خبر مهم در سوئد در دهمین روز جنگ علیه عراق یک بمب گذار انتحاری بود. یکی از بمب گذاران انتحاری 10 سرباز انگلیسی را کشته بود که آنها را به سمت تاکسی تکان داد، درخواست کمک کرد و سپس بمب را منفجر کرد.
ما از "متخصصان" در تلویزیون سوئد می خواهیم در مورد این "پدیده جدید" که هنوز به عنوان "بخشی از فرهنگ عراق" دیده نمی شود، نظر بدهند. روزنامهنگاران میگویند که هزاران بمبگذار انتحاری در راهپیماییهای نظامی با بمبهایی که به بدنشان بسته شده رژه میروند. علاوه بر همه اینها، صدام حسین به بمب گذار انتحاری عناوین عالی نظامی داده و اعلام کرده که او یک شهید و یک قهرمان است.
روز بعد اخبار هنوز داغ است. اگرچه هنوز فقط در یک مورد تایید شده یک بمب گذار انتحاری واقعاً در جنگ مداخله کرده است. روزنامه ها داستان هایی از خلبانان کامیکازه در طول جنگ جهانی دوم می گویند، عکس های قدیمی از بمب گذاران انتحاری که قبل از رفتن به جنگ ژست گرفته اند منتشر می شود و اخبار ساعت 9 به ما می گوید که جهاد اسلامی بمب گذاران انتحاری را برای کشتن آمریکایی ها و انگلیسی ها می فرستد. یک بمب - و هزار خبر منفجر شده است.
پس چه معامله بزرگی هستش؟ چه چیزی بمب گذاران انتحاری را اینقدر مرموز می کند، چه چیزی آنها را تا این حد افسانه ای می کند؟ آیا این واقعیت است که آنها مایلند جان خود را برای یک هدف به خطر بیندازند، اینکه در واقع می دانند که قرار است بمیرند، با همه بمب های بسته شده به بدنشان چشمگیر به نظر می رسند یا اینکه تروریست هایی هستند که غیرنظامیان را می کشند؟ من فکر می کنم مسئله بزرگ این است که مجموعه ای از اخبار به ما می گویند که باید فکر کنیم که این یک معامله بزرگ است. به ما گفته می شود که وحشت زده و بیگانه باشیم - به ما گفته می شود فکر کنیم که این فوق العاده عجیب است.
آیا موضوع بمب انتحاری می تواند به چیزی تبدیل شود که افکار عمومی را تغییر دهد؟ به عنوان مسئله خشونت، مسئله بمب گذاران انتحاری می تواند بین مردم و جنبش هایی که دور از منطقه هستند و اتفاقاتی در حال رخ دادن است و "به طور عینی" بیشتر آنها را متحد می کند تا اینکه آنها را از هم جدا کند، تفرقه ایجاد کند. من بارها سمینارهایی در مورد فلسطین گوش دادهام یا برگزار کردهام و این سؤالها مطرح میشوند و اختلاف میکنند. آیا باید از آنها حمایت کنیم، آنها را درک کنیم، محکوم کنیم؟ و آیا همه آنها یکسان هستند؟ آیا میتوانیم درباره بمبگذاران انتحاری بهعنوان یک وحدت صحبت کنیم تا بتوانیم آنها را در یک ترازو بین تروریستها و شهدا قرار دهیم؟ ما باید؟
من به فلسطین فکر می کنم. در آنجا من به اندازه ای که دوست داشتم به یک بمب گذار انتحاری نزدیک شدم. پیرمردی که دوست و رفیق شده بود به من گفت که پسرش یک بمب گذار انتحاری است. اولین سوال بسیار خودجوش من در مورد احساسات او بود. او با غم در چشمانش به من گفت که هم پدر است و هم پدر فلسطینی. او به من گفت که موقعیت این را ایجاد می کند.
وضعیت به معنای مقررات منع رفت و آمد است که می تواند هفته ها ادامه یابد. این به معنای موانع در همه جا، بیکاری 100٪ و ترس و آزار و اذیت مداوم است. وضعیتی که اکنون باید در عراق وجود داشته باشد، با افزودن بمب ها بر فراز بغداد، بصره و شهرهای دیگر، بسیار شبیه است. ترس و ناامیدی باید حتی بدتر باشد. همان وضعیتی که پدر فلسطینی از آن صحبت می کند باید در عراق نیز شکل بگیرد.
بنابراین، اگر این شرایط است که بمب گذاران انتحاری، ناامیدی و نه فرهنگ ایجاد می کند، چگونه می تواند به یک موضوع بزرگ تبدیل شود؟ غالباً نظرسازان جناح راست میخواهند که برای نشان دادن آنچه آنها به عنوان تفاوت فرهنگی میبینند، این موضوع به یک موضوع بزرگ تبدیل شود. آنها می خواهند تصوری از دیگری ایجاد کنند، بنیادگرا در مقابل جهان متمدن. امپراتوری در غرب به روشی برابر بنیادگرایان عادی اعلام می شود. عنوان کتاب طارق علی به ما بینشی می دهد - برخورد اصولگرایی.
