، مقاومت، گاه به شکل علنی و در برخی دیگر به شکل پنهان خود ادامه یافت، اما مخالفت با سلطه همیشه وجود داشت. درست است که سرخپوستان منطقه، مانند سرخپوستان در سرتاسر قاره آمریکا، انقراضی را تجربه کردند که اکثر جمعیت را از بین برد، و منجر به آن شد که تزوتان تودوروف این فتح را «بزرگترین نسل کشی در تاریخ بشر» نامید.[14] مردم هند چیاپاس چه با پیوستن به صفوف ارتش استقلال و چه با تقویت ارتش آزادیبخش جنوب به رهبری امیلیانو زاپاتا در جریان انقلاب، فعالانه در ساختن ملت مکزیک شرکت کردند. شخصیتهای اسطورهای مانند خوان لوپز یا شورشهایی مانند شورش در یوکاتان در سال 1847 هم حافظه و هم عملکرد شورشیان را تغذیه میکردند.
برخی از مقاومتها شامل ایجاد اشکال جدیدی از سازماندهی اجتماعی و سیاسی است، مانند مورد مردم مایا: برخی عبارات را از کاتولیک و سازمان سیاسی استعماری گرفته میشود. قومیتهای چیاپاس از فتح و استقرار جان سالم به در بردند، بلکه با ایجاد اشکال جدیدی از خودارزش، جان سالم به در بردند. در مکزیک مستقل، آنها با استثمار و به حاشیه رانده شدن از سوی چهرههای جدید در قدرت، به عنوان مثال، از سوی شخصیتهای «کاسیکویسم روشناندیش» یا «خانواده چیاپان»، که شاهد روشنی از استعمار داخلی بودند، مواجه شدند.
جنگ طولانی استعماری که مردم بومی آمریکای لاتین، به ویژه مردم چیاپاس با آن مواجه بودند، نتوانسته هویت آنها را از بین ببرد. سیاستهای نابودی، پاکسازی اجتماعی و قومکشی به عنوان «یک اثر نامطلوب جنگ» منجر به تقویت انسجام اجتماعی و آگاهی جمعی مردم هند شد. در این زمینه شایان ذکر است که جنگ فتح، استعمار و استعمار نو در سطح فرهنگی و ایدئولوژیک شکست خورد. در تحمیل عقلانیت غربی به عنوان تنها شیوه تفکر و مذهب کاتولیک به عنوان تنها شکل بیان معنوی شکست خورد.
این مقاومت هزاره ای دوباره در EZLN حضور پیدا می کند. همانطور که گونزالس کازانووا آن را توصیف می کند:
مایاها در میان مردمانی که بیش از همه در برابر فتح مقاومت کرده اند برجسته هستند. در یوکاتان و گواتمالا تا سال 1703 تحت انقیاد نبودند و به زودی دوباره شورش کردند. در چیاپاس آنها شورش بزرگی را در سال 1712 به راه انداختند. چیلام بالام می گوید، "سپس التماس مخفیانه، التماس با خشم، التماس با خشونت، خواهش بدون رحم آمد." و همان افراد در اول ژانویه 1994 دوباره به شورش بازگشتند. [15]
سنت دیرینه مقاومت و شورش مردمان بومی با اندیشه و عمل نیروهای آزادیبخش ملی مارکسیست در هم آمیخت تا EZLN را به وجود آورد. با این حال، همچنین ارزش برجسته کردن کارهایی است که قبلاً توسط جریان کلیسای کاتولیک به رهبری اسقف ساموئل رویز گارسیا در منطقه انجام شده است.
