چند سال پیش Pluto Press کتاب من را منتشر کرد نابرابری. /1/
هدف آن کمک و افزایش تلاشهای سیاسی برای معکوس کردن عمق و گسترش نابرابریها در ایالات متحده بود. چنین تلاش هایی پس از جنگ جهانی دوم با موفقیت در ایالات متحده آمریکا، اروپای غربی و بریتانیا انجام شد. اما فقط برای مدتی از دهه 1970، نابرابریها بازگشته، عمیقتر و شدیدتر شدهاند. به شدت، اما نه تنها در ایالات متحده.
نابرابری از بدو تولد بشریت یک هنجار بوده است، اما با اهداف و ابزارهای سرمایه داری به طور فزاینده ای گسترش یافته، بدتر شده و اگرچه ذاتاً پلوتوکراسی است، اما عملاً خود را به عنوان دموکراتیک پنهان کرده است. خطرات بزرگ نابرابری پنهان زمانی آشکار شد که پس از جنگ جهانی اول همه به جز دو کشور از شش کشور اصلی سرمایه داری - بریتانیا و ایالات متحده - به سرعت فاشیست شدند. وحشتها و جنگهای مرتبط با آن برای ایجاد حرکتهای عمومی قابل توجه - برای مدتی - به سمت دموکراسیهای واقعی در کشورهای اصلی سرمایهداری پس از جنگ کافی بود.
بنابراین، از دهه 1970 سرمایهداری پیوسته به سمت راهها و ابزارهای عادی خود برای استثمار کارگری، امپریالیسم، میلیتاریسم و تخریب طبیعت بازگشته است. سرمایه داری امروز با اجازه ادامه دادن به این مسیر، دموکراسی در حال حاضر ناچیز ما را کاهش خواهد داد. با این کار ما را به راهها و ابزارهای فاشیسم میبرند و با نامی دیگر، نظامیگری ادامه مییابد، عمیقتر میشود و گسترش مییابد و ما به پایان زندگی روی کره زمین میرویم.
با کسانی که اکنون در قدرت هستند باید مبارزه کرد و یک دموکراسی واقعی جایگزین آن شد، دموکراسی که توسط کل مردم اداره می شود. این تنها در صورتی محقق میشود که ما یک جنبش مردمی همیشه در حال گسترش و عمیقتر ایجاد کنیم که مصمم به مشارکت سیاسی و باقی ماندن آن است: سرانجام. ایجاد چنین جنبش سیاسی در زمان ما به طور قابل درک می تواند غیرممکن تلقی شود، اما تاریخ دهه 1960 ما نشان می دهد که چنین نیست: در آن سال ها، همانطور که جنگ ویتنام ایالات متحده به طور مداوم گسترش می یافت، ممکن بود ایجاد آن غیرممکن تلقی شود. یک جنبش ضد جنگ با این حال، گروه کوچکی از ما با رنگها، مذاهب و سیاستهای ترکیبی دور هم جمع شدیم و به زودی چیزی را ایجاد کردیم که تبدیل به یک جنبش ضد جنگ شد. ما به زودی حمایت میلیون ها نفر از ده ها گروه مختلف سیاسی را به دست آوردیم. لازم به ذکر است که آن گروه ها نیز در این کار برای خود قدرت پیدا کردند.
قدرت همیشه در حال افزایش آن جنبش، ایالات متحده را از استفاده از تسلیحات اتمی منع می کرد، و این بدان معنا بود که نمی تواند در جنگ پیروز شود. با تغییرات، از جنبشی علیه نابرابری و جنایات اجتماعی مرتبط با آن نیز می توان تقریباً همین انتظار را داشت. در زمان ما باید تمام تلاش خود را بکنیم تا نجابت مردم خود را زنده کنیم. آنها را بیدار کنید تا متوجه شوند که اگر و تنها اگر از نظر سیاسی با هم کار کنیم هرگز نمی توانیم جامعه ای امن و سالم داشته باشیم. و شایان ذکر است که همانند جنبش ضدجنگ، در مبارزه با نابرابری نیز مشارکت را در همه عرصههای سیاسی و برای آن تقویت خواهیم کرد. نیاز حیاتی است و زمان رو به اتمام است.
