در کنار جاده با یک تابلوی کوچک حرکت کردم: «منتظر شما هستم که گوانتانامو را تعطیل کنید.» ما در روز جمعه خوب به سمت پایگاه زیردریایی نیروی دریایی نیو لندن در گروتون، کنون، راهپیمایی می کردیم. قدردان لباس نارنجی رنگی بودم که لایه ای از گرما را به آن اضافه کرد و کلاه سیاهی که دیدم را تار کرد. نه به این دلیل که ندیدن را دوست دارم، بلکه به این دلیل که دیده نشدن خوب بود. نه فقط هنوز.
این MO معمولی من در تظاهرات نیست. من دوست دارم بیرون و اطراف باشم. دادن و گرفتن با عابران را دوست دارم. در شهر نیویورک، جایی که من به مدت 12 سال یک فعال در لیگ مقاومتهای جنگ و شاهد علیه شکنجه بودم، اغلب ترجیح میدادم اعلامیهها را پخش کنم یا تابلوی سرب نگه دارم. من حتی یک شخصیت برونگرا، پرحرف و هولانگیز را به کار بردم که به من کمک کرد تا با اشتیاق و صراحت به همه احوالپرسی کنم.
اما شهر نیویورک جنوب شرقی کانکتیکات نیست. وقتی پاسخ خصمانه و خاردار بود، کوتاه بود. حتی بزرگترین نفرتکنندگان در بیگ اپل نیز عجله زیادی دارند. آنها همچنین تا حد زیادی ناشناس هستند. در یک شهر 8 میلیون نفری، کسی که به شما میگوید «کار پیدا کنید» یا «به روسیه بروید» یا میخواهد «سر همه مسلمانان را برید» احتمالاً شما را به خاطر سرعت غیرمجاز در مسیر 32 یا رفتن به سمت شما نمیکشد. پول بنزین خود را در Pump 'N Munch محلی.
آیا این همان چیزی است که من در مسیر راه رفتن به سمت پایگاه زیردریایی نیروی دریایی ایالات متحده در جاده، نگران آن بودم؟ نه واقعا. چیزی که من واقعاً نگران آن بودم افرادی بودند که قبلاً میشناسم و دوستشان دارم که در پایگاه یا جنرال الکتریک - پیمانکار نظامی بزرگ در منطقه - کار میکنند. من کاملاً آماده نبودم که به عنوان یک فعال صلح "بیرون بیایم".
تا زمانی که دو سال و نیم پیش به نیو لندن نقل مکان کردم، هرگز با افرادی در ارتش یا افرادی که در پیمانکاران نظامی کار می کردند دوست یا حتی آشنا نبودم. سالها است که به طور اتفاقی و حرفهای از آنها به عنوان "تجار مرگ" یاد میکنم (نه اینکه این اصطلاح را من ابداع کرده باشم)، اما آنها را نمیشناختم.
من یک فعال نسل دوم هستم که نام خانوادگیاش مترادف با شهادت نبوی، احکام طولانی زندان و تخریب اموال مربوط به ارتش است. وقتی بزرگ شدیم با دزدهای ارتش خارج از VFW محلی معاشرت نمی کردیم. پدرم جانباز جنگ خارجی بود، اما توبه کرده بود. من تعداد زیادی از آنها را میشناختم - مردانی که دوران جنگ را تسخیر کرده بودند و از تجربهشان در ارتش برای مقاومت در برابر جنگ قدرت گرفتند. من افرادی را نمی شناختم که ارتش را یک حرکت حرفه ای هوشمندانه یا فرصتی برای ماجراجویی می دانستند. بعید بود که آنها را به عنوان یک بچه 11 ساله پژمرده ملاقات کنم که تی شرتی به تن داشت که روی آن این پیام نقش بسته بود:به ارتش پیوستن: سفر به سرزمین های عجیب و غریب و دور. با افراد هیجان انگیز و غیرعادی ملاقات کنید و آنها را بکشید."
اکنون من در شهری زندگی می کنم که نشاط اقتصادی آن را وابسته به جنرال دینامیک، آکادمی گارد ساحلی و پایگاه زیردریایی می داند. ماساژدرمانگر من یک پیمانکار فرعی در Electric Boat، یک بخش از General Dynamics است. همسایه همسایه جدید بهترین دوست من آبجوی عالی درست می کند و برای قایق برقی نیز کار می کند. همسایه های قدیمی طبقه پایین ما در نیروی دریایی بودند. وقتی باتری ماشینم تمام شد، علیرغم ادعای من مبنی بر اینکه میدانم چه کار میکنم، او به من کمک کرد تا ماشینم را دوباره روشن کنم (که مطمئناً نمیدانستم). ما دوستی در کلیسا داریم که در گروه کر در حالی که دخترش روی شانه او نشسته است آواز می خواند. او با او در یک کالسکه دویدن برای کار در پایگاه زیردریایی می دود. نیمی از مادران در لیگ محلی La Leche در پایگاه زیردریایی زندگی می کنند.
جوآن شیهان - مادرشوهرم، مربی آموزش بدون خشونت و کارمند قدیمی لیگ مقاومت در جنگ - اغلب میگوید که گفتن حقیقت با قدرت آسانتر از گفتن حقیقت به خانواده و جامعه است. او بیش از 30 سال است که در این منطقه زندگی می کند. کم کم دارم میبینم منظورش چیه
من هنوز این دوستان و آشنایان را به عنوان "تاجر مرگ" شلاق ندهم یا هر یک از آنها را به چالش بکشم تا شغل خود را رها کنند و برای صلح تلاش کنند. آیا باید اعتبارنامه جنبش صلح خود را قطع کنم؟
من سعی می کنم همه چیز را بفهمم. ارتباط با افراد در ارتش و مجتمع صنعتی نظامی در میان میزهای شام، نیمکت های کلیسا و گوشه خیابان ها به جای خطوط اعتصاب، نرده ها و سناریوهای دستگیری برای من چیز جدیدی است. به نوعی سخت تر است. قضاوت و محکوم کردن و نکوهش آسان است. برقراری ارتباط و برقراری ارتباط و موافقت محترمانه با مخالفت سخت است.
اما چگونه می توانم مکالمه را شروع کنم؟ "هی، من متوجه شدم که شما یک پدر واقعا عالی هستید. چرا روی زیردریاییهایی کار میکنید که میتوانند پدر و دختر را نابود کنند؟» "شبها چطور خوابت میبرد؟" "آیا تناقضات بین زندگی و کار خود را نمی بینید؟" یا مورد علاقهام وقتی بچه بودم که در پنتاگون اعتراض میکردم، جایی که افراد زیادی به سر کار میروند: «شما نمیتوانید از جنگ هستهای فرار کنید».
این "شروع کننده" گفتگو در واقع دیالوگ را می کشد، اینطور نیست؟ همدلی، شفقت و کمک متقابل مؤثرتر و خشونت آمیزتر خواهد بود. این در مورد ایجاد روابط است، درست است؟ کجا می خواهم بروم؟ درک (مال من)، تبدیل (مال من و آنها) و دگرگونی (مال ما). زمان برداشتن کاپوت فرا رسیده است.