گاهی اوقات فعالان می توانند به عنوان اصولگرا عمل کنند. در این مورد من از اراده برای درک دیگری صحبت می کنم و به نام این اراده، تحلیل سیاسی حذف می شود و زمینه سیاسی پاک می شود. بمب گذاری های انتحاری یک عمل ناامیدی صرف نیست و نه تنها یک پدیده فرهنگی است که ما می توانیم آن را مشاهده و احساس کنیم - ما باید سعی کنیم آن را نیز تحلیل کنیم.
درک یک عمل استیصال آسان است، به همان اندازه که محکوم است، زیرا جنگ بازی احساسات نیست، بلکه بازی جایگزین های استراتژیک و تاکتیک ها است. بنابراین سوال دشوار این است؛ آیا می توان عمل بمب گذاران انتحاری را به عنوان یک عمل سیاسی درک کرد؟ من می گویم ما می توانیم و باید، که به این معناست که ما نیز تحلیل کنیم و مواضع سیاسی بگیریم.
در فلسطین، شکاف سیاسی بزرگ بین گروههای اسلامگرای مانند حماس و جهاد است که در همه جا بمبگذاران انتحاری میسازند و گروههای سکولار مانند PFLP و DFLP که فقط حملات انتحاری به سرزمینهای اشغالی انجام میدهند، اما حملات به اهداف نظامی خارج از کرانه باختری و غزه را نیز میپذیرند. استراتژی جناح چپ این است که اسرائیلی ها در سرزمین های اشغالی احساس ناامنی کنند. این نیز می تواند درست تلقی شود زیرا مردم اشغال شده حق دارند با اشغال مبارزه کنند. ضربه زدن به همه جا، ایجاد احساس ناامنی در اسرائیل به همان اندازه در فلسطین به اسرائیلیها چیز دیگری است. این در مورد کشور نژادپرستی مانند اسرائیل است که فلسطین را از سال 1948 اشغال کرده است.
عراق چیز دیگری است. هیچ سرزمین اشغالی و غیر اشغالی در عراق وجود ندارد. شما مردم عراق را دارید که توسط رهبر خود صدام حسین ظلم شده است و همان رهبر به مردم کرد ظلم کرده است، اما شما هنوز همان وضعیت را ندارید. هیچ جایی وجود ندارد که یک بمب گذار انتحاری بتواند در یک منطقه غیرنظامی منفجر شود و زنان و کودکان انگلیسی یا آمریکایی را بکشد. در عراق نیروهای اشغالگر آمریکایی و بریتانیایی سرزمینی را اشغال می کنند که آنها را به اهداف نظامی تبدیل می کند. و افراد اشغال شده حق دارند از خود دفاع کنند.
یک بمب گذار انتحاری در عراق کسی است که حاضر است جان خود را برای یک هدف به خطر بیندازد و می داند که به احتمال زیاد در این حمله خواهد مرد، اما در راه مرگ دشمنان را خواهد کشت. به نظر من خیلی شبیه یک سرباز است. من نمی توانم بفهمم که چرا حمله به 4 سرباز انگلیسی را تروریسم می نامند در حالی که بمباران بازاری که باعث کشته شدن 62 غیرنظامی می شود چیز دیگری نامیده می شود. آیا آنهایی که در طرف مقابل هستند، انتحار (به عربی «بمبگذار انتحاری») نامیده میشوند، برخلاف «پسران ما» که در جنگ میجنگند در حالی که دیگران جهاد میکنند؟
آیا این اسلام است که تفاوت ایجاد می کند و احساس اسطوره ای و اسرارآمیز را ایجاد می کند، فرهنگ و دینی که ظاهراً آن را احاطه کرده است؟ این که اغلب در تلویزیون می گویند انشاءالله، که انتحاری اکنون به علی شهید، شهیدی که می داند به بهشت می آید، تعمید داده می شود، به سطح هفتم، الفردوس، جایی که فقط مردان مقدس و شهدا می روند.
اینکه حرف هایی می زنند که ما یاد گرفته ایم دوست نداشته باشیم مثل فتوا و جهاد. در حالی که ناگهان برای یک جمعیت سکولار مانند سوئدی کاملا طبیعی است که "خداوند به آمریکا برکت دهد" و کلماتی مانند "نظم" یا تعمید جنگ ها به "آزادی عراق" آزارشان ندهد. یا اینکه دولتهایی بپذیرند که ایالات متحده این جنگ را برای آزادی عراقیها و دادن دموکراسی به آنها انجام میدهد که «خدا در کنارشان» باشد.