اکنون به برخی از واقعیت های زشت خود می پردازم. ایالات متحده آمریکا و بسیاری از سایر نقاط جهان با شروع این قرن وارد یک بحران اجتماعی-اقتصادی شده بودند. اساس آن از دهه 1970 به بعد عمیق تر و گسترده تر شد، زیرا سرمایه های مالی بالا و پول و تبلیغات جهانی شدن آنها را همیشه کنترل سیاسی قوی تری به دست آورد. در ادامه، ابعاد و پیامدهای متعدد نابرابری – سیاسی، نظامی و زیست محیطی – به همراه پیامدهای اجتماعی متنوع آن مورد بررسی قرار خواهد گرفت. تمرکز بیشتر بر روی ایالات متحده و نظرات مربوط به سایر کشورها خواهد بود.
همانطور که در بالا ذکر شد، در طول جنگ جهانی دوم و پس از آن، جنبش های سیاسی دموکراتیک در ایالات متحده آمریکا و جاهای دیگر در حال شکل گیری بودند. با این حال، به جز چند کشور (مانند سوئد و فنلاند)، جنبشها کمرنگ شدند و ظهور به سمت یک دموکراسی واقعی کوتاه مدت بود. با آغاز دهه 1970، عقل و تلاش های سیاسی بسیاری از ما با مصرف گرایی هیاهو غلبه کرد و با استقراض بیهوده خفه شد. در همان سالها، واردات قابل توجهی از ایالات متحده از اروپا، چین و ژاپن به دلیل بدهی خارجی وحشی این کشور امکان پذیر شد.
خطرات آن وحشی افزایش یافت زیرا وال استریت ما را با اهداف و ابزارهای سوداگرانه وحشیانه تر به لبه صخره هل داد و کنگره خرید و پرداخت شده راه را آسان کرد. چنین جنون با لغو مقررات مالی که سقوط دهه 1920-30 باعث شده بود تسهیل شود. افزودن این نکته مهم است که اگرچه «واژگونی» توسط جمهوریخواهان در دوران ریگان آغاز شد، اما توسط دموکراتها در دوره کلینتون ادامه یافت و حتی بدتر شد و توسط دولت فاسد ما دست نخورده باقی ماند. چنین رفتارهای سیاسی و اقتصادی تکان دهنده است، اما تعجب آور نیست. در واقع، تاونی قبلاً در سال 1931 پیشبینی و درک کرده بود:
برابری حقوق مدنی و سیاسی از جوهره دموکراسی است. را نا برابری فرصت های اقتصادی و اجتماعی جوهره سرمایه داری است. دموکراسی به عنوان یک نظام سیاسی ناپایدار است تا زمانی که یک نظام سیاسی باقی بماند و نه بیشتر. در عوض، دموکراسی نه تنها باید شکلی از حکومت باشد، بلکه باید نوعی جامعه و شیوه زندگی هماهنگ با آن نوع باشد. /2/
به جز تعداد انگشت شماری از کشورهای کوچک دموکراتیک شمال شرقی اروپا، این «هماهنگی» در کشورهای سرمایه داری جهان وجود نداشته است، مگر برای فریب دادن. در واقع، ذینفعان قدرتمست آن سخت تلاش کردهاند تا این وضعیت را حفظ کنند و تا آنجا پیش رفتهاند که وقتی سرمایهداری بیرحمانهشان تهدید میشود، با فاشیسم اجازه محو دموکراسی را دادهاند. خطرات آن اقتصاد اجتماعی توسط یتس ربع قرن پیش درک شده بود:
برخلاف دیگر شیوههای تولید، مانند بردهداری یا فئودالیسم، استثمار سرمایهداری توسط بازار پنهان میشود. به اصطلاح پشت سر کارگران اتفاق می افتد. آنها توانایی خود را برای کار در بازار غیرشخصی می فروشند و به نظر می رسد که بازار حقوق آنها را دیکته می کند، اما زمانی که نیروی کار خود را به کارفرما بفروشند، به همان اندازه که ماشین آلات متعلق به رئیس هستند، قطعاً متعلق به رئیس است. /3/
این بسیار شرم آور و مضر است که اخیراً در سال 2006 توسط ایالات متحده مورد توجه قرار گرفت: سناتور جیم وب:
مهمترین - و متاسفانه کم بحث ترین موضوع - در سیاست امروز حرکت مداوم جامعه ما به سمت یک سیستم طبقاتی است که مشابه آن را از سال 19 ندیده ایم.th قرن…. در 25 سال گذشته، ردههای بالای آمریکا بینهایت ثروتمندتر شدهاند، اکثر سهام ما را در اختیار دارند، و 1 درصد برتر، 16 درصد از درآمد ملی را به خود اختصاص میدهند، در حالی که در سال 8 1980 درصد بود. متوسط مدیر عامل 1960 برابر متوسط کارگر است. امروز، مدیرعامل 20 برابر بیشتر درآمد دارد. /400/
حتی نگرانکنندهتر، شباهت اقتصادی بین دهه 1920 مفتضح و آنچه در دهه 1970 شروع به ظهور کرد، است. سرعتش به 20 رسیدth قرن به پایان رسید، و اکنون به روشهایی که فیلیپس در زیر به آنها اشاره کردهاید، در حال «بالغ شدن» است. همانطور که در شباهت های زشت بین آن گذشته و حال ما فکر می کنید. به یاد بیاورید که پس از «دهه بیست»؛ و لرزید:
1. کنترل خروجی بر اقتصاد توسط یک دسته همیشه کوچکتر و گرسنه تر از مدیران عامل و سرمایه گذاران.