III. گزینه برای فقرا
در طول جنگ فتح و روند استعمار، چهره هایی وجود داشتند که جنایات انجام شده توسط نمایندگان تاج و تخت اسپانیا علیه بومیان را محکوم کردند. این صداها طنین مهمی در کلیسای کاتولیک پیدا کردند. یک مورد نمونه، فری بارتولومه د لاس کاساس است. قرن ها بعد، در طول جنگ استقلال، دو کشیش دوباره نقش مهمی ایفا کردند: میگل هیدالگو و کوستیلا و خوزه ماریا مورلوس و پاون. با این حال، تا نیمه دوم قرن بیستم بود که نقش کلیسا و برخی از نمایندگان آنها در همراهی جنبش های اجتماعی به طور عمیق مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
در تلاشی برای تجدید و تقویت کلیسای کاتولیک، پاپ جان بیست و سوم دومین شورای واتیکان را تشکیل داد که بین سالهای 1962 و 1965 برگزار شد. در آن جلسه اختلافات باستانی در کاتولیک ظاهر شد، به ویژه اختلافات بین "ضد مدرن" و "مدرنیست" " به عنوان بخشی از این شورا، پاپ پل ششم - که پس از مرگ ژان پل بیست و سوم جانشین او شد - از شورای اسقف شناسی آمریکای لاتین خواست تا دیدگاه و عملکرد خود را برای سازگاری بیشتر با واقعیت قاره تجدید کند.
در پاسخ به این فراخوان، کشیشان مختلف در آمریکای لاتین برای آماده شدن برای دومین کنفرانس عمومی اسقفان آمریکای لاتین در مدلین، کلمبیا، در ماه اوت و سپتامبر 1968 اقدام کردند. این کنفرانس به دلیل تأثیری جهانی بر کلیسای کاتولیک ترکیب آن، مسائل مطرح شده و نتایجی که به آن رسیده است.
ما بر برخی از این عناصر تأکید می کنیم:
a) â € <â € <اسناد پایانی کنفرانس نه تنها به موضوعاتی پرداخت که فراتر از محدوده کلیسای کاتولیک بود، بلکه آشکارا یک موضع سیاسی را در زمینه های محلی نشان داد. برخی از این اسناد به مسائل جنبش های غیر روحانی، رسانه ها، عدالت، فقر، عوام شبانی (مذهب عامه) و غیره می پرداختند.
ب) بسیاری از عقاید بیان شده در جلسه مدلین این عقیده را تقویت کرد که کلیسا باید ستم سیستماتیک فقرا و استثمار جوامع در جهان سوم را محکوم کند.
ج) نه تنها کشیشان شرکت کردند، بلکه مذهبی، غیر روحانی و نماینده مهمی از جوامع کلیسایی پایه نیز حضور داشتند - جنبشی اجتماعی که در همین زمینه متولد شد - که به معنای تمایل آشکار برای همکاری با جامعه، در اقدامات استراتژیک نیز بود.
د) شرکت کنندگان بر تفاوت های تاریخی و ساختاری بین آمریکای لاتین و اروپا تأکید زیادی داشتند. بنابراین، با وجود اینکه خود را بخشی از یک کلیسا می پنداشتند، گفتند که نقش آنها متفاوت است.
ه) حاضران توافق کردند که نه تنها نقش نکوهش استثمار و ظلم را بر عهده بگیرند، بلکه به عرصه عمل نیز بپردازند و به هر نحوی که لازم است کمک کنند تا مردم مستضعف بتوانند به شکلی سازماندهی شده در اصلاح وضعیت خود موفق شوند. از فقر
نتایج کنفرانس مدلین، افراد مذهبی و غیر روحانی را تشویق کرد تا نقش کلیسا در آمریکای لاتین را عمیقاً مطالعه کنند، و به ویژگیهای قارهای که با روابط استثماری قوی و قابلتوجه، که توسط ساختارهای مادی - استعماری و سرمایهداری - ایجاد میشود، نگاه کنند. تولید
این علاقه مجدد به نقش کلیسای کاتولیک در آمریکای لاتین باعث شد تا چندین روشنفکر نقش برخی از کشیشان را که به مبارزات اجتماعی نزدیک بودند، دوباره کشف کنند و دیدگاهی تاریخی از آن نقش بسازند و الهیات آزادی (TL) را ایجاد کنند. ، طبق مخفف اسپانیایی.)