تفاوت بزرگ بین آزادی عراق و جهاد چیست؟ 25 سال عقب ماندگی تکنولوژی برای جهاد سازان؟ و اگر تمجید از بمب گذاران انتحاری بخشی از فرهنگ عراقی یا اسلامی است، آیا بستن نوار زرد به دور درخت بلوط بخشی از فرهنگ غربی است؟ و چه چیزی باعث میشود داستانی در مورد جوانان فلسطینی که برای جنگ با ایالات متحده به عراق میروند و داستان آمریکاییهایی که شرکت خود را پس از 9 سپتامبر 11 فروختهاند تا به ارتش بپیوندند، اینقدر قهرمانانه میسازد؟
باید بگویم که من نسبت به این گونه اعمال احساس بیگانگی می کنم و فکر نمی کنم تعمیم فرهنگ های به اصطلاح فکر ما را غنی تر کند. شاید ما مجبور نباشیم برای درک، احساس یا سنجش همدردی با همه چیز عجیب و غریب در جنگ تلاش کنیم. ما باید احساسات را جدا از تحلیل سیاسی نگه داریم.
با در نظر گرفتن کلمات خارقالعاده آرونداتی رویز مبنی بر اینکه «جهان نیازی به انتخاب بین میکی ماوس بدخواه و ملاهای دیوانه ندارد»، ما باید چیزی را بگوییم که هیچ کس دیگری نمیگوید. ما باید ادعا کنیم که کشتن 4 سرباز انگلیسی با یک بمب انتحاری نسبت به بمب گذاری غیرنظامیان بدون ترس از اینکه به نفع بمب گذاران انتحاری باشد، کمتر تروریستی است.
و باید بگوییم که این اشتباه است که غیرنظامیان به بهانه اینکه ممکن است بمب گذار انتحاری باشند به راحتی کشته می شوند. و می توان اهمیت فرهنگ را انکار کرد و وجود فرهنگ اسلامی یا غربی را انکار کرد که در تصمیمات اتخاذ شده در میدان جنگ ضروری است. این ما را خونسرد نمی کند - برعکس.
افکار من به فلسطین برمی گردد و گفتگوی من با یک پدر به یک بمب گذار انتحاری. یادم می آید یک روز با او به یک کمیته مردمی در رام الله رفتیم، در راه روی یکی از پوسترهای شهید روی دیوارها به پسرش اشاره کرد. آیا او متعلق به حماس بود، از خودم شنیدم که با چهره و صدای همیشه رسا و رسا می گفتم. شما او را برای تبدیل شدن به یک سوسیالیست تربیت نکردید؟ غیرممکن بود که متوجه بیزاری من از حماس نباشم. خوب، او به من گفت، در یک دموکراسی هر کسی می تواند برای خودش انتخاب کند. اما اگر شرایط نبود احتمالاً دانشگاه را تمام می کرد. غم عمیق را در چشمانش می دیدم.
الان عید است و در تلویزیون می گویند جنگ تمام شده است. تعجب می کنم که این روزها در میان کمبود آب، غذا، برق، بمباران های بی پایان و تصاویر واقعی بی نهایت از مجروحان و اجساد کشته شده، چند زن و مرد حاضر به به خطر انداختن جان خود شکل می گیرند. اسرائیل برای جلوگیری از بمب گذاران انتحاری، کرانه غربی و غزه را در عید پاک تعطیل خواهد کرد. من می توانم موانع جاده ای را در تصاویر عراق ببینم، افرادی که وقتی می خواهند به نقطه دیگری از شهر یا شهر دیگری بروند مورد آزار و اذیت قرار می گیرند. 10 نفر در موصل بر اثر تیراندازی سربازان آمریکایی به تظاهرات کشته شدند. در فلسطین دو فعال ISM در کمتر از یک ماه کشته شدند.
من به وضعیت ایجاد شده در عراق فکر می کنم. من یک فلسطین جدید می بینم. اگر مردم اجازه نداشته باشند در تصمیم گیری ها شرکت کنند، اگر در مورد جنبش و آب خود تصمیم نگیرند، هرگز دموکراسی وجود نخواهد داشت. فلسطین اشغالی است و اسرائیل کنترل آب را در دست دارد.
عراق به زودی "آزاد و دموکراتیک" خواهد شد، اما آب از قبل به یک شرکت فراملی فروخته شده است. آیا TNC ها می توانند کشورها را اشغال کنند؟ آیا TNC ها می توانند موقعیت های ناامید کننده ای ایجاد کنند؟ ما باید با وضعیت بجنگیم. در حال حاضر یعنی مبارزه با جنگ و سپس مبارزه با فقر و بی عدالتی اجتماعی، زیرا تا زمانی که پایگاه مادی برای ثبت نام سربازان و بمب گذاران انتحاری وجود دارد، برخورد بنیادگرایی ها مرگبار خواهد بود.
آمریکا ورا-زاوالا