2. تشدید همکاری دولت ها در همه سطوح.
3. شکنندگی ایالات متحده و اقتصادهای جهانی، به دلیل جنون اخیر و مداوم، بسیار بدتر از شما در دهه 1920.
4. ضعف در حال تحول اکثریت خوبی از بقیه اقتصاد، چه در داخل و چه در خارج از کشور.
5. مشکلات در بخش کشاورزی، در بسیاری از صنعت و ساختمان.
6. گسترش و تعمیق فقر.
نقدهای فوق صرفاً مقدمه است. تحلیلی اساسی و ترسناک از «جوانان» عصر ما را میتوان در کتاب باران و سویزی یافت: سرمایه انحصاری: مقاله ای در مورد نظم اقتصادی و اجتماعی آمریکا (1966) اگرچه بیش از نیم قرن پیش نوشته شده است، اما امروزه نیازی به افزودن چیزهای بیشتری نیست. تنها تعداد انگشت شماری از شرکت های غول پیکر، اختیارات صدها شرکتی را که باران و سویزی محکوم کرده اند، در اختیار گرفته اند. تمرکز اجتماعی-اقتصادی در آن زمان بسیار خطرناک بود: یعنی تسلط تنها چند صد شرکت بزرگ. الان فقط چند تا دوجین غولهای بزرگ اقتصاد بسیار بزرگتری را در داخل و خارج از کشور کنترل میکنند. در دهه 1970 ما به خوبی در مسیر فاجعه قرار داشتیم. اکنون غول های تجاری ما را در لبه آن قرار داده اند.
"ما مردم" باید آغاز شود اکنون برای یک جامعه سخت کار سیاسی کرد
توسط دولتی اداره می شود که رفاه برای همه در داخل و صلح در خارج از کشور فراهم می کند. اگر و در صورت تحقق، جامعه ما با هم اکنون در همه عرصه ها متفاوت خواهد بود: سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، و عزت، احترام به خود و روحیه را برای همه تضمین می کند. ما نمی توانیم بدون یک جنبش سیاسی قوی مردم به آنجا برسیم. ما باید فورا گام های سیاسی اساسی را در این راستا برداریم. یعنی ایجاد یک جنبش سیاسی برای مردم و برای مردم. چنین حرکتی می تواند موفقیت آمیز باشد اگر و تنها در صورتی که به عنوان یک عنصر ادامه دهنده زندگی ما دیده شود. آنچه در ادامه میآید، اهداف، راهها و ابزارهای مطلوب برای آن دستیابی است که با 1) سیاست، 2) اقتصاد، و 3) نیازهای اجتماعی آغاز میشود - به عنوان مثال. مراقبت های بهداشتی - با درک اینکه آنها به یکدیگر وابسته هستند. اگر قرار است نیازهای ما برای جامعه ای امن و عاقل محقق شود، باید دور هم جمع شویم و از نظر سیاسی در کنار هم بمانیم و تلاش های سیاسی پایان ناپذیری داشته باشیم. که اکنون به آن می پردازم.