فیلسوف انریکه دوسل سه نسل از الهیدانان آزادیبخش را شناسایی میکند: نسل اول، نسلی است که در دوران استعمار به انتقاد از تاج و تخت اسپانیا پرداخت و در کنار سرخ پوستان قرار گرفت. چهره های خاصی مانند فرای آنتونیو د مونتزینوس، فرای دومینگو د ویکو و فرای بارتولومه د لاس کاساس برجسته هستند. نسل دوم را خوزه ماریا مورلوس و پاون، میگل هیدالگو و کوستیلا و فری سرواندو ترزا د میر معرفی خواهند کرد. آنها مبارزه برای تبدیل مکزیک به کشوری آزاد و مستقل را رهبری کردند. نسل سوم در نیمه دوم قرن بیستم ظاهر شد و پس از کنفرانس مدلین بیان شد. برخی از چهره ها برجسته هستند، مانند گوستاوو گوتیرز (پرو)، لئوناردو باف (برزیل)، کامیلو تورس (کلمبیا)، ارنستو کاردنال (نیکاراگوئه)، ژان برتراند آریستید (هائیتی)، فرناندو لوگو (پاراگوئه)، اسکار آرنولفو رومرو (سالوادور) ، سرجیو مندز آرسئو و ساموئل رویز گارسیا (مکزیک).
نقطه عزیمت TL، تحلیل عینی واقعیت و فرآیندهای تاریخی است که آن واقعیت را به وجود می آورد، اما همیشه در سطح الهیاتی. فرانتس هینکرلامرت خاطرنشان می کند که TL فقر را "انکار شناخت متقابل بین سوژه ها" می داند و جامعه ای با افراد فقیر جامعه ای بدون خدا است.
«اما این غیبت خدا هر جا که کسی گریه کند وجود دارد. غیبت خدا در بین فقرا وجود دارد. فقرا حضور خدای غایب هستند. این یک مورد مشهود از الهیات منفی است که در آن حضور خدا - حضور مؤثر - با غیبت، غیبتی که فریاد میزند، و به اقتضای ضرورت داده میشود.» [16]
به همین دلیل، الهیدانان رهاییبخش کمک به فقرا را انتخاب میکنند تا خودشان وضعیت فقر خود را ترک کنند، که منجر به شناخت همه موضوعات و ساختن پادشاهی خدا بر روی زمین میشود.
واکنش جریانهای ارتدوکس در داخل واتیکان و برخی از دولتهای محلی فوری بود: یک کمپین توهین آمیز علیه موقعیت و کار الهیدانان آزادیبخش آغاز شد که در آن آنها به تأثیرپذیری از گروههای کمونیستی و داشتن روابط با چریکها متهم شدند. بر اساس این قرائت، الهیدانان آزادیبخش مروج نفرت و خشونت بودند، بنابراین نمایندگان شایسته کلیسای کاتولیک نبودند.
به این ترتیب در سرتاسر آمریکای لاتین نوعی همزیستی بین مارکسیسم و کاتولیک به وجود آمد. بنابراین، الهی دانان آزادی بخش علاقه ای به بخشی از ساختار سلسله مراتبی کلیسا نداشتند. کار آنها بیشتر بر سازمان اجتماعی متمرکز بود، کار با فقرا و با پرولتاریا.
همانطور که بحث از سطح گفتمانی و فکری فراتر رفت، منتقدان مذهبی در عمل خود به کار مردمی خود با «فقیر و ستمدیده» ادامه دادند. در کنار جلسات اسقفی، در آمریکای لاتین جنبشی که توسط انجمن های کلیسایی پایه (CEB، طبق نام اختصاری اسپانیایی) شکل گرفته بود، در حال تقویت بود و آنها در برزیل و نیکاراگوئه فضای مرجع پیدا کردند. برخی از عبارات این جنبش حتی به احزاب سیاسی تبدیل شد.
در مکزیک، CEB عمدتاً در میان حاشیهنشینترین بخشهای جامعه مقبولیت گستردهای پیدا کرد. در این رابطه، میگل کونچا گفت که «CEB در مکزیک از فقیرترین مناطق روستایی و شهری، در میان کسانی که از واقعیت اجتماعی-سیاسی و اقتصادی استثمار، گرسنگی، سرکوب و فلاکت رنج می برند، سرچشمه می گیرد. بازیگران اصلی آن بومیها و کمپسینوسها، کارگران، کمکارها و بیکارانی هستند که - همراه با کارگران شبانی، کشیشان، مذهبیها و مردم عادی که زندگیشان وقف گزینه ترجیحی برای فقرا است - در جنبش CEB کشف کردهاند. بذر امید در کلیسای آمریکای لاتین به طور کلی و مکزیک به طور خاص. [17]
روش کار اعضای انجمن های کلیسایی پایه شامل پنج عنصر است که به شدت رابطه دیالکتیکی بین فکر و عمل را توصیف می کند:
- دیدن. آگاه بودن از آنچه اتفاق می افتد، تماس با واقعیت و تحلیل آن با «چشم جمعی و فردی».
- فکر کردن. در پرتو کلام خدا و راهنمایی کلیسا، قضاوت ایمانی در مورد آنچه دیده می شود (اولین گام) و توسعه برنامه های عمل انجیلی.
- عمل کردن. برای انجام آنچه برنامه ریزی شده بود، با چشم انداز جهانی و اقدام محلی - بیان شده، سازماندهی شده - بر اساس یک پروژه اجتماعی.
- برای ارزیابی. برای ارزیابی دستاوردها، درک شکست ها، درس گرفتن از مسیر طی شده و تغییر جهت اقدامات.
- جشن گرفتن. در جشن ایمان و جشن اجتماع است که در سفر خود از حضور خداوند تشکر می کنیم و برای ادامه راه آماده می شویم.
CEBs و اسقف نشین سان کریستوبال د لاس کاساس - با ساموئل رویز گارسیا در راس آن - نقش مهمی در جوامع بومی ایفا کردند. به عنوان مثال، آنها به طور فعال در تشکیل و برگزاری اولین کنگره بومی در سال 1974 شرکت کردند. مذهبی ها با بازتولید قطعنامه های کنفرانس مدلین، شروع به ایجاد این ایده در بومیان کردند که پادشاهی خدا باید بر روی زمین بیان شود. و اینکه باید بر اساس عدالت و حقیقت باشد. کار اسقف نشین سازماندهی داخلی مردم بومی را تقویت کرد و به آنها اجازه داد تا با سازمان های مشابه در ایالت، مکزیک و جهان شبکه های ارتباطی ایجاد کنند.
با این حال، همانطور که در مورد نیروهای آزادیبخش ملی اتفاق افتاد، کار اسقف نشین نیز تحت تأثیر جهان بینی خاص مردم بومی واژگون شد، تا جایی که نوعی «کلیسای بومی» شروع به شکل گیری کرد، متشکل از 2,608 جامعه با 400 جامعه. پیش شماس ها و 8,000 معلم تعلیم دهنده، که اگرچه با ساختار اسقف هماهنگ می شدند، اما از خودمختاری خاصی نیز برخوردار بودند.
در طول مرحله «انباشت نیروها در سکوت» EZLN، تعداد زیادی از ستیزه جویان در میان هندی هایی یافت شدند که با CEBs و اسقف نشین سن کریستوبال دلاس کاساس کار کرده بودند. نه اینکه ادغام آنها برنامه ریزی شده بود، بلکه اتفاق افتاد که کاری که ساموئل رویز در جوامع بومی رهبری کرده بود، مقدمه ایده آلی برای کار سیاسی شد که بعدها توسط نئوزاپاتیست ها توسعه یافت. بنابراین، بسیاری از بومیان که پیش دیاکون و تعلیم دهنده «کلیسای بومی» بودند نیز پیوستن به صفوف EZLN را انتخاب کردند.