سیاست. اصل راهنما باید یک دموکراسی واقعی باشد، جایی که نیازها، حقوق و نمایندگی سیاسی برای همه باشد، فارغ از سن، درآمد، جنس، رنگ، منطقه یا مذهب. انتخابات و احزاب سیاسی باید دسترسی برابر برای همه داشته باشند. نمایندگی کنگره باید با قدرت سیاسی و رای گیری در دسترس همه تعیین شود. انتخاب و تصدی دیوان عالی باید مانند انتخاب سنا تجدید نظر شود. همچنین نحوه عملکرد انتخابات شهرها و ایالت ها با توجه به اینکه بسیاری از آنها غرق در فساد هستند، باید مورد بازنگری قرار گیرد.
یک مکان خوب برای فکر کردن به موارد فوق، کتاب اخیر ریچارد وولف است: Dدموکراسی در کار: درمانی برای سرمایه داری. پس از بحث در مورد انواع مختلف سرمایه داری (و در صورت نیاز فاشیسم را به عنوان "شریک نزدیک سرمایه داری" می بیند)، انتقاد او از قدرت اجتماعی امروزی مطرح می شود:
چیزی که برای همه یکسان می ماند آن اشکال عبارت است از طرد انبوه کارگرانی که محصول تولید می کنند و سود حاصل از دریافت و توزیع آن سود و مشارکت دموکراتیک در تصمیم گیری های سازمانی را ایجاد می کنند. کارگران را از تصمیم گیری در مورد اینکه چه چیزی تولید می شود، چگونه تولید می شود، کجا تولید می شود و چگونه سود استفاده و توزیع می شود، محروم می کند.
ولف یک جنبش مردمی جدید را به عنوان جایگزینی برای سرمایه داری پیشنهاد می کند: "WSDE": "شرکت های خودگردان کارگران". او "WSDE" را به عنوان سازمانی تعریف می کند که "شامل کارگرانی است که هر چیزی را که یک شرکت می فروشد تولید می کنند. همچنین به عنوان هیئت مدیره خود به صورت جمعی و دموکراتیک عمل می کنند…. خود کارگران به طور تعاونی شرکت خود را اداره می کنند و بدین وسیله دموکراسی را به درون بنگاه وارد می کنند، جایی که سرمایه داری مدت ها آن را کنار گذاشته بود.
چنین «جنبشی» باید کارکرد ملی داشته باشد، باید وسایل ارتباطی داشته باشد و در کنار سایر نیازها، مجموعهای از «چراها و چگونهها» را به همراه داشته باشد: کوهی شیبدار برای بالا رفتن، اما ارزش انجام دادن را دارد. نه تنها به این دلیل که وضعیت سیاسی جاری نه تنها شرم آور و مضر است، بلکه ما را به سمت فاجعه کامل می برد.
بدیهی است که بحث «سیاسی» فوق با بحث اقتصادی بعدی همپوشانی دارد، همانطور که هر دو با آنچه تحت نیازهای اجتماعی مطرح میشوند همپوشانی دارند: همانطور که البته هر سه در دنیای واقعی، برای بهتر و بد انجام میدهند: بیشتر برای بدتر از آن، مگر اینکه و تا زمانی که دور هم جمع شویم و از نظر سیاسی تلاش کنیم تا تعاملات آنها را مثبت و نه زشت کنیم.
اقتصاد. تا اواخر سال 19th قرن فقط یک اقلیت کوچک در هر نقطه از جهان می توانستند به راحتی زندگی کنند، و آنها - در پادشاهی خود و مانند آن - به صورت مجلل زندگی می کردند. با این حال، از آنجایی که آن قرن رو به پایان بود و حتی بیشتر زمانی که قرن 20th قرن در راه بود، فن آوری مدرن برای همه چیز در راه بود: کشاورزی، ارتباطات، ساخت و ساز، معدن، تولید، حمل و نقل. شما به آن می گویید.
حتی قبل از پایان 19th برای کسانی که با دستمزد (در معادن، کارخانهها، ساختمانها یا مزارع) کار میکردند، آشکار شده بود که با غولپیکر شدن تولید، زندگی، مسکن، غذا و لذتهایشان نیز باید به سمت امنتر و راحتتر تغییر کند. سطح: پس سازماندهی کردند. به همین دلیل آنها اخراج شدند، یا مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، به قتل رسیدند، و/یا زندانی شدند. تا 20 سالگیth قرن میتواند کار را از نظر سیاسی سازماندهی کند، بدون اینکه توسط دولتهای خریداریشده و پولی و تحت کنترل تجارت مورد آزار و اذیت قرار گیرد. تا پس از جنگ جهانی دوم، کشورهای سرمایه داری با قدرت سیاسی قابل توجهی از سوی «مردم» مواجه نخواهند شد.