همانطور که در طول این سه قسمت دیدیم، پشت EZLN که در 1 ژانویه 1994 به ارتش مکزیک اعلام جنگ کرد، شبکه پیچیده ای از دیدگاه های سیاسی و فرهنگی وجود دارد که در هم تنیده شده اند تا واقعیت ظلم و استثمار را نسبت به بخش بزرگی از جامعه نشان دهند. . این مبارزه فقط برای مردمان بومی نیست - اگر به بیانیه اول جنگل لاکاندون دقت کنیم، حتی یک ذکر هم از آنها نخواهیم یافت - مبارزه آنها بسیار گسترده تر است، بلکه "برای مردم مکزیک" است.
مبارزات علیه استعمار و تسخیر، مبارزات برای تبدیل مکزیک به یک ملت آزاد، مستقل و دارای حاکمیت، و مبارزه علیه سرمایه داری در شکل امپریالیستی آن، جوهر تاریخی شورش بومی است که جهان را شوکه کرد و - حتی امروز - همدردی بزرگی را برانگیخت. .
بنابراین، EZLN را می توان به عنوان جنبشی درک کرد که خواستار آزادی ملی است که توسعه عادلانه و عادلانه را ممکن می سازد. اما مبارزه آنها همچنین برای تبدیل مکزیک به یک کشور دموکراتیک، پایان دادن به "دیکتاتوری تک حزبی" است که بیش از 70 سال بر این کشور حکومت کرد و اکنون به دولت بازگشته است.
در مورد نئوزاپاتیستاها نیز چیزهای جدیدی وجود دارد. ما فقط یک جنبه را ذکر می کنیم که بسیار اهمیت دارد: مبارزه آنها برای به دست گرفتن قدرت دولتی و سپس ایجاد یک رژیم سوسیالیستی یا کمونیستی نیست، همانطور که در اکثر کشورهای آمریکای لاتین و جهان که در آن شورش های مسلحانه وجود داشت اتفاق افتاد. برعکس، اولین خواسته های آنها صرفاً مطالباتی برای حداقل های لازم برای توسعه یک زندگی شایسته بود: «کار، زمین، سرپناه، غذا، بهداشت، آموزش، استقلال، آزادی، دموکراسی، عدالت و صلح».
از این طریق میتوان گفت که EZLN یک سنتز است، یک فرآیند اجتماعی که میتواند طیف گستردهای از مطالبات اجتماعی، سنتهای مبارزه، و جریانهای تفکر انتقادی موجود در طول تاریخ مکزیک و جهان را گرد هم آورد. در عین حال، رویکردهای جدید مربوط به زمان خود را بازیابی می کند. به همین دلایل، امروز، 30 سال پس از شکلگیری و تقریباً 20 سال از اولین ظهور عمومی آن، پس از فرآیندهای شدید و متنوع، از بازسازی و تاریخ بنا. بسیاری از ما در سرتاسر جهان هستیم که هنوز فریاد می زنیم "زنده باد EZLN!"
این مقاله در ابتدا به زبان اسپانیایی توسط نسخه های فرعی. ترجمه انگلیسی برای جهان وارونه توسط گروه همبستگی دورست چیاپاس. ویرایش شده توسط نانسی پینیرو و تامارا ون در پوتن.
یادداشت:
[1] Galeano، E. (1995) "El desafío. Mensaje enviado al Segundo Diálogo de la Sociedad Civil. En Clajadep، Red de divulgación e intercambios sobre autonomía y poder popular («سرپیچی. پیام ارسال شده به دومین گفتگو با جامعه مدنی»).