با این حال، با پایان یافتن دهه 1960، استفاده از آن قدرت کاهش یافت و، به ویژه در ایالات متحده، ناپدید شد. در همان سالها، سیاست تجاری آگاهانه قویتر و هوشمندتر میشد. زمانی که اوباما برای اولین بار انتخاب شد، به نظر می رسید که ما در حال ایجاد چرخش برای بهترین ها هستیم. ما نبودیم؛ در واقع آن زمان و اکنون خطرات در حال افزایش بوده و هستند.
جوزف استیگلیتز در مقاله مهم اخیر خود بر خطرات موجود در حوزه های متعدد نابرابری تمرکز کرد. در اینجا یک نقل قول بسیار طولانی که شایسته خواندن و عمل است:
با نابرابری در بالاترین سطح خود از قبل از رکود، بهبودی قوی در کوتاه مدت دشوار خواهد بود، و رویای آمریکایی - زندگی خوب در ازای کار سخت - به آرامی در حال مرگ است. بزرگی و ماهیت نابرابری کشور تهدیدی جدی برای آمریکاست، باید بدانیم که چیزی به طرز وحشتناکی اشتباه پیش رفته است. و با این حال، پس از چهار دهه افزایش نابرابری و بزرگترین رکود اقتصادی پس از رکود، ما هیچ کاری برای آن انجام ندادهایم. چهار دلیل عمده وجود دارد که نابرابری باعث از بین رفتن بازیابی می شود:
1) طبقه متوسط ما ضعیف تر از آن است که بتواند از مصرف کنندگانی که از لحاظ تاریخی باعث رشد اقتصادی ما شده است حمایت کند. در حالی که 1 درصد از افراد درآمد بالا، 93 درصد از رشد درآمد را در سال 2010 به خود اختصاص دادند، خانوارهای متوسط - که به احتمال زیاد درآمد خود را به جای پس انداز خرج می کنند و به یک معنا، ایجادکنندگان واقعی شغل هستند. - درآمد خانوارها نسبت به سال 1996، متناسب با تورم کمتر است.
2) توخالی شدن طبقه متوسط از دهه 1970 به این معنی است که آنها نمی توانند با آموزش خود و فرزندانشان و راه اندازی یا بهبود کسب و کار روی آینده خود سرمایه گذاری کنند.
3. ضعف طبقه متوسط مانع از دریافت مالیات است، به ویژه به این دلیل که آنهایی که در بالا هستند در اجتناب از مالیات و وادار کردن واشنگتن به آنها برای معافیت مالیاتی بسیار ماهر هستند. سود حاصل از سفته بازی وال سنت با نرخ بسیار پایین تری نسبت به سایر اشکال درآمد مشمول مالیات است. درآمدهای مالیاتی پایین به معنای
دولت نمی تواند سرمایه گذاری های حیاتی را در زیرساخت ها، آموزش، تحقیقات و بهداشت انجام دهد که برای بازگرداندن قدرت اقتصادی بلندمدت حیاتی هستند.
4. نابرابری با چرخه های رونق و رکود مکرر و شدیدتر همراه است که اقتصاد ما را بی ثبات تر و آسیب پذیرتر می کند. تصادفی نیست که دهه 1920 - آخرین باری که نابرابری درآمد و ثروت در ایالات متحده بسیار زیاد بود - با سقوط بزرگ و رکود به پایان رسید.
نابرابری سرسامآور ما – که برخلاف ایدهآل شایستهسالارانه ما، آمریکا بهعنوان مکانی که هر کسی با تلاش و استعداد میتواند «به آن برسد- به این معنی است که کسانی که از والدینی با امکانات محدود به دنیا میآیند، احتمالاً هرگز به تواناییهای خود عمل نمیکنند... بیش از یک پنجم فرزندان ما در فقر زندگی می کنند – دومین بدترین اقتصادهای پیشرفته، ما را پشت سر کشورهایی مانند بلغارستان، لتونی و یونان قرار می دهد…….. علیرغم تعهد اعلام شده آقای اوباما به کمک به همه آمریکایی ها، رکود اقتصادی و طولانی مدت تأثیرات نحوه رسیدگی به آن، اوضاع را بسیار بسیار بدتر کرده است. در حالی که پول کمک مالی در سال 2009 به بانک ها سرازیر شد، بیکاری در آن اکتبر به 10 درصد افزایش یافت. نرخ امروز (7.8٪) تا حدودی بهتر به نظر می رسد زیرا بسیاری از افراد نیروی کار را رها کرده اند یا هرگز وارد آن نشده اند یا مشاغل پاره وقت را پذیرفته اند زیرا شغل تمام وقت برای آنها وجود ندارد. البته بیکاری بالا دستمزدها را کاهش می دهد… دریافتهای مالیاتی پایینتر، به نوبه خود، کاهش خدمات ایالتی و محلی را به ردههای پایین و متوسط مجبور کرده است. مهمترین دارایی اکثر آمریکاییها خانهشان است، و با کاهش شدید قیمت خانه، ثروت خانوار نیز کاهش یافته است - بهویژه از آنجایی که بسیاری از آنها مقدار زیادی از خانههای خود وام گرفتهاند... در همین حال، با رکود درآمدها، شهریهها نیز افزایش یافته است... تنها راه مطمئن برای بالا رفتن وام گرفتن است. در سال 2010، بدهی دانشجویی، اکنون 1 دلار است تریلیون، برای اولین بار از بدهی کارت اعتباری فراتر رفت. به جای ریختن پول به بانکها، میتوانستیم اقتصاد را از پایین به بالا بسازیم…..; میتوانست به صاحبان خانهها کمک کند... کسانی که پول بیشتری نسبت به ارزش خانههایشان دارند، با نوشتن اصل سرمایه در ازای دادن سهمی از سود به بانکها در صورت بازیابی قیمت خانه، شروعی تازه داشته باشند.
میتوانستیم تشخیص دهیم که وقتی جوانان بیکار هستند، مهارتهایشان ضعیف میشود. ما میتوانستیم مطمئن شویم که هر جوان یا در مدرسه است، یا در یک برنامه آموزشی یا در یک شغل. در عوض اجازه دادیم بیکاری جوانان به دو برابر میانگین کشوری افزایش یابد…..
ما در سالهای آینده بذر نابرابری را بیشتر میکاریم…
البته دولت اوباما تنها مقصر نیست...
/او در ادامه نشان می دهد که اوباما چه چیزی را از دو بوش به ارث برده است و تأثیرات منفی بر اکثریت کارگری ما در نتیجه جهانی شدن همیشه در حال افزایش ما. بعد این نتیجه گیری:/
با شروع دوره دوم ریاست جمهوری آقای اوباما، همه ما باید با این واقعیت روبرو شویم که کشور ما بدون سیاست هایی که مستقیماً نابرابری را مورد توجه قرار می دهد، نمی تواند به سرعت و به طور معناداری بهبود یابد. آنچه مورد نیاز است پاسخ جامعی است که حداقل شامل سرمایه گذاری های قابل توجه در آموزش، سیستم مالیاتی مترقی تر و مالیات بر سفته بازی مالی باشد.
در نتیجه گیری:
در قسمت ابتدایی این کار، من به ظهور فاشیسم در چهار کشور پیشرو سرمایه داری در سال های بین دو جنگ اشاره کردم، و اشاره کردم که پس از جنگ جهانی اول، زمانی که بحران های اقتصادی حفظ سرمایه داری را تهدید می کرد، پدید آمد. این مقاله بر سختی فزاینده زندگی اقتصادی برای اکثریت در جامعهای متمرکز شده است که میتواند - اگر واقعاً دموکراتیک باشد، نه فقط نامش - زندگی امن و راحت را برای همه فراهم کند. تکرار نگرانکننده دورهای که فاشیسم را به وجود آورد: با تفاوتهای ترسناک.
برترام گروس در سال 1980 هشدار داد که فاجعه بین دو جنگ ممکن است در زمان ما تکرار شود - حتی فاجعه بارتر - در کتابی با عنوان مناسب خود. فاشیسم دوستانه. (9) ارزش دارد که در زمان ما به آن توجه جدی کنیم. در اینجا مقدمه ای از کتاب او از من نابرابری«موضوع اصلی کتاب گروس او این است که اگر سرمایه داری در معرض تهدید بخواهد کنترل اجتماعی خود را حفظ کند، وحشیگری عظیم در آینده بعید است. این هزینه ها توسط مردمی که به طور فزاینده هیپنوتیزم شده و/یا وحشت زده شده اند، متحمل خواهد شد که توسط مصرف گرایی و رسانه های همکار منفعل و آسیب پذیر شده است. این که جمعیت ها می توانند از نظر اقتصادی، نظامی و سیاسی مورد استثمار قرار گیرند و خواهند بود: همه اینها به دلیل عدم وجود یک ضد جنبش مردمی است که به دنبال زندگی بهتر در یک جامعه مناسب است. حال به خود کتاب گراس:
یک جامعه «فاشیستی دوستانه» جامعهای است که نیازی به کاریزماتیک ندارد
دیکتاتور، حکومت تک حزبی، تجلیل از دولت، انحلال مجالس قانونگذاری، خاتمه انتخابات چند حزبی، ناسیونالیسم افراطی، یا حمله به عقلانیت. در عوض اگر و زمانی که نئوفاشیسم ظهور کند، ممکن است با کاهش وحشت خام و بلوغ کنترلهای پیچیدهتر، مؤثرتر و بیرحمانهتر همراه باشد. به نظر من، یکی از بزرگترین خطرات روند کندی است که از طریق آن فاشیسم دوستانه می تواند به وجود بیاید. برای بخش بزرگی از جمعیت این تغییرات بدون توجه خواهد بود. حتی کسانی که بیشتر در معرض خطر هستند ممکن است فقط بخشی از تصویر را ببینند - تا زمانی که خیلی دیر شود.
گراس کتابش را اینگونه تمام کرد. کتاب سال 2007م را اینگونه به پایان رساندم نابرابریو اکنون این مقاله را تمام کنید:
تمام آن جهنم برای چندین دهه در راه بوده است و بسیاری از آن فرا رسیده است. مهم نیست که ما چه کنیم، جهنم همچنان به تمام گوشه های زندگی ما آسیب می رساند. ذره ذره. بسیار محتمل است که فوران افسردگی و/یا جنگ و/یا فاجعه زیست محیطی وجود داشته باشد. شاید بتوان هم فکر کرد و هم امیدوار بود که تعداد افرادی که در ایالات متحده آمریکا و جاهای دیگر مشتاق نجابت و صلح اجتماعی هستند از کسانی که اینگونه نیستند بیشتر باشد. اما صاحبان قدرت عادت و همچنین پول را در کنار خود دارند. ما فقط اصول و اعداد خود را داریم. آنها باید به انرژی و مشارکت سیاسی تبدیل شوند. این کاملاً ممکن است که هر کاری انجام دهیم نتوانیم برنده شویم. مسلم است که اگر به کم کاری ادامه دهیم، نه تنها درها را به روی «فاشیسم دوستانه» باز می گذاریم، بلکه انسانیت خود را در «نگاه به سوی دیگر» از دست خواهیم داد، زیرا مجموعه ای از جنایات در حال تکامل است. /به آن اضافه می کنم/: It’s us or them; حالا یا هرگز به زودی میبینمت؟
یادداشت
1. کتاب بود نابرابری و بحران اقتصادی جهانی (Pluto Press، 2009). در این مقاله ساختار و تحلیل کتاب را که بسیار کاهش یافته و به روز شده است، دنبال خواهم کرد.
2. آر تاونی، برابری (1931)
3. ام. یتس، ساعات طولانیتر، مشاغل کمتر؛ اشتغال و بیکاری در ایالات متحده (1994)
4. نقل شده در وال استریت ژورنال (15 نوامبر 2006)
5. پی باران، اقتصاد سیاسی رشد (1957)
6. کی فیلیپس، ثروت و دموکراسی: تاریخ سیاسی ثروتمندان آمریکایی
7. آر وولف. دموکراسی در کار؛ درمانی برای سرمایه داری (2012) یک بحث عالی در مورد کتاب توسط مارک کارلین ارائه شد حقیقت در ماه ژانویه 8، 2013. حقیقت بیان میکند که یک نسخه رایگان از آن کتاب را «با حداقل مشارکت برای خودش» ارائه میکند: «فقط اینجا را کلیک کنید».
8. مقاله طولانی او - "نابرابری مانع از بهبودی است" - در 19 ژانویه 2013 منتشر شد. مجله نیویورک تایمز.
9. ب. گراس، فاشیسم دوستانه: چهره جدید قدرت در آمریکا (1980)
ZNetwork صرفاً از طریق سخاوتمندی خوانندگان آن تأمین می شود.
اهدا