[2] نسخه قبلی این بخش در سال 2012 در روزنامه دیجیتال Rebelión منتشر شد. نسخه منتشر شده در اینجا حاوی موارد جدید است.
[3] Hobsbawm, E. (1995) عصر افراط: قرن بیستم کوتاه، 1914-1991. لندن: چرتکه.
[4] Castellanos, L. (2008) México armado 1943-1981. مکزیک: Ediciones Era, p. 244.
[5] Castellanos، L. (2008)، پیش از این، ص. 247.
[6] رجوع کنید به Morquecho, G. (2011) "La Garrapata en el Chuncerro, cuna del EZLN" ("کنه در el Chuncerro، گهواره EZLN"). [برخط؛ فقط اسپانیایی]. در: آژانس اطلاعات آمریکای لاتین، 15 نوامبر. موجود در:http://alainet.org/active/50889&lang=es [دسترسی در 13 نوامبر 2012].
[7] Le Bot, Y. (1997) Subcomandante Marcos. ال سوئنو زاپاتیستا. Entrevistas con el Subcomandante Marcos، ال شهردار Moisés y el Commandante Tacho، del Ejercito Zapatista de Liberación Nacional (Subcomandante Marcos. رویای Zapatista: مصاحبه با subcomandante Marcos، Major Moisés و Comandante Liberación Liberación National. مکزیک: پلازا و یانس، ص. 123.
[8] همان، ص. 137-138.
[9] همان، ص. 151.
[10] SCI Marcos (2002) "Rendirs no existe en lengua verdadera". En Relatos del Viejo Antonio. مکزیک: Centro de Información y Análisis de Chiapas، صفحات 25-26 ("تسلیم شدن در زبان واقعی وجود ندارد." در Tales of Old Antonio.)
[11] اسکات، جی. (1990) سلطه و هنرهای مقاومت: رونوشت های پنهان. انتشارات دانشگاه ییل، 1990
[12] همان، ص. 184.
[13] García de León, A. (2002) Resistencia y Utopía. Memorial de agravios y crónica de revueltas y profecías acaecidas en la provincia de Chiapas durante los últimos quinientos años de su historia. (مقاومت و اتوپیا. یادبود نارضایتی ها و وقایع شورش ها و پیشگویی های رخ داده در استان چیاپاس در طول پانصد سال گذشته تاریخ آن.) مکزیک، دوره ویرایش.
[14] تزوتان تودوروف، فتح آمریکا، ترجمه. ریچارد هوارد، لندن: هارپر پرنیال، 1992، ص. 5.
[15] Gonzalez Casanova، P. (2009) "Causas de la rebelión en Chiapas". En De la sociología del poder a la sociología de la explotación: Pensar América Latina en el siglo XXI (علل شورش در چیاپاس." در: از جامعه شناسی قدرت تا جامعه شناسی استثمار: تفکر آمریکای لاتین در قرن XXI. گلچین.) کلمبیا: CLACSO/Siglo del Hombre Editores, p. 266.
[16] Hinkerlammert, F. (1995) "Teología de la Liberación en el contexto Económico-Social de América Latina: economía y teología o la irracionalidad de lo racionalizado" ("الهیات آزادیبخش در زمینه اجتماعی - اقتصادی آمریکای لاتین: اقتصاد: اقتصاد" و الاهیات یا غیرعقلانی بودن عقلانی شدگان.») [آنلاین] در Revista Pasos، شماره. 5، ص2. موجود در: http://dei-cr.org/uploaded/content/publicacione/910040863.pdf [دسترسی در 15 اکتبر 2012]
[17] Concha, M. (1988) "Las comunidades eclesiales de base y el movimiento popular" ("جوامع کلیسایی و جنبش مردمی.") [آنلاین] در مجله Dialéctica، شماره. 19، جولای، ص 159 موجود در: http://148.206.53.230/revistasuam/dialectica/include/getdoc.php?id=344&article=365&mode=pdf [دسترسی در 3 نوامبر 2012]
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا